چرا توهم همهچیزدانی خطرناک است
phil-data-blog
اگر از ده کیلومتر بالاتر نگاه کنیم خط ساحلی بریتانیا شکل سر راستی دارد. قدری که فاصله را کم کنیم -مثلاً در حوالی صخرههای دووِر- سختتر میشود در آن الگویی پیدا کرد. تنها چیزی که میتوانید ببینید زنجیرهای دندانه دندانه است که آدم را گیج میکند؛ به سمت ساحل که میرویم و با ذرهبین در صخرههای کوچکتر دقیق میشویم نوار ساحلی به هیچ الگوی معینی تن در نمیدهد. هر چه از نزدیکتر نگاه میکنیم درک این الگو دشوارتر میشود.
واقعیت هم به همین ترتیب مأیوسکننده است: آزمایش در هر مرحلهای مجهولات بیشتری تولید میکند تا معلومات. همیشه جزئیاتی هستند که با کلیات جور در نمیآیند، تبصرههایی هستند که باید کنار قوانین گذاشت و نتایجی که پیشبینیپذیر نیستند. به همین دلیل، نوع بشر که ابداً بار سنگین واقعیت را بر نمیتابد روشی را پیش گرفته تا بتواند این همه پیچیدگی را تاب بیاورد: ما به خودمان دربارهی مقدار چیزی که میدانیم دروغ میگوییم.
فرنک کیل و لیونید روزنبلیت، دو روانشناس، در سال ۲۰۰۲ از مردم خواستند که بگویند از یک تا ده چقدر از طرز کار زیپ خبر دارند. پاسخ دهندگان با اعتماد به نفس بالا جواب دادند -به هر حال همیشه از زیپ استفاده کرده بودند؛ اما خیلی از آنها اصلاً نتوانستند بگویند که زیپ چطور کار میکند. وقتی هم که پرسیدند که سیفون توالت، کلیدهای پیانو، بالگرد و دوچرخه چطور کار میکنند جوابها در همان حد بود. این محدود به اشیاء نمیشود: معلوم شد که مردم شناخت خود از تغییرات اقلیمی، نظام مالیاتی و سیاست خارجی را دست بالا میگیرند.
خیلی کمتر از چیزی که فکر میکنیم از جهان اطرافمان میدانیم. دانشمندان علوم شناختی این را توهم عمق فهم یا توهم دانایی مینامند. همهی ما با هم اطلاعات بسیار زیادی داریم اما دانش تکتک ما از جهان بسیار ناقصتر و سطحیتر از چیزی است که میپنداریم. تنها وقتی میفهمیم که چه خلاء شناختیای پشت عقایدمان هست که میخواهیم چیزی را که فکر میکنیم میدانیم توضیح دهیم.
به نظرم این موضوع نشاندهندهی بعضی از اشتباهات سیاست است. یکی از ویژگیهای مشترک این آزمایشها این بود که مردم پس از تلاش ناموفق برای توضیح چیزی که فکر میکردند میدانند، میپذیرفتند که آن را نمیفهمند و توهم داشتهاند. به این ترتیب، همه فروتن میشوند. اما در فرهنگ سیاسیِ کنونی ما چنین اتفاقی نمیافتد. اصولاً تا به حال نشنیدهایم که یکی از رهبران سیاسی اقرار به جهل کند یا بپذیرد که واقعیت امری پیچیده است. آنها هیچ سرنخی از طرز کار زیپ ندارند اما نظرات متقنی در باب طرز ساختشان دارند.
در دنیای سیاست کنونی، سادهانگاری مشکلی مهمتر از عوامگرایی است: سیاستمداران مشکلات پیچیده را پیشپاافتاده جلوه میدهند. سیاستمداران همواره کوشیدهاند تا مسائل پیچیده را به بعضی از جنبههای آن و چند شعار تقلیل دهند و این بخشی از شغلشان است. اما برگزیت چیز جدیدی را عیان کرد: مقاومت حتی در برابر پذیرش این که در پسِ این شعارها واقعیتهای پیچیدهتری هست.
تا به حال نشنیدهایم که یکی از رهبران سیاسی اقرار به جهل کند یا بپذیرد که واقعیت امری پیچیده است.
