نامههای تاریخی هانا آرنت و گرشوم شولِم
هانا آرنت و گرشوم شولم دو زندگی اما یک سرنوشت داشتند. هردو در زمرهی بزرگترین متفکران قرن بیستم محسوب میشوند و با یکدیگر کمتر از ده سال اختلاف سنی داشتند: شولم در سال ۱۸۹۷ و آرنت در سال ۱۹۰۶ در خانوادههایی آلمانی، که تمام اعضایشان یهودی بودند، متولد شدند.
مکاتبات هانا آرنت و گرشوم شولم، ویراستهی ماری لوئیز نات، ترجمهی آنتونی دیوید، انتشارات دانشگاه شیکاگو، 2017.
هم آرنت و هم شولم در نهایت، با فروپاشی جامعهی یهودیان آلمان، از آن کشور گریختند تا زندگی تازهای را در فراسوی مرزهای آلمان آغاز کنند: شولم در سال ۱۹۲۳ به فلسطین مهاجرت کرد و آرنت در سال ۱۹۳۳ از چنگ هیتلر به فرانسه گریخت، و بعدها در سال ۱۹۴۰ دوباره مجبور شد از آنجا نیز به آمریکا بگریزد. یهودی بودن به طرز اجتنابناپذیری عمدهترین وجه زندگی آرنت و شولم بود، و این دو بیشترِ عمر حرفهایشان را در کشمکش با مفهوم تاریخی و سیاسیِ «یهودیت» صرف کردند. آرنت فیلسوف سیاسی شد و در زمرهی برجستهترین نظریهپردازان در حوزهی استبداد و یهودیستیزی قرار گرفت، و شولم را کمابیش میتوان مبدع پژوهشهای آکادمیک و مدرن دربارهی عرفان در آیین یهود دانست. هردو کتابهای بسیار تأثیرگذاری منتشر کردند، که اکنون نیز که دههها از درگذشت آن دو میگذرد، هنوز ضرورت بحث و تبادل نظر در موردشان احساس میشود.
طرح جلد کتاب مکاتبات هانا آرنت و گرشوم شولم، که به تازگی به زبان انگلیسی منتشر شده (تدوین ویرایش آن را ماری لوییز نات بر عهده داشته، و آنتونی دیوید آن را از آلمانی به انگلیسی برگردانده است)، شباهتهای این دو را با انتخاب دو تصویرِ همخوان از آنها برجسته میکند. آرنت و شولم در دو تصویر مجزا، به عنوان نماد انسانهایی که زندگی خود را وقف خواندن، نوشتن، و اندیشیدن میکنند، هردو در حالی که کتابی قطور به دست دارند، پشت به قفسههایی پر از کتاب نشستهاند. چنان که نامههای آنها نیز نشان میدهد، سرانجام، همین ویژگی مشترک باعث بر هم خوردن دوستی آرنت و شولم شد. در نهایت، پاسخهای هر یک از آنها به مسئلهی «یهودیت» – و همچنین و به ویژه مسئلهی «صهیونیسم» که هردو اساساً و مشخصا درگیرش بودند – آنقدر متفاوت از یکدیگر بود که نمیشد بین آنها سازش و آشتی برقرار کرد. اغلب اوقات، این اختلافها قابل گذشت یا حل شدن بودند، به خصوص زمانی که آرنت و شولم دلیلی محکم و قاطع برای همکاری با یکدیگر داشتند. اما دوباره شکافی میان آنها شکل گرفت تا این که مکاتباتشان که از سال ۱۹۳۹ به مدت ۲۵ سال به طول انجامیده بود، سرانجام به تلخترین شکل و بر اساس اختلاف نظرهایی که از منظر اخلاقی با یکدیگر داشتند به پایان رسید.
