تاریخ انتشار: 
1397/02/31

چین، عمل‌گرایی و اقتدارگرایی در ستیز با دموکراسی

دیوید رانسیمن

در حالی که دموکراسی در دنیای غرب تا حد زیادی در لاک دفاعی فرو رفته است، رژیم اقتدارگرا و عملگرای چین، با اتکا به پیشرفت اقتصادی و خودنمایی ملی، نوع دیگری از کشورداری را به دنیا عرضه می‌کند. «مدل چینی» کشورداری چه ویژگی‌ها و چه محدودیت‌هایی دارد، و تا چه اندازه می‌تواند رقیب موجهی برای دموکراسی لیبرالی باشد؟


معروف است که فرانسیس فوکویاما در کتابی که در 1992 نوشته، پایان تاریخ و آخرین انسان، پیروزی «دموکراسی لیبرالی» را به عنوان مدل حکومتی که کل بشر به سمت آن در حرکت است اعلان کرده بود. این پیروزی در دو جبهه بوده است. دموکراسی‌های غربی به یمن قابلیت مسلم‌شان برای تأمین رفاه عمومی و بالا بردن سطح زندگی بیشتر شهروندان، به لحاظ مادی بر رقبای ایدئولوژیک‌شان تفوق و برتری داشته‌اند. در عین حال، زندگی کردن در یک دموکراسی مدرن به معنای آن بوده است که تضمین می‌شود شما به عنوان یک شخص مورد احترام خواهید بود. هرکسی حق بیان دارد، و بدین‌سان دموکراسی شأن و منزلت شخصی را هم محفوظ نگاه داشته است.

آن دستاوردها و این حرمت و احترام یک آمیزه‌ی سیاسی چشمگیر است. عبارت «شأن و منزلت» در کتاب پایان تاریخ 118 بار ظاهر می‌شود، کمی بیشتر از مجموع کلمات «صلح» و «رفاه» با هم. از نظر آقای فوکویاما، این است آن‌چه دموکراسی را شکست‌ناپذیر می‌کند: فقط دموکراسی است که می‌تواند نیاز اصلی انسان به رفاه و آسایش مادی را و تمایل اصلی انسان را به آن‌چه او «تأیید» می‌نامد (مفهومی که از هگل وام گرفته شده است، و بر بُعد اجتماعیِ احترام و شأن و منزلت تأکید می‌کند) برآورده کند. در قیاس با رژیم‌های پرسروصدا، سرکوبگر، و فقیر دوره‌ی شوروی، این دموکراسی رقیبی نداشت.

اما امروز، هنوز دو دهه از قرن بیست و یکم نگذشته، آن رقابت و چالش از نو زنده شده است. البته این دیگر به معنی برخورد ایدئولوژی‌ها نیست، آن‌گونه که در جنگ سرد بود. دموکراسی غربی اکنون با شکلی از دیکتاتوری و اقتدارگرایی مواجه شده است که بسیار عمل‌گرایانه‌تر از پیشینیانِ کمونیستِ خود رفتار می‌کند. نسلی جدید از حاکمان خودکامه، مخصوصاً در چین، درست مانند هرکس دیگری در صدد یادگیری درس‌های قرن بیستم بوده‌اند. آن‌ها نیز تلاش می‌کنند تا به دستاوردهای توأم با حرمت و احترام دست یابند. این همان ترکیب آشنا است، که البته اکنون در قالبی غیردموکراتیک عرضه می‌شود.

از دهه‌ی 1980، رژیم چین موفقیت‌های قابل‌توجهی در بهبود وضعیت مادی جمعیتش داشته است. در طول این دوره، چینِ غیردموکراتیک به پیشرفت بسیار بیشتری در کاهش فقر و افزایش طول عمر ملتش دست یافته است تا هندِ دموکراتیک: مردم چین به طور میانگین تقریباً یک دهه بیشتر از همسالان هندی خود عمر می‌کنند، و سرانه‌ی تولید ناخالص داخلی چین چهار برابر هند است. فقر در چین اکنون به زیر 10 درصد رسیده است و باز هم به سرعت پایین می‌آید، در حالی که در هند حدود 20 درصد جمعیت در فقر به سر می‌برند. منافع رشد سریع اقتصادی برای صدها میلیون شهروند چینی محسوس شده است، و حکومت چین می‌داند که بقایش در گرو تداوم موفقیت اقتصادی است. اما شالوده‌ی رشد و ترقی چین فقط بالا رفتن سطح زندگی نبوده است. بلکه همزمان انگیزه‌ای هم برای ارتقای شأن و منزلت مردم چین وجود داشته است. با این همه، این همان شأن و منزلتِ فرد فرد شهروندان آن‌گونه که ما در غرب می‌شناسیم نیست؛ بلکه شأن و منزلت ملی و جمعی است، و به صورت خواست سربلندی بیشتر برای کشور چین ظاهر می‌شود: فرّ و شکوه چین را به آن بازگردانید! خودنماییِ ملت، و نه فرد، آن چیزی است که نیمه‌ی دیگر آن آمیزه‌ی عمل‌گرایانه‌ی دیکتاتوری را کامل می‌کند.

