چرا سیاستمداران تصمیمهای بسیار بدی میگیرند؟
معایب ذهن: از امر عقلانی به امر سیاسی، نویسنده: قاسم قسام، انتشارات: دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۹.
در سال 2002 و اوایل سال 2003، دولت آمریکا بارها به همه اطمینان داد که حملهاش به عراق به خوبی و خوشی پیش خواهد رفت. دونالد رامسفلد میگفت، «مردم ]عراق[ نفس کاملاً راحتی خواهند کشید و آزاد خواهند شد.» دیک چنی میگفت، «فکر میکنم جنگ نسبتاً سریع تمام خواهد شد...طی چند هفته نه چند ماه.» شش ماه پس از اشغال عراق، ریچارد پِرل اعلام کرد: «اگر سال بعد این موقع میدان بزرگی در بغداد به اسم پرزیدنت بوش نامگذاری نشده باشد خیلی تعجب خواهم کرد.» میدانیم که چنین اتفاقی رخ نداد اما از میزان تعجب پرل خبر نداریم. با وجود این، حتی امروز هم این پرسش ما را آزار میدهد: «چطور اینقدر اشتباه میکردند؟»
اغلب از افزایش «اخبار جعلی» در چند سال گذشته طوری حرف میزنند که انگار مثل افزایش وقوع زلزله پدیدهای طبیعی است. صاحبنظران عمدتاً به این مسئله پرداختهاند که مصرفکنندگان اخبار جعلی چگونه میتوانند نسبت به این اخبار مصونیت پیدا کنند. اما شاید چیزی که واقعاً باید تغییر کند طرز فکر دروغپردازان چیرهدست است. قاسم قَسّام (Quassim Cassam)، استاد فلسفهی دانشگاه واریک، در آغاز کتابِ مستدل خود این پرسش را مطرح میکند که معماران جنگ عراق چطور خود را متقاعد کرده بودند که چنان پیروزیِ باشکوهی در انتظارشان خواهد بود. پاسخ او این است که تقصیر آنها این بود که عقلشان درست کار نمیکرد: آنها به «معایب ذهنی»ای مثل «تکبر، سرسختی در برابر شواهد و مدارک، و ناتوانی از کنار آمدن با اشتباهات» مبتلا بودند. او اینها را «معایب معرفتشناختی» میداند زیرا به نگرش افراد به کسب و حفظ شناخت ربط دارند.
این حرف دقیقتر و مفیدتر از آن است که صرفاً تصور کنیم که اعضای دولت بوش همگی احمق یا دروغگوهایی قهار بودند. بهویژه رامسفلد هر چه بود احمق نبود. به جای این که او را دروغگو بخوانیم، بهتر است که وی را به همان صفتی متصف کنیم که قسام به طور قانعکنندهای به بوریس جانسون نسبت میدهد و میگوید رفتارش حاکی از «بیقیدیِ معرفتشناختی» است. این یعنی «نوعی بیاعتنایی یا اهمیت ندادن به این که آیا ادعاهای ]او[ مبتنی بر واقعیت و شواهد و مدارک است یا نه.» این مفهوم با تعریف هری فرنکفورت از «یاوهگویی» ارتباط دارد. به نظر فرنکفورت، تفاوت یاوهگو با دروغگو این است که یاوهگو به درستی یا نادرستیِ حرفش اهمیت نمیدهد. به نظر قسام، «بیقیدیِ معرفتشناختی نگرشی است...که آدم را یاوهگو میکند و به مزخرف گفتن وامیدارد.» اما، به عقیدهی قسام، آدمی که از نظر معرفتشناختی بیقید است صرفاً به حقیقت و شواهد و مدارک بیاعتنا نیست بلکه به چنین چیزهایی به دیدهی تحقیر مینگرد: «تحقیر حقیقت، تحقیر کارشناسان، و، در مورد سیاستمداران، تحقیر عامهی مردم.»
اگر واژهنامهای تصویری وجود داشت، بیتردید میشد تصویر بوریس جانسون را ذیل این مدخل منتشر کرد؛ اما نگرانیِ من ناشی از این است که شاید او به طرز اعصابخردکنی از «بیقید» (insouciant) خوانده شدن راضی و خرسند باشد زیرا این واژه در زبان انگلیسی گاهی صرفاً به معنای «بیدقت» (careless) و بیش از آن به معنای «بیخیال» (carefree) است که این دومی در زبان فرانسوی بارِ معناییِ مثبتی دارد.
