«تصمیمهای سال جدید» را رها کنیم؟
towardsdatascience
برای نوشتن این مطلب در گوگل واژهی New Year Resolutions یا همان «تصمیمهای سال جدید» را جستوجو کردم. میدانید نتیجه چه رقمی است؟ نزدیک به ۱۵۸ میلیون! «انجمن روانشناسی آمریکا» میگوید ۹۳ درصد از مردم آمریکا هر سال در پایان سال و آغاز سال جدید، دستکم یک «تصمیم و هدف برای سال جدید» تعیین میکنند. مهمانیهای آخر سال پر میشود از سؤالهای «تصمیمهای مهمات برای سال جدید چیست؟»، رسانهها شروع میکنند به انتشار مطالبی که چطور برای خود هدف تعیین کنید، اهداف پیشنهاد میدهند و … . هفتهی اول ژانویه، آدمها انگار انبان ارادهاند، انگار محکمتر قدم برمیدارند و خیال میکنند دیگر چیزی جلودار آنها نیست. باشگاههای ورزشی پر از چهرههای تازه میشود که تازه به عضویت باشگاه درآمدهاند و امسال میخواهند دیگر بزنند تو گوش ماراتن و ۲۰ کیلو وزن کم کردن و هفتهای ۵ بار ورزش کردن… . ظرف ناهار سرکار کارمندان پر از سبزیجات میشود و سالاد، کلاسهای آموزشی زبان و هنر و … با سیلی از متقاضی تازه مواجه میشوند، دستهای عدهی زیادی دکمهها را پشت هم کلیک میکند تا فلان اپلیکیشن شبکهی اجتماعی را از گوشی هوشمند خود پاک کنند و کمتر اینترنتگردی کنند و بیشتر کتاب بخوانند و … بعد درست از اوایل ماه فوریه کمکم همهچیز همان آش و همان کاسهی سابق میشود: باشگاههای ورزشی از سیل هجوم چهرههای تازه خالی میشود و باز همان آدمهای پای ثابت همیشه را میبینید، دوباره کارمندان سر ساعت ناهار پیتزا و برگر سفارش میدهند، کلاسهای آموزشی خالی از چهرههای تازه میشود، دوباره اپلیکیشنها روی گوشیهای هوشمند نصب شده و باز ساعتها ولو رو کاناپه و تخت به اینترنتگردی میگذرد و کتابهای کنار تخت خاک میخورد و … .
«تصمیمهای سال جدید» در بیشتر موارد محکوم به شکست است و عمرشان بسیار کوتاه. دهها تحقیق دانشگاهی و روانکاوی و غیره در طی سالها یکی بعد از دیگری مهر تأییدی بر این واقعیت است. مثلاً این تحقیق دانشگاه اسکرنتن نشان داد که تنها ۱۹ درصد افراد گروه تحقیق توانستند تصمیم سال جدید را برای مدت دو سال ادامه دهند و ۷۷ درصد همان هفتهی اول بی خیال ادامهی تصمیم و هدف سال جدید شدند. بنا بر دادههای «استراوا»، شبکهی اجتماعی برای ورزشکاران که حرکات و پیشرفت ورزشی افراد را ثبت و دنبال میکند، روز ۱۷ ژانویه، روزی است که اکثر افراد بیخیال ادامهی اهداف و تصمیمهای ورزشی میشوند که برای سال جدید تعیین کرده بودند. تحقیق دیگری نشان داد ۸۰ درصد از آمریکاییهایی که برای سال جدید هدفی تعیین کرده بودند، تا هفتهی دوم ماه فوریه هدف را رها کرده و به رویهی سابق بازگشتند. بررسی ریچارد وایزمن، استاد روانشناسی اجتماعی در دانشگاه هرتفوردشایر بریتانیا نشان داد ۸۸ درصد افرادی که برای سال تازه هدفی تعیین میکنند، شکست میخورند.
