تاریخ انتشار: 
1396/09/29

هاینریش بل اگر زنده بود، به سوریه سفر می‌کرد

تانیا دوکرز – امید رضایی

 ۲۱ دسامبر امسال صدمین سال‌روز تولد هاینریش بل، رمان‌نویس مشهور آلمانی، است که آثارش تقریباً به تمام زبان‌های زنده‌ی دنیا ترجمه شده‌اند. هاینریش بل در ایران و در میان خوانندگان فارسی‌زبان نیز نویسنده‌ی بسیار محبوب و شناخته‌شده‌ای است. به همین مناسبت، ضمن مرور آثار و دغدغه‌های بل، با تانیا دوکرز (نویسنده و پژوهشگر ادبی) درباره‌ی کارنامه‌ی این داستان‌نویس برجسته گفت‌وگو کرده‌ایم.


صد سال بعد از تولدش، همچنان با اطمینان می‌شود گفت که جای او هنوز در صحنه ادبی و فرهنگی اروپا خالی است: هاینریش بل، متولد سال ۱۹۱۷ در کلن، غرب آلمان، حاشیهی رود راین. بل به نسل جنگ تعلق دارد، نسل نویسندگان ساعت صفر، مخالفان جنگ ویتنام و جنگ احتمالی هسته‌ای، نسل مخالفان هر شکلی از اقتدار، نسل روشنفکران صلح‌طلب. در تاریخ ادبیات آلمان، کمتر کسی در همان دوران حیاتش توانست چنین توجهی به خود جلب کند. بل در ۱۹۷۲ به قلهی ادبیات رسمی جهان رسید و جایزهی نوبل ادبی را دریافت کرد.

بل بارها موفق شد موضوعات مهم و اساسی‌ای را که کسی یا به فکرشان نمی‌افتاد یا جرئت نمی‌کرد در موردشان حرف بزند، کشف کند و از زاویه‌ی دید ادبی خود به معرض نمایش بگذارد. تقریباً تمام موضوعاتی او که در موردشان نوشته، امروز، در اواخر دههی دوم قرن بیست و یکم، هنوز نه تنها تازگی دارند، بلکه بخشی از واقعیت عینی جهان ما هستند. در رمان آبروی از دست رفته‌ی کاتارینا بلوم، یک زن جوان مورد توجه بی‌مورد رسانه‌ها قرار می‌گیرد. بل نشان می‌دهد که چطور بی‌رحمی و هیجان‌زدگی رسانه‌های زرد، کاتارینا را – از سر ناامیدی – به عملی جنون‌آمیز وا می‌دارد. آن‌چه بل در آن کتاب «روزنامه» نامید، تا از یک طرف به شکلی نمادین مفهوم رسانه را بازنمایی کند و از طرف دیگر اشاره داشت به روزنامه‌ی پرمخاطب و زرد بیلد، می‌توانست امروز به رسانه‌های دیجیتالی، شبکه‌های اجتماعی، و شاید به طور مشخص فیسبوک اشاره داشته باشد.

مهم‌ترین موضوعاتی که بل زندگی‌اش را وقف آن‌ها کرد، جنگ و دوران پس از جنگ بود: آثاری مانند و حتی یک کلمه هم نگفت (۱۹۵۳)، خانهی بی‌سرپرست (۱۹۵۴) و بیلیارد در ساعت نه و نیم (۱۹۵۹)، به مسئله‌ی هیتلر و نازیسم می‌پردازند که در آن زمان (برخلاف سال‌های آغازین دهه‌ی ۱۹۷۰) همچنان آلمانی‌ها با تردید در مورد آن حرف می‌زدند یا، به عبارت دقیق‌تر، از حرف زدن در مورد آن اجتناب می‌کردند. اما بل تاریخ جنگ را در میان قهرمانان و ضدقهرمانان شاخص و شناخته‌شده دنبال و روایت نکرد؛ او راوی «مردم عادی» بود. در آثار او بهتر از بسیاری از کتاب‌های حتی تخصصی می‌توان دید که چطور هواداری یا مخالفت با نازی‌ها به مسئله‌ی تعیین‌کننده درون یک خانواده تبدیل می‌شود. تأثیرگذاری بل و میراث او برای ما فقط ادبیاتِ او نیست. او یک نویسنده‌ی فعال در عرصه‌ی سیاسی و متعهد به سیاست معاصر بود، به این معنی که یک شهروند آگاه و مسئولیت‌پذیر و فعال بود. او شهروند روشنگر و کنشگری در دوران پرآشوب پس از جنگ جهانی دوم در آلمان بود. شجاعت سیاسی بل تا آن‌جا بود که در دهه‌ی ۱۹۷۰، به صراحت خواهان برخورد انسانی با به اصطلاح «تروریست‌ها» شد. بل به سیاست‌مداری چون ویلی برانت، صدراعظم آلمان در سال‌های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴ از حزب سوسیال‌دموکرات و برنده‌ی جایزه صلح نوبل، نزدیک بود و در مورد تمام مسائل سیاسی مهم زمانه‌ی خود موضع می‌گرفت، اما هرگز قابل مصادره به نفع یک حزب یا جریان سیاسی نبود.