بر عکس، اگر کسی تنبلتر از آن باشد که حقیقت را جستوجو کند، «کاهل» (slacker) یا از زیرِ کار دررو است. چند اثر فلسفیِ مهم به این مفهوم پرداختهاند و نتیجه گرفتهاند که «تنبلها یا کاهلها اصلاً آنقدر به تحقیقِ جدی اهمیت نمیدهند که بخواهند به آن به دیدهی تحقیر بنگرند.» (چنین صفتی احتمالاً در خورِ همکار پیشین جانسون در کابینهی بریتانیا، دیوید دیویس، است.) اگر فعالانه با دانش یا شناخت مخالف باشید، مبتلا به سوءنیت یا «غرضورزیِ معرفتشناختی» هستید. برای مثال، گروههای فشارِ شرکتهای نفتی و دخانیات عامدانه دربارهی سرطانزاییِ سیگار یا نقش مهم سوختهای فسیلی در گرمایش کرهی زمین دروغپراکنی میکنند.
این کتاب تفاوت میان این مفاهیم را به خوبی نشان میدهد. ممکن است گاهی لحنش به نظر خوانندهی غیرمتخصص سرد و خشک باشد اما سبک فلسفهی تحلیلی همین است. از قضا به نظرم در چند مورد این خصلت ملانقطی به طرز خوشایندی بیروح بود: «اگر برای تعیین میزان صلاحیت معرفتشناختیِ افراد باید خودمان از نظر معرفتشناختی واجد صلاحیت باشیم، در این صورت افراد فاقد صلاحیتِ معرفتشناختی نمیتوانند بفهمند که از نظر معرفتشناختی صلاحیت ندارند.» این در واقع تعبیر فنیِ جالبِ قسام از «اثر دانینگ-کروگر» است. بر اساس این نظریه، در بسیاری از حوزهها «افراد فاقد صلاحیت از مهارتهای لازم برای پی بردن به بیصلاحیتیِ خود بیبهرهاند»: به همین دلیل است که اغلب تکبر علاجناپذیر و بیلیاقتی دوش به دوش یکدیگرند.
برای این که بفهمیم باید وسیعالنظرتر باشیم، باید از اول کمی وسیعالنظرتر باشیم. بنابراین، آدمِ واقعاً کوتهنظر هرگز به کوتهنظریِ خود پی نخواهد برد.
پیشتر اشاره کردم که رامسفلد، چنی و همتایانشان از معایب ذهنی «رنج میبرند» اما عملاً به نظر نمیرسد که این ناتوانیِ فکری مایهی غموغصهی آنها باشد. این امر را میتوان به کمک «اثر دانینگ-کروگر» توضیح داد که به طور اطمینانبخشی معایبشان را از چشم خودشان پنهان نگه میدارد. قسام با شرح و بسط این نظر میگوید که بسیاری از معایب معرفتشناختی «مخفی» هستند زیرا نفس ابتلا به آنها مانع از این میشود که بفهمیم به آنها مبتلا هستیم-یا دستکم علیه فهم این معایب عمل میکند. یک نمونه از معایب معرفتشناختیِ پنهانی، جزماندیشی یا کوتهنظری است. برای این که بفهمیم باید وسیعالنظرتر باشیم، باید از اول کمی وسیعالنظرتر باشیم. بنابراین، آدمِ واقعاً کوتهنظر هرگز به کوتهنظریِ خود پی نخواهد برد.
اما شاید جزماندیشی کاملاً بد نباشد. اغلب میگویند که کمی جزماندیشی میتواند مفید باشد. برای مثال، تامس کون، فیلسوف علم، میگفت که در دوران سلطهی «علم بهنجار» (normal science) کسانی آثار خلاقانهای میآفرینند که به صحت نظریهی رایج کاملاً اعتقاد دارند و چیزهای ظاهراً عجیبوغریب را نادیده میگیرند-البته سرانجام زمانی فرا میرسد که دیگر نمیتوان چیزهای عجیبوغریب را نادیده گرفت و انقلاب علمی رخ میدهد.
یکی از دیگر مثالهای قسام این است که، چون میدانیم هولوکاست رخ داده، میتوانیم حرفهای همهی منکران هولوکاست را مزخرف بشماریم و وقت صرفش نکنیم. قسام دربارهی این موضوع، موضع قاطعی اتخاذ میکند. او میگوید «جزماندیشیِ» علمیِ تامس کون واقعاً جزماندیشی نیست بلکه «قاطعیت یا استحکام» است. به نظر قسام، هرچند کوتهنظری نسبت به انکار هولوکاست یا دیگر نظریههای توطئهآمیز را میتوان فهمید اما این کوتهنظری «مایهی مباهات نیست.» از هر چه بگذریم، میتوان از تکذیب دقیق دروغها چیزهای بیشتری دربارهی حقیقت یاد گرفت. برای مثال، دیوید ایروینگ، منکر هولوکاست، دبرا لیپشتات ]مورخ هولوکاست[ را به افترازنی متهم کرد. اما دادگاه با صدور حکمی اعلام کرد که شاکی ]دیوید ایروینگ[، واقعاً منکر هولوکاست است.
