تاریخ شبهای طبقهی کارگر در بمبئی
commons.wikimedia.org
آیا شبها تاریخی برای گفتن دارند؟ اگر تاریخ شبهای طبقهی کارگر نوشته شود، چه شکلی خواهد داشت؟ این پرسشی است که مرا به پژوهش دربارهی زندگی کارگران فقیر در قرن نوزدهم در هندِ تحت استعمار مشتاق کرد. به تبع کتاب فیلسوف فرانسوی ژاک رانسییِر (Jacques Rancièr) با عنوان شبهای پرولتاریا: خواب و خیالهای کارگران در فرانسهی قرن نوزدهم (۱۹۸۱) میخواستم بدانم کارگران فقیر قرن نوزدهم، به ویژه کارگرانی که در کارخانههای تولید پارچههای پنبهای در بمبئی روزانه ۱۳ تا ۱۴ ساعت کار میکردند، شبها چه میکردند. آیا آنها فوراً به بستر میرفتند یا با دوستان خود معاشرت میکردند و در خیابانهای شهر به گشت و گذار میپرداختند؟
شبها بخشی حیاتی از تاریخ سرمایهداری و کار هستند: کنترل وقت شب برای کارگران یک عمل سیاسی بود. این کار بر شرافت آنها به عنوان موجوداتی مستقل مهر تأیید میزد. شب زمانی بود که آنها هم در کنار هم و هم به تنهایی آرزوهای خود را میساختند و تصور خود را از آیندهای دلخواه دنبال میکردند.
در طول قرن هفدهم، معنای شب و زندگیِ شبانه در اروپا به شکلی بنیادین تغییر کرد. در ضمن حرکت به سوی صنعتیشدن، شب اندیشهها و عملکردهای جدیدی در ارتباط با تجربهی دینی خلق کرد، گونهای جدید از جهان تبهکاران را به وجود آورد، و نیز فضاهای عمومی و خصوصی جدید، اشرافیگری نو، دادگاههای تازه برای سرکوب جادوگری، و شیوهی جدیدی از قانونمندسازی و کار پلیس آفرید. در کتاب امپراتوری شبها (۲۰۱۲) کریگ کوسلوفسکی، تاریخنگار، این جریان را «مستعمرهسازی شب» میخواند: شیوهی خوابیدن، معاشرت و کارِ مردم شهر نسبت به اوایل دوران مدرن به شکلی بنیادین تغییر کرد. چراغهای برق عرصهی روز را به درون شب امتداد داد. بسیاری از کارها که نیازمند نور بود اکنون بعد از تاریکی هم امکانپذیر بودند. مردم روستا به همان منوال میخوابیدند که انسانها از دیرباز خوابیده بودند، یعنی زمان خواب به دو بخش جدا تقسیم میشد. اما مردم شهر زمان خواب خود را به یک بار در روز به مدت هفت تا هشت ساعت تغییر دادند. خط فاصل میان روز و شب به ویژه در شهرها پررنگتر شد. شب معادل آرامش و روز معادل کار شد. پیش از صنعتیشدن چنین ترتیبی وجود نداشت. در کارهای غیرصنعتی و صنایع دستی، مردم تصوری کار-محور یا طبیعت-محور از زمان داشتند.
چنانچه تاریخنگار بریتانیایی ای. پی. تامسون در ۱۹۶۷ نشان داد، سرمایهگذاری صنعتیِ منضبط زمان و کار را دگرگون کرد و مردم میبایست مفهوم کار و زندگیِ زمانبندیشده را فرا میگرفتند. ساعت و توجه به زمان در میان مردم گسترش یافتند و مرجعیتی تازه کسب کردند. با جریمهها، زنگها، آموزشها، تعیین مسئول برای سالنهای کارخانه و نصیحتهای مکرر بود که کمکم روالهای زندگیِ کاری از زندگی روزمرهی اجتماعیِ معمول (خوابیدن، گپزدن، صرف وقت با خانواده) جدا شد. سرمایهداری صنعتی این ضرورت را برای کارگران ایجاد کرده بود که در فضای کارخانه متمرکز، کارآمد و متعهد باشند. در مورد بمبئی در زمان استعمار، برنامههای استخدامکنندگانِ سرمایهدار به شکل خاصی نامنسجم بود. آنها خط مرزی مشخصی میان کار و تفریح نمیکشیدند. این کارگران بودند که تصوری ثابتتر و زمانبندیشده از کار را درخواست کردند.