برگزیت پیچیدهترین، فنیترین و چندلایهترین معضل در خط مشی این کشور بوده است. اگر تا به حال هنگام گوش دادن به بحث در باب برگزیت گیج یا از بحث زده نشدهاید یا اصلاً در باغ نیستید یا یکی از اعضای اتاق فکر هستید اما اغلب مدعیان رهبری حزب محافظهکار، از جمله و بهویژه آن کسی که احتمالاً برنده خواهد شد- پیش یا پس از همهپرسی تلاش نکردهاند تا اطلاعات ناچیزشان را از طرز کار اتحادیهی اروپا، مسائل مرزی ایرلند و تجارت جهانی بهبود بخشند، به نظر میرسد که تمایلی هم به این کار نداشته باشند. جزئیات به بهانهی بیاهمیت بودن و کارشناسان به بهانهی بیربط بودن کنار گذاشته میشوند. به آدمهایی که همه چیز را سخت میکنند – شاید تعریف خوبی برای متخصصان باشد- به چشم تردید نگاه میشود. پشت سر هم شکست میخورند و با این حال باز به طلسم و جادو متوسل میشوند تا از رویارویی با پیچیدگیها طفره روند. برگزیت یعنی برگزیت. معامله نکردن بهتر از معاملهی همراه با زیان است، به بریتانیا ایمان داشته باش. شعارها دارند ما را زنده زنده میخورند.
تصادفی نیست که وقتی پیچیدگیها رو به افزایش است سیاستمداران حس سادهطلبی را چنین رواج دادهاند. رأیدهندگان هم سادهطلب هستند. ما در جامعهای جهانی زندگی میکنیم که به طرز فزایندهای جهانی شده، متکثر، وابستهبههم و فنآوریمحور است؛ اما بیشترمان دوست نداریم که در موردش فکر کنیم. نمیدانیم که بسیاری از دستاوردهای متعدد و پیچیدهی دور و برمان چقدر اهمیت دارند، مانند: وجود شیر در بقالیها و گوشی تلفن در جیبمان. به همین ترتیب، شمار رأیدهندگانی که واقعاً ساز و کار مهاجرت یا تأمین مالی مدارس را میفهمند بسیار کم است (تقریباً یک قانون کلی وجود دارد: هر چه که ارزش به بحث گذاشته شدن در بین عموم را داشته باشد درکش برای اغلب رأیدهندگان دشوار است) اما این مانع از آن نمیشود که در خصوصشان نظرات قاطعی داشته باشیم. راه حلهای سادهانگارانه را در هوا میزنیم مبادا که احساس کنیم از چیزی سر در نمیآوریم. وقتی چیزی را نمیفهمید احساس تسلط کمتری نسبت به آن دارید و همان طور که کمپین برگزیت در سال ۲۰۱۶ نشان داد، مردم وقتی که احساس میکنند اختیاری ندارند میترسند و خشمگین میشوند.
سادهانگاری دارد روی احساس ما نسبت به همدیگر اثر میگذارد. دن کان، استاد دانشگاه ییل، که یکی از کارشناسان پیشرو آمریکایی در باب دوقطبیشدن نظرات سیاسی است دریافته است که تعصب و هواداری ریشه در بیاعتنایی دارد. اگر نظر شما با نظر من در باب مهاجرت بسیار متفاوت است شاید علتش این است که شما تجربهی کاملاً متفاوتی نسبت به من دارید. اما لازمهی درک زندگیهای متفاوت مایه گذاشتن از قوای ذهنی است و مردم هم تمایل ندارند که به آن تن بدهند. راحتتر این است که بگوییم دیگران متعصب و هالو هستند و آنها را نادیده بگیریم.
سادهانگاری انواعی دارد. احزاب دست راستی دوست دارند که با تمام قوا دلیل و مدرک بیاورند که ثابت کنند بیگانهها خائن هستند. احزاب چپ در سایهی سادهانگاری به نظریهی توطئه گرایش دارند: آنچه اسباب هر گونه انحراف اجتماعی است وجود گروه خواص خودخواه است. لیبرالها هم که بقیه را احمق فرض میکنند.
راستی، یک زیپ از دو رشته دندانه درست شده و هر کدام از این دندانهها یک قلاب روی یک طرف و یک گودی روی طرف دیگر دارد. برای بستن زیپ باید این قلابها را توی گودیهای رشتهی مقابل بیندازیم. برای این منظور، همهی این دندانهها باید دقیقاً هماندازه و همشکل و به دقت جای گرفته روی این رشتهها باشد. جزئیات مهم هستند. مایهی تأسف است که در سیاست کسی به اینها اهمیت نمیدهد. سادهانگاری ما را به ناکجا میبرد.
برگردان: شهاب بیضایی
ایان لزلی نویسنده و مجری برنامهی قبل از این که مشهور شوند در شبکهی چهار رادیو بیبیسی است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Ian Leslie, ‘We know a lot less then we think about the world-which explains the allure of simplism’, New Statesman, 19 June 2019.