تاریخ انتشار: 
1396/12/01

تصاویر به‌یادماندنی از انسان‌هایی که از یاد رفته‌اند

کیت تورگُونیک می

یک عکاس فرانسوی، در پروژهای با عنوان «از درون به بیرون»، از هنرمندان کشورهای مختلف دعوت کرده تا با دیدگاه‌ها و دغدغه‌های خود عکس بگیرند و برای او بفرستند. استودیوی او این عکسها را به صورت پوسترهایی در ابعاد بزرگ چاپ میکند و پس میفرستد تا در مکانهای عمومی در همان کشورها به نمایش گذاشته شوند.


در سال ۲۰۰۴، جی آر (ژان رُنه) به یک دوربین عکاسی برخورد که در متروی پاریس رها شده بود. از آن تاریخ، او شروع کرد به گرفتن عکسهای سیاه و سفید از مردم و چسباندن این تصویرها در قطع بسیار بزرگ بر روی دیوارها، داربستها، پشت بامها، و مکانهای مختلفی در گوشه و کنار دنیا. تصاویر او به جوانهایی که در آپارتمانهای دولتی در پاریس زندگی میکنند وجههای انسانی بخشیده است؛ نمایشگاههایش در خاورمیانه بر وجوه مشترک اسرائیلیها و فلسطینی‌ها تأکید دارند؛ و در شهرهایی نظیر ریو دو ژانیروی برزیل و کیبرای کنیا، چشمهای کنجکاو او به تحسین قدرت شگفتانگیز زنان پرداخته است. از دید جی آر، آدمها با پرترههایشان تحول پیدا میکنند. او میگوید: «پرتره‌‌ی ما راهی است برای این که بگوییم: من هستم.» جی آر توضیح میدهد که البته پرتره چیزی بیش از اینها است و یادآور شأن انسانیِ هر فرد است، و میتواند او را از میل به انزواگزینی و رفتار غیرانسانی حفظ کند.

جی آر که «جایزهی تِد» را در سال ۲۰۱۱ از آنِ خود کرده بود، تصمیم گرفت شیوههای عکاسیاش را، در پروژهای به نام «از درون به بیرون»، با جهانیان سهیم شود و به اشتراک بگذارد. او مردم تمام کشورها را دعوت کرد که با پیام اجتماعی خاصی که در ذهن دارند، در جمعهای خودشان عکاسی کنند. بعد، استودیوی او این عکسها را به صورت پوسترهایی در ابعاد بزرگ چاپ میکرد و پس میفرستاد تا در مکانهای عمومی در همان کشورها به نمایش گذاشته شوند. هماکنون بیش از 300 هزار عدد از این پوسترها در ۱۴۰ کشور جهان به نمایش گذاشته شده، و کتاب جدیدی نیز با عنوان جی آر: از درون به بیرون در گرامیداشتِ وسعت و تأثیرگذاری این اقدام به چاپ رسیده است. جی آر میگوید: «شش سال [از آغاز این پروژه] گذشته است و هنوز هر بار از قدرت خلاق شرکتکنندگان شگفتزده میشوم.»

عکس از: اسلیم زقال


 

شاهد یک انقلاب بودن

جی آر اندکی پس از آن‌‌که پروژهی «از درون به بیرون» را در تِد راه‌اندازی کرد، به شهر تونس، پایتخت کشور تونس، سفر کرد تا خود نیز در نخستین عکاسیها مشارکت داشته باشد. دوران «بهار عربی» بود و تعدادی از برگزارکنندگان محلیِ برنامه میخواستند عکسهای شهروندان عادی را روی تصاویر زینالعابدین بن علی، رئیس جمهور معزول تونس، بچسبانند. آنها نام عمل خود را «آرتوکراسی (حاکمیت هنر) در تونس» گذاشتند، و پانزده عکاس – از جمله عزیز تنانی – ۶۰۰ عکس برای این پروژه گرفتند. تنانی در این باره میگوید: «وقتی جی آر با نخستین رولهای عکس به دیدن ما آمد، حس عجیبی داشتیم. از این که در پروژه مشارکت کرده بودم و تصویری از امید و دموکراسی ارائه داده بودم، حس افتخار به من دست داده بود.»