در دهه‌های اخیر، هاینریش بل به خاطر مداخلات فعالانه‌اش در مسائل سیاسی، اجتماعی، و زیست‌محیطی، مورد استهزای برخی روشنفکران، نویسندگان، و منتقدان ادبی بوده است، کسانی که او را یک «آدم خوب ساده‌لوح» (Gutmensch) نامیده‌اند. اما شعله‌ور شدن دوباره‌ی مناقشه‌های سیاسی در سراسر جهان (از یوگسلاوی سابق تا افغانستان) ثابت کرد که مداخله‌گری و تعهد بل نه تنها گرایشی دیروزین و ازمدافتاده نبوده، بلکه می‌تواند الگویی برای روشنفکران امروزی باشد. امروزه بار دیگر نویسندگان و هنرمندان جهان موضع سیاسی می‌گیرند. اما و البته، فقدان شخصیتی که مانند بل مورد تأیید عموم باشد احساس می‌شود. «او یکی از معدود متفکران آلمانی بود که خودش، خودش را مهم حساب نمی‌کرد!»

این جمله‌ی آخر از تانیا دوکرز است: نویسنده، روزنامه‌نگار، و منتقد ادبی آلمانی، متولد سال ۱۹۶۸ در برلین غربی. دوکرز تا به حال پنج اثر داستانی، تعدادی مجموعه شعر، و چند نقد ادبی منتشر کرده است. او برای روزنامه‌های آلمان در مورد ادبیات معاصر می‌نویسد، در عرصه‌ی سیاسی فعال است، و با نویسندگان تبعیدیِ خاورمیانه پروژه‌های مشترک انجام می‌دهد. دوکرز بخش زیادی از تحقیق‌های ادبی خود را صرف هاینریش بل کرده و مقالات زیادی در مورد او منتشر کرده است. آن‌چه در ادامه می‌آید حاصل گفت‌وگوی ما با او در این باره است: هاینریش بل، اگر زنده بود، چه جایگاهی در عرصه‌ی ادبی و سیاسی و اجتماعیِ امروز می‌داشت؟ (این گفت‌وگو به آلمانی انجام شده و به فارسی ترجمه شده است.)

 

بل تقریباً تمام قله‌های ادبیات را در دوران خود فتح کرد. اما میراث او برای ما چیست؟