 

شهروندان چین برای خودنمایی و ابراز وجود به نحو دموکراتیک همان فرصت‌هایی را ندارند که شهروندان غربی یا هندی دارند. ظهور شأن و منزلت سیاسی شخصی، در جامعه‌ای که آزادی بیان را خفه می‌کند و اِعمال قدرت خودکامه را میسر می‌سازد، دشوار است. به جبران از دست رفتن این آزادی، ملی‌گرایی را به مردم ارزانی می‌کنند؛ اما این فقط شامل افرادی می‌شود که اکثریت افراد ملت، یعنی چینی‌هایی از قوم هان، را تشکیل می‌دهند – آن موهبت شامل حال ساکنان تبت یا مسلمانان اویغور در سین کیانگ نمی‌شود.

در مورد مقوله‌ی «برابری بین مردم» باید گفت، دیکتاتورهای عمل‌گرای چین از حیث مادی از امتیازات ویژه‌ای برخوردارند. آن‌ها می‌توانند منافع رشد سرسام‌آور را آن‌چنان هدف خود قرار دهند و آن را مدیریت کنند که تضمین شود همگان به طور نسبتاً فراگیری در آن شریک و سهیم‌اند. چین مثل اقتصادهای پیشرفته‌ی دیگر، بالا رفتن نابرابریِ میان عده‌ی اندکی از افراد (که از همه ثروتمندترند) و بقیه مردم را تجربه می‌کند. اما هرگز این‌گونه نیست که حاکمانِ چین دغدغه‌ی بقیه‌ی مردم را نداشته باشند. طبقه‌ی متوسط چین آهنگ رشد بسیار سریعی دارد و مدام در حال گسترش است. برعکس در کشورهای غربی، این شهروندانِ طبقه‌ی متوسطاند که دستمزدها و سطح زندگی‌شان در دهه‌های اخیر در حال کاهش و در تنگنا بوده است، و احساس می‌کنند که به حال خود رها شده‌اند.

منافع مادی دموکراسی به نحو بسیار تصادفی‌تری توزیع می‌شود. در هر برهه‌ی مشخصی، تعداد زیادی از افراد احساس می‌کنند که از این منافع محروم شده‌اند، و تغییر مسیر مدام در سیاست دموکراتیک (همان‌طور که باراک اوباما پس از پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات گفت، «ما زیگزاگی حرکت می‌کنیم») بازتابی از این نومیدی‌های مستمر است. دموکراسی‌ها، از آن‌جا که به هرکسی حق بیان می‌دهند، مجبورند که متغیر باشند. در همین حال، دیکتاتوریِ عمل‌گرایانه نشان داده است که توانایی بیشتری برای برنامه‌ریزیِ درازمدت دارد. این امر نه تنها با سرمایه‌گذاری عظیم اخیر چین در پروژه‌های زیربنایی (در حمل و نقل، در تولید صنعتی، در شهرهای جدیدی که به نظر می‌رسد یک‌شبه روییده‌اند) بلکه همچنین با دغدغه‌ی فزاینده‌ی حاکمان چین نسبت به محافظت از محیط زیست آشکار می‌شود. چین امروزه نخستین تولیدکننده‌ی گازهای گلخانه‌ای در جهان است، اما طلایه‌دار تلاش برای حل این مسئله نیز هست. فقط در چین ممکن است که در عرض تنها یک سال ظرفیت تولید انرژی خورشیدی را دوبرابر کرد، یعنی آن‌چه در 2016 رخ داد.