کارخانجات پنبهبافی بمبئی در دههی ۱۸۵۰ رونق گرفتند. ساختمانسازی ضعیف و بهداشت نابسامان، این مجموعهها را ناسالم کرده بود. ذرات پنبهی معلق در هوا خفه کننده بودند و ظرفهای آب جوش این ساختمانها را بسیار گرم میکردند. بر حسب شیوههای مختلف شمارش، کارگران کارخانجات پنبهبافی در دهههای ۱۸۵۰ تا 1890 بین ۱۳ تا ۱۶ ساعت در روز کار میکردند. در طول زمستان، کارخانهها برای آنکه به روز امتداد بیشتری بخشند، از چراغهای گازی استفاده میکردند. تنها در نخستین دهههای قرن بیستم بود که اغلب کارخانهها چراغهای برقی نصب کردند و شیفتهای شبانه معمول شد. کارگران و استخدامکنندگان بر سر مرز میان کار و تفریح دائماً با یکدیگر در کشمکش بودند. استخدامکنندگان شکایت داشتند که تفریح در ساعات کاری رخنه میکند و کارگران شکایت داشتند که کار در زمان آزاد آنها وارد میشود.
معلمان و شاگران در یک مدرسهی شبانه. از صنایع بمبئی اثر اس. ام. راتناگور، ص ۵۱۴
برای اکثریت کارگران، روز در ساعت ۵:۳۰ صبح آغاز میشد و زمانی پایان مییافت که برای کار کردن بیش از حد تاریک بود. در ۱۹۸۰، بابجی ماهدو برای آنکه ساعت ۵:۳۰ صبح به دروازهی کارخانه برسد، ساعت ۳ صبح از خواب بر میخواست. وقتی آ. آلوه در دههی ۱۹۱۰ به عنوان کارگر نیمهوقت به کارخانهای پیوست، کارگران تمام وقت ۱۶ ساعت یعنی بین ساعت ۵ صبح تا ۹ شب کار میکردند؛ و بزرگسالان برای آنکه برای کار آماده شوند، ساعت ۴ صبح بیدار میشدند. اما فرایند تولید پارچه شب و روز نمیشناخت: هر توقفی در چرخهی تولید یک اختلال محسوب میشد. از دیدگاه استخدامکنندگان، وقتی استخدام شدگانشان مشروب میخوردند، قمار میکردند، به کارهای سیاسی مرتبط با کار میپرداختند یا مریض میشدند و یک روز کاری را از دست میدادند، به چرخهی تولید آسیب میرساندند.
برای زنانی که در کارخانههای پنبهبافی بمبئی کار میکردند، این تجربه از آنچه گفته شد نیز سختتر بود. آنها هم در خانه و هم در کارخانه کار میکردند. در ۱۸۹۰، دورپاتی، یک مادرِ کارگر، ساعت ۳ صبح بر میخواست تا حمام کند، برای تمام روز آب بیاورد، برای خود و دخترش غذا بپزد، و یک و نیم مایل در تاریکی برای رسیدن به دروازهی کارخانه پیاده راه برود. بر اساس یافتههای مطالعهای از سال ۱۹۳۳، زنان کارگر که در چالها زندگی میکردند (مجموعه خانههای تکاتاقیِ معمولِ طبقهی کارگر)، ابتدا برای آوردن آب از تلمبه مشترک بیدار میشدند و سپس هیزمی که از مدفوع گاوها گرفته شده بود را آتش میزدند و غذا میپختند؛ همانطور که گزارش بیان میکند، «بعد از چنین صبحی، آنها باید به کارخانههای خود بروند و در فضای شلوغ آن تا شب کار کنند» کارخانهها سعی میکردند که زمان آزاد کارگران را بدزدند. آنها استخدامشدگان را مجبور میکردند که [خارج از زمان کاری] ماشینها را روز یکشنبه تمیز کنند، و برای دیر رسیدن به محل کار، نیامدن سر کار و تولید پارچههای «بیکیفیت» از حقوق کارگران کم میکردند.
