پناهگرفتن از واقعیت، به شیوهی روسی
soviet-art.ru
مهاجرت داخلی راهی برای پناه بردن به درونِ خود و بستن در به روی دنیاست، از جمله به روی همهی چیزهایی که شما را ناراحت میکنند یا آزار میدهند. مفهوم تبعید داخلی، اگر چه رابطهای تنگاتنگ با روسیهی قبل و بعد از انقلاب ۱۹۱۷ دارد، اما تنها با تجربهی شوروی مرتبط نیست و در مکانها و زمانهای دیگری هم وجود داشته است.
ماهِ قبل عبارتی نامعمول در اینستاگرام ظاهر شد: «مهاجرت داخلی» (‘vnutrennaya emigratsia’ به زبان روسی). اینستاگرام از آن طور جاها نیست که با مفاهیم نارایج سیاسی مواجه شوید، اما این عبارت واقعاً جلوی چشمانم بود؛ در خواندنیهای تازهی اینستاگرام که در صفحهی یک شخص کاملاً روزآمد به نمایش درآمده بود. این عبارت در مصاحبهای در نسخهی ماه فوریهی مجلهی اسکوایر به زبان روسی به کار رفته بود، که در آن ویراستار مجله سرگئی مینائف با آلیونا دولِتْسْکایا دربارهی گذران یک زندگی مدرن مصاحبه کرده بود. دولِتْسْکایا مشابهِ مُسکوییِ تینا براون و نخستین ویراستار مجله وُگ به زبان روسی است.
بعد از مصاحبه، دولِتْسْکایا دربارهی این تبادل نظر در حساب اینستاگرام خودش مطلبی نوشت و چندین نفر از میان ۱۶۰ هزار دنبالکنندهاش در اینستاگرام در تأیید این موضوع اظهارنظرهایی کردند. یکی از آنها چنین نوشته بود: «دربارهی "مهاجرت داخلی" بسیار با تو موافقام. اگر با خودت یکدل باشی، میتوانی از ابتذال اطرافت فراتر بروی.» کس دیگری نوشته بود: «"مهاجرت داخلی" حس لحظه است.» «این یعنی بتوانی بین همهی این اتفاقات، سلامت فکری خودت را حفظ کنی و با احساس هماهنگی و شادمانی زندگی کنی».
اگر چه چندین نفر از اظهارنظر کنندگان به "Tramp" [به انگلیسی به معنی ولگرد. م.] (که طرز نوشتن نام «ترامپ» به خط سیریلک است)، به عنوان عامل آزارنده اشاره کرده بودند، هیچ کس به پوتین اشارهای نکرده بود. اما اشارهی موجود در عبارت «همهی این اتفاقات» به اندازهی کافی واضح بود. مهاجرت داخلی راهی برای پناه بردن به درون خود و بستن در به روی دنیاست، از جمله به روی همهی چیزهایی که شما را ناراحت میکنند یا آزار میدهند. دو ویراستارِ این مجلههای روسزبان، مهاجرت داخلی را (که گاهی از آن با عنوان «تبعید به درون» نیز یاد میشود) یافتن یک فضای درونی تعریف کرده بودند که در شما احساس رفتن به «کپنهاگ درونی» را ایجاد میکند.
این بحث، جنبهی سیاسی پررنگی نداشت؛ واضح بود که مهاجرت داخلی به عنوان یک عبارت همهمنظوره به کار رفته بود، چیزی شبیه به دیگر مفاهیمِ مرتبط با شیوههای زندگی مانند «رفاه»، «آگاهی»، یا «آسایش» که همگی در سالهای اخیر تداول یافتهاند. خود این مطلب گویای واقعیت موجود است. وجود این همه اَپهای مراقبه، «کتابهای کوچکِ» خودآگاهی، و طراحی داخلی اسکاندیناویایی که بر دِنج بودن خانه تمرکز دارد، حکایت از آن دارد که بسیاری از مردم (و نه فقط روسها) درگیر موضوع «فرار به درون» هستند.
دولِتْسْکایا دربارهی فرایند مهاجرت داخلی خود چنین گفته بود: «این یک تصمیم آگاهانه است». او و مینائف به شیوهی ویژهای اشاره میکردند که او فضای فیزیکی زندگی خود را طراحی کرده بود: مینیمالیستی، به دقت گلچین شده، و تنظیم شده برای ارائهی پناهگاهی برای ذهن، جایی که او برای فکرها و ایدههای خود مکان و زمان در اختیار داشته باشد. «من از چیزی فرار نکردم، برعکس من دنیایی برای خود ساختم که در آن، زمانِ کافی برای مشاهدهی چیزها، فکر کردن، و قوت گرفتن دارم. در سوی دیگر پنجره [بیرون آپارتمان مسکوی من] همهچیز سخت و پرآشوب است. اینجا من میتوانم استراحت کنم».
