قوانین شورش
cnbc
شبی در سال ۱۹۹۲، پدر و مادرم، خواهر کوچکترم و من روی تشک تختخوابشو کف اتاق نشیمن نشسته بودیم، مشغول نوازش گربههایمان و تماشای ساختمانهایی بودیم که در لسآنجلس در آتش میسوختند. تصاویری که از صفحهی تلویزیون پخش میشد اکنون فقط خاطراتی مبهماند: شبی تاریک، پنجرههایی شکسته، طنین آژیر پلیس، مردمی که هجوم میبردند و ویرانههای پشت سرشان. شانزده سال داشتم. این برای من که در شهر کوچک مونتانا بدون دسترس به تلویزیون کابلی بزرگ شده بودم یکی از نخستین تجربههایم بود که واقعهای ملی را به طور زنده در تلویزیون تماشا میکردم.
علت این واقعه که ما آن را تماشا میکردیم، و اغلب شورشهای لسآنجلس نامیده میشود، چه بود: تبرئهی افسرهای پلیسی که از آنها هنگام کتک زدن به یک کارگر ساختمان به نام رادنی کینگ فیلم گرفته شده بود. این طغیان در پی سلسلهای از قیامهای خشونتبار بر ضد بیعدالتیهای نژادی و جنسیتی روی میداد ــ شورشهای واتس (Watts)، شورشهای استونوال، و شورش خیابان دوازدهم در دیترویت. در شهر کوچک محل زندگی من، تماشاگران تلویزیون مجبور بودند که چنین شورشهایی را از دیدگاهی ببینند که در نخستین روزهای پس از واقعهی لسآنجلس در رسانهها نفوذ کرده بود، یعنی از دریچهی نظریهی «سرایت اجتماعی» (crowd contagion)، رفتار احساسی و غیرعقلانی مُسری در جمعیت انبوه ــ دیدگاهی که مدتهاست بطلان آن آشکار شده است. تحلیل عمیقتری که تنشهای نژادی تند و تیز، نابرابری و فقری را بازتاب میدادند که شعلهی این قیام را روشن میکرد بعدها از راه رسید.
دارنل هانت، که در آن زمان دانشجوی ارشد دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس (یوسیالاِی) بود، رسالهی ارشدش را به تأمل و تعمقی اختصاص داد که در پی این رویداد رخ داد. هنگامی که من پای تلویزیون به تماشای ساختمانهای شعلهور در لسآنجلس مشغول بودم، او با دوربین فیلمبرداری داخل شهر به گفتگو با مردمی مشغول بود که میدانستند امنیت و آزادی خود را در واکنش به سالها بیعدالتی فدا میکنند. در حالی که قدرتمندان و دولتمندان این بینظمی مدنی را «شورش» مینامیدند، هانت ــ که امروز رئیس دانشکدهی علوم اجتماعی یوسیالاِی است ــ به انتقاد از این منظر پرداخت تا شواهد عینی بحران مشروعیت حکومت را عیان سازد. مردم غالباً محض تفریح، یا چون عقل خود را به دست جماعت دادهاند درگیر یک آشوب و ناآرامی نمیشوند بلکه به این سبب که احساس میکنند گزینهی دیگری ندارند چنین میکنند.
واژهی «شورش» واکنشی غریزی را به ذهن متبادر میکند، و تصویرهایی از آشوب، بینظمی و حمله به جامعهی مدنی را پیش چشم میآورد. به محض این که رویدادی شورش نامیده شد، روایت رسانهای آن را میتوان به آسانی طرحریزی کرد: «این مردم» اقدامات غیرقانونی میکنند، خارج از کنترل و غیرمنطقیاند؛ کاش مینشستند و گفتگو میکردند. همین درک و دریافت است که معترضان را در هنگکنگ وادار میکند که، به عنوان یکی از چهار خواستهی باقیماندهی خود از حکومت، بر این امر پای فشارند که اتهام شورش بر ضد مردمی زده میشود که به سبب شرکت در اعتراضات عمومی بر ضد سیاستهای مشخص دولت دستگیر شدهاند.