اکثر کارگران کارخانجات پنبهبافی بمبئی مانند آلوه از روستاها و سواحل غرب هندوستان میآمدند. زندگی شهر و کارخانه هر دو برای آنها جدید بود. زندگی در بمبئی و قبول چیزی که تامسون آن را «انضباط زمانی» سرمایهداری صنعتی میخواند، احتمالاً فشار فکری و جسمی شدیدی به آنها وارد کرده بود. انضباط صنعتی کوشش داشت که همه چیز را تحت کنترل خود در آورد، با این حال ساعات مشخصی برای کار در کارخانهها وجود نداشت. کارگران به علت تنوع زیاد در انضباط کاری در یک شهر واحد بسیار سردرگم بودند و نخستین تقاضا برای نظمبخشیدن به ساعت کار کارخانهها از سوی آنها مطرح شد.
کارگران از کمیسیونهایی که برای ساماندهی شرایط کاری کارخانهها منصوب شده بودند، تقاضا کردند که زمان شب از روز کاری جدا بماند. شب آنها را متحد کرد. در غیر این صورت، کار به زمانِ خانواده و معاشرت اجتماعی تعدی میکرد. در حدود ۵۰۰۰ کارگر یادداشت تفاهمی امضاء کردند که به کمیسیون کارخانجات در سال ۱۸۸۴ تقدیم شد. این نخستین جلوهی زنده از آگاهی جمعی آنها در بمبئی بود. خواستهی هویت جمعی کارگران بر آن بود که فقط از سحر تا شام کار کنند، و نه بعد از تاریکی. مطالبات آنها شامل یک استراحت نیم ساعتی در ظهر بود و نیز تعطیلی روز یکشنبه و پرداخت حقوق پیش از روز پانزدهم ماه بعد. در آن زمان که هیچ نظام رفاهی وجود نداشت و حکومت استعماری بریتانیا طرفِ استخدامکنندگانِ ثروتمند را میگرفت، اینها مطالباتی شجاعانه بودند. اخراج افراد، آزار و اذیت مستمر روزانه در سر کار و کاستن از حقوق به عنوان تنبیه مشکلاتی بودند که در فقدان هر نوع مکانیسم ساماندهی رواج داشتند.
در تقاضاهای کارگران، میتوان احساس کرد که چطور آنها روز کاری خود را محاسبه میکردند. این موضوع از دید آنها از اساس متفاوت با ارزیابیهای استخدامکنندگانشان بود. از نظر کارگران، زمانی که برای آماده شدن برای کار صرف میشد، برای نمونه، پیادهروی تا کارخانه در تاریکی و انتظار در پشت دروازههای کارخانه برای اجتناب از جریمهی دیرکرد بخشی از کار روزانه بود. کارگران در سال ۱۸۸۵ به طور خاص شکایت داشتند که چون آنها در تاریکی خانه را ترک میکردند و در تاریکی به خانه بر میگشتند، چهرههای کودکانشان را فراموش کرده بودند.
استخدامکنندگان به این موضوعات توجهی نداشتند. آنها معمولاً به کمیسیونهای کارخانجات میگفتند که کارگران واقعاً به اندازهی زمانی که در کارخانه هستند، کار نمیکنند: آنها چرت میزدند، برای سیگار کشیدن و استراحت به دستشویی میرفتند، و کتابهای بهاجان [سرودهای مذهبی] میخواندند و بدون اطلاع سر کار نمیآمدند.
کارگران در سال ۱۸۸۵ به طور خاص شکایت داشتند که چون آنها در تاریکی خانه را ترک میکردند و در تاریکی به خانه بر میگشتند، چهرههای کودکانشان را فراموش کرده بودند.
در چنین محیطی که اخراج و جریمه، تصمیماتِ تنبیهی رایجی بودند، کارگران فضاهای کوچکی برای آرامش و معاشرت برای خود ایجاد میکردند. صف آب در مقابل پمپ عمومی در ابتدای صبح نیز یکی از زمانهایی بود که کارگران گرد هم میآمدند و تماسهای اجتماعی خود را مستحکم میکردند. آنها دربارهی ستمگریهای استخدامکنندگانشان، خصوصیات کودکانشان یا مهاجران تازهوارد و همچنین موضوعاتی مثل حداقل حقوق، رسواییهای جنسی و روابط عاشقانه گفتگو میکردند.