چیزی که از بل باقی مانده این است که توانست نشان دهد یک نفر چطور می‌تواند هم شاعرانه و رمانتیک باشد و هم عمل‌گرا و درگیر مسائل اجتماعی و سیاسی باشد. او هم یک نویسنده‌ی خوب از منظر زیبایی‌شناسی بود و هم خیلی فعال و کنشگر. بل نشان داد که این‌طور نیست که بتوانی فقط یکی از این‌ها باشی، این‌طور نیست که آدم یا یک شاعر درخودفرورفته و منزوی و از نظر اجتماعی و سیاسی منفعل باشد یا نگاه رو به بیرون داشته باشد و بنابراین نوشته‌هایش ماندگار و قابل تأمل نباشند. او واقعاً توانست این دو مسئله را به هم ربط بدهد. در مقایسه با بسیاری از نویسندگان امروز، در دوره‌ای که ادبیات به شدت تجاری شده، او شخصیتی به مراتب نزدیک‌تر به مردم داشت. برداشت من این است که از زمان مرگ او در سال ۱۹۸۵، ما هیچ نویسنده‌ای از این نوع نداشته‌ایم. چیزی که کارنامه‌ی بل را جالب توجه می‌کند این است که او در برابر بسیاری از سؤالات و مسائل سیاسی موضع گرفت، اما هرگز وارد یک حزب نشد. او هرگز خودش را به چیزی مقید نکرد. بل از کلیسای کاتولیک خارج شد،‌ با این که همیشه می‌گفت «من باورم را از دست نداده‌ام» و خودش را معتقد محسوب می‌کرد. او از سیاست‌های خارجی حزب سوسیال‌دموکرات آلمان در دوران ویلی برانت حمایت می‌کرد، اما هرگز عضو آن حزب نشد. در انتخابات پارلمان اروپا و انتخابات مجلس آلمان به سبزها رأی می‌داد (هم‌اکنون هم نام بنیاد فرهنگی وابسته به حزب سبز آلمان «بنیاد هاینریش بل« است)، اما عضو حزب سبز هم نبود.

در یک کلام، او نشان داد که یک روشنفکر چطور باید باشد. یک جهان‌گرای عاری از تعصب، فسادناپذیر، بدون جایگاه ثابت، ابزارناشدنی، کسی که کارهایش را برحسب عادت و وظیفه‌ی رسمی انجام نمی‌دهد و به هیچ مؤسسه و حزبی مقید نمی‌شود. شخصیتی چنین جامع و چندوجهی، که چنان معتبر و قابل اطمینان بوده و از اعتماد عمومی برخوردار باشد، از آن زمان تاکنون وجود نداشته است. مثلاً گونتر گراس عضو حزب سوسیال‌دموکرات بود، و همیشه می‌شد حدس زد که او در مورد اتفاقاتی که می‌افتند، چه‌ نظری دارد. او دکترین داشت و ایدئولوژیک بود، و به خاطر همین به نظر من خواندن کارهایش چندان جذاب نبود. تقریباً همیشه با حزب سوسیال‌دموکرات موافق بود و در مواضع و افکارش آزاد نبود. هاینریش بل توانایی خیلی بیشتری در غافل‌گیر کردن مردم داشت.

 

گفتید از زمان مرگِ بل چنین نویسنده‌ای دیگر به وجود نیامده است. اما اگر به وجود آمده بود، ما به حرف‌های او گوش می‌سپردیم؟

امروزه خیلی از نویسندگان خیلی خودپسندتر و خودشیفته‌تر از بل هستند. من نمی‌دانم اوضاع در ایران چطور است، اما اینجا در آلمان احساس من این است که نویسندگان خود را از نظر سیاسی درگیر می‌کنند و فعال می‌شوند چون به دنبال توجه عمومی هستند. امروزه نوعی هیاهوی رسانه‌ای وجود دارد. اما بل این‌طور نبود که از هر فرصتی برای این‌ که تریبونی به دست آورد استفاده کند. بلکه موضوعات مشخصی وجود داشت که برایش مهم بودند. او خود را درگیر مسائل خیلی حساسی می‌کرد. مثلاً در سال ۱۹۶۸ علیه «وضعیت فوق‌العاده»‌ واکنش نشان داد، و همین‌طور علیه مسلح شدن دوباره‌ی آلمان. او یک بحث دوازده ساعته در پارلمان را گوش داد تا بتواند موضع بگیرد. دوازده ساعت! امروزه چه کسی چنین کاری انجام می‌دهد؟ بل تلاش و وقت زیادی صرف این اقدامات و فعالیت‌های متعهدانه‌ی خود می‌کرد. این‌طور نبود که فقط برای رسانه‌ها هیاهو کند. این‌طور نبود که به شوهای تلویزیونی برود و پول زیادی به جیب بزند. کاری که او به عهده گرفته بود استرس‌زا و پرزحمت بود. و به همه‌ی این دلایل، او شخصیتی کم‌یاب است.