با این که قرار بود همه چیز در سکوت برگزار شود، اقدام آنها طبق نقشه پیش نرفت. مردم به آن تصاویر جدید مشکوک شدند، و تعدادی از تصاویر را از دیوارها پایین کشیدند. تنانی میگوید: «تونسیها تازه توانسته بودند تصاویر رئیس جمهورشان را پایین بکشند. بنابراین، حسشان این بود که ما داریم تصاویر جدیدی را به آنها تحمیل می‌کنیم.» اما برگزارکنندگانِ برنامه خیلی زود به موضوع امیدوارکننده‌ای پی بردند. جی آر میگوید: «درست است که در ابتدا این موضوع را به نشانهی خصومت آنها گرفتیم، اما خیلی زود حس کردیم که با این کارشان قصد ابراز آزادی جدیدشان را دارند: حقِ "نه" گفتن

یکی از عکسهای این پروژه به نماد تبدیل شد. تنانی در یک پاسگاه پلیس، که در جریان یکی از اعتراضها به آتش کشیده شده بود، عکس مردی را چسباند که در شهر قیروان ملاقاتش کرده بود. دور تا دورِ این عکس را کارتهای شناسایی افرادی که تحت تعقیب دولت بودند پر کرده بود. تنانی میگوید: «افتخار میکنم که این تصویر آن جریان را تحتالشعاع قرار داد، چرا که تونسیها داشتند تمام این پروندههای مخفی را بیرون میکشیدند. چسباندن آن تصویر باعث شد که حس کنم من نیز در این تغییر و تحول سهمی داشتهام.»

عکس از: سوزی تیلور


 

رؤیتپذیر کردنِ کارگران صنعت تولید پوشاک

روز ۲۳ آوریل ۲۰۱۳، تَرَکهایی در دیوارهای مجتمع رانا، واقع در شهر داکای بنگلادش، پدید آمد. این مجتمع عظیم که پنج کارخانهی تولید پوشاک را در خود جا داده بود، فردای آن روز فرو ریخت و، با کشته شدن ۱۱۳۴ کارگر، مرگبارترین حادثهی کارخانجات تولید پوشاک جهان را رقم زد. اغلب کشتهشدگان را زنانی تشکیل میدادند که پوشاکی را که در فروشگاههای زنجیرهای بینالمللی نظیر پریمارک و بنتون به فروش میرسد، تأمین میکردند. روزنامهنگاری به نام جیسون مطلق و برنامه‌سازی به نام سوزی تیلور شروع به تحقیق در این باره کردند و حاصل کار آن‌ها گزارشی اثرگذار برای مجلهی ویکیوآر شد که بازخورد زیادی هم داشت. با این حال، آنها میخواستند کار بزرگتری انجام دهند. تیلور میگوید: «ملاقات با زنانی را تصور کنید که خواهران و فرزندانشان را تنها به این خاطر از دست دادهاند که ترویجکنندگان مُدهای زودگذر در آمریکا و اروپا بتوانند بازار تقاضاهای بیسابقه را گرم نگه دارند. در زمان بازدید ما از داکا، هر هفته سه تا چهار کارگاه دچار آتشسوزی میشد.»