دو قانون اولیهی کارخانجات که یکی در ۱۸۸۱ و دیگری در ۱۸۹۱ به تصویب رسیدند، کوتاه کردن ساعتهای کاری را نادیده گرفتند. وقتی کمیسیون کارخانجات در ۱۸۹۰ تشکیل شد، صدای جمعی کارگران، هم مردان و هم زنان، محکم و یکصدا خواهان روزهای کاریِ کوتاهتر بود. قانون ۱۸۹۱ کارخانجات یکشنبهها را تعطیل اعلام کرد، تعداد ساعت کار روزانه را به ۱۱ ساعت برای کارگران زن و ۷ ساعت برای کارگران کودک (که بین ۹ تا ۱۴ ساله بودند) تقلیل داد. اما این قانون در کوتاهتر کردن زمان کار روزانه کارگران مرد را نادیده گرفت و مردان همچنان به ۱۳ تا ۱۶ ساعت کار در روز ادامه دادند.
کارگران در حالی که با استخدامکنندگانشان بر سر روزهای کاریِ کوتاهتر در کشمکش بودند، به مدارس شبانهای میرفتند که با همکاری مؤسسات اصلاح اجتماعی تأسیس شده بود. به محض اینکه کارخانهها بسته و هوا تاریک میشد، بسیاری از کارگران به دانشآموز تبدیل میشدند. بسیاری از آنها گر چه خسته بودند، ساعت ۷ شب مستقیم به مدارس شبانه میرفتند و به مدت دو ساعت از خواندن، گوش دادن به معلمان و کتاب دست گرفتن، لذت میبردند. وقت شب برای آرزوپردازی حفظ شده بود.
کانون تئیستیک، یک گروه اصلاح اجتماعی-دینی بود که بخشی مهم از جنبش پرارتنا ساماج [جامعهی عبادت] را تشکیل میداد. پرارتنا ساماج، یک جنبش لیبرال از هندوهای طبقهی متوسط بود که اعتقاد به خدای واحد را ترویج میدادند. کانون تئیستیک در دههی ۱۹۸۰ با هدف تربیت تودههای کارگر و بهبود شرایط فکری و جسمی کارگران مهاجر، مدارس شبانه تأسیس کرد. دانشآموزان این مدارس کارگران کارخانهها، کارگران روزمزد، خدمتکاران خانگی و مغازهداران خرد بودند که بین ۱۲ تا ۳۵ سال سن داشتند. بین ۱۸۸۶ و ۱۸۹۰، در مجموع تقریباً ۲۷۵۰ کارگر در این مدارس شبانه درس میخواندند.
تقاضا برای مدارس شبانه چنان شدید بود که تا سال ۱۸۹۰، افراد و سازمانهای اصلاح اجتماعی دیگر به تبع کانون تئیستیک شروع به گشودن مدارس کردند و خود این کانون نیز شروع به گسترش کرد. تا ۱۹۱۲ بیش از ۲۶۰۰۰ کارگر دانشآموز در این مؤسسات تحصیل کرده بودند.
تاریخ نخستین مدرسهی شبانهی طبقهی کارگر به ما نشان میدهد که شب برای کارگران به چه معنا بود. بهیوا رامجی ناره که خود یک کارگر بود این مدرسه را در سال ۱۸۷۴ تأسیس کرد و برای چند دهه هزینههای مدرسه را از حقوق خود میپرداخت. ناره به مدت ۳۷ سال در کارخانجات ریسندگی کار کرد و در پست استاد بافنده از کارخانهی مورارجی گوکالداس با درآمد ۲۵۰ روپی در ماه بازنشسته شد. او احتمالاً یکی از نخستین رهبران کارگری بود که به بسیج فکری و سیاسی کارگران پرداخت.
از همان اوایل تاریخ اجتماعی کارخانجات، او نیاز به یک مدرسهی رسمی برای کارگران و کودکانشان را تشخیص داد. مدرسهی ناره زندگیای را که استخدامکنندگان برای کارگرانشان میخواستند، دچار اختلال میکرد. مدرسهی او تقسیم روز به منزلهی زمانی برای کار، و شب به منزلهی زمانی برای استراحت را خدشه دار میساخت. کارگران با غیبتهای مکرر از کارخانه، فرستادن فرزندانشان به مدرسه و بسیج دیگر کارگران برای پافشاری بر شکایتهایشان یاد گرفتند که قوانین زندگی صنعتی را که خود را در آن اسیر میدیدند، به زیر سؤال ببرند. آنها میبایست انضباط زمان را که دنیای صنعتی آموزش میداد، از ذهن میزدودند.
