امپراتوری بریتانیا در «خوابها»ی استعمارشدگان چه میدید؟
در اوایل سدهی بیستم، در اواخر عصر امپراتوریها، زمانی که دامنهی مستعمرات اروپاییها هنوز در سرتاسر جهان گسترده بود، روانکاوی به عنوان رشتهای پیشرو در حیطهی علوم انسانی ظهور کرد. در همین راستا، مقامات امپراتوری بریتانیا برای درک بهتر اتباع تحت استعمارشان به پژوهشی غیرعادی دست زدند: گردآوری، ثبت، و تحلیل خوابهای اهالی مستعمرات خود در جنوب آسیا، آفریقا، و جزایر اقیانوس آرام. اما نتایج این تحقیقات آن چیزی نبود که استعمارگران انتظار داشتند.
هر دولتی باید دربارهی مردمی که بر آنها حکومت میکند چیزهایی بداند. سرشماری، بررسی اموال، و سوابقِ مالیاتی نمودهای آشنا و ملموس و مبینِ نیاز دولتها برای گردآوری اطلاعات لازم جهت حفظ قدرت خودند. در اینجا مسئله فقط حفظ سوابق دیوانسالارانهی کسالتآور نیست: دولتها به ویژه آنجا که با مسائل نامأنوس برخورد میکنند، اغلب برای پی بردن به احوال تودههای زیر سلطهی خود به فناوریهای پیشرفته و اقدامات تخصصی روی میآورند. در اوایل سدهی بیستم در عصر امپراتوری، آنگاه که مستعمرات اروپایی در سرتاسر جهان پراکنده بود، روانکاوی فن جدید دوران بود. مقامات امپراتوری بریتانیا در تلاش برای درک بهتر اتباع تحت استعمار خود به پژوهشی غیرعادی و کمتر شناختهشده دست زدند: گردآوری و ثبت خوابهای مردم آسیای جنوبی، آفریقا، و جزایر اقیانوس آرام. نتایج این کار آن چیزی نبود که انتظار داشتند.
برای مثال، خواب لوزکو را در نظر بگیریم: مردی از اهالی ناگا هیلز در شمال شرقی هند، که در دم و دستگاه استعماریْ مترجمِ همزمان بود. رئیسِ لوزکو، یک مقام محلی بریتانیایی، در سال 1924 این خواب او را ثبت کرده است: «تنها به مدرسه رفتم. یک فیل که هیچ کس بر آن سوار نبود به بازار آمد. فکر کردم که فیلِ شما است. ترسیدم به من صدمه بزند. سنگی به سمتش پرتاب کردم ... بعد فهمیدم در خانهی خودم هستم، با اعضای خانوادهام ... همه گردِ آتش نشسته بودیم. ناگهان تندبادی وزید. از ترس اینکه خانهام را باد ببرد، به تیرکی چسبیدم. تندباد ایستاد. من به همهی تیرکهای خود و به ویژه تیرکِ کندهکاری شدهی جلوی درِ خانه، نگاه کردم و گفتم: اگر این تیرک نبود، خانهام فرو میریخت و کارمان زار بود.»
انسانشناسی جسمانی عبارت بود از تعریف گروههای انسانی بر مبنای چهرهشناسی و طبقهبندی آنها در قالب سلسلهمراتب تکاملی.