حتی اگر نتایج تحقیقات هم در میان نبود، کافی است نگاهی به خود و دور و بریها انداخت تا فهمید که تقریباً همه از ادامه دادن هدف باز میمانند. در آخر سال شمار افرادی که توانستند به هدفشان پایبند بمانند، ناچیز است و گاه هیچکس از آنهایی که در مهمانیهای آخر سال مصمم و خوشحال هدف خود را اعلام کردند، قدمی هم پیش نرفت. پس چرا این «مُد» برعکس خیلی چیزهای دیگر که ناگهان مد میشود، انگار دوراناش به پایان نمیرسد؟ چرا کمتر کسی این واقعیت را میپذیرد که این ره به ترکستان است و بیحاصل؟ اصلاً چرا «تصمیمهای سال جدید» تا این اندازه محکوم به شکست است؟
روانکاوان میگویند مشکل اصلی و مهم اول همین است که اغلب این موضوعِ «تعیین اهداف سال جدید»، یک فشار اجتماعی است و اجباری که از سوی دیگران و جامعه به افراد تحمیل میشود.
روانکاوان میگویند مشکل اصلی و مهم اول همین است که اغلب این موضوعِ «تعیین اهداف سال جدید»، یک فشار اجتماعی است و اجباری که از سوی دیگران و جامعه به افراد تحمیل میشود. چیزی که شما «تصور میکنید» لازم و خوب است که انجام دهید، نه چیزی که واقعاً و از ته دل بخواهید دنبالاش بروید. نگاهی به مهمترین «اهداف سال جدید» در کشورهای مختلف مهر تأییدی است که چطور این اهداف، نتیجهی فشار اجتماعی است و نه خواستههای واقعاً شخصیِ افراد. بنا به آمار مهمترین و پرطرفدارترین «تصمیم سال جدید» شروع یک رژیم غذاییِ تازه و کاهش وزن است، بعد هم ترک سیگار و ورزش کردن منظم. مواردی که نتیجهی تبلیغات رسانه، نگاههای قضاوتگر افراد جامعه، چهرههای معروف شبکههای اجتماعی و غیره و چیزهایی است که «دیگران» فکر میکنند برای «شما» خوب و مفید است و مستقیم و غیرمستقیم این موضوع به شما تحمیل میشود. اکثر «اهداف»، اجبار بیرونی است و نه خواستهی واقعی شخصی. اغلب افراد نگاهی به دوروبر میاندازند و فکر میکنند «باید» آن کاری را انجام بدهند که دیگری انجام داد یا فلان مجله و برنامهی تلویزیونی میگوید «خوب و درست است». کمتر کسی قبل از تعیین این اهداف از خود سؤالهای لازم، مهم و کلیدی را میپرسد: «چرا این هدف برای من مهم است؟ اصلاً مهم است و واقعاً اهمیت فردی برای من دارد؟ زندگی من با تحقق این هدف واقعاً هیچ تغییری میکند؟» خیلی وقتها جواب واقعی این سؤالها منفی است.
یک مشکل اساسی دیگر اتکا به «اراده» برای رسیدن به این اهداف است. بررسیها یکی بعد از دیگری نشان میدهد که با «اراده» نمیتوان چیزی را تغییر داد و اراده در درازمدت نه کاربردی دارد و نه ماندگار است. این افسانهای بیش نیست که «اراده کن» و کار شدنی است. بنجامین هاردی، روانشناسی که رفتارهای گروهی را بررسی میکند، در کتاب اراده کارگشا نیست مبسوط توضیح میدهد که چه مجموعهی دلایل گسترده و متنوعی ــ از «افکار خودکار» مغز انسان که اغلب منفیباف است تا فشار وحشتناک زور زدن برای انجام «دستنیافتی»، از نقشهی روی کاغذ تا واقعیت مسلم زندگی که ربطی به آن نقشه ندارد و… ــ باعث میشود که اتکا به «اراده» عبث و بیهوده باشد. «اراده»، منبع بیکران انرژی و انگیزه و توان نیست، بسیار محدودتر، آسیبپذیرتر و ضعیفتر و کمتر از این حرفها است و هرچه بیشتر به خودمان فشار بیاوریم که بیشتر «بااراده» باشیم، شدیدتر سقوط میکنیم و بیشتر محکوم به شکستایم.