مدارس ناره در محلههای طبقهی کارگر نوعی سیاست توأم با تفکر آفرید و تمایزات «طبیعی» جامعه را به ویرانی تهدید کرد. در این مرحله، هیچ استخدامکنندهای به آموزش کارگران علاقمند نبود. مجلهی پارچهبافی هند چنین نوشت: «در میان ۱۰،۰۰۰ نفر، یک نفر مثل ناره پیدا میشود که حاضر باشد زمان تفریح خود را رها کند تا مدرسهای را برای کودکان کارگران کارخانه اداره کند». اما ویراستار این مجله از کوششهای ناره برای تقویت توانمندی تفکر و سیاسی کردن طبقهی کارگر نیز منزجر بود: «کارگر هندی همانقدر برای اتحادیههای کارگری نامناسب است که برای آموزش علمی یا حتی خواندن و نوشتن. او ابتدا باید چیزهایی را یاد بگیرد که بسیار ضروریتر هستند، و بر زندگی روزمره و کار او اثرگذارند.» این مجله بر این دیدگاه غالب صحه میگذاشت که عرصهی کارگران، کار سخت و یدی است، نه آموزش و پرورش، و نه سیاست، و نه تفکر.
اقتصاد استعماری در هند نیازمند تعداد زیادی کارمند دفتری، پستچی، حروفچین، معلم، مدیر و بازرس بود. کارگران فقیر که از روستاها و کاستهای پایینتر میآمدند، آرزو داشتند که به این پستها دست یابند.
فعالیتهای ناره محدود به یک مدرسه نبود. با ملاحظهی واکنش مشتاقانهای که کارگران نسبت به آموزش و پرورش نشان میدادند، ناره دو مدرسهی دیگر نیز افتتاح کرد. حال دیگر ناره یک رهبر عمومی بود و نمایندهی صدای کارگران محسوب میشود. او اتحادیهی کامگر هیتوارداک (Kamgar Hitwardhak Union) را در سال ۱۹۰۹ تأسیس کرد و به مدت هشت سال به عنوان رئیس آن کار کرد. این اتحادیه یکی از اولین اتحادیههای غیر رسمی کارگری است که در بمبئی به ظهور رسید. این اتحادیه به کارگران در وقت دشواری اقتصادی کمک میکرد، آنها را در ظل اتحادیه متحد میکرد، از آنها حمایت حقوقی به عمل میآورد، میان خواستههای آنان و خواستههای مدیران کارخانهها وساطت میکرد، مدرسه تأسیس میکرد و مشوق میانهروی بود. اتحادیه در کنار مدارس ناره، یک مدرسهی شبانهی مراتیزبان (Marathi) نیز اداره میکرد.
در سال ۱۹۱۱، ساعت کاری برای مردان بزرگسال در کارخانههای بمبئی به ۱۲ ساعت و برای کودکان به ۶ ساعت کاهش یافت. با اینکه کارگران برای رفتن به مدرسه منتظر ساعتهای کاری کوتاهتر نشده بودند، قانون کارخانجات ۱۹۱۱ به آنها کمی زمان بیشتر داد تا به مدارس شبانه بروند و از کتابخانهها استفاده کنند. تعداد کارگران دانشآموز افزایش پیدا کرد. در ۱۹۱۹ روزنامهی تایمز آو ایندیا گزارش کرد که شهر حدود ۵۰ مدرسهی شبانه داشت و به طور میانگین روزانه ۱۲۰۰ تا ۱۵۰۰ نفر در این مدارس شرکت میکردند.