این خواسته معقول است: وقتی اعتراضی شورش نامیده شود، خودبهخود باعث این داوری میشود که کاری غیرقانونی و رفتاری نامشروع و نامعقول است و باید سرکوب شود. دیگران، مخصوصاً کسانی که در طرف سرکوبشوندگان هستند، میگویند که چنین رویدادهایی ناشی از کارد به استخوان رسیدن است، و از اجتماعاتی ظاهر میشود که از بس حقوق، آزادیها، منابع و زندگیهایشان از آنها سلب شده است طاقتشان طاق شده است. استفن دارسیِ فیلسوف در کتاب خود زبانهای ناشنیدهشدگان (۲۰۱۳) مینویسد که شورش آخرین پناه محرومان و سرکوبشدگان است. او شورشی را که در جستجوی برابری است از «انواع» دیگر شورش متمایز میکند، انواع دیگر مثل شورش در رویدادهای ورزشی، شورش زیادهطلبی (چپاولگری)، و شورش سلطه و استبداد، از جمله شورش نژادی تولسا در سال ۱۹۲۱، که برای تشدید سرکوب حاشیهنشینها صورت گرفت. در واقع، هانت میگوید که به کار بردن واژهی «شورش» برای توصیف هم رویداهای ورزشی و هم اعتراضات سیاسی یا اجتماعی یک حرکت سیاسیِ محاسبهشده است: این کار اعتراض یا تجمع را غیرقانونی و ناموجه جلوه میدهد. آنچه عادتاً شورش مینامیم، به گفتهی دارسی، «فرصتی برای پای فشردن بر چیزی است که سیاست رسمی غالباً آن را نادیده میگیرد: شأن و منزلت هر فرد انسانی، و رفاه همگان».
تعریف «شورش» در حوزهی روانشناسی توده زاده شد، که مرزهایش پس از ناآرامیهای اجتماعی مداومی که زندگی ملت فرانسه را در اواسط سدهی نوزدهم شکل داد به نحوی روشنتر تعریف شد. گوستاو لو بُن، فردی جامعالاطراف که در تمام جهان سیر و سفر کرد و در سال ۱۹۳۱ از دنیا رفت، در قیام پرآشوب پاریس بر ضد حکومت فرانسه حضور داشت و در نبرد فرانسه-پروس (آلمان) شرکت کرد. کتاب لو بُن توده: مطالعهی ذهن جمعی (۱۸۹۵) اندیشههای تازهای را دربارهی روانشناسی توده بسط داد که هنوز ــ به گفتهی شماری از محققان مدرن بهاشتباه ــ تصورات و دریافتهای ما را از کنشهای تودهی مردم شکل میدهد. لو بُن با تأثیر گذاشتن بر آدولف هیتلر، تئودور روزولت، ولادیمیر لنین و بنیتو موسولینی شهرت و اعتباری کسب میکند. او ایدهی «سرایت» را بسط میدهد، این تصور که افرادی که در یک عمل تودهوار شرکت میکنند حس فردیت خود را از دست میدهند و به جای آن آلودهی نوعی ذهن تودهای یا جمعی (مثل زنبورهای کندو) میشوند، و این ذهنیت گروهی مثل بیماری سرایت میکند و در کل گروه شیوع مییابد.
دانشمندان علوم اجتماعی بعدی با این تصور که کنشهای جمعیِ انبوه مردم غیرعقلانی یا خودجوش است مخالفت کردند. نیل اسملسر، جامعهشناس آمریکایی، مؤلف نظریهی رفتار جمعی (۱۹۶۳)، گفت که چنین کنشهایی بسته به واقعیتهای اجتماعی است، و ممکن است «در واکنش به فشارها و تنشها» باشد.
نخستین قانون شورش، که در سال ۱۷۱۴ در بریتانیای کبیر وضع شد، مجازات شورش را تا یک سال حبس تعیین کرد.
