لطفاً کمی سکوت!
LessFear
در خیابان پنسیلوانیا، واقع در مرکز شهر واشنگتن دیسی، پایتخت ایالات متحدهی آمریکا، درست در چند قدمی کاخ سفید تابلویی جلوی در ورودی یک ساختمان با ظاهری کسلکننده است. تابلویی که نوید میدهد با ورود به چهاردیواری این مکان، «آرامش»، «سکوت»، «خواب آسوده» و «نفسی عمیق و راحت» در انتظار شماست. آرامش، سکوت، خواب آسوده و مدیتیشنی که عضویت ماهانهاش ۸۹ دلار آب میخورد و اگر بخواهی به جز کلاسها، از آن «خواب آسوده» هم بهره ببری، حق عضویت ماهانهات به ۱۴۴ دلار در ماه میرسد. تنها یکبار حضور در کلاسی نیمساعته ۱۹ دلار و یک «خواب آسوده» نیمساعته ۱۰ دلار خرج برمیدارد.
این کسبوکار در چند قدمی کاخ سفید که این روزها بیشتر از هر زمان دیگری، محل هیاهو و تنش و اضطراب و نگرانی است، یکی از انواع کسبوکارها در گوشهوکنار جهان است که پول میگیرند تا دمی سکوت، آرامش، نفس آسوده و خوابی به دور از کابوس و تنش بفروشند.
آرتور شوپنهاور، فیلسوف قرن نوزدهم آلمان، نوشته بود: «سروصدا، از هرچیز دیگری که تمرکز و آرامش آدمی را برهم میزند، بیرحمتر است.» در همان روزگار جین آستن، نویسندهی کلاسیک و مشهور اهل انگلیس نوشت: «حالا دمی آرام گیرم و از تجمل سکوت لذت ببرم.» اما خب، «تجمل سکوت» در آن روزگار در مقایسه با امروز ما، اصلاً «تجمل» نبود. بهغایت در دسترستر بود و آسانتر، حجم سروصدا و هزار عامل برهمزنندهی حواس اصلاً قابل مقایسه با امروز نبود و نیم ساعت خواب آرام، ۱۹ دلار آب نمیخورد!
«سکوت» به مثابهی ابزار طبقاتی
احتمالاً شما هم تا حالا جایی پول بیشتری پرداخت کردهاید تا فضای اطرافتان «کمی آرامتر» و «خلوتتر» باشد: از دو برابر پول بابت صندلیای در بخش بیزینس یا فرست کلاس هواپیما تا بلیتی با بهای بیشتر برای نشستن در «کوپههای ساکت» قطار؛ حسابی دست به جیب شدن تا فاصلهی بین دو پرواز در فرودگاه را بتوانید در «لژ VIP» لم بدهید و بهجای هزار سروصدای فرودگاه، موسیقی آرامبخشی بشنوید و نوشیدنی خود را سر بکشید؛ بهایی سنگینتر برای اتاقی در هتل که رو به استخر و حیاط هتل باز شود و نه رو به خیابان؛ دو سه برابر خرج بیشتر بابت ساعتی شنا کردن در استخری که مجبور نباشید استخر را با بچههای کلاس آموزشی شنا شریک باشید؛ تاکسی دربست تا مجبور به تحمل حضور و شنیدن صدای صحبت بغل دستیها نباشید.
لابد شما هم شنیدهاید که آدم عاقل هرگز روبروی مدرسه و مسجد و کلیسا خانهای نمیخرد یا کرایه نمیکند. مجلهها و روزنامهها مدام در کار تبلیغ «تعطیلات رؤیایی» به فلان جزیره و شهر کوچکاند که مهمترین ویژگیاش «سکوت و آرامش و دوری از هیاهو» است. گرانترین مارک گوشی موجود در بازار-BOSE- یک ویژگی اصلی دارد: دکمهای را فشار میدهی و دیگر سر و صدای بیرون را نمیشنوی. هر روز اپلیکیشن تازهای برای تلفنهای همراه به بازار میآید که قرار است به شما کمک کند تا یک ربع، ده دقیقه، پنج دقیقه در روز بتوانید «مدیتیشن» کنید و به ضربوزور کمی از هیاهوی پیرامون و ذهنتان بکاهید. این فهرست را میتوان همینجور ادامه دارد.
برخی نظرسنجیها نشان میدهد که مثلاً در آمریکا ۵۳ درصد مسافران اعلام کردند حاضرند پول بیشتری بدهند تا در «بخش ساکت» بنشینند.
