فوتبال، نمایش هویت در سایهی تقدیر
فوتبال شبیهترین تجربه به تئاتر در دوران یونان باستان است، اما فوتبال و تئاتر وجه تشابه دیگری هم دارند زیرا مهمترین ویژگی هردو این است که مبتنی بر «تقدیر» اند. فوتبال در واقع به معنای رایج کلمه اصلاً ورزش نیست. فوتبال نمایشِ هویت است: هویت خانوادگی، قبیلهای، شهری، و ملی. اما هویت را به صورتهایی متغیر، پیچیده، و تودرتو نمایش میدهد.
مردم همیشه میگویند «فوتبال نمایش است.» به نظرم، باید این نکتهی مهم را افزود که فوتبال نمایشی واقعیتر از تئاتر است. به رغم کوششهای قهرمانانهی نمایشنامهنویسانی مثل برشت، آرتو، گروتوفسکی، پیتر بروک، و ریچارد شِکنِر، متأسفانه در یک قرن گذشته تئاتر در حال رکود و مرگ تدریجی، و تنزل به نوعی دلخوشی یا مایهی تسلی احساسات لیبرالی بوده، اما نمایش در قالب فوتبال همچنان زنده و پویا مانده است. شگفت این که پافشاری بر «تئاتر زنده»، از جمله در قالب تأسیس گروهی به همین نام در نیویورک که از سال 1947 تا کنون دوام آورده، خود دلیلی است بر این که تئاتر در بستر مرگ افتاده و سرنوشتی همچون اپرا به انتظارش نشسته است.
فوتبال شبیهترین تجربه به تئاتر دوران باستان در آتن یا اپیداروس است، یعنی جایی که شمار تماشاگرانِ جشنوارههای نمایشی احتمالاً به 15 هزار تا 18 هزار نفر میرسید. اما فوتبال و تئاتر وجه تشابه دیگری هم دارند زیرا مهمترین ویژگی هردو این است که مبتنی بر «تقدیر» اند. منظورم این نیست که فوتبال تنها ورزشِ موجود است، چنین حرفی آشکارا نادرست است؛ بلکه میخواهم بگویم که فوتبال در واقع به معنای رایج کلمه اصلاً ورزش نیست. همانطور که هال فاستِر، منتقد هنری و هوادار تیم لیورپول، یک بار به من گفت، فوتبال صحنهی اجرای عملیاتِ گاهی مبهمِ تقدیر، به ویژه تقدیر ملی، است، به خصوص وقتی میبینیم که انگلستان باز هم در رقابتهای بینالمللی سرافکنده است و به نوعی خودکشی دستهجمعی روی میآورد، که جدیدترین نمونهی آن شکست خفتآور 1-2 برابر ایسلند در جام ملتهای اروپای 2016 بود. فوتبال نمایشِ هویت است – هویت خانوادگی، قبیلهای، شهری، و ملی. اما هویت را به صورتهایی متغیر، پیچیده، و تودرتو نمایش میدهد. فوتبال نمایشِ تمایزیابیِ هویتی است، نمایشی که بازیکنان و هواداران اجرا میکنند و قوای تقدیر بر آن نظارت دارند. ما با تماشای یک بازی به میل و ارادهی خود به این نمایشِ سرنوشتساز تن میدهیم.