آخر چه کسی این روزها به کمی آسایش و آرامش فکر نیاز ندارد؟ ماه قبل یک نویسندهی بریتانیایی به من گفت که قصد دارد «به درون پرده» برود. پرده، مثل تبعید داخلی، استعارهای از قطع تماس با شبکهی جهانی و دور از دسترس قرار گرفتن است. اما تا همین اواخر، جز مواردی نادر مثل نویسندهای که برای تمام کردن یک کتاب عزلت میگزید، دلیلی وجود نداشت که کسی در جهان غرب بخواهد کاملاً تماس خود را با زندگی سیاسی و فرهنگی قطع کند. و دلیلی هم نداشت که کسی سعی داشته باشد سلامت فکری خود را حفظ کند. اما امروزه این مفهومی است که همه آن را درک میکنند.
هیئت کتابخانهی بریتانیا / تصاویر پلسازان
انقلابیون دسامبر ۱۸۵۲ در یک کمپ کار اجباری در سیبری، بازسازی یک نقاشی اثر آ.و. مورووُف، ۱۹۱۰
از قضا، این ایدهای است که مستقیماً از تاریخ روسیه سر برآورده: هر کسی که در شوروی بزرگ شده باشد به کمک همین ایده دههها هجوم رسانههای دولتی را تاب آورده است. او احتمالاً فتوکپیهایی (مطالب فتوکپیشده که بین دوستان میگشت) را با دیگران در میان گذاشته و یک زندگی درونی برای خود پرورش داده که شامل بازخوانیهای مکرر آثار نویسندههای خاص و گوشدادنهای مکرر به آلبومهای موسیقیِ مورد علاقه بوده، تا جایی که کلمات آهنگها را از سر تا ته و برعکس به یاد سپرده بوده است. تفاوت در اینجاست که ما پیش از این در غرب نیازی نداشتیم که به تبعیدِ خودخواستهی درونی فکر کنیم.
مفهوم تبعید داخلی، اگر چه رابطهای تنگاتنگ با روسیهی قبل و بعد از انقلاب ۱۹۱۷ دارد، اما تنها با تجربهی شوروی مرتبط نیست و در مکانها و زمانهای دیگری هم وجود داشته است. تصور بر این است که نخستین موردِ ثبتشدهی استفاده از این عبارت، مربوط به فرانسهی دههی ۱۸۳۰، یعنی بعد از سقوط دیکتاتوری بوربونهاست، دورانی که بورژواهای ثروتمند بر دادگاههای فرانسه حاکم شدند. در آن بستر، این عبارت به نوعی لذتجویی اشاره داشت. در ۱۸۹۳، دلفین دو ژیراردن دربارهی «émigration intérieure» [مهاجرت داخلی به زبان فرانسه. م.] در میان افراد جوان جامعهی اشراف نوشت، نگرشی که با «دلزدگیِ سیاسی» رابطهی تنگاتنگی داشت. او نوشت که این اشرافزادگان به جای آنکه درگیر جنگ و سیاست شوند، خود را غرق مهمانیها و رقص میکنند.
در آلمان در دوران نازیها، عبارت «مهاجرت داخلی» برای توصیف نویسندگان و دانشگاهیانی پدیدار شد که با نازیسم ضدیت داشتند، اما تصمیم گرفتند بعد از ۱۹۳۳ در آلمان بمانند. بعد از جنگ جهانی دوم، مناقشات طولانیای بر سر این موضوع به راه افتاد که آیا این موضعِ کنارهگیرانه نوعی ورشکستگی اخلاقی است یا خیر. در آمریکا و بریتانیا، این عبارت نسبتاً تعبیر ملایمتری است و در طول دهههای گذشته برای توصیف هیپیهایی مورد استفاده بوده که تصمیم گرفتند در کمونهایی در «تبعید داخلی» زندگی کنند.
به واژگانیترین معنا، این عبارت به معنای «نقل و انتقال جغرافیایی درون کشور خود»، یا به تعبیر دیگر به معنای اخراج از محلی درون کشور خویشتن است. در شوروی بعد از ۱۹۸۰، گاهی به این کار «کیلومتر یکصد و یکم» گفته میشد. اشارهی این عبارت به تدبیر حکومت شوروی بود که «عناصر نامطلوب» را قبل از المپیک مسکو در آن سال به دست کم یکصد کیلومتری پایتخت فرستاد. اما پیش از آن بسیاری از کسانی که دولت، آنها را به همین ترتیب نامطلوب قلمداد کرده بود، وجود این قبیل مناطقِ انحصاریِ داخلی را تجربه کردند بودند، مانند کسانی که از گولاگ بازگشته بودند و اجازه نداشتند از ۲۵ کیلومتری بعضی شهرها نزدیکتر بیایند. تعبیر «پروپیسکا» که زمانی اشاره به اجازهی اقامت در یک منطقهی انحصاری داشت، هنوز در مکالمات روسی به شوخی برای اشاره به جایی که سخت میتوان به آن وارد شد، به کار میرود. (مثلاً در جملهی: «من به این کلوب نخواهم رفت، هنوز اجازهی اقامت خودم را دریافت نکردهام».)