من مطمئن نیستم که اگر بل امروز زنده بود، ما باز هم به حرف‌های او گوش می‌دادیم. چون امروزه تعداد بسیار بسیار بیشتری از شبه‌روشنفکران وجود دارند.

البته این را هم باید گفت که بل نویسنده‌ی مردم بود. موفق‌ترین کتاب او از نظر تجاری، آبروی از دست رفته‌ی کاتارینا بلوم (۱۹۷۴) نزدیک به شش میلیون نسخه فقط در آلمان به فروش رفت. این بُعد دیگری از توانایی اوست که توانست میلیون‌ها نفر را به وجد آورد. از سیزده کتاب بل اقتباس سینمایی انجام شده است. امروز شخصیتی مشابه او وجود ندارد. فراموش نکنیم که او، به علاوه، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل بود، و رئیس انجمن قلم (Pen) هم بود. دامنه‌ی اثرگذاری‌اش به شکل باورنکردنی‌ای گسترده بود. فقط در میان روشنفکران نبود که یک شخصیت سرشناس به حساب می‌آمد، بلکه به اصطلاح «مردم عادی» هم او را می‌ستودند. امروز این‌طور است که شما یا نویسنده‌ی سرگرم‌کننده هستید، که در این صورت جایی در دنیای روشنفکران ندارید؛ و یا این که نویسنده‌ی نخبه هستید و با مردم عادی ارتباط چندانی ندارید.

اما در مورد نکته‌ی اصلی سؤال شما باید بگویم، من مطمئن نیستم که اگر بل امروز زنده بود، ما باز هم به حرف‌های او گوش می‌دادیم. چون امروزه تعداد بسیار بسیار بیشتری از شبه‌روشنفکران وجود دارند. زمانه‌ی بل دورانی بود که در آن زنان خیلی کمتر جدی گرفته می‌شدند. در کل، چهار نویسنده‌ی بزرگ وجود داشت: گونتر گراس، هانس ماگنوس انتسنبرگر،‌ زیگفرید لِنتس، و هاینریش بل – و البته تعدادی نویسنده هم در آلمان شرقی که تا این اندازه سرشناس نبودند. مواضع روشنفکران در آن زمان خیلی سرراست بود. از جمله به همین دلیل، شخصیتی مثل بل وزن خیلی بیشتری داشت. امروزه می‌توان حدس زد که جامعه‌ی نویسندگان شامل 200 تا 300 نفری می‌شود که کتاب منتشر می‌کنند، در کنفرانس‌ها هستند، در پنل‌ها اظهار نظر می‌کنند، و در رادیو و تلویزیون حرف می‌زنند. من همکاران زیادی دارم که درست مثل خودم مدام مشغول‌اند و ما خیلی زیاد هستیم! ما باید از خودمان انتقاد کنیم و اذعان کنیم که جامعه‌ی روشنفکری بیش از حد متورم شده است. از طرف دیگر، مجراهای رسانه‌ای هم خیلی بیشتر شده‌اند. در دوران بل سه شبکه‌ی تلویزیونی وجود داشت و خبری از رسانه‌های اینترنتی نبود. به باور من، به دلیل وفور روشنفکرها و رسانه‌ها، واقعاً سخت‌تر شده است که یک صدا بتواند مسلط و شنیده شود. به همه‌ی این دلایل، الان خیلی سخت‌تر می‌شود آدم‌های زیادی را وادار کنیم به حرف ما گوش بدهند. در دهه‌ی ۱۹۷۰، جمهوری فدرال آلمان غربی اولاً یک جامعه‌ی دوقطبیِ تقسیم‌شده به چپ و راست بود، و ثانیاً این دوقطبی به سادگی قابل تشخیص و تفکیک بود. امروزه اما جامعه پاره پاره شده است، و به این ترتیب روشنفکری مثل بل هم، با همه‌ی شجاعتش، خیلی سخت می‌توانست در چنین جامعه‌ای مخاطب پیدا کند. حدس من این است که اگر او امروز بین ما بود، صدای او را نمی‌شنیدیم. زمانه تغییر کرده است.