آنها تیمی متشکل از عکاسان محلی تشکیل دادند تا از کارگران تولید پوشاک عکاسی کنند، و در ماه می ۲۰۱۳، حاصل کار را (که تصاویری بود که برای پروژهی «از دورن به بیرون» خلق کرده بودند) در محلهی فقیرنشین کوریل در داکا به نمایش گذاشتند. تیلور میگوید: «میخواستیم کارگران صنعت تولید پوشاک بدانند که به آنها اهمیت میدهیم. بنابراین، وقتی آنها شروع به ابراز وجود خودشان کردند، انگیزهی من نیز شدت پیدا کرد.» از دید کارگران، اینگونه مورد توجه قرار گرفتن معنای زیادی داشت، و این موضوع باعث اقدامات و فعالیتهایی نیز شد. تیلور میگوید: «در ماههای پس از آن تاریخ، اتحادیههای صنفی مختلفی با حمایت باراک اوباما، رئیس جمهور وقت آمریکا، و به یاد آنهایی که جان خود را از دست داده بودند، کارگرانی را که در چنین شرایط ناامنی کار میکردند به اعتصاب فرا خواندند. اتحادیههای بنگلادش فرصتی واقعی برای مبارزه پیدا کرده بودند تا بتوانند از کارگران حمایت کنند، و اینگونه بود که قوانین جدیدی در مورد حفاظت ساختمانها به اجرا در آمد.»

عکس از: اودت ون رنزبورگ


 

نگهبانان سنگ

واژهی «هنرمند» همیشه تصویر چهرههایی نظیر داوینچی، پیکاسو و اوکیف را به ذهنمان میآورد که آثارشان جزء آثار معیار و کلاسیک محسوب میشود. اما در سال 2014 و در راستای همکاری با پروژهی «از درون به بیرون»، اودت ون رنزبورگ، مدیر تولید، و اریک گاس، عکاس پروژه، برای گرامیداشتِ هنرمندانی وارد عمل شدند که به ندرت مورد تحسین قرار گرفته‌‌اند: پیکرتراشانی که در زیمبابوه تندیس‌های سنگی میسازند. آثاری که آنها خلق میکنند زیبا است، و با این حال از نظر اقتصادی به شدت در تنگنا قرار دارند. در این پروژه، از پیکرتراشان دهکدهی تنگننج، که از هر سنی میان آنها پیدا میشود، عکسهایی گرفته شد و بعد این عکسها را در معدن سنگی در شهر هراره، پایتخت زیمبابوه، به نمایش گذاشتند. ون رنزبورگ در این باره میگوید: «هنگامی که با آنها وقت میگذراندم، حس میکردم که فقط وقتی جلوی یک تکه سنگ قرار میگیرند خوشحال‌اند. به همین خاطر، خواستم که عکسها را در چنین مکانی بچسبانم.»

مردم برای دیدن این عکسها باید به جایی میآمدند که معمولاً گذارشان به آنجا نمیافتد؛ یعنی باید از گذرگاههای پر فراز و نشیب معدن عبور میکردند. به همین دلیل بود که ون رنزبورگ از دیدن ازدحام جمعیتی که برای بازدید عکسها میآمدند، به خصوص گروههایی که متشکل از دانشآموزان مدارس بودند، بسیار به شوق آمد. او میگوید: «مردمی که میآمدند مجبور بودند بوی سنگ را تحمل و آن سنگها را حس کنند. امیدوارم این موضوع تشویقشان کرده باشد که برای دیدن آن پیکرتراش‌‌ها وقت بگذارند؛ این هنرمندان با این که حرف زیادی برای گفتن دارند، جایگاهی در جامعه پیدا نکردهاند.»

یکی از پرترهها از دید ون رنزبورگ بسیار برجسته است: پرترهی آمالی مالولا، پیکرتراشی که – در زمان گرفتن عکس – ۱۰۲ سال از عمرش میگذشت. ون رنزبورگ در این باره میگوید: «او هیچ وقت از آن دهکده خارج نشده بود و به پایتخت نرفته بود، اما با عشق ورزیدن به سنگها، عشقش را نثار همسر و دخترش میکرد. با این که تقریباً نابینا شده بود، سنگها را در آغوش میگرفت و نوازش میکرد. او سال گذشته درگذشت، و برای نخستین بار به عنوان یکی از بزرگترین پیکرتراشان مورد تقدیر قرار گرفت، و حتی نمایشگاهی از آثارش نیز در گالری ملی زیمبابوه برگزار کردند.»