اما چه کسی وقت دارد که منجلاب عظیم چنین مطالبی را که امروزه در دسترس است زیر و رو کند تا شاید چیزی یاد بگیرد؟ و، بر عکس، چه کسی وقت دارد که صحت و سقم همهی مطالبی را که در اینترنت میبیند، بسنجد؟ قسام این حرف را میپذیرد اما به طرز عجیبی نسبت به حل این مشکل خوشبین است. به نظر او، هر کسی که به اینترنت دسترسی داشته باشد و «مدتزمانِ توجهاش بیش از پنج دقیقه باشد» میتواند بفهمد که نظر ایروینگ دربارهی هولوکاست «بودار» است. اما چنین کاری مستلزم مهارتهایی مثل ارزیابی منبع و تفکر انتقادی است که بعضی از مردم از آن بیبهرهاند، بیآنکه تقصیر خودشان باشد. به همین دلیل، افرادی که مدتزمان توجهشان بسیار بیشتر از پنج دقیقه است به آسانی جذب الگوریتمهای پیشنهادِ ویدیو (video-recommendation algorithms) میشوند که هدفی جز کسب سود حداکثری ندارند. چنین افرادی در گرداب مهلک اخبار جعلی گیر میافتند و مثل همهی علاقهمندان به نظریههای توطئهآمیز به ورطهی یهودستیزی و انکار هولوکاست سقوط میکنند.
در واقع، چنین اتفاقی برای کسانی میافتد که در اصل مهربان و شریفاند. (چنین آدمهایی را میشناسم.) همین که نمیتوانیم در گفتوگوهای عمومیِ خود به این واقعیت اذعان کنیم، خودش نوعی عیب معرفتشناختی یا دستکم فکری، و حاکی از نارساییِ تخیل اخلاقی است.
بنابراین، مسئله این است که آیا علاوه بر رهبران، چنین شهروندان نابختیاری را هم واقعاً باید مبتلا به «معایب» فکری دانست یا نه. پاسخ قسام به این پرسش مثبت است زیرا حتی اگر خودشان مقصر نباشند و چنین عیبی ناشی از آموزش نادرست یا صرفاً کمبود وقت باشد، باز هم «مسئولیت تجدیدنظر» بر عهدهی خودشان است و میتوانند پس از پی بردن به این معایب آنها را رفع کنند. اما اگر این معایب پنهان باشند، چنین اتفاقی ممکن است هیچوقت رخ ندهد. بنابراین، هنوز معلوم نیست که افرادی را که فریفتهی تبلیغات نژادپرستانه یا واکسنستیزانه میشوند چقدر میتوان مقصر شمرد. به نظر قسام، چنین افرادی به عیب معرفتشناختیِ «سادهلوحی» مبتلا هستند-این عیب را میتوان چنین بازتعریف کرد: اعتماد بیچونوچرای ایدئالیستی به اقتصاد اطلاعاتیِ اساساً بیسروسامان.
قسام میداند که تنها زمانی میتوان انتظار داشت که افراد معایبشان را رفع کنند که تا حدی واجد صلاحیت فکری باشند. در نتیجه او میگوید، «تنها مایهی امید جامعهای که به شناخت اهمیت میدهد این است که شهروندانش را به ابزارهای فکری و غیرفکری برای تمییز دادن کذب از حقیقت مجهز کند.»
این حرف درست است اما از نظر فلسفی نوعی طلب امر محال است. اگر رهبران جامعه، همان طور که قسام به خوبی نشان داده، خودشان مبتلا به بدترین معایب معرفتشناختی باشند و سیاستهایی را وضع کنند که به تعطیلیِ انبوه کتابخانهها و دیگر راههای تضعیف فکریِ جمعیتی دربند بینجامد، چطور میتوان به تجهیز فکریِ شهروندان امیدوار بود؟
پس از مطالعهی این کتابِ عالی در تشخیص بیماری با نویسنده همنظر میشویم اما خودِ بیماری همچنان مثل قبل لاعلاج به نظر میرسد.
برگردان: عرفان ثابتی
استیون پول نویسنده و منتقد فرهنگی است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Steven Poole, ‘Why our political leaders make terrible decisions?’, New Statesman, 3 April 2019.