 

از «آبروی از دست رفتهی کاتارینا بلوم» گفتید، کتابی که به روشنی  در نقدِ نوع خاصی از رسانه‌ها نوشته شده است. امروزه رسانه‌ها تأثیر به مراتب بیشتری دارند. فکر می‌کنید موضع امروز بل در برابر رسانه‌ها چه می‌توانست باشد؟

من فکر می‌کنم بل نسبت به فیسبوک، گوگل، و همین‌طور آمازون بسیار انتقادی برخورد می‌کرد. مطمئن‌ام که او از روند رو به افزایش کنترل و اعمال نظارت بر شهروندان انتقاد می‌کرد. اطمینان من از آن جهت است که بل در رمان شبکهی امنیتی (۱۹۷۹) به شکلی انتقادی به این موضوع پرداخته است. این رمان درباره‌ی هیستری تروریسم در «پاییز آلمان» (۱۹۷۷) است؛ آن‌جا بل توضیح می‌دهد که یک ناشر و صاحب‌امتیاز روزنامه چطور به این دلیل که ممکن است هدف ترور قرار گیرد، یک شبکه‌ی امنیتی مخوف برای محافظت از خود تشکیل داده است. این کتاب به شکل حیرت‌انگیزی معاصر به نظر می‌آید. می‌توان به جای آن تروریست‌ها چیز دیگری گذاشت.

 

 

یکی از موضوعات روز که در دوران بل یک موضوع عمومی نبود، مسئلهی پناهجویان و مهاجرت است. فکر می‌کنید بل با این موضوع چطور برخورد می‌کرد؟

بل در دوره‌ای از تعدادی روشنفکر پناهجو در خانه‌ی خودش پذیرایی کرده بود، با این که با نظرات سیاسی آنان چندان موافق نبود. در مورد موضوع پناهجویان، می‌شود گفت که او اگر زنده بود، قطعاً موضعی انسانی می‌گرفت و خیلی جدی در این مسئله مداخله می‌کرد. اما چیزی که با قطعیت نمی‌توانم بگویم این است که آیا او می‌توانست یک راه حل بلندمدت سیاسی برای این موضوع ارائه بدهد یا نه. او به هر حال یک سیاست‌مدار نبود. در برابر همه‌ی سؤالات پیچیده‌ی دوران ما مانند ترامپ، پوتین، اردوغان، برگزیت و ...، می‌شود گفت او احتمالاً کمی هم ساده‌دلانه برخورد می‌کرد.

در عین حال، می‌شود گفت که او حتماً علیه محدود کردن تعداد پناهجویان موضع می‌گرفت و هرگز چنین چیزی را نمی‌پذیرفت. بل در داستان‌های کوتاه اوایل دوران نویسندگی‌اش با رویکرد آماریِ آلمانی‌ها به مسائل و همین‌طور بوروکراسی‌دوستیِ آن‌ها خیلی انتقادی برخورد می‌کند. این که دویست هزارمین نفری که از آلمان پناهندگی می‌خواهد، سزاوار دریافت آن باشد، و نفر دویست هزار و یکم پذیرفته نشود: نمی‌توانم تصور کنم که بل چنین چیزی را می‌پذیرفت. حتی فکر می‌کنم او شخصاً وارد کارزار کمک‌های انسانی به پناهجویان می‌شد. در دهه‌ی ۱۹۶۰، وقتی خانه‌ای در ایرلند داشت (و این زمانی بود که ایرلند کشور فقیری بود و با ایرلند امروزی تفاوت داشت)، آن‌جا هم به کمک‌های انسان‌دوستانه می‌پرداخت. هرچند ثروتمند بود و جایزه‌ی نوبل برده بود، از تجمل و مصرف‌گرایی فرسنگ‌ها دور بود. شخصاً کسی نبود که به دارایی و پول اهمیت بدهد. در مورد پناهجویی موضع او می‌توانست این باشد که ما یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان هستیم و به این دلیل باید سهم بیشتری در کمک به دیگران داشته باشیم.

بل می‌گفت که باید از رسوم و قوانین کلیسا دور شد و به فردیت تک‌تک انسان‌ها اهمیت داد.