خواب لوزکو یکی از صدها خوابی بود که در سرتاسر امپراتوری بریتانیا (از شبهقارهی هند تا نیجریه، اوگاندا، استرالیا، جزایر سلیمان و جاهای دیگر) مطابق آموزشهای یکی از انسانشناسان «مدرسهی اقتصاد لندن» به نام چارلز گابریل سلیگمن گردآوری و ثبت شده بودند. سلیگمن مدتها مشاور حکومتهای استعماری بود که هزینهی تحقیقاتش را تأمین، و به او کمک میکردند تا مقامات مستعمرات را در «مدرسهی اقتصاد لندن» آموزش دهد. سلیگمن کارش را در اوج رونق دانش نژادپرستانه به عنوان یک انسانشناس جسمانی شروع کرد. انسانشناسی جسمانی عبارت بود از تعریف گروههای انسانی بر مبنای چهرهشناسی و طبقهبندی آنها در قالب سلسلهمراتب تکاملی. به اختصار، سلیگمن یک امپریالیست بود و در طبقهبندیکردن چیزها کارش حرف نداشت. خب، او از گردآوری و ثبت خوابهای افرادی مانند لوزکو چه هدفی داشت؟
ایجاد پایگاه دادههایی از خوابهای مستعمرهنشینها طرحی خیالبافانه و حتی آرمانگرایانه بود. سلیگمن، هوادار پرشور زیگموند فروید، میخواست ببیند در مواجهه با فرهنگهای گوناگونِ زیر سلطهی بریتانیا، با ابزار جدید و نیرومند روانکاوی چه نوع اطلاعاتی میتوان تولید کرد. او در ضمن احساس میکرد که محدود به فنون قدیمیترِ روانشناسی است، فنونی نظیر سنجش زمانِ واکنش به محرکات بصری، که مدتها پژوهشگران آن را تنها نوع معتبر تجربهی ذهنی میشمردند. سلیگمن به این نتیجه رسید که این روشها، بدون توجه به عمق یا پیچیدگی زندگی درونی انسانها، صرفاً دقت فنی محض به ارمغان آوردهاند. پژوهش خوابها نشان میداد که آیا مکتب فروید میتواند مرزهای فرهنگی را درنوردد و تصویرهای غنیتر و رنگارنگتری از ذهن آدمی ارائه دهد یا نه. این کاری نامتعارف بود، نه فقط از آن رو که نظریههای فروید در حلقههای علمی همچنان مناقشهآمیز بود، بلکه چون بیشتر صاحبنظران در غرب هنوز به این کلیشه پایبند بودند که ذهن ساکنان جوامعِ ظاهراً «بدوی» عجیبوغریب و مرموز است.
سلیگمن، مثل هر فرویدیِ ورزیدهای، میدانست که تنها با تفسیر و تعبیر خواب میتوان به معنای آن پی برد؛ صِرف ثبتِ پیچوتابهای روایت کافی نیست. از این رو، به کارگزاران گردآوری و ثبت خوابها (گروه متنوعی از مقامات رسمی استعمارگر و انسانشناسان مستقر در سراسر دنیا) دستور داد تا از منابع خبری خود بپرسند توصیف خواب چه واکنشهایی را در آنها برمیانگیزد و چه معناهایی را در ذهن ایشان تداعی میکند. او، برای مثال، تحلیل خواب لوزکو را با کلمات خودِ او شروع کرد: «استحکام و عالی بودن تیرک کندهکاریشدهی خانهی من به این معنی است که من پسران و دختران خوبی خواهم داشت.» به نظر سلیگمن، با توجه به نمادگرایی قضیبی موجود در این عبارت، فهم لوزکو از شخصیت خودش در «قدرت و تولید مثل» ریشه داشت.
سلیگمن، مثل هر فرویدیِ ورزیدهای، میدانست که تنها با تفسیر و تعبیر خواب میتوان به معنای آن پی برد؛ صِرف ثبتِ پیچوتابهای روایت کافی نیست.
در این صورت، آیا سلیگمن نمیتوانست این مورد را یکی از مدارک و شواهد فزایندهای بشمارد که مؤید اعتبار عام نظریهی فرویدی بود؟ منطق «حاجتروایی» بارها و بارها در خوابهایی از مردمان سراسر دنیا پدیدار میشود: مرگ را آرزو کردن در آفریقای غربی؛ آرزوی زنای با محارم در خوابهای مردم جزایر سلیمان؛ خیالپردازی دربارهی حمله به مقامات حکومتی در استرالیا. از سوی دیگر، مدارک و اسناد بسیاری وجود داشت که نظریهی فرویدی را رد میکرد. منابع خبری دست کم در سه قاره گزارش دادند که مراحل تکامل جنسیای که فروید بر سر زبانها انداخته است (دهانی، مقعدی، تناسلی) هیچ کجا پیدا نمیشود؛ برای مثال، کودکان مرحلهی نهفتگی را طی نمیکردند، یا مرحلهی شیفتگی به عمل دفع را. مأموران سلیگمن برای گردآوری و ثبت خوابها در ناگا هیلز و نیجریه حتی مفاهیم بنیادی روانکاوی مانند لیبیدو (شور جنسی) و سرکوب میل را بیربط شمردند. بنا به گزارشهای آنان، از آنجا که رفتار و عادات جنسی در مستعمرات به مراتب کمتر از غرب دچار محدودیت بوده، ذهن ناخودآگاهِ افراد ساکن در این مناطق بسیار کمتر درصدد سرکوب آنها بر میآید.