الیوت کوری و جروم اسکالنیک، جرمشناسان آمریکایی، پیشتر رفتند، و در سال ۱۹۷۰ اصلاً بر ضد کاربرد روانشناسی توده برای تعریف قیامها، حتی با دادن هشدارهایی، استدلال کردند. به گفتهی آنها به کار بردن اصول و مبانی روانشناسی توده برای توضیح آشوبگران آنها را بر اساس و شالودههایی پیشینی (پیش از آن که تجربه و تحقیقی صورت گرفته باشد) بیاعتبار میکند، به عبارتی آنها تفکر استبدادی و سلطهجویانهی از بالا به پایینی را که لو بُن از آن حمایت میکرد واژگون کردند. کوری و اسکالنیک تأکید میکنند که اولیای امور و مسئولان اغلب به طور غیرعقلانی و با خشونت بر ضد نارضایتیها و شکایاتِ مشروع و قانونی عمل میکنند. تعریف ذهنیت تودهای میتواند واکنش پلیس را به طور پیشینی تعیین کند، و این کار اغلب به تشدید نابجا و ناموجه خشونت میانجامد.
کلیفورد اسکات، استاد روانشناسی اجتماعی در دانشگاه کیل در بریتانیا، اشاره میکند که در اعتراضات جاری در هنگ کنگ، خبری از تخریب نبود تا زمانی که معترضان برای فرار از گاز اشکآوری که پلیس به کار برده بود مجبور شدند به زور وارد ساختمانی شوند. اسکات در مقالهای در ۲۰۱۶ به همراه جان دروری دربارهی لو بُن و روانشناسی توده چنین مینویسد، «اگر توده غیرمنطقی و غیرعقلانی باشد دلیلی ندارد که با آن برای رسیدن به راهحلی بحث و استدلال کرد؛ تمام آنچه لازم است استفاده از زور و خشونت برای حفظ مدنیت از آسیب ذاتی آن است.»
این که توده را چگونه تعریف میکنیم بسته به آن است که چه کسی بر این روایت فرمان میراند. مهمانی چای بوستون در سال ۱۷۷۳، که در آن معترضان ۳۴۲ کارتنِ چای را در واکنش به مالیاتی که با آن موافق نبودند در بندر بوستون به آب انداختند، به عنوان یکی از اساطیر بنیانگذار آمریکا و نیز تصور مدرن ما از وطندوستیِ مُضمر در اعتراض بر ضد حکومتِ خود (بریتانیا) به دانشآموزان آمریکایی درس داده میشود. نام آن ــ مهمانی چای بوستون، نه شورش چای بوستون ــ احساس خوشی و نظم، نه خشم و آشوب، را در ما بیدار میکند. از سوی دیگر، دستکم یک روزنامهی بریتانیایی در آن زمان آن را «شورش» نامید، و حکومت بریتانیا نیز با وضع قوانینِ سختی واکنش نشان داد که آمریکاییان آن را قوانین تحملناپذیر نامیدند. اگر آمریکا جنگ انقلابیاش را باخته بود، فرزندان ما امروز با دیدگاه بریتانیایی آموزش داده میشدند: انداختن جعبههای چای در آب کاری غیرقانونی و آشوبطلبانه بود، و نه عملی وطنپرستانه، کل برنامهی آن شب شورشی بود که به تخریب فاحش دارایی انجامید.
