مقاومت در برابر تمامیتخواهی را از واتسلاو هاول بیاموزیم
Facets
هاول در سال ۱۹۳۶ در چکسلواکی به دنیا آمد و در آنجا بزرگ شد، همان جایی که حاکمان کمونیستاش بارها او را زندانی کردند، دائماً او را تحت نظر داشتند و از انتشار بسیاری از آثارش جلوگیری کردند. او تا سال ۱۹۸۹ به مقاومت ادامه داد، و برای سقوط رژیم کمونیستی برنامهریزی کرد.
زلزلههای سیاسی اخیر ما را از نظر عقلانی و احساسی متحیر و سرگردان کرده است. به نظر نمیرسد که هیچ یک از طبقهبندیها (چپ، راست، لیبرال، محافظهکار، مترقی، مرتجع) و دیدگاههای مرسوم (طبقاتی، نژادی، جنسیتی) بتواند توضیح دهد که چطور یک دروغگوی بیاختیار و یک آدم معتاد به مزاحمت جنسی به قدرتمندترین مرد جهان تبدیل شد. بسیاری با نادیده گرفتن این فاجعهی باورنکردنی، میخواهند با مطالعهی متون ادبی و فلسفی قدیمی، نظیر ریشههای توتالیتریسم هانا آرنت یا ۱۹۸۴ جورج اُورول، و نباید اینجا اتفاق بیفتد سینکلر لوئیس از این ماجرا سر دربیاورند. اما شاید بهتر باشد که به آثار هاول توجه کنیم: نویسنده و اندیشمندی که از نزدیک تمامیتخواهی اوروِلی را تجربه کرد، کسی که اعتقاد داشت این اتفاق در آمریکا هم رخ داده است، و البته کسی که راهکاری برای مقابله با آن ارائه کرد.
هاول در سال 1936 در چکسلواکی به دنیا آمد و در آنجا بزرگ شد، همان جایی که حاکمان کمونیستاش بارها او را زندانی کردند، دائماً او را تحت نظر داشتند و از انتشار بسیاری از آثارش جلوگیری کردند. او تا سال 1989 به مقاومت ادامه داد، و برای سقوط رژیم کمونیستی برنامهریزی کرد. هاول در غرب به عنوان «دگراندیش» شهرت یافت، کلمهای که معمولاً برای توصیف بسیاری از شهروندان کشورهای کمونیستی به کار میرود، یعنی کسانی که جسورانه با حکومت استبدادی بیرحم مبارزه میکردند. اما او از اواخر دههی 1970، در آثار مهم خود از حالت حقبهجانب غربیها به شدت انتقاد میکرد، غربیهایی که میکوشیدند تا از دور و با نگاهی از بالا به پایین به حال دگراندیشان جوامع کمونیستی دل بسوزانند یا آنها را تحسین کنند. هاول در یکی از مشهورترین مقالاتش، «سیاست و وجدان» (1984)، اشاره میکند که دگراندیشانی مثل او، با «تلاشهایی نابسنده» در راه آزادی، درگیر یک اقدام جهانی ضروری شدهاند. او بر «سرنوشت مشترک» اهالی اروپای شرقی با شهروندان دموکراسیهای غربی تأکید میکرد، و وضعیت مردم کشورهای کمونیستی را «هشدار، چالش، زنگ خطر یا درس عبرتی» برای غربیها میدانست.
مشکلات بشر، به باور هاول، عمیقتر از تقابل بین سوسیالیسم و سرمایهداری بود زیرا هر دو «کاملاً ایدئولوژیک و اغلب از نظر معناشناختی نادقیق بودند اما مدتها بود که کسی به این واقعیت بها نمیداد.» نظام غربی هم هرچند از نظر مادی موفقتر بود، اما فرد را نابود میکرد، و به احساس درماندگی میانجامید، امری که – همانطور که پیروزی ترامپ نشان داده- میتواند از نظر سیاسی مضر باشد. به نظر هاول، سیاست به طور کلی، بیش از اندازه «ماشینی» و غیرپاسخگو شده، و انسانهای جاندار را به «دستههای آماری رأیدهندگان» تقلیل داده است.