آرنت و شولم در حین این مکاتبات نیز هیچگاه دوستانی صمیمی نبودند، و در کل فقط چند بار یکدیگر را دیده بودند. میشود گفت که حفظ ارتباط نزدیکشان اصولاً و اساساً به خاطر وفاداری هردو به والتر بنیامین بود، منتقد ادبی و فرهنگیِ ژرفاندیش و مرموز که آنها را به یکدیگر معرفی کرده بود. بنیامین و شولم از سنین نوجوانی با یکدیگر دوست و بسیار به هم نزدیک بودند – شولم بعدها کل یک کتاب خاطرات را به نوشتن از دوستیاش با بنیامین اختصاص داد. این در حالی بود که آرنت و بنیامین خیلی دیرتر از اینها، و زمانی که هردو در پاریس پناه گرفته بودند، با یکدیگر ملاقات کردند. اما بنیامین در هردو دوستش این احساس عمیق را بر میانگیخت که از او حمایت کنند، انگار میدانستند که او برای دست و پنجه نرم کردن با مخاطرات زندگی یهودیان در اروپای قرن بیستم آمادگی ندارد. و بعدها مشخص شد که آنها درست فکر میکردند: در سپتامبر ۱۹۴۰، بنیامین پس از آن که اجازهی عبور از مرز فرانسه به اسپانیا را پیدا نکرد، به زندگی خود خاتمه داد. حدود سه هفتهی بعد، آرنت در نامهای به شولم، این موضوع را به اطلاع او رساند. نامهی آرنت مختصر و گویا بود، اما آن را با گلایهای دردناک و با این جمله به پایان برده بود: «یهودیان دارند در اروپا میمیرند و مثل سگ به خاک سپرده میشوند.»
اما شکاف بزرگی که بین آرنت و شولم وجود داشت به مسئلهی یهودیان پس از هولوکاست مربوط میشد. اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، به این مربوط میشد که آیندهی آنها چه بود و این آینده کجا شکل میگرفت – در اسرائیل یا در آوارگی و پراکندگی (دیاسپورا)؟ این علت اصلیِ جدا شدنِ راه آرنت و شولم بود که هردو برخوردی پیچیده اما در نهایت بسیار متفاوت با موضوع صهیونیسم داشتند. شولم از سنین نوجوانی یک صهیونیستِ معتقد محسوب میشد و این اقدامش که در سال ۱۹۲۳، یعنی یک دهه پیش از به قدرت رسیدن هیتلر، آلمان را به قصد زندگی در فلسطین ترک کرد، در آن زمان بسیار به ندرت اتفاق میافتاد. (در همان زمان بود که نام آلمانی خودش، «گرهارد»، را به نامی عبریِ «گرشوم» تغییر داد.) شولم علاقهی زیادی به سیاست نداشت – در یکی از نامهها خودش را یک «آنارشیست» مینامد. او از نخستین اعضای «بریت شلوم» بود که یک جنبش کوچک روشنفکری محسوب میشد و خواهان تشکیل دولت دوملیتیِ عرب-یهودی بود. اما او در نهایت به مشروعیت و لزومِ تشکیل یک میهن یهودی در فلسطین باور پیدا کرد و آیندهی خود را اساساً در پیوستن به آن وطن دانست.
این که او ملیگرایی یهودی را مردود میدانست، و از تنگنظریِ یهودی بیزار بود، باعث شد که هیچگاه به صهیونیستی نظیر شولم تبدیل نشود.
آرنت نیز در دههی ۱۹۳۰ به صهیونیسم گرایش پیدا کرده بود و در سال ۱۹۳۳، پس از گریختن از چنگ هیتلر، همکاریاش را با سازمان «جوانان آلیا» (Youth Aliyah) آغاز کرد: سازمانی که جوانان یهودی اروپایی را برای مهاجرت به فلسطین آموزش میداد. آرنت در دوران جنگ، در مجلات یهودیان آمریکا دربارهی سیاست صهیونیستی مقاله مینوشت، و پیشگام طرح ایجاد یک ارتش یهودی بود که بتواند در کنار قوای متفقین بجنگد. اما از نظر آرنت، این ارتش باید چندملیتی میبود، نه فلسطینی. او معتقد بود که زندگی بقیهی یهودیان نیز مانند زندگی خودش کاملاً بینالمللی است و ریشههایی عمیق در اروپا و آمریکا دارد. صهیونیسم زیر فشار جنگ و هولوکاست به سمت ادعایی حق به جانبتر برای تشکیل یک کشور یهودی رفت که آرنت با آن احساس بیگانگی میکرد. این که او ملیگرایی یهودی را مردود میدانست، و از تنگنظریِ یهودی بیزار بود، باعث شد که هیچگاه به صهیونیستی نظیر شولم تبدیل نشود.