مرز میان تجمع، اعتراض، شورش، طغیان و یاغیگری احتمالاً باریکتر از آن چیزی است که دوست داریم باور کنیم. طرز فهم عموم مردم از این مرزها نتایج ماندگاری دارد. آیا شورش نژادی تولسا در سال ۱۹۲۱ کمتر از اقدام خشونتآمیز تروریسمِ نژادی شورش محسوب میشود؟ آیا غوغای خیابان دوازدهم دیترویت در سال ۱۹۶۷ در واقع طغیان بود؟ آیا غوغای استونوال در سال ۱۹۶۹را باید به نحو دقیقتر قیام استونوال بنامیم؟
به گفتهی دارسی، «ریشهی شورشها در این است که ما نمیخواهیم نادیده گرفته شویم، و با اعتمادی که هنگام جنگیدن در کنار یکدیگر، هنگامی که همگی همزمان "نه" میگوییم و پشت به پشت هم از تسلیم شدن امتناع میورزیم، به هم القا میکنیم این امر بیشتر تأیید و تقویت میشود ... به همین علت است که شورشها چنین وسیلهای برای سیاست دموکراتیک هستند.» اسکات میگوید نقطهای که آنجا اعتراضی بدل به آن چیزی میشود که میتوان آن را شورش نامید صرفاً نقطهای است که پویایی قدرت اولیا و مراجع امور وارونه میشود، خواه موقتاً و خواه برای همیشه، و این طنین ایدهی هانت از بحران مشروعیت حکومت است. تاباتا ابوالحج، دانشیار حقوق در دانشگاه درکسل در فیلادلفیا متخصص تاریخ حق اساسی تجمع (اجتماع) در ایالات متحده، مینویسد که «تودههای خشمگین و بدون رهبر که تشکیل میشوند تا به سوءاستفادههای قدرت حکومتی که متوجه آن شدهاند واکنش نشان دهند همواره آشوبطلب هستند. از آن مهمتر، بنیانگذاران کاملاً متوجه این موضوع بودند زمانی که متمم اول قانون اساسی را در دفاع از حق تجمع صلحآمیز مینوشتند.» شورش، یا آنچه شورش خوانده میشود، قرنهاست که برای پیش رفتن و ترقی، معمولاً به عنوان چارهی آخر، مورد استفاده بوده است.
و همین باعث شده است که حکومتها برای فرونشاندن و سرکوب آن سخت تلاش کنند. نخستین قانون شورش، که در سال ۱۷۱۴ در بریتانیای کبیر وضع شد، مجازات شورش را تا یک سال حبس تعیین کرد. این قانون ابزار قانونی برای شهرها فراهم کرد که اجتماع بیش از ۱۲ نفر را متفرق کنند. برای معترضان بخش شفاهی این قانون خوانده میشد و به آنها یک ساعت فرصت برای پراکنده شدن و رفتن به سوی خانه داده میشد. عدم اطاعت مجازات مرگ داشت. هشدار شفاهی مهم و حیاتی بود؛ بسیاری از محکومیتهای شورشیان بعداً به هم زده شد زیرا شهردار یا کلانتر نتوانسته بود تمام اجزای اعلامیه را بخواند (شگفت است که، عبارت پایانی «زنده باد پادشاه»، که به نظر میرسد خودبهخود به ذهن میرسد و آسانترین عبارت برای به یاد ماندن است، در اغلب موارد حذف میشد):
پادشاه، سرور و فرماندهی ما، به همهی اشخاصی که اجتماع کردهاند فرمان میدهد که فوراً پراکنده شوند، و با صلح و آرامش به محل زندگی یا کار قانونی خود برگردند، این مجازات قانونی در سال نخست تاجگذاری شاه جورج اول برای جلوگیری از اجتماعات شورشی و پرآشوب تعیین شده است. زنده باد شاه.
نمیخواهم رودهدرازی کنم اما باید بدانیم که از قانون ضدشورش برای آخرین بار در انگلستان در سال ۱۹۱۹ در طول اعتصاب پلیس برای ساعات کار کمتر استفاده شد. این قانون در سال ۱۹۷۳ لغو شد، هر چند در بسیاری از جاها هنوز هشداری شفاهی باید داده شود پیش از آن که بتوان با زور یک اجتماع عمومی را متفرق کرد. این قانون را تقریباً هر پادشاه بریتانیایی در فاصلهی تصویب و لغو آن به کار برد، شورشهای ساچوِرِل در سال ۱۷۱۰، شورشهای تاجگذاری در سال ۱۷۱۴، و شورشهای بیشتری در سال ۱۷۱۵ موجب شد که حکومت بریتانیا هر تجمع بیش از ۱۲ نفر را که غیرقانونی، شورشی، یا «آشوبطلب» به شمار میرفت تحت فشار قرار دهد.