در این صورت، آیا میشد خوابهای لوزکو را به روایتی دربارهی عجایب و غرایب ذهن «اقوام وحشی» یا «بدوی» تبدیل کرد؟ اما در اینجا نیز دادههای سلیگمن امکان تفسیرهای بیشائبه را از بین برده است. در سال 1931 سلیگمن برای تعیین نوعی گروه کنترل به منظور تحلیل بینفرهنگیاش از رادیو بیبیسی کمک گرفت تا از مردم معمولی بریتانیا خوابها و تفسیرهای خودشان از آن خوابها را جویا شود. او دریافت که هم نمادها در خوابها و هم حالات احساسیِ تداعیشده با آنها کم و بیش در همه جای جهان یکسان است. برای مثال، در بریتانیا و مستعمرات به طور یکسان خوابهای ناراحتکننده اغلب تصویری نگرانکننده از لق شدن دندانها در دهان ترسیم میکرد؛ برعکس، خوابهای خوشایند و قدری شهوانی به دفعات شامل تصویرهای پرواز در هوا بود. ابتدا علاقه به الگوی فرویدی سلیگمن را به گردآوری و ثبت خوابها برانگیخت، اما پس از مدتی مجذوبِ نظریهی «ناخودآگاه جمعیِ» یونگ شد (یعنی همان مخزن اسطورهها، تصورات و خاطرات موروثی همهی آدمیان).
سلیگمن، چه از منظر فرویدی و چه از منظر یونگی، میدید که خوابهای مستعمرهنشینها به نتیجهای غیرمنتظره رهنمون میشود. چنان که خود در سال 1932 مطرح میکند: «ذهنِ آدم وحشی بدوی و ذهن انسان متمدن غربی اساساً شبیه به هم است.» وقتی نمادها در خوابها چنین پشتیبانیای از این تصویر از روانشناسیِ جهانشمول میکنند، معنایی که در بیداری به خوابها نسبت داده میشود حتی ممکن است بیش از این هم از آن دیدگاه پشتیبانی کند. سلیگمن (که مثل بقیهی انسانشناسان مدتها بر آن بود که مردمِ دیگر فرهنگها خوابها را همچون پیشگویی یا نشانهی رویدادهای آینده تفسیر میکنند) در بررسی اظهارات بریتانیاییها خطاب به رادیو بیبیسی کشف کرد که مردم متمدن نیز دقیقاً همین کار را میکنند. بعضی از مخاطبان به احضار ارواح، تلهپاتی، و طالعبینی ابراز علاقه کردند؛ تعداد دیگری از آنها خوابهایی حاکی از پیشبینی اتفاقات آینده را تعریف کردند، خوابهایی که تأکید میکردند از رویدادهای آیندهی زندگیشان خبر میدهد. وقتی سلیگمن کوشید از این پیشگوییها تبیینهایی عقلانی ارائه دهد، نپذیرفتند. زنی عصبانی در عجب بود از این که اصلاً چگونه ممکن است آدم خوابهایش را برای یک غریبه فاش کند اگر طرف مقابل آنها را پیشگویی تلقی نکند. سلیگمن آهی کشیده بود و گفته بود: «این آزمایش جالب است، زیرا نشان میدهد درصد بسیار زیادی از مردم خوابها را پیشگویانه میدانند.»
خوابها روزنهای بود به تنشهای در همتنیده در تار و پودِ جامعهای غیردموکراتیک و سلسلهمراتبی، تنشهایی که به زبان آوردنِ آنها- دستکم خطاب به بریتانیاییها- همچنان ناممکن بود.