اختلاف میان آرنت و شولم پس از آن که آرنت مقالهی خود با عنوان «نگاهی دوباره به صهیونیسم» را در سال ۱۹۴۶ در مجلهی منورا، از نشریات یهودیان آمریکا، منتشر کرد آشکار شد. او در این مقاله نقدی تند و تیز به چیزی که آن را «کنارهگیری مصیبتبارِ پیشگامان یهودیان از رهبری سیاسی» نامیده است، وارد کرده بود و منظورش یهودیان فلسطین بود. آرنت این بحث را مطرح کرده بود که صهیونیسم یهودیان را درست در زمانهای که خطرات ملیگرایی بر همگان آشکار شده است، به ورطهی ملیگرایی جدیدی در میافکند. این که در پی تشکیل یک کشور یهودی باشیم، فقط به دشمنی دائمی میان یهودیان و اعراب میانجامد، و از آنجا که کشور یهودی بدون آن که از سوی قدرتی بزرگ محافظت شود دوام نمییابد، یهودیان به ملتی وابسته تبدیل خواهند شد، حال آن که صهیونیسم خود به عنوان راه چارهای برای رهایی از وابستگی معنا پیدا کرده بود.
به نظر آرنت، در نهایت، تشکیل کشور یهودی راه چارهای برای مشکلات یهودیانی که در پراکندگی و آوارگی به سر میبرند، از جمله مشکلِ یهودیستیزی، نخواهد بود. تحلیل آرنت از خطایی که صهیونیستها مرتکب شده بودند، در ابتدای امر، تئودور هرتسل را هدف قرار داده بود و در نهایت به مردود دانستنِ کاملِ آنچه آرنت از آن به عنوان «تمام آموزههای منسوخِ صهیونیسم» نام برده ختم میشد. امروزه با خواندن «نگاهی دوباره به صهیونیسم» به این نتیجه میرسیم که بسیاری از هشدارهای آرنت پیامبرگونه و پیشگویانه بوده است. اما آنچه با توجه به مقالهی او روشن نمیشود این است که، اگر در هفتاد سال گذشته تاریخ به شکل دیگری رقم میخورد و اسرائیل به عنوان یک کشور یهودی به وجود نمیآمد، آیا اوضاع برای یهودیان از این بهتر میبود؟
آرنت عادت داشت که به جای این که سیاستورزی را هنر بهرهبرداری از امکانات موجود فرض کند، بر اساس معیارهای آرمانگرایانه به قضاوت دربارهی سیاست بپردازد، و همین موضوع تا اندازهای موجب شد که او به یک فیلسوف سیاسی بزرگ تبدیل شود؛ در عین حال، همین نکته باعث شد در ارزیابی سیاستهای موجود در زمان خودش در حد یک تحلیلگرِ بیاستعداد ظاهر شود. آرنت در سال ۱۹۴۶ گزینهی اتحاد یهودیان و اعراب را برای تشکیل یک کنفدراسیون بینالمللی به گزینههای دیگر ترجیح میداد، حال آن که قطعاً چنین امکانی وجود نداشت چرا که هیچیک از افرادی که خود در فلسطین زندگی میکردند به طرفداری از چنین ایدهای بر نمیخاستند.