عکس از: جاش موجیکا


 

معرفی زنِ بااراده

یکی از روزهای سال ۲۰۱۳ بود که جاش موجیکا ساعتها انتظار کشید تا پرترهای را که گرفته بود به کامیون «درون از بیرون» بسپارد که در میدان تایمز نیویورک توقفی داشت و به کیوسک عکس‌های این پروژه تبدیل شده بود. سه سال بعد، این عکاس که مهماندار هواپیما نیز بود، گزارشهای مربوط به بحران پناهجویان سوری را خواند و تصمیم گرفت کاری بکند. آن وقت، با این هدف به شهر تسالونیکی یونان پرواز کرد تا داستانهای پناهجویان را بشنود، از آنها عکس بگیرد، و برای چسباندن و نمایش پوسترهایی که از این عکسها میسازد به کشورش بازگردد. در آنجا بود که با پناهجویی سوری به نام «اَمل» آشنا شد که در اردوگاهی که زندگی میکرد با نام مستعار «زن بااراده» شناخته میشد. در ابتدا، امل علاقهای به این که عکسی از او گرفته شود نداشت، اما موجیکا او را متقاعد کرد. به نظر موجیکا آن زن بیشتر به این دلیل پاسخ مثبت داده بود که فکر میکرد چنین چیزی دیگر پیش نخواهد آمد. موجیکا میگوید: «وقتی به بازدید اردوگاه پناهجویان میروی، آنها فرض را بر این میگذارند که دیگر به آنجا بر نخواهی گشت.»

اما موجیکا شش ماه بعد با پرترهی امل نزد او برگشت و شگفتزدهاش کرد. امل از زن دیگری خواست که مراقب فرزندانش باشد، و با موجیکا برای چسباندن پوستر در مرکز شهر تسالونیکی همراه شد. موجیکا میگوید: «تماشای او در حالیکه بی هیچ ترسی، پوسترهایی از چهرهی خودش و دیگران را به دیوارهای شهری میچسباند که بیش از یک سال بود در آن درخواست پناهندگی داده بود، حیرتآور بود. این کار باعث میشد که به او حسِ مهم بودن دست دهد.» این تجربه بر خود موجیکا نیز تأثیر شدیدی گذاشت. او از آن زمان تا کنون یازده بار به اردوگاههای پناهجویان در یونان و صربستان سفر کرده، و از پناهجویان برای پروژهای به نام «این پیکار واقعی است» عکس گرفته است. موجیکا تا به امروز حدود پانصد پرتره گرفته، و علاوه بر نمایش آنها در همان شهرها، نمایشگاههایی نیز در آمریکا برگزار کرده است. او میگوید: «هدف من این بوده است که به مردم کمک کنم به پناهجویان به عنوان افرادی نگاه کنند که برای زندگیِ بهتر میجنگند.»

عکس از: جری کوردیرو


 

بیخانمانی که مورد توجه قرار گرفت

جری کوردیرو عکاسی بود که تا پیش از آن که در سال ۲۰۱۴ صفحهای فیسبوکی را با عنوان «آدمهای ادمونتون» راه بیاندازد، هیچگاه به این که چه تعداد از همشهریهایش در ادمونتون (شهری واقع در ایالت آلبرتای کانادا) بیخانمان‌اند توجه نکرده بود. او میگوید: «شروع به حرف زدن با آنها کردم و به داستانهایشان گوش دادم. آنها سابق بر این، قهرمان مشتزنی، وکیل، و پدر یا مادر خانواده بودند. به ناگهان چیزی در زندگیشان تغییر کرده بود و باعث شده بود همه چیز به طرز غیر قابل کنترلی پیچیده شود.»