خلاصه آن که، سلیگمن تلاش کرد تا به بایگانی غیرعادی خود معنایی را تحمیل کند. وقتی کوشید تا از یافتههای خود نتایج کلی و عمومی بگیرد، استثناها و تناقضها بیشتر شدند. وقتی کوشید تا بین ذهن مردم بریتانیا از یک سو، و ذهن اهالی مستعمرات، از سوی دیگر تمایز دقیقی قائل شود، مشترکاتی در هردو یافت. حتی در مواردی که پژوهشگران با تمام قدرت ظاهر شده بودند (متکی به قدرت حکومت امپریالیستیِ حامیِ خود، و ساختار نظریِ مفصلی که چارچوبِ این رویارویی را تنظیم میکرد)، افراد مورد تحقیقشان همواره از سناریوی آنها پیروی نمیکردند.
این موضوع ما را به لوزکو باز میگرداند. سلیگمن که به تدریج دربارهی جهانشمولی مکتب فروید دچار تردید شده بود، دریافت که «عقدهی اودیپ» در خوابهای ساکنان مستعمرات شکل خاصی به خود میگیرد: چهرهی پدر، که القاکنندهی احساسات پرخاشگری است، همواره یک مقام رسمی یا مبلغ مذهبی بریتانیایی بود. در این خواب لوزکو فیل را متعلق به یکی از مقامات محلی میدانست و سنگی به سویش پرتاب کرد. این امر حاکی از خصومتی نهانی بود که لوزکو نمیتوانست به طور علنی ابراز کند. این بینش باعث شد تا بقیهی قطعات پازل در جای خود قرار گیرند. سلیگمن بازگشت به خانه و کاشانه را «گریز به دامان مادر» تعبیر کرد؛ و خانهی در معرض تندباد ویرانگر را کنایه از آسیب عمیقی ناشی از سلطهی بریتانیای استعمارگر دانست. بالیدن لوزکو به این که «پسران و دختران خوبی خواهم داشت» راه حلی خیالپردازانه بود. سلیگمن این روحیه را نشانِ تأیید این امر میدید که لوزکو میخواهد قدرت پدرمآبانهی مقامات محلی را تصاحب کند. به عبارت دیگر، سلیگمن نتیجه میگرفت: «زندگی او در دشمنی با پدرش سپری میشود، و خودش به آن پدر تبدیل میشود.» لوزکو در واقع از اشغال کشورش به دست قوای امپریالیستهای بریتانیایی، با حفظ احترامات ظاهری، بیزار بود و در دل آرزوی از تخت به زیر کشیدن آنها را داشت.
تفسیر سلیگمن نشانهی چرخش جدیدی در تصور فرویدی از «سیاست» به عنوان «نزاع پدر و پسری» است. در این مورد، نیروی سرکوبگر نه طبقه است و نه نسل، بلکه خودِ امپراتوری بریتانیاست: رژیمی که بنیادش بر خشونت و دشمنی با هرگونه مخالفتی است. در این چارچوب، خوابها روزنهای بود به تنشهای در همتنیده در تار و پودِ جامعهای غیردموکراتیک و سلسلهمراتبی، تنشهایی که به زبان آوردنِ آنها- دستکم خطاب به بریتانیاییها- همچنان ناممکن بود.
حتی در بین نمونههای نسبتاً اندکی که مورد تحقیق سلیگمن قرار گرفتند، خشم و سرخوردگی لوزکو منحصر به فرد نبود. هزاران کیلومتر آن سوتر، در اوگاندا، یک آفریقایی نیز که برای تشکیلات استعماری کار میکرد از کابوسهای شبانه دربارهی آدمهای مقتدر زندگیاش رنج میبرد. فیلیپ اُرورو، یک «رئیس بومی» یا یاگو، خوابهای خود را برای یکی از انسانشناسانی که برای سلیگمن کار میکرد در میان گذاشت. کابوسهای شبانهی اُرورو حاکی از آن بود که او از مبلغان مذهبی و مقامات بریتانیایی در وحشت است. روشن نیست که حملههای خشونتآمیز در خوابهای او به توصیف دقیقِ واقعیت اشاره داشت یا تصویری مجازی از حقیقتی عاطفی بود (به تعبیر روانکاوانه، معلوم نیست که محتوای خوابهایش آشکار بود یا نهان). اما تردیدی نیست که سلطهی بریتانیای استعمارگر، عامل آسیب روانی مستمر اورو و منشاء اضطرابِ آزاردهندهی او بود.