بسیاری از کسبوکارها اصلاً دیگر تعارف را کنار گذاشتهاند و بابت «سکوت» و کاستن از سروصدا، علنی و رسمی از شما پول بیشتری درخواست میکنند. نمونهی عیان شرکتهای هواپیمایی در سراسر جهان که نظام طبقاتی راه انداختند. هرچه پولت بیشتر، حق دسترسیات به فضا بیشتر میشود و سروصدای پیرامونت کمتر. مشتریها هم که من و شما باشیم به این قاعده طبقاتی تن دادیم و حتی برخی نظرسنجیها نشان میدهد که مثلاً در آمریکا ۵۳ درصد مسافران اعلام کردند حاضرند پول بیشتری بدهند تا در «بخش ساکت» بنشینند. شرکتهای تولید لوازم خانگی بهای محصولی را که «کمتر سروصدا» تولید میکند، دو سه برابر نمونهی مشابه که سروصدای بیشتری دارد تعیین میکنند. این فهرست را هم میتوان همینطور ادامه داد.
هرچه جیبت خالیتر، سروصدای پیرامونت بیشتر
در قرن بیستویکم هر چقدر جیبت خالیتر باشد، حق دسترسیات به سکوت و آرامش کمتر است. باور ندارید؟ کتاب «چراسروصدا مهم است؟» نوشتهی جان استوارت حقایق دردناکی را جلوی چشم میگذارد: وقتی سروصدا از ۵۰ دسیبل بالاتر میرود، آزار و اذیت اعصاب و روان و گوش آدمیزاد شروع میشود. سروصدا به ۵۵ دسیبل که میرسد، به شکل رسمی دیگر گوش و روان دارد آزار میبیند و تمرکز دشوار میشود. با اینحال بسیاری از کشورها حداقل آلودگی صوتی را چیزی بین ۷۰ تا ۷۵ دسیبل تعیین کردهاند!
بررسی استوارت در چند شهر شلوغ در گوشهوکنار جهان-از جمله لندن و بمبئی و نیویورک-نشان میدهد که هر چقدر میزان درآمد خانوارهای ساکن در مناطق جغرافیایی پایینتر است، دسیبل سروصدایی که هر روز در معرض آن هستند بالاتر میرود. جان استوارت در این کتاب مینویسد که ۲۰ درصد خانوارهای با درآمد کمتر از ۱۷ هزار و پانصد پوند در بریتانیا روزانه و مرتب در معرض دسیبل صدایی بالاتر از ۵۵ قرار دارند. نود و سه درصد این افراد در خانههای با نرخ اجارهی پایین دولتی زندگی میکنند و بنا به تعریف رسمی بریتانیا فقیر محسوب میشوند و مدام ناچارند سروصدای همسایهها، کارخانههای صنعتی، خیابانهای پر ازدحام، فرودگاهها و … را تحمل کنند. این رقم برای مردمان فقیر بمبئی به بیش از ۶۰ درصد میرسد.
در ایران، شرکت «کنترل کیفیت هوای تهران» دسیبل آلودگی صوتی را بین ۵۵ تا ۶۰ تعریف کرده است. بنا به این میانگین، وضع شهر تهران واقعاً بحرانی است. در مناطقی از شهر تهران- مثل بزرگراه «همت» یا تهرانسر- آلودگی صوتی روزانه بالای ۸۵ دسیبل است!
سروصدا «بلای جان» آدمی است
تحمل مدام سروصدا عامل هزار مشکل و بیماری هم هست و اینجا هم باز افرادِ با درآمد کمتر، بیشتر آسیب میبینند. در ایالات متحده آمریکا دستکم ۴ میلیون نفر هر روز در معرض سروصدایی غیرقابلتحمل و بالای ۶۵ دسیبل قرار دارند. بررسیها نشان میدهد تقریباً همهی این افراد از قشر کمدرآمد آمریکا محسوب میشوند. یک پژوهش دانشگاهی در سال ۲۰۰۳ نشان داد که کودکانی که مدام در معرض صدای هواپیما و فرودگاهها قرار دارند، بخشی از توانایی شنوایی خود را از دست میدهند و بعدها با مشکلات تمرکز مواجهاند.
«سازمان بهداشت جهانی» میگوید در اروپا سالانه «یک میلیون زندگیِ سالم در نتیجهی سروصدا و عوارض ناشی از آن از دست میرود.» در ایران نتایج یک بررسی دانشگاهی دربارهی اثرات ترافیک بر خواب شهروندان شهر شیراز نشان داد که افرادی که در مناطق پرترافیک شهر زندگی میکنند، از اختلال خواب بیشتری رنج میبرند. به تمام اینها باید «سروصدای ثانویه» را هم اضافه کرد که ناشی از تکنولوژی است و تمرکز را روز به روز دشوارتر میکند: ایمیل پشت ایمیل، پیغام روی گوشی موبایل، شبکههای مجازی، لایک پشت لایک، از این سایت اینترنتی به سایت بعدی پریدن و … چطور دیوانه نشویم؟ وقتی شدیم چه کنیم؟
تجربهی ۱ ساعت آرامش به نرخ ۳۰ دلار
کودکانی که مدام در معرض صدای هواپیما و فرودگاهها قرار دارند، بخشی از توانایی شنوایی خود را از دست میدهند و بعدها با مشکلات تمرکز مواجهاند.