به اعتقاد هاول «یگانه روش کنونی سیاست، موفقیت کمّیتپذیر است»، و در نتیجه مفهوم «خوب و بد» دیگر «معنای مطلقی» ندارد. مدتها قبل از اینکه دولت جورج دابلیو. بوش به بهانهای واهی به عراق حمله کند، هاول دریافته بود که در هر دو دنیای آزاد و غیرآزاد، «قدرت مبتنی بر دروغ ایدئولوژیکِ فراگیری است که، میتواند هر کاری را منطقی جلوه دهد بیآنکه راستیآزمایی شود». به نظر او، «ایدئولوژیها، نظامها، دستگاهها، دیوانسالاری، زبانبازی و شعارهای سیاسی» قدرت اهریمنی منحصربهفردی در دنیای مدرن به دست آورده است و آن را به تمام افراد تحمیل میکند و «آدمها-حاکمان و محکومان-را از وجدان، عقل سلیم و گفتار طبیعی، و بنابراین، انسانیت واقعی خود» محروم میسازد.
چون دموکراسیهای غربی و دیکتاتوریهای کمونیستی به معیارهای انسانی بیاعتنا بودند، چندان مهم نبود که بازارهای آزاد از اقتصادهای کمونیستی کارآمدتر بودند. زیرا هاول عقیده داشت «تا زمانی که انسانیتمان بیپناه رها شود، هیچ ترفند تکنیکی یا سازمانیای که معطوف به بهبود عملکرد اقتصادی باشد، ما را نجات نخواهد داد». آزادی فردی و انسجام اجتماعی در دموکراسیهای کاپیتالیستیِ سیاستزداییشدهی غربی نیز به همان اندازه در معرض تهدید بودند. هاول میگفت «کسی که فریفتهی نظام ارزشی مصرفگرا» شده، و کسی که «نسبت به چیزی جز بقای خود احساس مسئولیت نمیکند، بیدلوجرئت است. این نظام مبتنی بر همین بیدلوجرئتی است، آن را تشدید میکند، و به جامعه سرایت میدهد.»
پس از اینکه هاول به مقام ریاستجمهوری کشورش رسید، در سال 1997 به «منجلاب پساکمونیستی» چکسلواکی حمله کرد: یک نظام اقتصادی سرمایهداری فاسد که بسیاری را متقاعد کرده بود «دروغ و دزدی به موفقیت میانجامد؛ و این که بسیاری از سیاستمداران و کارمندان دولت تطمیعپذیر هستند؛ این که احزاب سیاسی- هرچند دم از صداقت میزنند- در خفا از گردشهای مالی مشکوک بهره میبرند.» اما هاول از مدتها قبل به بعضی شباهتهای آشکار و عمیق بین دو ایدئولوژی رقیب و نظامهای دوران جنگ پی برده بود؛ در نتیجه، به نظر هاول مبارزان غربی دوران جنگ سرد که خواهان نابودی کمونیسم بودند، میخواستند آینهای را «بشکنند» که کراهت اخلاقی خودشان را برملا میکرد. در واقع، هاول در میانهی دههی هشتاد-در ابتدای تزلزل کمونیسم- پیشبینی کرد که حکومت توصیفشده در رمان ۱۹۸۴ اورول، بدون شک در غرب هم ظاهر خواهد شد. او به «فاتحان» جنگ سرد هشدار داد که ناگزیر شبیه «مخالفان شکستخوردهشان خواهند شد، بسیار بیش از آن که امروز بتوان باور یا تصور کرد.»
Golden Drum
به نظر هاول، مسئلهی اصلی «به یک اندازه به همه مربوط بود»: آیا میتوانیم «اخلاق را مهمتر از سیاست و مسئولیت را مهمتر از امیال خود بشماریم تا جامعهی انسانی معناداری بسازیم، معنا را به گفتار انسان بازگردانیم و همهی کنشهای اجتماعی خود را بر بازسازی انسان خودمختار، صادق و محترم متمرکز کنیم». هاول رستگاری را مشروط به «جامعهی مدنی»ای میدانست که از نظر سیاسی فعال باشد. (در واقع هاول بود که اصطلاحِ اکنون فراگیر جامعهی مدنی را بر سر زبانها انداخت). او میگفت «قدرت ضعفا» مبتنی بر توانایی آنها برای ساماندهی به خود و مقاومت در برابر «نیروی غیرعقلانیِ قدرت بینامونشان، غیرشخصی و غیرانسانی» است.