در خوابهای اُرورو، مقامات بریتانیایی خشونتی بیدلیل، گریزناپذیر، و خوارکننده را تحمیل میکردند:
این نکات سویهی تاریکی از امپراتوری را برجسته و روشن میکردند که سلیگمن مایل یا قادر به پذیرش آن نبود.
بوانا ]کمیسر محلی [ضربات سختی را بر پشت وُن پاچو اساناسیو پول [کدخدای ده] وارد کرد. بعد از آن، او را به دست وُن اماگُرو اِتوم [رئیسی مقتدرتر] داد تا کتکش بزند. وقتی ترکه تکهتکه شد، اِتوم رفت و یکی دیگر آورد و مدتی طولانی به زدن او ادامه داد. سپس من گفتم: «خب، کی میخواهی از این کار دست بکشی؟» بوانا جواب داد: «هنوز کافی نیست.»
اُرورو چهار شب بعد، خوابی دید که در آن «بوانا»ی دیگری (نوعی عنوان افتخاریِ سواحیلی، که میتواند حاکی از هر اروپاییای باشد) تهدید کرد که به جرم شکستن حصار پشت مدرسه، او را ده ضربهی شلاق میزند. اُرورو سه هفته بعد خواب دید که باز بوانای دیگری، ظاهراً یک مبلّغ مذهبی، او را به شدت توبیخ میکند و میگوید: «تو کوچکترین کمکی در کار به من نکردی.» اُرورو تا حد سجده کردن خاکساری نشان میدهد و میگوید: «بوانا، من هنوز سر حال هستم، تازه شروع کردهام، بیا به من یاد بده.» اما فایدهای ندارد. آن مرد، که بوانا کاکس خوانده میشود، پس از ستایش بسیار از یکی از رقبای اُرورو، او را از خانه بیرون میبرد و تهدید میکند که آن قدر او را خواهد زد تا تسلیم شود.
یک ربع قرن بعد، وقتی فرانتس فانون به تحلیل خوابهای الجزایریهایی پرداخت که تحت حکومت استعمارگران فرانسوی زندگی میکردند، صحنههای دویدن و پریدن بسیاری را ثبت کرد: ترجمان شوق به آزادی جسمانی و توانایی حرکت بدون ترس و بیم، که واقعیت حکومت استعماری آن را نفی میکرد. بر عکس، اُرورو حتی در خواب هم دمی از فشار ظلم و ستم نمیآسود – شگفتا! سلیگمن اقرار می کرد که در «بخش عمدهای» از این خوابها «مقامات سفیدپوست نقش داشتند»، اما به نظر میرسید که دربارهی معنای قطعی این خوابها تردید داشت. این نکات سویهی تاریکی از امپراتوری را برجسته و روشن میکردند که سلیگمن مایل یا قادر به پذیرش آن نبود.
شاید وسوسه شویم که آزمایش تحقیقاتیِ سلیگمن را به عنوان تمرینی بیاهمیت در باب امور عجیبوغریب نادیده بگیریم: عجایب و غرایبی که ربطِ چندانی به ادارهی یک امپراتوری ندارد. آیا هدفها و شکستهای این آزمایش واقعاً به ما کمک میکند تا دریابیم که دولتها چگونه میکوشند اتباع خود را بشناسند؟ در حقیقت، پروژهی گردآوری و ثبت خوابها آن قدرها که شاید به نظر برسد غیرمعمول و غیرسیاسی نبود. مخصوصاً پس از شورش هندیها در سال 1857، مقامات بریتانیایی در سرتاسر امپراتوری دو دغدغهی مرتبط با هم داشتند: ترس از شورشهای بیشتر، و این عقیده که پی بردن به احوالات درونی اتباعشان (باورها، نگرشها و احساساتشان) بیش از اندازه دشوار بود. پس از جنگ جهانی اول، اضطراب مقامات بریتانیایی بار دیگر شدت گرفت، آن گاه که تب شورش و طغیان، از ایرلند تا مصر و عراق و هندوستان، بریتانیاییها را به مقابله با مقاومتی شدید و گسترده با حکومتشان واداشت. در چنین اوضاع نگرانکنندهای (برای بریتانیاییها)، سلیگمن تنها کسی نبود که روانکاوی را بالقوه پیشرفتهترین ابزار در دست تدبیرِ سیاسی میدید.