کوردیرو برنامه‌ای برای همکاری با پروژه‌ی «از درون به بیرون» تدارک دید، و در ماه می ۲۰۱۶ پرترههایی از مردان و زنان بیخانمان را بر دیوارهای شهر چسباند. این کار فوراً تأثیر خودش را گذاشت. او میگوید: «آنها از دیدن تصاویر خودشان روی دیوارهای شهر خوششان میآمد. بسیاری از آنها سالها میشد که هیچ عکسی نگرفته بودند.» اهالی شهر نیز صادقانه به افرادی که سوژهی آن عکسها شده بودند علاقه نشان دادند. کوردیرو میگوید: «مردمی که مسیرشان برای رفتن به محل کار از مرکز شهر میگذرد، دیگر میایستند و به آنها سلام میکنند، آنها را به اسم صدا میکنند، و دیگر نادیدهشان نمیگیرند.» محلی که کوردیرو عکسها را روی آن چسبانده بود به پسزمینه‌ای برای یک بازار موقت خردهفروشان تبدیل شد که برای حمایت از بیخانمانها راه افتاده بود. او میگوید: «این بازار، خوراک و پوشاک افراد نیازمند را تأمین میکرد. مردم حتی برای دیگران بلیت اتوبوس میخریدند تا بروند و خانوادههایی را که مدتها بود آنها را به فراموشی سپرده بودند ببینند.»

 

چشمان یک خیالپرداز

در همین حال که پروژهی «از درون به بیرون» دارد به راه خودش میرود، جی آر نیز کار خودش را دنبال میکند. او در سپتامبر ۲۰۱۷ از دو پوستر در مرز آمریکا و مکزیک پرده برداشت. نخستین پوستر کودک یک سالهای به نام کیکیتو را نشان میداد که از یک گوشهی تختش بالا رفته بود و به بیرون نگاه میکرد. طول تصویر او بیشتر از دوازده متر بود، و او در واقع داشت از بالای دیواری که شهر تکاته را از سن دیهگو جدا کرده بود به آن طرف نگاه میکرد. خانوادهی کیکیتو از این که میدیدند تصویر او در سراسر ماه سپتامبر مدام همرسانی میشود، هیجانزده شده بودند. این کار در زمانی که آن دیوار به یک نمادِ پردلالت تبدیل شده بود، انعکاس زیادی به پا کرد و، به گفتهی مادر کیکیتو، به آنها کمک کرد هویت خود را از نابودی نجات دهند. جی آر در گفتوگویی با مجلهی نیویورکر در این باره میگوید: «مادر کیکیتو به من گفت امیدوار است که مردم در آن تصویر فقط فرزند او را نبینند، بلکه همهی آنها را ببینند.»

جی آر در اکتبر همان سال یک «پیکنیک بسیار بزرگ» را با مردمی در دو طرف آن دیوار مرزی تدارک دید؛ مردم از لابهلای حصارها با هم حرف میزدند و به هم غذا تعارف میکردند. همه دورتادورِ یک زیرانداز مخصوص پیکنیک که تصویر چشمهای یک زن روی آن چاپ شده بود نشستند. آن چشمها متعلق به مایرا بود، زنی ۳۲ ساله و به اصطلاح «رؤیابین»؛ مادر او ۲۸ سال پیش، یعنی زمانی که مایرا هنوز خردسال بود، از مرز گذشته و به آمریکا آمده بود. مایرا که هنوز هم در آمریکا زندگی میکند، میگوید: «یکی از چشمهای من به طور مادرزادی دچار تنبلی است. تازه چند سال پیش بود که کمک‌های مربوط به قانون داکا را دریافت کردم، و این باعث شد شغلی پیدا کنم که مرا از بیمه‌‌ی درمانی برخوردار میکرد، و آن وقت توانستم چشمم را عمل جراحی کنم تا پلکم از هم باز شود.»