بل قطعاً مانع انعقاد معاهده‌ی آلمان و ترکیه در مورد پناهجویان می‌شد. روشن است که او علیه سیاست‌های حزب راست‌گرای آ.اف.د. وارد عمل می‌شد. در سطح عملی و محلی، وارد این کارزار می‌شد که پناهجویان بیشتری پذیرفته شوند و با آن‌ها بهتر رفتار شود. او قطعاً خانه، دارایی و پولش را خرج این قضیه می‌کرد که پناهجویان زندگی بهتری داشته باشند. از این جهت هم می‌شود گفت جای او خالی است. نویسندگان زیادی در این حوزه فعال‌اند، اما همگی در شبکه‌های کوچک خودشان. هیچ نویسنده‌ای با مخاطب میلیونی نیست که بگوید این‌جا باید سیاست دیگری جاری باشد و سیاست کنونی انسانی نیست، فردی که حرف‌هایش چنین تأثیر و قدرتی داشته باشد، می‌توانست در زمانه‌ی ما و در موضوع مشخص پناهجویی خیلی مفید باشد.

 

بل در ایران خیلی محبوب است، همین‌طور در سوریه. آیا چنین چیزی از زاویه‌ی دید اروپایی شما قابل تصور بود؟ دلیل این محبوبیت از نظر شما چه می‌تواند باشد؟

از نظر من بل مهم است، چون خیلی انتقادی با کلیسا و باورهای دینی برخورد می‌کند و نقش مهمی در این تقابل بازی کرده است. او وارد این دوگانه نشده است که یا «من معتقد هستم و همه‌ی قواعد و رسوم را می‌پذیرم و رعایت می‌کنم» یا «من بی‌خدا (آتئیست) هستم و همراه کلیسا نمی‌شوم.» او در میانه ایستاده است. اکتبر سال جاری یادداشت‌های روزانه‌ی او در زمان جنگ برای اولین بار منتشر شد. آن‌جا می‌بینیم که او ایمان قوی دارد. فکر می‌کند از جنگ جهانی دوم جان و روح سالم به در برده، به این دلیل که مدام به محضر عیسی مسیح دعا می‌کرده است. می‌بینیم که مدام به مریم مقدس و مسیح متوسل شده و کمک خواسته است. در عین حال، بل از کلیسای کاتولیک خارج شد، خودش نمادی برای مطالبه‌ی اصلاح کلیسا شد. بل می‌گفت که باید از رسوم و قوانین کلیسا دور شد و به فردیت تک‌تک انسان‌ها اهمیت داد. این را در رمان عقاید یک دلقک به وضوح می‌بینیم. در مورد ایران و سوریه، می‌توانم تصور کنم که کتاب‌های بل به خصوص جوانان را به این که بر مبنای باورهای شخصی خود زندگی کنند، ترغیب می‌کنند. کتاب‌های بل می‌گویند این‌طور نیست که کسی که قانون یا رسمی را زیر پای می‌گذارد، آدم بدی باشد. بل یک شخصیت پیشرو و جذاب در این مسیر است. او کسی نیست که به سادگی و در یک جمله بگوید «هیچ‌چیز در آسمان‌ها وجود ندارد.» موضوع را این‌قدر ساده نمی‌کند. این یک دلیل محبوبیت او می‌تواند باشد.