در قرن نوزدهم، مجلس اعیان گفت که «شورش کردن جزئی اصلی از قانون اساسی ماست»
با این همه اگر حکومت از اعطای حقوق به مردمی که بر آنها حکومت میکند امتناع ورزد، و بارها و بارها نشان دهد که به خواستهای آنها توجهی ندارد، آن مردم دقیقاً چه چارهی دیگری دارند غیر از آن که یکی از این دو راه را انتخاب کنند، یا تسلیم شوند و یا آن که آشوبگر بمانند، البته بنابر تفسیر حکومت از این کلمه؟ آسان است که به مردم بگوییم پای صندوق رأی حاضر شوند و با رأی دادن صدای خود را به گوش برسانند اما برخی از خشونتبارترین اقدامات در تاریخ برای به دست آوردن حق رأی در وهلهی نخست روی داده است. مردم به این علت که دموکراسی کارآمد بوده است در اقدام جمعی شرکت نمیکنند بلکه به این دلیل شرکت میکنند که دموکراسی از پاسخگویی به شهروندانش بازمانده است. هانت در سال ۱۹۹۲ دریافت که وقتی مسئولان در لسآنجلس به مردم گفتند که آرام شوند و به خانه برگردند، و از حق رأی خود برای ایجاد تغییراتی که خواستهی آنهاست استفاده کنند، پاسخهای مردم در این راستا بود که: «این کاری است که ما تاکنون کردهایم. و چیزی تغییر نکرده است.»
قیامها تغییری به همراه میآورند که راهکارهای دیگر نمیآورند. روزنامهی گاردین در واکنش مستقیم به قتلعامِ پیترلو در سال ۱۸۱۹ در منچستر تأسیس شد. این قتلعام با راهپیمایی صلحآمیز بیش از ۶۰ هزار تن از مردم بیسلاح، اکثراً از طبقهی کارگر، از جمله کودکان، آغاز شد که خواستار نمایندگی بهتری در پارلمان در واکنش به دستمزدهای بخورونمیر و فقدان نمایندهی منتخب برای جمعیت شهرنشین بودند، در زمانی که فقط ۲ درصد از مردم بریتانیا حق رأی داشتند. پس از آن که قاضی سنگدلی قانون ضدشورش را خواند (که به نظر میرسد تقریباً هیچکس در آن گردهمایی آن را نشنید)، هزاران تنی که در میدان سن پیتر اجتماع کرده بودند توسط نیروهای حکومت با شمشیر مورد حمله قرار گرفتند، و سرانجام ۱۸ تن کشته و بیش از ۶۵۰ تن زخمی شدند.
در قرن نوزدهم اصلاحات در بریتانیا معطوف به گسترش حق رأی و تغییر روش ناعادلانهای بود که انتخاب اعضای پارلمان بر طبق آن صورت میگرفت. در سال ۱۸۳۱، لایحهی اصلاحات در مجلس عوام با بیش از ۱۰۰ رأی موافق تصویب شد اما در مجلس اعیان با فقط ۴۱ رأی رد شد. در طول ماه بعد، ناآرامیهایی فراگیر ــ یا بسته به دیدگاه شخص، طغیانهایی ــ در دِربی، بریستول و ناتینگهام درگرفت. هَری گیل در تاریخ قلعهی ناتینگهام در سال ۱۹۰۴ مینویسد که جمعیت «با فریادهایی سخت به سکونتگاه کسانی حمله برد که تصور میکرد ضداصلاحاتاند و مرتکب رفتارهایی مخالف با قانون شد ... قانون ضدشورش آنگاه خوانده شد اما پلیس قادر نبود مجرمان اصلی را دستگیر کند یا تأثیر زیادی بر تودهی مهاجم داشته باشد.» امتناع پارلمان از تصویب اصلاحات انگیزهی شورش بود ولی ناآرامی در ناتینگهام به خاطر دستمزدهای کم، قیمتهای بالای اغذیه، و احساس نومیدی و ناتوانی تا سالها ادامه یافت. فقط ناتینگهام به روایتی در ۱۷ سال شاهد ۱۷ شورش بوده است.