سلیگمن توصیفی تاریخی از زخمهای روانی ناشی از استعمار به دست داده است و پرده از یک نظم سیاسی برداشته است که از بیخ و بن با درک بریتانیاییها از خودشان بیگانه است.
در دههی 1930، در مستعمرهی رودزیای شمالی (زامبیای فعلی)، گزارش یک مسئول بریتانیایی در امور آموزشی که به روانکاوی دانشجویان آفریقایی پرداخته بود دست به دست بین مقامات تشکیلات استعماری میگردید. یافتههای این گزارش به این نگرانی دامن میزد: «شواهد و قرائن به روشنی نشان میدهد که این مردان جوان در آستانهی دست یازیدن به اقدامات خرابکارانهاند.» در نیجریه، یکی از دستپروردگان سلیگمن مطالعهای با رویکرد فرویدی را دربارهی زنانی شروع کرد که در شورش بزرگی علیه حاکمان بریتانیایی شرکت کرده بودند. این زن پژوهشگر استدلال میکرد که چرخههای رکود و رونق اقتصادی استعماری و اقدامات سرکوبگرانهی نظامیان استعمارگر بیزاری از استعمارگران را به شدت افزایش داده و به سطحی آسیبشناختی رسانده و هشدار میدهد که خطر خیزش به قوت خود باقی است. در ساحل طلا (غنای کنونی)، دستیار دیگر سلیگمن، که در میان حاکمان بومی و محلی سرگرمِ گردآوری و ثبت خوابها و تداعیِ آزاد معانی بود، نیز به خشم و عصبانیت شدید آنها از مقامات بریتانیایی پی برد. به نظر او، این امر به حدی رسیده بود که همهی آفریقاییها بریتانیاییها را «دشمن مشترک» خود میشمردند، مثل «یهودیان در آلمان هیتلری.»
رشتهی پیوند همهی این گزارشها چرخشی در داستان اودیپ بود. پدر و رئیس ستمگر قبیله، چهرهای عمدتاً افسانهای در فرهنگهای اروپایی، در اینجا در نیروی بسیار واقعیِ «مرد سفیدپوست» و دولت استعماریِ پشت سر او تجسم یافته بود. این نگاهی کاملاً خالی از احساسات رمانتیک نسبت به امپراتوری بود، که در آن تنها عادات احترام و ترس از مجازات شوقِ خلاصی جستن از زنجیرهای استبدادی را محدود میکرد. معلوم شد که سلیگمن توصیفی تاریخی از زخمهای روانی ناشی از استعمار به دست داده است و پرده از یک نظم سیاسی برداشته است که از بیخ و بن با درک بریتانیاییها از خودشان بیگانه است. مسئلهای که در اینجا مطرح میشد این بود: آیا حاکمان بریتانیایی میتوانند تهدیداتی را خنثا کنند که چنین احساساتی متوجه حکومت آنان کرده بود، پیش از آن که حاکمیتشان در محاصرهی کامل این تهدیدات قرار گیرد؟ همین منطق عملی بود که بریتانیاییها را بر آن داشت که بکوشند تا نقشهی اذهان ناخودآگاه اتباع خود در مستعمرات را ترسیم کنند.