 

گردشگران غربی که از چین بر می‌گردند اغلب از آهنگ تغییر و تحولات و نبودِ مانعی در مسیر آن شگفت‌زده‌اند. به نظر می‌آید که کارها تقریباً یک‌شبه به انجام می‌رسد. این امر هنگامی رخ می‌دهد که لازم نیست نگران شأن و منزلت دموکراتیک کسی باشید که ممکن است مانعی بر سر راه باشد. اتکای پکن بر استمرار رشد اقتصادیِ سریع خطراتِ بزرگی در پی دارد. نیرو و قدرت درازمدت و عظیم دموکراسی‌ها دقیقاً قابلیت و تواناییِ آن‌ها برای تغییر مسیر به هنگامی است که اوضاع به سمت خطا می‌رود. دموکراسی‌ها انعطاف‌پذیرند. خطر مدل بدیل دموکراسی، یعنی دیکتاتوری عمل‌گرایانه، آن است که هنگامی که منافع آنی رو به کاهش بگذارند، یافتن مبنای دیگری برای مشروعیت سیاسی چه بسا دشوار می‌شود. عمل‌گرایی (پراگماتیسم) ممکن است کافی نباشد. همچنین است، سرانجام، خودنماییِ ملی، اگر این گرایش خطراتِ بی‌ثباتی در جغرافیای سیاسی (ژئوپولیتیک) را افزایش دهد.

چالش‌های سیاسی اساسی در قرن بیستم میان جهان‌بینی‌های رقیب و عمیقاً متضاد شکل گرفته بودند. در قرن بیست و یکم، این چالش میان نسخه‌های رقیبی است که اهداف زیربنایی و بنیادی‌شان یکی است. هردو طرف وعده‌ی رشد اقتصادی و رفاه عمومی (دستاوردهای محسوس به لحاظ رفاه مادی) می‌دهند. اما تفاوت آن‌ها در مورد مسئله‌ی شأن و منزلت است: غرب به فرد شهروند شأن و منزلت می‌دهد، حال آن که چین آن را به طور گسترده‌تری به کلیت ملت عطا می‌کند. رشد چشمگیر چین نشان می‌دهد که این می‌تواند یک بدیل واقعی باشد. اما آیا چنین رویکردی یک رقیب واقعی در غرب نیز هست؟ آیا ممکن است که رأی‌دهندگان دموکرات با این نمایش وسوسه شوند؟ یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی نبرد ایدئولوژی‌ها در قرن گذشته آن بود که رقبای دموکراسیِ لیبرالی همیشه حامیان علنی خود را در محدوده‌ی کشورهای دموکراتیک داشتند. در همین حال، مارکسیسم‌ـ‌لنینیسم هم طرفداران خودش را درست تا آخرین دم داشت، و چنین کسانی هنوز هم ممکن است در صحنه‌ی سیاسی غرب یافت شوند (جرمی کوربن و جان مک‌دانل، که بالقوه می‌توانند نخست‌وزیر و وزیر دارایی بعدی بریتانیا باشند، هیچ‌گاه مبارزه در این راه را رها نکرده‌اند). در مقابل، هیچکس در غرب عملاً از شایستگی‌های رویکرد چینی دفاع نمی‌کند. با این همه، این به آن معنا نیست که این رویکرد هیچ جذابیتی ندارد.

بازارگرمی انتخاباتی آقای ترامپ در 2016 مستقیماً از تاکتیک‌ها و روش‌های اقتدارگرایانه‌-عمل‌گرایانه بهره گرفته بود. ترامپ وعده داد که شأن و منزلت جمعی، دست کم برای گروه اکثریت آمریکائیان سفیدپوست، را فراهم می‌آورد: عظمت آمریکا را بار دیگر به آن بر می‌گردانیم! نمی‌گذاریم ملت‌های دیگر ما را کنار بزنند! در همان حال، ترامپ وعده داد که از دولت به نحو مستقیم‌تر و نیرومندتری برای بهبود شرایط مادی حامیانش استفاده کند. او می‌تواند مشاغل‌ را به آمریکا برگرداند، آهنگ رشد اقتصادی را سه برابر کند، و بیمه و مزایای رفاهی همه را حفظ کند. آن‌چه او به مردم وعده نداد بیشتر شأن و منزلت شخصی بود: نه با کردار خودش، نه با رفتارش با افراد دور و بر خود، و نه با نگرش تحقیرآمیزش به ارزش‌های دموکراتیک بنیادی، یعنی رواداری و حفظ حرمت و احترام.

اما در غرب، حد و مرزهای جدی در برخورد با جاذبه‌های «مدل چینی» وجود دارد. نخست این که، آقای ترامپ، برخلاف همتایانش در پکن، ظرفیت چندانی برای اهدای مزایای واقعی به آمریکائیانی که او را انتخاب کردند نشان نداده است. کارآیی او در نتیجه‌ی فقدان عمل‌گرایی و کنترل تمایلات شخص خودش کاهش می‌یابد. او همچنین بر اثر نظارت و موازنه‌ای که سیاست‌های دموکراتیک در راه او قرار می‌دهند در تنگنا می‌افتد. در حال حاضر، او بیشتر مانند تیپ آشنای دلال دموکراسی است تا طلایه‌دار اقتدارگرایی (دیکتاتوری) آینده در آمریکا. او بیش از حد وعده داده است و کمتر از حد به آن‌ها وفا کرده است.