اما تعریف تبعید داخلی در طول دوران شوروی فراتر از آن بود که صرفاً به مکانهایی که میتوانستید یا نمیتوانستید به آنها سفر کنید، اشاره داشته باشد. برعکس، این عبارت معنایی استعاریتر دربارهی سفر به درون خودتان و نقلِمکان ذهنی داشت. این به معنای نوعی «واپسروی به درون» بود که به بسیاری از افراد اجازه میداد در حالی که کاری به کار سیاست یا زندگی عمومی ندارند، شادمانتر زندگی کنند.
من از دیرباز گمان داشتم که شاید این مفهوم توضیح میدهد که چرا اتحاد جماهیر شوروی توانست هفتاد سال ادامه یابد؛ با وجود چنین تعداد کثیری از افراد که به کلی به شرایط بیاعتنا شده بودند، شاید کسی نبود که بخواهد زحمت پایین کشیدن این نظام را به خود بدهد. آنها بیش از حد مشغول گوش دادن به موسیقی کلاسیک، خواندن کتابهای عمدتاً غیرمناقشهانگیز، و حفظ شعر بودند. آنها ترجیح میدادند که از ماجراها کنار بمانند تا نظام، زیر فشار تناقضات درونی خود فرو ریزد.
این طرز فکر در بخشی از این لطیفهی قدیمی شوروی منعکس است: «ما وانمود میکنیم که کار میکنیم. آنها هم وانمود میکنند که به ما دستمزد میدهند». اما روح حقیقی تبعید داخلی چیزی افراطیتر است که شاید بتوان اینطور آن را جمعبندی کرد: «ما وانمود میکنیم که به اوضاع مسلط هستیم. ما حتی وانمود نمیکنیم که به آن اعتنایی داریم». آیا این به ظاهر دیدگاهی، گرچه پوچگرایانه، اما جذاب نیست؟ امروز احساس میشود که (دوباره) زمان این ایده فرارسیده و این بار، این ایده ناگهان با زندگی میلیونها نفر در غرب تناسب پیدا کرده است. در زمانهی ازخودبیگانگیِ شدید سیاسی، و وقتی که بخش عمدهی فرهنگ اطراف شما انزجارآور است، چه نوع نگرشی را در خود پرورش میدهید؟ قوانین بقای فکری در این شرایط چه هستند؟
در دوران شوروی تقریباً هر نویسندهای که شناختهشده بود، یا از کشور اخراج شد، یا در درون روسیه تبعید شد، و یا به اجبار به گوشهی فراموشی رانده شد.
از قرنها پیش برای بسیاری از نویسندگان و هنرمندان روس ایدهی «بازگشت به درون» و زندگی در بیخبری از دغدغههای سیاسیِ روز یک تواناییِ حیاتی و حتی نوعی هنر بوده است. در مورد برخی از آنان، تبعید در ابتدا لفظی و جغرافیایی بوده و تنها بعداً به چیزی روانشناختی بدل شد. برای مثال پوشکین در دههی ۱۸۲۰ از مسکو و سنپترزبورگ هر دو تبعید شد (از قضای روزگار به دلیل نوشتنِ «در ستایش آزادی») و بعدها آزادی مسافرت او شدیداً محدود شد. به احتمال قوی تجربهی محرومیت از خواندنِ آثارش در معرض عموم بود که باعث شد او به جای تکیه به شهرت خود به عنوان یک شاعر، آثاری در گسترهی وسیعی از انواع ادبی خلق کند.
به همین منوال، داستایوفسکی در طول دههی ۱۸۵۰ نه سال را در تبعید گذراند، که گرچه برای سلامتیاش ویرانگر بود، اما امروزه از دید زندگینامهنویسان عامل تبدیل او به یک نویسنده قلمداد میشود. او وحشت تیرباران ساختگی را تجربه کرد و در دورانی که در سیبری بود، دچار صرع شدید شد، اما پس از تبعید با شوقی شدید و با اعتقادی تزلزلناپذیر به شکستناپذیریِ روح انسان دوباره به کار پرداخت. او پس از بازگشت بیدرنگ و در یک توالی پرسرعت، یادداشتهای زیرزمینی، جنایت و مکافات، قمارباز، و ابله را نوشت. در مورد بسیاری از نویسندگان روس، این تجربهها آنها را وادار کرد که چشم از دغدغههای فوری بردارند و به تعمقی انتزاعیتر در موقعیت انسان بپردازند.
