در هنگام بحرانهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، مردم به شدت وسوسه میشوند که برای دلیل تراشیدن برای امرِ غیرمنتظره به نظریههای توطئه روی بیاورند. به نظرم این امر سه علت دارد: حس از دست دادن کنترل، خلأ اطلاعاتی و معرفتی، و اضطراب ناشی از وقوع رویدادهای ناگوار.
برخی بر آناند که اختلالات روانی بیماریهای مغزند. برخی دیگر میگویند که آنها سازههایی اجتماعی هستند که برای این ساخته میشوند که بتوان رفتار نابهنجار را در علم پزشکی وارد کرد. برخی دیگر تصور میکنند که اختلالات روانی پاسخهای رفتاریِ منطبق و سازگار با تکامل بودهاند که دیگر در زمینه و بافت مدرن برای ما کارآیی ندارند.
گرسنگی، هر چه میخواهد باشد، حالتِ ذهنیِ تحریکشدهای است. روانشناسان دستکم یک سده است که چنین حالاتی را بررسی کردهاند. همهی ما قبل از شام احساس گرسنگی میکنیم و پس از ضیافتِ شام احساس سیری، اما آن لحظات در واقع ظاهر قضیه است. گرسنگی فرایندی است که همیشه حضور دارد، همیشه در پسزمینه عمل میکند، و فقط گاهی به سطح آگاهی وارد میشود.
بسیاری از باورهای ما که نقش اساسی در جهانبینیمان دارد، برگرفته از جوامعی است که به آن تعلق داشته و در آن پرورش یافتهایم. والدین مذهبی بچههای مذهبی بار میآورند، مؤسسات آموزشیِ لیبرال، فارغالتحصیلان لیبرال تربیت میکنند و ایالتهای دموکرات یا جمهوریخواه اغلب دموکرات یا جمهوریخواه باقی میمانند.
در هر نگاه مادیگرایانهای به مقولهی خودآگاهی، مسئلهی آزادیِ اراده مشکلی حیاتی محسوب میشود. یک آدم مدرن و روشنفکر تمایل دارد که بپندارد مفهوم استعاری و غیرمادی روح فناناپذیر را کنار نهاده و در ازای آن به درکی علمی و دقیق از خودآگاهی و خودیت نائل آمده است، خودیتی که متشکل از میلیاردها نورون در مغز همراه با چند تریلیون سیناپسهای آن و مجموعهای از فرایندهای الکتریکی و شیمیایی است.
شیوع جهانی کووید-۱۹ موجب احساس وحشتزدگی شده است. اما وحشتزدگی چیست؟ آیا مسری است، و اگر هست چگونه به ما سرایت میکند؟ آیا نقطهی عطفی وجود دارد؟ یعنی قبل از آن که وحشتزدگی به یکباره بروز کند، مجموعهای از اتفاقات کوچک در کنار هم آستانهای هراسانگیز به وجود میآورد؟