یک پاسخ دیگر هم می‌تواند این باشد که بل در مورد آلمانی نوشته است که در اثر جنگ ویران شد، این که بازسازی کشور چطور موفق بود (یا شاید نبود)، این که شخصیت‌های نازی چطور توانستند به کار سیاسی‌شان ادامه بدهند، یا این که پیامدهای جنگ، مثل تروما و فقدان احساس تقصیر و دیگر سازوکارهای روانی پس از جنگ، چه بود. اگر بخواهیم تصویری از مسائل پس از جنگ داشته باشیم، رمان‌های بل بی‌نهایت جالب توجه‌اند. مثلاً بیلیارد در ساعت نه و نیم که در مورد رابطه‌ی یک پدر و پسر است، و همین‌طور درباره‌ی احساس گناه. کتاب‌های اوایل دهه‌ی ۱۹۵۰ او نیز به همین مسئله می‌پردازند که جنگ با آدم‌ها چه می‌کند. موضوع این نیست که شما در یک منطقه‌ی جنگی هستید و گلوله‌ای به سمت‌تان شلیک می‌شود، بلکه این است که جنگ بعدها برای خانواده‌ها چه معنی‌ای دارد. بل دربارهی تأثیر جنگ بر ساختار نسل‌های آینده حرف می‌زند. می‌توانم تصور کنم برای مردم کشورهایی که جنگ را تجربه کرده‌اند، مثلاً ایران و عراق که جنگ‌شان هشت سال طول کشید، و سوریه از سال ۲۰۱۱، این یکی از دلایلی است که بل می‌تواند برایشان جذاب باشد.

 

مسئلهی سوریه به تراژدی دوران ما تبدیل شده است. فکر می‌کنید بل جز آن‌چه روشنفکران امروزی کرده‌اند، برای سوریه چه کار می‌کرد؟

بگذارید این‌طور بگویم: بل بی‌نهایت شجاع بود. مدت کمی قبل از مرگش به اکوادور سفر کرد، سفری خطرناک، به خصوص با در نظر گرفتن شرایط جسمانی او در آن سال‌های آخر عمرش. او اهمیت چندانی به خودش نمی‌داد و مراقب خودش نبود. می‌خواهم بگویم از نظر من، اگر بل در این دوران می‌زیست، کاملاً امکان داشت که به سوریه سفر کند. از بابت جانش نمی‌ترسید. می‌توانم تصور کنم که او با نویسندگان و روشنفکران در تبعید همکاری‌های گسترده می‌کرد. اما در نهایت، او سیاست‌مدار نبود و فکر نمی‌کنم با اسد یا دیگر طرف‌های درگیر دیدار می‌کرد. بل در عین حال واقع‌گرا بود. فکر می‌کنم به جای ماجراجویی و مثلاً سفر به قلمرو داعش و نوشتن گزارشی از آن‌جا، تلاش می‌کرد آلمانی‌ها را تحت تأثیر قرار دهد و سعی می‌کرد کاری کند که دولت آلمان در آنجا سیاست دیگری در پیش گیرد.

 

مناقشهی اسرائیل و فلسطین بار دیگر تیتر اول رسانه‌های جهان شده است. یادمان هست که گونتر گراس چند سال قبل از فلسطین حمایت کرد و به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. فکر می‌کنید موضع بل درباره‌ی این مناقشه چه می‌توانست باشد؟

در مناقشه‌ی فلسطین و اسرائیل، آلمانی‌ها (با توجه به تجربه‌ی جنگ جهانی دوم) به شدت حساس و مراقب‌اند. بل هم جنگ جهانی دوم را تجربه کرده بود. هیچ تصوری ندارم که او چه موضعی می‌گرفت. می‌شود گفت قطعاً وضع کنونی باعث ناراحتی شدیدش می‌شد. موضع گونتر گراس جنجال‌برانگیز بود. حرف‌های او مسئولانه به نظر نمی‌رسید و انگار خیلی احساسی فقط می‌خواست حرفی زده باشد. بل چنین موضعی نمی‌گرفت. او مثل گراس از نظر عاطفی ناخویشتن‌دار نبود. بیشتر از این‌ها در موضوعات تأمل می‌کرد. گراس همواره شتاب‌زده موضع می‌گرفت و بل (با این که خیلی گرم بود و هرگز ذهن حساب‌گر نداشت) شخصیتی خوددار داشت. مطمئن نیستم که او در این منازعه طرف کسی را می‌گرفت و مداخله‌ی هوادارانه می‌کرد. نسل جنگ در این مورد وضعیت سختی دارد. روشن است که او از تصمیم اخیر ترامپ حمایت نمی‌کرد. اما می‌شود گفت این که ببیند دین‌ها و مذهب‌ها چطور به کشتار انسان‌ها منجر می‌شوند، او را به عنوان یک مسیحی ناراحت می‌کرد. او قطعاً نقش مذهب را نقد می‌کرد.