اصولاً، هنوز بسیار دشوار است که تصور کنیم شهروندان دموکراسی‌های غربی به از دست رفتن شأن و منزلت شخصی خود، که پیامدِ دست کشیدن از حقوق مربوط به ابراز مخالفت دموکراتیک‌شان است، تن در ‌دهند. ما به توانایی همیشگی خود برای به زیر کشیدن اراذل از منصب و قدرت، آن‌گاه که فرصتی دست دهد، بیش از حد متکی هستیم. رأی‌دهندگان در اروپا و آمریکا اخیراً با وعده‌های سرخرمن شیفته‌ی این شده‌اند که رگ و پی دموکراسیِ حاکم را بزنند، اما آن‌ها از کسی حمایت نکرده‌اند که ایشان را تهدید به سلب حقوق دموکراتیک‌شان کند. واکنش طبیعیِ اقتدارگرایانه فعلاً محدود به تهدیدهایی است برای گرفتن حقوق دیگران – مردمی که تصور می‌شود «جزء ما نیستند.»

همه‌ی این جنبش‌ها در غرب به عنوان تغییر شکل‌های پوپولیستیِ دموکراسی دیده می‌شوند، و نه به عنوان بدیل‌هایی در قبال آن. دیکتاتورهای دموکراتیک (مانند ویکتور اُربان در مجارستان که اخیراً باز انتخاب شد و خود را «دموکرات ضدلیبرال» توصیف می‌کند) از ولادیمیر پوتین، و نه از حزب کمونیست چین، الهام می‌گیرند. در کشورهایی مانند مجارستان و روسیه، عمل‌گرایی (پراگماتیسم) با فاصله در جایگاه دوم قرار می‌گیرد، در حالی که جایگاه اول به توجیه‌گری و سپر بلا ساختن و طرح و تدوین توهمات توطئه اختصاص می‌یابد. از دموکراسی همچنان تعریف و تمجید می‌شود، اما خالی از هرگونه تعهدی به حقوق دموکراتیک در آن کشورها. انتخابات همچنان برگزار می‌شود، اما اغلب انتخابی به آن معنا وجود ندارد.

 

سیاست چین هم البته به هیچ وجه از توسل به توجیه‌گری و سپر بلا ساختن یا طرح و تدوین توهمات توطئه برای توجیه کارهای خود مبرا نیست. رهبرانش وانمود می‌کنند که مردانی قوی هستند، و شی جینپینگ اخیراً با تثبیت مقام خویش و احراز عنوان رهبر مادام‌العمر، جاپای خود را در قدرت محکم‌تر کرده و دودستی به آن چسبیده است. اما پکن، به عنوان بدیلی ممکن در برابر دموکراسی، چیزی برای عرضه دارد که مسکو و بوداپست (اگر واشنگتنِ امروز را کنار گذاریم) فقط می‌توانند ژست آن را به خود بگیرند: نتایج عملیِ پایدار برای اکثریت افراد ملت.

جذابیت فعلی «مدل چینی» بسته به مورد و جا به جا فرق می‌کند. این جاذبه ممکن است فقط تا حاشیه‌های صحنه‌ی سیاسی ما پیش‌روی کند، هرچند که برای رسیدن به قلب آن مبارزه می‌کند. اما برای آن بخش‌هایی از آفریقا و آسیا که رشد اقتصادیِ پرشتاب هم یک چشم‌انداز واقع‌گرایانه است و هم یک نیاز مبرم، «مدل چینی» جذابیت بسیار بالایی دارد. پیشرفت اقتصادی سریع، به همراه خودنمایی ملی، برای کشورهایی که نیاز به دست یافتن به نتایج مطلوب در دوره‌ی نسبتاً کوتاهی از زمان دارند جاذبه‌ی آشکاری دارد. در چنین جاهایی، دموکراسی اغلب مثل یک شرط‌بندی با ریسک (خطر) بالاتری است.