معضل دیگر این است که بسیاری از این اهداف، بسیار کلی، غیرشفاف، دور و دراز و یا دور از واقعیتاند. برای مثال، احتمالاً شما هم شنیدید که خیلیها در آخر سال مینویسند که سال آینده قصد دارند «بیشتر زندگی کنند و از زندگی لذت ببرند.» جملهای کلی که هیچ معنای مشخص و شفافی ندارد. قرار است دقیقاً چه کار کنند؟ از چه کاری اجتناب کنند؟ دنبال چه باشند و چه چیز را جایگزین چه کنند؟ یا حتماً چیزی از این دست را شنیدید یا گفتید که «سال آینده ۲۰ کیلو وزن کم میکنم و هفتهای ۵ بار ورزش میکنم.» اهداف تخیلی، بزرگ، جاهطلبانه و دور از دسترس و واقعیتِ روزمرهی زندگی. هرقدر هدفی جاهطلبانهتر و بزرگتر باشد، درصد شکست مطلق هم بیشتر میشود.
بابا شیو، استاد دانشگاه استنفورد که بر روی اراده و مغز احساسی انسان تحقیق میکند، در تحقیق معروفی گروه تحقیق را به دو دسته تقسیم کرد: به گروهی عددی دو رقمی داده شد که باید این رقم را حفظ میکردند، به گروه دیگر عددی هفت رقمی. بعد از آنها خواسته شد در سالنی راه بروند. در انتهای این سالن دو نوع خوراکی روی میز چیده شده بود: یک برش کیک شکلاتی یا یک کاسه سالاد میوهای. اکثر افراد گروهی که باید عدد هفت رقمی را حفظ میکردند، دستشان به سوی کیک شکلاتی رفت و اکثر افراد گروهی که باید عدد دو رقمی حفظ میکردند، کاسهی سالاد میوه را انتخاب کردند. دکتر شیو توضیح میدهد که مغز برای به خاطر سپردن عددی هفت رقمی، به تقلای بیشتری نیاز دارد و در نتیجه این امر را بسیار دشوارتر میکند که در برابر یک دسر خوشمزه و پر از شکر، مقاومت کنیم و به گزینهی سالمتر بسنده کنیم. ساختار مغز انسان به شکلی است که هرچه تقلا و فشار بیشتری را بر آن تحمیل کنیم ، بیشتر و بیشتر از پایبندی به اراده باز میماند. قشر جلوی مغز انسان که «اراده» را کنترل میکند، ماهیچهای است که نیاز به تربیت تدریجی و آهسته دارد. اگر اول سال بخواهید به این ماهیچه فشار بیاورید که «شروع به رژیم برای کاهش وزن کن و هفتهای پنج روز مرتب ورزش برو»، درست مثل این است که برای اولینبار در عمر وارد باشگاه ورزشی بشوید و سراغ یک جفت دمبل ۳۰ کیلویی بروید!
تیموتی سایچیل، پرفسور روانشناسی در دانشگاه کارلتون کانادا که سالهاست دربارهی «تعلل» به عنوان رویهی ذهنی آدمیزاد پژوهش میکند و یکی از کلیدیترین متخصصان مسئلهی «تعلل ذهنی» است، میگوید اهداف سال جدید نوعی «تعلل فرهنگی» است، آدمیزاد با خود فکر میکند «عادت بدی» دارد که باید این عادت را تغییر دهد. بعد سال نو فشاری زمانی ایجاد میکند که «همین حالا» وقتاش است که این عادت بد را تغییر داد. در حالی که در اکثر مواقع فرد با آغاز سال نو، اصلاً آمادهی تغییر نیست. او در کتاب معروف خود توضیح میدهد که این اهداف سال جدید «نسخههای فرهنگی اجباری جامعه» است و کمتر کسی اصلاً از خود میپرسد «خب حالا چرا اول سال جدید؟ چرا همین حالا نه؟ چرا دو هفته قبل از سال نو شروع نکنید؟ چرا سه ماه بعد از سال نو نه؟» اجبار فرهنگی به ما میگوید «وقت تغییر» اول سال است و اگر قاطی این موج نشویم، دیگر تلاش برای تغییر ممکن نیست یا دشوار است! انگار که سال تازه، «جادویی» داشته باشد که ناممکن را ممکن کند. امری که افسانه و دروغی بیش نیست.
«اراده»، منبع بیکران انرژی و انگیزه و توان نیست، بسیار محدودتر، آسیبپذیرتر و ضعیفتر و کمتر از این حرفها است و هرچه بیشتر به خودمان فشار بیاوریم که بیشتر «بااراده» باشیم، شدیدتر سقوط میکنیم و بیشتر محکوم به شکستایم.