اجازه دهید دربارهی تمایزیابیِ هویتی به دو مثال اشاره کنم. اول، مورد عجیبوغریب ایرلند، که آگاهی از آن را مدیون مایکل اوهارا و کانِل وان هستم.[1] اتحادیهی فوتبال ایرلند (IFA) در سال 1880 تأسیس شد و نمایندهی کل ایرلند بود، هرچند اکثر تیمهای اولیه به ناحیهی بلفاست تعلق داشتند. میدانیم که در آن زمان ایرلند مستعمرهی بریتانیا بود. در سال 1921، پس از جدایی ایرلند و تأسیس «کشور آزاد ایرلند»، اتحادیهی فوتبال ایرلند (FAI) در دابلین بنا نهاده شد. مسئله این است که هردو اتحادیه ادعای مالکیت قلمروی واحدی را دارند. از نظر رسمی و قانونی، کشوری به نام «جمهوری ایرلند» وجود ندارد. فقط جزیرهی ایرلند وجود دارد، که عبارت است از 26 شهرستانِ «جمهوری» و 6 شهرستان «شمال». اگر همچون بسیاری از چپگرایان معقول بریتانیایی، «ایرلند» را «ایره» بخوانیم، مسئله را نفهمیدهایم و اصطلاحی را به کار بردهایم که به نظر بسیاری از ایرلندیها تحقیرآمیز است. افزون بر این، ایرلند شمالی کشور مستقلی نیست بلکه جزئی از بریتانیا است، حداقل فعلاً، البته اگر برگزیت بگذارد. اجازه دهید فقط بگویم که این قضیه پیچیده است، اما نکتهی اصلی این است که هرگاه تیم فوتبال «جمهوری» ایرلند با ایرلند «شمالی» بازی میکند، در واقع ایرلند دارد با خودش بازی میکند. این مثال بسیار خوبی از تمایزیابیِ هویتی است. این اتفاق نخستین بار در 20 سپتامبر 1978 رخ داد، و از قضا طنز قضیه این بود که بازی به مساویِ بدون گل انجامید. بیتردید، آنچه بر طنز قضیه میافزود این بود که بسیاری از بازیکنان «جمهوری»، به ویژه در دوران سرمربیگری جک چارلتون کبیر، متولد انگلستان بودند. این بازیکنان را اغلب به نشانهی تحقیر «تیم ب انگلستان» یا «ایرلندیهای مصنوعی» میخواندند.
یا صربستان را در نظر بگیرید. یادم میآید که هنگام برگزاری جام جهانی 2006 به بلگراد رفته بودم. قرار بود که عصر روز 16 ژوئن سخنرانی کنم، اما این نطق با مسابقهی آرژانتین و صربستان/مونتهنگرو همزمان شده بود. مؤدبانه خواهش کردم که سخنرانی را به صبح انتقال دهند تا بتوانم بازی را با میزبانان خود، و هرکسی که میخواست به جمع ما بپیوندد، ببینم. این درخواست را پذیرفتند، سخنرانی کردم، و به رستوران روبازِ سادهای رفتیم که تلویزیون بزرگی داشت. یک ماه پیش از آن، در 21 مه، در مونتهنگرو همهپرسی استقلال برگزار شده بود و 55 درصد از رأیدهندگان از جدایی این کشور از صربستان حمایت کرده بودند. در 3 ژوئن، استقلال مونتهنگرو اعلام شد. بنابراین، در زمان مسابقه، کشوری که در جام جهانی بازی میکرد دیگر وجود نداشت. اوضاع از این هم خرابتر شد زیرا وقتی دو تیم به زمین مسابقه آمدند، سرود ملیای که برای صربستان/مونتهنگرو پخش شد «آهای اسلاوها»، سرود ملی قدیمی یوگسلاوی سابق بود، کشوری که در سال 1991 بر اثر جنگ تجزیه شده بود. بنابراین، کشوری که دیگر وجود نداشت مجبور شد سرود ملی کشور سابقی را بخواند که دیگر وجود نداشت. میزبانانم با دقت به وجوه طنزآمیز این همسانی و تفاوت اشاره کردند. آرژانتین 0-6 صربستان/مونتهنگرو را له کرد. شکستی خفتآور بود. فکر کردم که میزبانانم ناراحت شدهاند. اما به هیچ وجه چنین نبود. آنها کاملاً شادمان بودند زیرا همه به بیثباتی فجیع موجودیت ملی خود پی برده بودند: آنها با اصرار میگفتند چطور میتوان انتظار داشت که تیم کشوری معدوم با اطمینان و عزم راسخ بازی کند.
برگردان: عرفان ثابتی
سایمون کریچلی فیلسوف و پژوهشگر بریتانیایی است. آنچه خواندید برگردان بخشی از این کتاب اوست:
Simon Critchley, What We Think About When We Think About Football, Profile Books, 2018.
[1] این دو در اول ژوئیهی 2016 سخنرانی بسیار خوبی با عنوان «مسئلهای به قدمت عهد دقیانوس: کشمکش فوتبال ایرلند با هویت، سبک و کامیابی» در دانشگاه بازل ارائه دادند.