در جوامع غربی، خیلی بعید است که نمونه‌ی جایگزینِ چینی خاطر رأی‌دهندگان را به خود مشغول کند، حتی اگر به آن‌ها نشان دهد که چه کمبودها و کاستی‌هایی دارند. در عین حال، پیروزی دموکراسی لیبرالی از آنچه در سه دهه‌ی پیش به نظر می‌رسید غیرقطعیتر به نظر می‌رسد. وسوسه‌ی آزمودنِ چیزی متفاوت یک واقعیت است، حتی اگر انتخاب موفق‌ترین جایگزین کنونی برای اکثر رأی‌دهندگان گزینه‌ای باشد که به آینده‌ای دور تعلق دارد. دلایلی برای نگرانی از ضعف دموکراسی‌های ما وجود دارد. آن نوع از احترامی که آن‌ها برای مردم به ارمغان می‌آورند ممکن است برای شهروندان قرن بیست‌ویکمی کافی نباشد. ارزشی که دموکراسی برای شأن و منزلت شخصی قائل می‌شود به طور سنتی از طریق بسط و تعمیم حق رأی و حقوق شهروندی به نمایش گذاشته شده است. بهترین شیوه برای آن که مردم بدانند که مهم‌اند و دارای ارزش‌، این است که بتوانند رأی دهند. اما هنگامی که تقریباً همه‌ی بزرگ‌سالان (به طور نظری، اگر نه در عمل) قادر به رأی دادن باشند، شهروندان ناگزیر به دنبال شیوه‌های تازه‌ای برای تضمین حرمت و احترام افزون‌تری برای خود می‌روند.

ظهور «سیاست هویتی» در غرب نشانه‌ی آن است که حق شرکت کردن در انتخابات دیگر کافی نیست. افراد به دنبال شأن و منزلتی هستند که به همراه به رسمیت شناختن و تأییدِ کیستی‌شان می‌آید. آن‌ها نمی‌خواهند که فقط صدایشان شنیده شود؛ آن‌ها می‌خواهند که به سخنان آن‌ها توجه شود. شبکه‌های اجتماعی تریبون‌های آزادِ جدیدی عرضه می‌کنند که این مطالبات می‌توانند از طریق آن‌ها بیان شوند. دموکراسی‌ها به سختی راهی برای برآوردن این خواسته‌ها باز می‌کنند. سیاستمداران منتخب به نحو فزاینده‌ای محتاطانه به عرصه‌ی پرخطر «سیاست هویتی» گام می‌گذارند، در حالی که مطمئن نیستند کجا تغییر مسیر بدهند، و از تنش‌زایی وحشت دارند، مگر هنگامی که عمداً به پیشواز آن می‌روند. در عین حال، آن‌ها هرچه بیشتر به دانش فنی (ارائه‌شده از سوی بانکداران، دانشمندان، پزشکان، مهندسان نرم‌افزار) برای سودرسانیِ عملیِ مستمر وابسته شده‌اند. هنگامی که شهروندان شأن و منزلت شخصی کمتری در سیاست بیابند و سیاستمداران کمتر قادر به ایجاد رفاه و بهروزی شوند، نیروی جاذبه‌ای که دموکراسی را برای مدت‌های طولانی حفظ کرده است آغاز به محو شدن خواهد کرد. حرمت و احترام به علاوه‌ی دستاوردها آمیزه‌ی شکوهمندی است. هنگامی که این دو از هم جدا شوند، دموکراسی امتیاز منحصربه‌فردش را از دست می‌دهد.

«مدل چینی» با چالش‌های جدی نیز روبه‌رو است. شأن و منزلت شخصی در این مدل به صورت یک گزینه‌ی تحقق‌نیافته باقی می‌ماند، و وسوسه‌ی ناآزموده همانا گسترش حقوق انتخاب و اظهارات سیاسی است. استفاده از شبکه‌های اجتماعی توسط دولت چین برای مدیریت و نظارت بر شهروندانش نشان‌دهنده‌ی تلاشی هماهنگ برای مقاومت کردن در برابر جاذبه‌ی شأن و منزلت دموکراتیک برای شهروندان چینی است، و نشان می‌دهد مقامات به شدت دل در گرو  کنترل عملیِ دیکتاتورمآبانه بر شهروندان دارند. درست همان‌طور که نیروهای کشش در موازنه‌ی غربی میان شأن و منزلت و امتیازات و منافع مادی ممکن است در طول زمان پایدار نماند، در مورد «مدل چینی» هم همین امر صادق است. آن فرجام خوش، که این دو به هم برسند، و آقای فوکویاما آن را «پایان تاریخ» می‌داند، هرچه بیشتر دور به نظر می‌رسد. برخورداری از حرمت و احترام به علاوه‌ی برخورداری و بهره‌وری از دستاوردها دیگر در انحصار هیچ‌کس نیست.

 

برگردان: افسانه دادگر


دیوید رانسیمن استاد علوم سیاسی در دانشگاه کمبریج است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی اوست:

David Runciman, ‘China’s Challenge to Democracy,’ The Wall Street Journal, 26 April 2018.