پس از سال 1945، با پدیدار شدن موج دیگر ناآرامیهای ضداستعماری، بار دیگر ماشین نظارتهای روانکاوانه جان گرفت. در مالایا، شورشیان کمونیستِ دستگیرشده به دست نیروهای امنیتی بریتانیا با پرسشهایی روبهرو شدند که دانشمندان علوم اجتماعی طرح کرده بودند. از شورشیان دربارهی تجربههای دوران کودکی، پیوندهای خانوادگی، روابط اجتماعی، عادات خطرناک، و احساسات شرم و حسد آنها پرسش کردند – همه در راستای کوشش برای به دست دادن نقشهای از سرچشمههای ناخودآگاه شورش آنها. در جامائیکا، در بررسی و مطالعهای که وزارت مستعمرات تدارک دیده بود به گردآوری دادههای روانشناختی از کودکان و بزرگسالان در تمام جزیره پرداختند: شرح حالها، خوابها، و نتایج آزمونهای روانیِ به اصطلاح فرافکنانه (از جمله آزمون لکهی رورشاخ). در اوگاندا، پژوهشگران وزارت مستعمرات از دادههای پرسشنامهها استفاده کردند تا روابط بین تجربههای زیستهی اشخاص و پشتیبانی آنها از جنبشهای ملیگرایانه را ردیابی کنند. و نمونههای دیگری از این قبیل.
آیا مقامات استعماری به هدف خود از گردآوری این مجموعههای فزایندهی دادهها و اطلاعاتِ فرویدی دست یافتند؟ مطمئناً بعضی از نتایج به استدلالهای متمایل به توصیف «سیاستهای ضداستعماری به عنوان محصول بیماری ذهنی» ختم شدند. زبانِ به کار رفته در توصیف واکنشهای ناشی از «سرخوردگی- پرخاشگری» و آشفتگیهای حاصل از «فرایند فرهنگزدایی» به بعضی از مقامات بریتانیایی اجازه میداد تا ادعا کنند که فریادهای استقلالخواهی ناشی از ابراز خام احساس خشم و نابالغی است. با این حال، اثبات حقانیتِ امپراتوری به واسطهی دانش تخصصی بار دیگر گمراهکننده از آب در آمد. همان مطالعاتی که شواهدی در اثبات رفتار بیمارگونهی بومیان فراهم میکرد نمیتوانست از اشاره به آسبی که حکومت بریتانیا وارد آورده بود خودداری کند: سلسلهمراتب نژادی مخرب، نبودِ فرصتهای اقتصادی، تحصیلاتِ نامأنوسِ انگلیسیمحور. برخی از پژوهشگران حتی به این اشاره میکردند که این امپریالیسم است که اختلال ذهنی واقعی است، و نه ناسیونالیسم ضداستعماری؛ آنها رفتار استعمارگران بریتانیایی را برحسب دلنگرانیهای مربوط به شأن و جایگاه خود، عقدههای جنسی، و احساس ناامنی توضیح میدادند.
سرانجام، شاید نفس همین روند، یعنی دههها حمایت حکومت بریتانیا از پژوهش دربارهی اذهان ناخودآگاه، است که بیش از همه روشنگر مینماید. حاکمان امپریالیسم بریتانیا، در نبودِ سازوکارهایی که تجلیات افکار عمومی در جوامع دموکراتیک را ثبت میکنند (یعنی انتخابات، اعتراضات، و انتقادات مطبوعاتی) و در مواجهه با تفاوتهای شدید فرهنگی، به شدت نگران این شده بودند که آفریقاییها، آسیاییها و مردم هند غربی پیش خود چه فکر میکنند. بریتانیاییها متوجه نادانی خود در این زمینه شده بودند، و خود را آسیبپذیر میدیدند، و این وضعیت چارهای جز استفاده از ابزار روانکاوی پیش رویشان نمیگذاشت. مشکل این نبود که این ابزارها برحسب قواعد خاص خود کارآمد نبودند، بلکه این بود که این ابزارها نمیتوانستند به حاکمان امپریالیست همان چیزی را بگویند که آنها میخواستند بشنوند. مهم نبود که آزمایشهایی چون آزمایشهای سلیگمن بارهای بار افسانهی وجود اتباع رام و خشنود از وضع موجود را بیاعتبار کرده بودند؛ پیدا کردن نسخهی مطلوبتری از به اصطلاح «ذهن بومی» همچنان خیالپردازیای جذابتر و فریبندهتر از آن بود که بتوان آن را کنار نهاد.
برگردان: افسانه دادگر
اریک لینستروم استادیار رشتهی تاریخ در دانشگاه ویرجینیا در آمریکا است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Eric Linstrum, ‘The Empire Dreamt Back,’ Aeon, 4 December 2017.