خواببیدار به صد سالِ پشتِ سر نگاه میکنی و میبینی جز آن تکهی هموار و تابناک دههی چهل و دو سه سالی از دههی بعد که بیشتر از جنس چهل است تا از جنم پنجاه، باقی همه سنگلاخی زیر پای رهرو هنر و ادب این خطه بوده و بس.
برشت در شعری (به ترجمهی رضی هیرمندی) میپرسد، «در روزگار تیرهوتار هم آیا ترانه هست؟» و پاسخ میدهد که، «آری، ترانه هست: در وصف روزگار تیره و تار.»
زنی روسری سیاه از سر میکند و کبریت میکشید که ببینیدم. میگریختی از نگاهش، از پرهیب تن نازکش، از یادش میگریختی و دور نمیشد موی پریشان رها میشد که بسوزد و بسوزاند.
آرزو و خیال اگر در گسترهی دانش و فن آغازی برای «رفتن تا رسیدن» است، در پهنهی هنر و ادبیات سوختِ «رفتن برای رفتن» است. همین است که در ادبیات خیال پریدن و پرواز ازلی-ابدی و یگانه است ــ گیرم که در ذهن هرکس در هر آن رنگ و شکلی دیگر میگیرد.
تنها یک درخت در میان بسیار درختِ باغِ بهشت با نشان «نشاید و نباید»ش چندان و چنان خواستنی مینماید که خارخارِ خواهش آن عاقبت بر عافیت بهشت چیره میشود. آدم پیش از دستیابی به درخت نه گناه میشناسد و نه با دانایی و حقیقت آشناست. درخت بیش و پیش از آنکه به گناه یا معرفت یا حقیقت تعبیر شود، حکایت از آن دارد که آدم، نه از روی دانش، که از روی سرشت، خواهان آزادیِ بیکران و بیسانسور است.
واژهی سانسور، برخلاف خودش، برای ما برزخیانِ از سنت مانده و از مدرنیته رانده چندان کهنه نیست. کاربرد رسمیاش برمیگردد به دورهی ناصری که به پیشنهاد اعتمادالسلطنه و به دستور شاه ادارهی سانسور برای کنترل و نظارت بر مطبوعات و کتاب برپا شد. این اداره در دل انطباعات جا خوش کرد تا «دایرهی تفتیشِ» دلخواستهی وزیر به راه بیفتد و او بتواند «مراقب و مواظب» چاپ و نشر در ممالک محروسه باشد.