چه چیزی سبب میشد که کارگران با اینکه به شدت به ساعات خواب خود نیازمند بودند، در این مدارس شرکت کنند؟ در آرشیوها پاسخ مستقیمی برای این سؤال وجود ندارد: مدارس شبانهی کارگران هیچ یک از نوشتههای آنان را حفظ نکردهاند. اما به نظر میآید که آنها میخواستند شرایط اجتماعی و اقتصادی خود را تغییر دهند. اقتصاد استعماری در هند نیازمند تعداد زیادی کارمند دفتری، پستچی، حروفچین، معلم، مدیر و بازرس بود. کارگران فقیر که از روستاها و کاستهای پایینتر میآمدند، آرزو داشتند که به این پستها دست یابند. بر خلاف کار یدی، نیاز این مشاغلِ خردهبورژوایی به سواد موجب میشد که آنها از نظر اجتماعی برای کارگران با عزت نفس همراه باشند.
به عکس، نخبگان اجتماعی و اقتصادی، کارگران را طبقهای بیسواد و نادان تعریف میکردند. آنها از بیسوادی به عنوان «توضیحی» برای فقدان تعهد، رفتار پرستیز، ناکارآمدی و فقر کارگران استفاده میکردند. تا مدتها، هم حکومت استعماری و هم استخدامکنندگان از همین ادبیات استفاده میکردند تا کارگران را از آموزش و پرورش، وقت آزاد و حقوق بیشتر محروم کنند. بسیاری از محققان با پذیرش این تصور همچنان کارگران هندی را نیروی کاری عمدتاً بیسواد به شمار میآوردند. در اینجاست که میتوانیم شروع به ادراک آرزوهای کارگران هندی برای رهایی از یک زندگی توأم با اسارت کنیم و کوششهای آنها برای فراتر رفتن از یک خویشتن استثمار شده در زندگی روزمره را بفهمیم.
کارگران پنبهبافی بمبئی در دو جهان سیر میکردند: جهان کار یدی و جهان آموزش و پرورش. از نظر آنها برخلاف آنچه نخبگان ترجیح میدادند، این دو جهان اساساً از یکدیگر جدا نبودند. تایمز آو ایندیا در مطلبی در ارتباط با اشتیاق کارگران دانش آموز با شگفتی بیان کرد که «چگونه کارگران کم درآمد که به سختی میتوانند خود و خانوادههای خود را تأمین کنند، به جای لذت بردن از استراحتی که حق آنهاست این چنین مشتاقانه در این مدارس شبانه شرکت میکنند.»
کارگران از شبها استفاده میکردند تا ماهیت تحت سلطهی خود را کشف و خود را از استثمار استخدامکنندگان آزاد کنند. به جای استراحت و تکمیل چرخهی تولید کالا، آنها از شبها برای معاشرت و کسب تجربههای تازه استفاده میکردند: به مدرسهی شبانه میرفتند، یا تئاتر و فیلم میدیدند، یا در مراسم دینی و نمایش اسلاید که با چراغ روغنی کار میکرد، شرکت میکردند، یا مشروب میخوردند، یا در خیابانهای بمبئی که به تازگی با چراغهای برق روشن شده بود به گشت و گذار میپرداختند.
آنها اعتقاد داشتند که آموزش و پرورش به آنها اجازه خواهد داد که آرزوی یک زندگی توأم با امنیت اقتصادی را بپروراند. آموزش و پرورش میتوانست آنها و کودکانشان را از بیگاریهای شغلهای یدی که فقر و نظام کاستها بر آنها تحمیل کرده بود نجات دهد. کارگران میدانستند که آموزش و پرورشِ آنها محدود است و زمان اندکی دارد و با آموزش و پرورش نخبگان متفاوت است. آنها همچنین میدانستند که این آموزش و پرورش ممکن است وضعیت مالی بهتری برایشان به ارمغان نیاورد. اما با این حال، این آموزش و پرورش سبب میشد که آنها به عنوان «کارگران با سواد» شناخته شوند.
برگردان: پویا موحد
آرون کومار پژوهشگر دورهی فوق دکترا در مرکز بینالمللیِ مطالعات پیشرفتهی مریان تاگور در دهلی نو است و در سال ۲۰۱۹ به عنوان استادیار به دپارتمان تاریخ دانشگاه ناتینگهام خواهد پیوست. کتاب او با عنوان شورشِ ساکت: خواب و خیالهای طبقهی کارگر و سرمایهداری توأم با خدمات رفاهی به زودی به چاپ خواهد رسید. آنچه خواندید برگردان بخشی از این نوشتهی اوست:
Arun Kumar, ‘Bombay nights,’ aeon, 16 April 2019