پس از آن که جمعیت انبوه قلعهی ناتینگهام را به آتش کشید، دوک نیوکاسل، که صاحب آن قلعه بود، در خاطرات خود از جمعیت انبوهی از اراذل و اوباش «گستاخ» و «تنبیهناپذیر» نام میبرد. او که از اعمال شورشیان خشمگین بود از بازسازی قلعه امتناع ورزید و در مدت باقیماندهی عمرش این ساختمان به شکل اسکلت سوختهای در نزدیکی مرکز شهر باقی ماند. امروز، این قلعه به موزه تبدیل شده است؛ و دستهای از اتاقهایش تاریخ شورشهای ناتینگهام را به زبان حال میگوید، تاریخ جنگی میان شوق به عدالت و تخریب عصیانگرانهی دارایی.
پارلمان سرانجام قانون اصلاحات را در سال ۱۸۳۲ تصویب کرد. «مناطق فاسد» ــ حوزههایی که در آن اشراف و نجبای محلی معمولاً نماینده را انتخاب و از او حمایت میکردند، و مسئلهی رقابت کمابیش بیمورد بود ــ و «مناطق جیبی»، مناطقی که در آنها فردی ثروتمند [کسی که جیبش پر بود]، که معمولاً از نجبا بود، و میتوانست از آنجا که بخش اعظم داراییها و املاک محلی را صاحب است بر کار نمایندهی محلی در مجلس عوام نظارت کند، مشمول این قانون بودند. پیش از اصلاحاتی که در اواخر قرن نوزدهم دنبال شد، افراد بدون دارایی اصلاً نمیتوانستند رأی دهند، در حالی که برای افراد عادی امکان زمیندار شدن و بنابراین داشتن قدری نفوذ در دموکراسیِ انتخاباتی اندک بود.
دارسی در مناظرهای در سال ۲۰۱۴ دربارهی نقش شورش در دموکراسی میگوید که شورشها «بخشی از ذخیرهی مداخلات طغیانگرانهی مردم در سیاست» است، که بدون آن سکوتکنندگان و افراد حاشیهای ساکت و در حاشیه باقی میمانند. روایت او جناح «نظم عمومی» را، که شامل پلیس و سیاستمداران میشود، در مقابل «مدافعان معیارهای عمومی شایستگی و انصاف» به چالش میطلبد. طرف مقابل دارسی در مناظره، ویجِی پراشاد ــ روزنامهنگار هندی و در آن زمان استاد مطالعات بینالملل در ترینیتی کالج در کنتیکت ــ میگوید که شورشها را باید، در عوض، «رشد بیرویهی سرمایهداری ... انفجار خشم بر ضد نظام غیرقابلفهم» دانست. شاید هر دو طرف مناظره بر حق باشند. هر فرهنگی مبارزات خاص خود را میان دارا و ندار دارد، و در نقطهی خاصی مردم احساس میکنند که گزینهی دیگری برایشان باقی نمانده مگر ریختن به خیابان.
به علاوه، «غیرقابلفهم» توصیف مناسبی برای شیوهی تعریف مسئولان از اعتراض در طول زمان است. نیازی نیست که شورش متضمن بطری یا سنگ پرت کردن یا به آتش کشیدن کاخهای اشراف باشد؛ فقط لازم است که در محدودهی هر تعریفی باشد که حکومت به آن میدهد. در قرن نوزدهم، مجلس اعیان گفت که «شورش کردن جزئی اصلی از قانون اساسی ماست». از سوی دیگر، در سال ۲۰۱۶ اردوگاه استندینگ راک در داکوتای شمالی واکنش متفاوتی انجام داد هنگامی که دولت معترضان را به شورش غیرقانونی برای بستن جادهها، زنجیر کردنِ خودشان به تجهیزات و لوازم خط لوله و امتناع از حرکت کردن متهم کرد. شورشیان ذکرشده، که در مقابل یک خط لوله که نفت خام را از داکوتای شمالی به ایلینوی میبرد به خط شده بودند، در خط مقدم نبردی نهایی قرار دارند با نتایج قطعی و مهم هم برای دموکراسی و هم برای آیندهی بقای انسان در رویارویی با بحران اقلیمی و فرسایش محیط زیست.