اما روانشناسها و پژوهشگران میگویند لازم نیست کاملاً ناامید شد. باید رویه را تغییر داد و به جای «اهداف سال جدید» دور و دراز و بریم «شاخ غول را بشکنیم»، میتوان کارهای واقعیتر، سادهتر، در دسترستر و بهمراتب مؤثرتری کرد که کیفیت زندگی را بهتر کند.
در سال ۱۹۸۱، نشریهی «مطالعات مدیریت» با انتشار مقالهای به مدیران پیشنهاد داد که اهداف کسب و کارشان را چطور میتوانند به صورت هوشمندانه و قابل تحقق تعیین کنند. نویسنده مقاله واژهی SMART را به عنوان مخفف این ملزومات انتخاب کرد. این روش حالا به یکی از درسهای پایه در رشتهی مدیریت تبدیل شده است و حتی روانشناسان هم استفاده از آن را برای مدیریت زندگی شخصی توصیه میکنند.
اول اینکه هدف باید جزئی و مشخص (Specific) باشد. به جای اهداف کلی و مبهم مثل «دیگر از زندگی بیشتر لذت خواهم برد» باید مشخص، روشن و دقیق برای خود نوشت که چه کاری باید انجام داد/نداد تا زندگی بهتر و لذتبخشتر شود. هدف باید قابل محاسبه و اندازهگیری (Measurable) باشد. باید حدی مشخص داشته باشد و معلوم باشد از کجا قرار است به کجا برسیم تا بتوانیم در تمام مراحل پیشرفت و پسرفت خودمان را ثبت کنیم. هدف همچنین باید قابل دسترس (Achievable) باشد. به جای «سال آینده باید ۲۰ کیلو وزن کم کنم»، هدف میتواند چیزی از این جنس باشد: «یک ماه برای امتحان به جای دو برش نان صبحانه، یک برش نان بخورم.» در مرحلهی بعد میشود گفت «این ماه به جای شکلات بعدازظهر، یک میوهی شیرین میخورم.» اهداف باید در هر دورهی زمانی محدود باشند و نمیشود با هر دست، چندین و چند هندوانه برداشت!
نکتهی مهم دیگر این است که هدف باید معقول و مرتبط (Relevant) باشد. اهدافی که آنی و از سرِ واکنش در لحظه تعیین میشوند معمولاً محقق نمیشوند. هدف باید به زندگی ما ربط داشته باشد. اینجاست که «روند» هم بسیار مهم میشود و باید مرحله به مرحله و آرام آرام سعی کرد به هدف نهایی رسید. دست آخر اینکه هدف باید یک محدودهی زمانی مشخص (Time-bound) داشته باشد. ذهن ما در برابر تاریخ زمانی مشخص، منسجمتر عمل میکند. اما این مدت زمانی هم باید معقول و منطقی و با توجه به واقعیت زندگیتان، شدنی باشد.
و از همهچیز مهمتر اینکه باید واقعبین بود. زندگی و روزمره بالا و پایین دارد، گاهی خستهایم و بیانگیزه، گاهی کمحوصلهایم، گاهی سرمان حسابی شلوغ میشود و نمیتوانیم حواسمان را جز کار و خانواده و درس و اولویتهای اصلی، جمع اهداف دیگری هم بکنیم. این مسیر، هرگز هموار نیست و نخواهد بود و بالا و پایینِ فراوان دارد. بدترین کاری که در حق خودمان میتوانیم بکنیم احتمالاً همین است که در میانهی بحرانها و چالشها و بالا و پایین زندگی، شروع به سرزنش خودمان هم بکنیم که چرا « شکست» خوردی، نتوانستی به هدفات پایبند بمانی و عقبگرد داشتی. شاید واقعیترین و ضروریترین «هدف» همیشه و هر وقت سال، همین لزوم «واقعبینی» باشد. و صد البته اینکه فقط باید وقتی دنبال هر تغییر و تجربهی تازهای رفت که واقعاً آمادهایم و واقعاً خواهان این تغییر و تجربهایم. برای اکثر آدمها «وقتاش» اول سال نو نیست و نخواهد بود و آن «تغییر» هم چیزی از جنس کلیشههای تحمیلی جامعه و تقلید از رو دست هم نیست.