دو شب کمخوابی، سروصدای ترافیک بیرون، یک مهلت تحویل مطلب که نزدیک بود و من هنوز هیچکاری نکرده بودم، گردندردی که ماساژ تایلندی هم (یک کسب و کار دیگر برای فروش جرعهای آرامش) چارهساز نبود و صدای پارس سگ همسایه که معلوم نبود چرا آن روز حسابی بدخلق بود دست به دست هم داد تا بالأخره آن «قاضی» مغزم را نادیده بگیرم. همان قاضی که روزها بود گوشزد میکرد وقتی میلیونها نفر نان ندارند بخورند و جنگ و گلوله و بمباران سهم آنها از «سروصدا»است، خجالت بکش و پول بابت «خواب آسوده» و کلاس «استرسزدایی» خرج نکن.
پول را پیشاپیش آنلاین پرداخت کردم. به توصیهی وبسایت کسبوکار فروش آرامش، لباس راحت و آستین بلندی بر تن کردم و راهی هیاهوی خیابان پنسیلوانیا، دو قدمی «کاخ سفید» و صف همیشگی گردشگران و بوق ماشینها و آژیر ماشینهای پلیس و آتشنشانی شدم.
از در که وارد شدم، انگار نه انگار که آن بیرون چه هیاهو و ازدحام و سروصدایی برقرار است. مردی که کلاس «استرسزدایی» را اداره میکرد، چیزهای قشنگی را متذکر میشد: اول صبح یک ربع مراقبه کنید، پنج دقیقه نفس عمیق بکشید، حتماً صبحانه را در سکوت و آرامش و طمأنینه بخورید و … و خب معلوم نبود تکلیف خیل آدمهایی که باید برای مثال بیش از یک ساعت و نیم در راه باشند تا به محل کار برسند و یک ساعت و نیم در راه تا به خانه برگردند چه میشود؟ نصفه شب بیدار شوند تا به این همه طمأنینه و سکوت و مراقبه برسند؟! پشت تمام توصیههای مربی کلاس یک چیز پررنگ بود که به زبان نمیآمد: «اگر آنقدر پول و امکانات و وقت داری که …» تمام توصیههایی که اصرار داشت بقبولاند «کارهای ساده و در دسترس و آسان روزمره» است، در واقع «تجمل» بود و «امتیاز». تجمل و امتیازی که اکثر شهروندان دوران ما در میانهی این دویدنهای مدام از آن بیبهرهاند.
بعد برای «خواب آسوده» راهی اتاق ویژهای شدیم. اتاقی که رنگهای آرامبخش عجیبی داشت، مثل آب روی آتش بود. هرکدام در تختهای ویژهی بسیار نرم و راحتِ ویژهی خواب دراز کشیدیم- مؤدبانه به اطلاعمان رساندند که در ازای ۴۴۹ دلار میتوانیم یکی از تختها را بخریم- نرمترین پتویی که در زندگی دیدم را تحویل گرفتم و چشمبندی از بهترین جنس پارچه. پتو را روی تن کشیدیم، چشمبندها را به چشم زدیم، رنگهای آرامبخش کمنورتر شد، انگار نه انگار که پشت دیوارهای ضد صدای این اتاق، هیاهوی خیابان پنسیلوانیا بود.
خیلی زودتر از آن که بفهمم خواب مرا در آغوش کشید، خوابی چنان آرام و بیدغدغه که انگار تازه به عمق جان میفهمیدم رابرت گرین، نویسندهی آمریکایی، چرا نوشت: «ذهن آرام و خواب آسوده، از تاج پادشاهی گرانبهاتر است.» و چنان به نرمی و آسودگی از این چرت آسوده بیدار شدم که انگار نه انگار دو قدم آنطرفتر دونالد ترامپ نشسته است و چهار ستون تنم را میلرزاند. کارکنان فروش آرامش و سکوت با فنجانی چای در انتظار ما بودند.
ده دقیقه بعد که پایم را از ساختمان بیرون گذاشتم، آژیر ماشین آتشنشانی فوری من را از جا پراند. گوشی موبایلم از دستم افتاد. خم شدم، گوشی را برداشتم و اَپِ توییتر را باز کردم. خبر، مثل همهی خبرهای بد دیگر فوری و درجا خودش را رساند: دیوان عالی آمریکا با حکم ممنوعیت سفر علیه شهروندان ایران و شش کشور دیگر موافقت کرده است.
گوشی تلفن همراهم را با حرص و خشم داخل کیفم انداختم، بغضم را قورت دادم، در هیاهوی گوشخراش خیابان پنسیلوانیا راه افتادم. تمام آن یک ساعت آرامش، دود شد و دور.