در دوران شوروی تقریباً هر نویسندهای که شناختهشده بود، یا از کشور اخراج شد، یا در درون روسیه تبعید شد، و یا به اجبار به گوشهی فراموشی رانده شد. میخاییل بولگاکوف، رماننویس و نمایشنامهنویس، و آنا آخماتووا و اوسیپ ماندِلْسْتام، دو شاعر، همگی در دورههایی از زندگی خود یا جسماً تبعید شدند و یا رژیم آنها را در نوعی «موقعیت انفعال» قرار داد. آنها تنها با نگریستن به درون و پرورش راهبردهایی مانند طنز تلخ توانستند به کار خلاق خود ادامه دهند و آثاری خلق کنند که اکثراً به شکل نسخههای فتوکپی شده و یا با تأخیر زیاد انتشار یافت. آخماتووا شبکهای از «شنوندگان» به وجود آورده بود که شعرهای او را به خاطر میسپردند تا هیچ یک از آنها نیازی به مکتوب کردن نداشته باشند.
برخی دیگر از این افراد هر وقت میتوانستند خود را جسماً از دسترس خارج میکردند. سولژِنیتسین بعد از آنکه در ۱۹۷۴ اخراج شد، خود را به شکل خودخواسته در ایالات متحده تبعید کرد و در بخشی دورافتاده از ورمانت ساکن شد، جایی که به ندرت کسی به دیدار او میآمد. تنهایی، دروناندیشی، تعمق، و جستجوی آرامش فکری مهمترین راهبردهای بقای معنوی برای این نویسندگان شد.
آیا نمیتوان گفت که حتی اگر شاعری بزرگ نباشید، نوعی تبعید درونی ممکن است برایتان مفید باشد؟ تا پیش از ترامپ در آمریکا و برگزیت در بریتانیا، میزانی از مشارکت در زندگی سیاسی و فرهنگیِ این ملتها برای اغلب افراد، فعالیتی لذتبخش بود که بخش کوچکی از زمان روزانه را در بر میگرفت و بر سلامت فکر سایه نمیانداخت. اکنون، زندگی روزمره به میدان مینی از اضطرابات، تحریکات عاطفی، عوامل آزارنده و ریزخشونتهای دیجیتال از طریق ایمیل، شبکههای اجتماعی و اخبار تلویزیونهای کابلی تبدیل شده است که شما را دائماً به افزایش فشار خون تهدید میکند. بلی، این تهدیدی دیجیتال است، زیرا فضای مجازی، محملِ ادوارِ بیامانی از خبرهای پیدرپی است، اما در عین حال این تهدید سیاسی نیز هست.
در مواجهه با این هجوم، یک احساس ناتوانی از اقدام برای تغییر، مشابه با دوران شوروی، وجود دارد. در چنین محیطی، این نتیجه ممکن است پذیرفتنی به نظر برسد که میتوان از کنارهگیری به منزلهی نوعی کنش سیاسی دفاع کرد.
اخیراً در یک کتابفروشی در لندن، در مراسمی ادبی دربارهی نویسندگان کلاسیک روس شرکت کردم. یک آمریکایی از میان حضار به این ایده که تبعید داخلی برای هموطنانش چیزی جدید است، اعتراض کرد. او گفت اگر تحمل بوش برای شما سخت بوده یا فکر میکردهاید که اوباما شخص حقهبازی است، حتی از پیش فرصت کافی برای تمرین نادیده گرفتن ادوار خبری و پیدا کردن دغدغههایی دیگر برای زندگی خود داشتهاید. او استدلال میکرد که دلسرد شدن منحصر به نظام سیاسی روسیه نیست.
شاید این حرف درستی باشد. اما برای بسیاری از افراد در هر دو سوی اقیانوس اطلس، دلسردیِ تمام و کمال که تا مرزِ روگردانیِ عامدانه و کامل (نوعی «تبعید اختیاری») به پیش میرود، پدیدهای نسبتاً تازه است. توصیهی مجلهی اسکوایر روسی چیست؟ تیتر مصاحبهی مزبور کاملاً گویاست: «جمهوری دولِتْسْکایا». به کپنهاگ خیالی خودتان بروید. این ایده به نظر انزواطلبانه و احتمالاً رؤیاپردازانه است. اما بسیار آرامشبخش نیز هست.
برگردان: پویا موحد
ویو گروسکوپ طنزپرداز و روزنامهنگار انگلیسی و نویسندهی کتابهای آنا کارنینا: درسهایی از ادبیات روسیه (۲۰۱۷( و چگونه در مخاطب تأثیرگذار باشیم (۲۰۱۸) است. آنچه خواندید برگردان مقالهی زیر از اوست:
Viv Groskop, ‘A Refuge from Reality, à la Russe,’ The New York Review of Books, 11 February 2019.