پلیس هنگ کنگ در برابر تظاهرکنندگانی که از ممنوعیت گردهمآیی سرپیچی میکنند و مخالف تهدیدهای فزاینده از سوی چیناند.
به دنبال این دعوی، در ماه مارس ۲۰۱۹ داکوتای جنوبی به دنبال قانونگذاری مبهمی بود که این امکان را برای اهالی شهرها، نهادهای ایالتی و شخص ثالث فراهم میکند که با همکاری با دولت حامیان هر عمل اعتراضیای را که بنا به تشخیص مقاماتِ داکوتای جنوبی شورش خوانده میشود تحت پیگرد قانونی قرار دهد. در کنفرانس مطبوعاتی ۱۶ دقیقهای برای معرفی این قانونی که در آن زمان پیشنهاد شده بود، کریستی نوئم، فرماندار ایالتی، کلمهی «شورش» یا «شورشیان» را ۱۲ بار به کار برد، و آنها را استادانه در کنار عباراتی مثل «غیرایالتیها»، «پول غیرایالتی»، و «جرج سوروس» میگذارد که امروزه برای ما آشناست. در مقابل، کلمهی «اعتراض»، فقط سه بار به کار برده شده است. این قانون مفهوم جدیدی را در قوانین ایالات متحده اشاعه داد: «حامی شورش»، که از نظر نوئم به کسی گفته میشود که به آنچه ایالت داکوتای جنوبی شورش میداند کمک مالی کرده باشد. یک حامی شورش «شخصاً در هیچ شورشی مشارکت ندارد بلکه دیگران را هدایت میکند، به آنها توصیه میکند، آنها را تشویق میکند، یا از آنها درخواست میکند که در شورش شرکت کنند»، از جمله حامیان شورش کسی است که به سایت گوفاندمی [GoFundMe ] یک معترض کمکی کرده است. نوئم بعداً توضیح میدهد که «ما نمیگذاریم که شورشگران رشد اقتصادی ما را کنترل کنند».
هر چند اکنون یک دعوای حقوقی در داکوتای جنوبی مانع از اِعمال قانون حامی شورش است اما این قانون هنوز لغو نشده است. و در همین مدت، چند ایالت دیگر تعاریف شورش را در واکنش به اعمالی از قبیل اعتراضات استندینگ راک در داکوتای شمالی بسط و تفصیل دادهاند.
مقاومت خشونتپرهیز در طول صد سال گذشته ابزار مفیدی برای پیشبرد عدالت اجتماعی بوده است اما، حتی وقتی که مؤثر است، غیرخشن ماندن مردم باعث نمیشود که به شورش متهم نشوند، مانند اعمالی که در استندینگ راک انجام شد. این موقعیت همچنین مقاومت فزایندهای را در هنگ کنگ به راه انداخت، آنجا که معترضان بیآنکه خشونتی ورزیده باشند به شورش متهم شدند. و در حالی که حکومت چین تلاش کرده است که اعتراضات هنگکنگ را نامعقول و غیرقانونی ترسیم کند، درخواستهای بیانشدهی معترضان منعکسکنندهی تقاضاهای کسانی است که در طول قرنها به شورش متهم شدهاند. از لوایح اصلاحات قرن نوزدهم بریتانیا که تصویب نشد تا قیامهای سال ۱۹۹۲ در لسآنجلس، این اقدامات تودهی مردم اعتراض به بیعدالتی بود: آنها خواهان شغل نبودند بلکه حق انتخاب رهبران خود را طلب میکردند؛ خواهان مسکن ارزانقیمت نبودند بلکه در پی آزادی بودند.