شولم پس از خواندنِ مقالهی آرنت مبهوت مانده بود که آن دو چقدر دربارهی این موضوع حیاتی با یکدیگر اختلاف عقیده دارند. نامهی طولانی شولم به آرنت در ۲۸ ژانویهی ۱۹۴۶ و پاسخ آرنت به او در ۲۱ آوریلِ همان سال، به جنگی تن به تن بر سر این مسئله شباهت دارد: آیا صهیونیست بودن به این معنا که وفاداری و همبستگی خود را با یهودیان اعلام کنیم، امر مشروعی است؟ یا این که این نوع وفاداری با وظیفهی اخلاقیِ فرد در قبال کل بشریت منافات دارد؟ شولم در نامهاش مینویسد: «من ملیگرا (معتقد به ناسیونالیسم) هستم و از این بابت هیچ نگرانی ندارم که این موضع از سوی افرادِ به ظاهر "مترقی" محکوم شود، موضعی که مردم – حتی در دوران نوجوانی من – همیشه آن را منسوخ میدانستند.» و آرنت پاسخ میدهد: «کسی که زندگیاش را صرف مطالعهی جدی فلسفه و الاهیات و... کرده است، چطور میتواند خود را به عنوان معتقد به یک "ایسم" (مکتب) تعریف کند؟»
این مناظره همچنان در سیاست یهودی امروزی نیز محوریت دارد، و تبادل نظرهای شولم و آرنت نمونههای کلاسیکی از نظرات دو طرف این مناظره را به نمایش میگذارد. آرنت خود نیز تردید داشت که دوستیاش با شولم ادامه پیدا کند. او به طعنه از این موضوع به عنوان «این عیشِ حقیقتگویی» یاد میکرد، اما شگفتآور این که دوستی آنها در آن مقطع پایان نیافت. کار مشترک آنها برای «سازمان پژوهشهای یهودی-مسیحی» و وفاداریشان به خاطرهی بنیامین برای ادامه یافتنِ دوستیشان، هرچند نه دوستیِ چندان صمیمی، کفایت میکرد. (شاید تنها به این دلیل که هیچگاه چندان صمیمی نبودند رابطهشان ادامه پیدا کرد.) اغلب مکاتباتشان در سالهای پس از آن مربوط به کار مشترکشان برای سازمانِ نامبرده بود. پس از آن که آن کار به پایان رسید، دیگر حرف زیادی برای گفتن به یکدیگر نداشتند، و در خلال سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۳، در مجموع تنها ۲۵ نامه با یکدیگر رد و بدل کردند. آن نامهها نیز اغلب در حد مکاتباتی کوتاه برای هماهنگ کردن قرار ملاقاتهایشان در اروپا یا تبادل کتابهای جدیدشان با یکدیگر بود.
انتشار کتاب آیشمن در اورشلیم، نوشتهی آرنت، در سال ۱۹۶۳ بود که سرانجام پایان این مکاتبات و همچنین دوستی بین آن دو را رقم زد.
در واقع، انتشار کتاب آیشمن در اورشلیم، نوشتهی آرنت، در سال ۱۹۶۳ بود که سرانجام پایان این مکاتبات و همچنین دوستی بین آن دو را رقم زد. واکنش خصمانهی شولم به این کتاب و پاسخ خشمگینانه و دلسردکنندهی آرنت به او، دوباره در نقش همان مکاتبات هفده سال قبلشان در مورد «نگاهی دوباره به صهیونیسم» ظاهر شد. شولم با تعدادی از اظهارات و بحثهای خاصی که آرنت مطرح کرده بود، و به ویژه با قضاوت سختگیرانهی او دربارهی یهودیانی که در «شوراهای یهودیان» نازیها عضویت داشتند، و همچنین این نظریهی معروف او که آدولف آیشمن را نماد «پیشپاافتادگی شر» میدانست، مخالف بود. اما در کُنه واکنش او چیزی درونیتر و احساسیتر وجود داشت: او از لحن آرنت، که به نظر او به طرز غیر قابل قبولی طعنهآمیز، آمرانه، و بیاعتنا میآمد، مبهوت شده بود و آن را مردود میدانست. شولم در این باره نوشت: «در زبان یهودی چیزی هست که اصلاً قابل تعریف نیست، و در عین حال بسیار ملموس و عینی است، چیزی که یهودیان آن را "آهاوات اسرائیل" یا عشق به مردم یهودی مینامند. هانای عزیز من، در تو نیز مانند بسیاری از روشنفکران چپ آلمانی، هیچ نشانی از این عشق به چشم نمیخورد.»