مقاومتی دائمی ضروری است زیرا این بیاعتنایی سیاسی و اخلاقی شهروندان خودخواه است که استبداد را عادی جلوه میدهد. به نظر هاول، رهایی حقیقی از استبداد مستلزم «زندگی در حقیقت» است، نه فقط به معنای عدم مشارکت در نظام کذب و دروغ بلکه افزون بر آن، به معنای دوری گزیدن از «لذتهای کوچک روزمره». او تأکید میکرد که فرد «باید خود را به چیزی والاتر متعهد کند و بتواند جزئی از زندگی شخصی مرفه پیشپاافتادهی خود، و در موارد حاد، حتی همه چیز را قربانی کند.» هاول به احزاب سیاسی حرفهای به دیدهی تحقیر مینگریست و از آنها انتقاد میکرد که «تمام مسئولیتهای اساسی و شخصی را از شهروند» سلب میکنند. او آرزومند «جوامعی آگاه، غیر بوروکراتیک، پویا و آزاد بود که شهر موازی را تشکیل میدهند». به نظر هاول، جامعهی او- متشکل از دگراندیشان- امید به آینده را نوید میداد؛ این جامعه «نوعی شکل مقدماتی و الگویی نمادین از ساختارهای سیاسی پسادموکراتیک بامعناتر است که ممکن است پایه و اساس جامعهای بهتر را بنا نهد.»
هاول، که الگویش جامعهی متحد مطرودین سیاسی در اروپای شرقی بود، خواهان «احیای ارزشهایی همچون اعتماد، وسعتنظر، مسئولیتپذیری، همبستگی و عشق» در سیاست بود. او عقیده داشت که «اصلاح حقیقی، عمیق و ماندگار... باید از وجود انسان، از بازسازی اساسی موقعیت مردم در دنیا، و ارتباطشان با یکدیگر» ناشی شود. این حرف شبیه به عقاید جنبشهای معنوی «عصر جدید» به نظر میرسد؛ مبهم و غیرعملی. اما، پیش از این که هاول از «قدرت ضعفا» حرف بزند، گاندی و مارتین لوتر کینگ جونیور هم نشان دادند که کنش هماهنگ افراد خودآگاه میتواند نیرویی عظیم بیافریند. افزون بر این، نظر هاول دربارهی آسیبهای سیاسی، طنین خاصی در عصر ترامپ دارد.
بیش از سی سال پیش، هاول با لحنی گلایهآمیز گفت، «به نظرم بسیاری از مردم در غرب هنوز نمیفهمند که اکنون پای چه امر خطیری در میان است». امروز این قلدر دروغگوی توئیتنویس، که به بمبهای اتمی دسترسی دارد، به بسیاری از مردم آمریکا فهمانده که چه خطری آنها را تهدید میکند. اکنون که احزاب اصلی سیاسی در آشفتگی به سر میبرند، دگراندیش، که در پیشگاه وجدان خود مسئولیت و کنش سیاسی را بر عهده میگیرد و این بار را به دوش سیاستمداران حرفهای نمیاندازد، ناگهان به شخصیت بسیار مهمی در آمریکا تبدیل شده است.
مخالفت سرسختانه و بیامان با ترامپ، چه در راهپیماییهای زنان یک روز پس از مراسم تحلیف او یا در تظاهرات در فرودگاههای آمریکا در حمایت از مردمی که بیشرمانه مورد اهانت قرار گرفته بودند، نشاندهندهی بسیاری از ویژگیهایی است که هاول دوست داشت در جامعهای مدنی ببیند: اعتماد، وسعتنظر، مسئولیتپذیری، همبستگی و عشق. اکنون بسیاری از مردم مثل هاول فهمیدهاند که قدرت خودسرانه و غیرانسانی نمیتواند آنها را از آزادی درونی برای تصمیمگیریهای اخلاقی، و ایجاد یک جامعهی انسانی معنادار باز دارد. آنها تقریباً سه دهه پس از سقوط کمونیسم، سرگرم ایجاد سیاست رهاییبخش دگراندیشی در دنیای آزاد هستند. سنجش موفقیت دگراندیشان آمریکایی بر اساس کامیابی آنها در انتخابات یا دیگر امور کمّیتپذیر بیهوده است زیرا آنها مشغول ایجاد «جامعهای موازی» هستند: فضایی حیاتی که در چهار سال آینده بسیاری از مردمِ گریزان از عصر عصبانیت به آن پناه خواهند آورند و زندگی در حقیقت را خواهند آموخت.
برگردان: فرهاد نیکاندیش
پانکاچ میشرا نویسندهی کتاب عصر عصبانیت: تاریخ زمان حال است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Pankaj Mishra, ‘Vaclav Havel’s lessons on how to create a parallel polis’, The New Yorker, 8 February 2017.