همانطور که «ترِی»، دانشمند علوم اجتماعی در هنگ کنگ، به طور گمنام در تارنمای (Comparativist.org) نوشته است، ناآرامیِ جاری ناگهانی و غیرمنتظره نبوده است: «به معنایی فراگیر میتوان گفت که این "آخرین تلاش" برای دفاع از سهم هستی و زندگی است.» معترضان دیده بودند که در استان سینکیانگ چین چه اتفاقی افتاد، آنجا که دستکم یک میلیون نفر از قوم اویغور و احتمالاً بسیار بیش از این به اردوگاههای اجباری «مراکز آموزش حرفهای» فرستاده شدند و «فرزندانشان به کودکستانهای قلعهمانندی که تحت حفاظت دولتی است. واکنش عاطفی صحیح به آنچه در سینکیانگ رخ داد (به گفتهی تری) باید خشم، بیزاری، و وحشت باشد. «نمیدانم که این واقعه تا چه حد مایهی دهشت و اضطرابِ وجودی (هستیشناختی) در هنگ کنگ است.» او میافزاید که اعتراض خشونتپرهیز در بلندمدت برای تغییر سیاستهای هنگ کنگ آشکارا بیتأثیر بوده است ــ حتی اگر معترضان بتوانند پلیس را متقاعد کنند که طرف آنها را بگیرد، ارتش چین درست در آن سوی مرز منتظر است ــ با این همه اقدامات جمعی آنها ادامه مییابد. شورش یا اعتراض، خواه مؤثر خواه نه، این اقدامات توجه جهان را به بحران مشروعیت خود حکومت هنگ کنگ متوجه کرده است. با وجود این، این روایتِ نظارتگرانه نهایتاً وابسته به پاسخ حکومت خواهد بود.
به گفتهی هانت، خیزشها مشابه زلزلهاند ــ جامعه میتواند تا مدتها بدون خیزش پیش برود اما تنشها در راستای خطوط گسل ایجاد میشوند، و دانشمندان هنوز در تلاشاند که بفهمند سرانجام چه چیزی جرقهی رویدادی بزرگ را میزند. و اگر من او را هنگامی که در سال ۱۹۹۲ با مردم در لسآنجلس مصاحبه میکرد همراهی میکردم، به جای تماشای پوشش خبری از خانهام در کوههای راکی، نظر بسیار متفاوتی دربارهی مردمی پیدا میکردم که در آنچه امروز شورشهای لسآنجلس مینامیم شرکت داشتند: نه خشم بلکه احساس خوشی، احساس تأیید سیاسی. این احساس که مردمی که او با آنها صحبت میکرد در چیزی بزرگتر از خودشان به خاطر عدالت شرکت میکنند، که جزئی از چیزی است که مقایسهی آن را با، مثلاً، «شورش کردن» از روی زیادهطلبی یا شورش در مسابقات ورزشی بسیار زیانبار میکند. شورش، طغیان، خیزش یا صرفاً «رویداد»، هر چه باشد دیگر کافی نیست که معترضان را تودهی بیفکر بنامیم و پلیس ضدشورش را فراخوانیم. روانشناسی کلاسیک توده این رویدادها را به آسانی بیمارگون و نامشروع میکند؛ پژوهشهای مدرن ما را مجبور میکند که روایتهای اصلی ارائهشده توسط مسئولان را از نو بیازماییم، و از خود بپرسیم که واقعاً چه دارد روی میدهد.
آبراهام لینکلن حق تجمع صلحآمیز را «جایگزین قانونی انقلاب» مینامد، قدم بعدی در مجبور کردن حکومت به تأیید و تصدیق خواستهای مردم هنگامی که حاضر نیست پذیرای رأی، بیان یا حتی حکم قانون باشد. شورش هر طور که تعریف شود، و ویژگیها و فهم آن هر چه باشد، گاه برای اصلاح دموکراسی و دفاع از آن ضروری است.
برگردان: افسانه دادگر
آنتونیا مالچیک مقالاتی دربارهی علم، سفر و دیگر موضوعات برای نشریات مینویسد. نخستین کتاب او زندگی سیّار (۲۰۱۹) است. او در شمال غرب مونتانا زندگی میکند. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Antonia Malchik, Riot Acts, Aeon, 23 December 2019.