مخالفت اساسی شولم با آرنت دوباره بر سر مسئلهی «همبستگی» بود. شولم معتقد بود که یک یهودی باید تنها از سر همدلی و اندوهی مشترک دربارهی هولوکاست قلم بزند: این چیزی بوده که برای «ما» اتفاق افتاده است، نه این که فقط یک رویداد در تاریخ جهان باشد. این نکته به ویژه در مورد آرنت و شولم صدق میکرد، چرا که در عصر هولوکاست زندگی کرده و بسیاری از دوستان و اعضای خانوادهشان را در جریان آن از دست داده بودند. (ورنر، برادر شولم که یک فعال کمونیست بود، در بوخِنوالد جان باخته بود.) شولم از آرنت میپرسد: «در برخورد با چنین موضوعی، آیا جایی برای ابراز آن بیان فروتنانهی آلمانی، همان "تپش دل"، وجود ندارد؟»
اما از نظر آرنت، تعهد ملی یا مذهبی چیزی بود که باید از آن دوری گزید، چرا که انسان را به ورطهی تبعیضگذاری و احساساتیگری در میاندازد. آرنت در پاسخ به شولم نوشت که خود را یکی از یهودیان میداند: «من نه تنها هیچگاه به شکلی عمل نکردم که انگار چیزی جز این هستم، بلکه حتی هیچگاه وسوسه هم نشدم که چنین کاری بکنم. انگار که بخواهم بگویم من مرد هستم و زن نیستم. در یک کلام، این کار حماقت محض است.» اما دقیقاً به همین دلیل که «یهودیت» چیزی است که به آدم میرسد و به انتخاب خودش نیست، آرنت معتقد بود که چنین چیزی را مایهی افتخار یا عشق خود دانستن خطا است. او با صراحتِ تمام به شولم میگوید: «چقدر درست میگویی که در من چنین عشقی وجود ندارد. من هیچگاه در زندگیام به یک ملت خاص یا یک ویژگی مشترک عشق نورزیدهام.» آرنت در ادامه از گفتوگوی خودش با گلدا مایر یاد میکند، و این که مایر به او گفته بود: «من به خدا اعتقاد ندارم، به مردم یهودی اعتقاد دارم.» از نظر آرنت، این «سخنی ترسناک» است چرا که صرفاً بیانگر ملیگرایی افراطی و خودپرستی است. انسانها باید به نیکی، حقیقت، و دوستانی که بر میگزینند متعهد باشند؛ نباید به هویتها و گروهها تعهدی داشته باشند، چرا که چنین تعهدی همیشه به محرومیت انسانها از داشتنِ اندیشهی فردی میانجامد.
مکاتبات آرنت و شولم در ابتدا به ابتکار شولم منتشر شد، و آخرین صفحات کتاب به هماهنگیهایی که آن دو برای چاپ نامهها انجام داده بودند اختصاص یافته است. آخرین متنی که در کتاب به چاپ رسیده نامهای است که شولم آن را در سال ۱۹۶۴ نوشته و از بابت «سکوت» آرنت افسوس خورده، و از او خواسته که با هم دیداری در نیویورک داشته باشند. اما سکوت آرنت ادامه پیدا کرد و آن دو دیگر هیچگاه با یکدیگر ملاقات نکردند. جای تعجب است که همین آرنت، که در دعوای قبلیشان از درِ آشتی درآمده بود، این بار قطع رابطه میکند. شاید دلیلش این باشد که او از شولم گلایه داشت که تحت تأثیر «کارزار تحریف» قرار گرفته است، کارزاری که به اعتقاد آرنت، سازمانهای یهودی علیه کتاب آیشمن در اورشلیم به راه انداخته بودند. آرنت به این باور رسیده بود که نقدهایی که به کتاب او وارد میشد نمیتوانسته از سر حسن نیت باشد، و بنابراین شولم از نظر او دیگر منتقدی نبود که از سرِ دوستی چیزی بنویسد بلکه یک دشمن بود. با این حال، طنز ماجرا در اینجا است که همین نامههایی که پایان گرفتن دوستیِ این دو را مستند کردهاند شاید مهمترین میراث این دوستی باشند. حال که بیش از نیم قرن از آن ماجرا گذشته است، شولم و آرنت تصویری روشن و استثنایی از تقابل میان خاصگرایی و جزئینگری از یک سو و عامگرایی و کلینگری از سوی دیگر را در معرض دید ما میگذارند، مسئلهای که همچنان یکی از عمدهترین مسائل در زندگی یهودیان محسوب میشود.
برگردان: سپیده جدیری
آدام کیرش شاعر و منتقد ادبی آمریکایی است. آنچه خواندید برگردان بخشهایی از این نوشتهی اوست:
Adam Kirsch, ‘A Shared Debt: The Correspondence of Hannah Arendt and Gershom Scholem,’ Tablet, 5 February 2018.