مایرا و مادرش نیز در این پیکنیک شرکت کرده بودند. او میگوید که دیدن آن همه آدم که روی تصویر چشمهای او نشسته بودند باعث شد که حسِ دیده شدن به او دست دهد: «مردم یکی پس از دیگری مرا در آغوش میکشیدند، و ماجرای مهاجرتشان را برایم تعریف میکردند. مادرم نیز آن روز، برای نخستین بار، داستان مهاجرتش را برای افرادی خارج از خانوادهی خودمان تعریف کرد. وقتی داشتم به خانه بر میگشتم، مسئولیت بزرگتری را بر دوش خودم حس میکردم: این که از آنچه هستم دفاع کنم. در ۲۵ سال اول زندگیام در آمریکا، واقعیتی را زندگی میکردم که بیشتر شبیه یک رؤیا بود. سفر کردم، به کالج رفتم، قرار عاشقانه گذاشتم، به سینما رفتم. در تمام آن ۹۱۲۵ روز، احتمال داشت بازداشت شوم یا از کشور اخراج شوم. این عبارت "رؤیابین" برای من یادآور همین شرایط است.»

 

دختر معدنچی زغال‌سنگ

در فیلم مستند چهرهها مکانها (2017)، که در سینماهای مستقل آمریکا روی پرده رفت، جی آر به همراه اگنس واردا، کارگردان سینمای موج نوی فرانسه، در جادههای این کشور سفر میکند. پس از صحنهای که در آن از کنار دشتهای پر از گل‌های استوقدوس میگذرند و با هم آواز «زنگ مرا به صدا درآر» را میخوانند، در دهکدههایی توقف میکنند که بعضیشان آباد و بعضی نیز رو به نابودیاند. آنها بر دیوارهای این دهکدهها تصاویر ساکنانشان را میچسبانند. تصویر یک کشاورز که در طویلهی مزرعهاش چسبانده شده توجه بسیاری را معطوف به خود میکند؛ همسران کارگرهای کشتیسازی به تیرکهای توتم‌واری تغییر شکل دادهاند که روی کپههای سر به فلک کشیده‌ی محمولهها جا خوش کردهاند. در دنیایی که پر از چهره‌های مشهور و سرشناس (سلبریتیها) شده است، این مستند به گرامی‌‌داشتِ آدم‌های عادی پرداخته است – که از این نظر همخوانی شدیدی با دیگر آثار جی آر دارد.

در یکی از تأثیرگذارترین لحظههای فیلم، جی آر و اگنس واردا در شهرک بروئه-لا-بوئیسییِر، ژانین را که دختر یک معدنچی زغالسنگ است، ملاقات میکنند. او میگوید تنها کسی است که در خانههایی که قرار است در هم کوبیده شوند مانده است: «آنها مرا بیرون نخواهند انداخت. من از اینجا خاطرات زیادی دارم.» جی آر و واردا با چسباندن عکسهای قدیمی کارگرانی که زمانی در آنجا زندگی میکردهاند، دوباره به آن خانهها زندگی میبخشند. آنها این عکسها را در ردیفهای منظمی میچسبانند تا این طور به نظر برسد که انگار این کارگران دوباره حاضر شدهاند تا برای کار به معدن بروند. جی آر پرترهی ژانین را روی دیوار بیرونی خانه‌ی خود او میچسباند، تا نشان دهد که این خانه متعلق به او است. هنگامی که ژانین برای نخستین بار به پرترهاش بر میخورد، انگشت به دهان میماند و میگوید: «نمیدانم چه بگویم.» و به گریه میافتد.

 

 

برگردان: سپیده جدیری


کیت تورگونیک می روزنامه‌نگار و از نویسندگان همکارِ تد است. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:

Kate Torgovnick May, ‘Gallery: Powerful Portraits of People Who’ve Been Overlooked’, TED, 28 Nov. 2017.