در ستایش و گذر از زبان مادری
dailysabah
این مقاله به مناسبت روز جهانی زبانِ مادری (۲۱ فوریه) منتشر شده است.
هزار صفحه سینه داشت…
- رؤیایی: شدنِ مادر
در سخن گفتن از زبان مادری ما نه از یک زبان مادری که از زبانهای مادری است که سخن میگوییم. در تعریف خود این زبان میتوان گفت که زبان مادری زبانی است در «زبان». به سخن دیگر، زبان مادری زبانِ زبان است. این معنا را بیشتر بشکافیم …
زبان مادری همواره دو چهره دارد. در تعریف زبان مادری، و در این مقال، در ستایش از آن، ما ناچاریم که از ساختار عام (یونیورسال) زبان چهرهگشایی کنیم. در تداول عام، ما این هردو چهره را «زبان خود» میخوانیم یا «زبان بومی». زبان مادری اما از یک سو عرصهای است که ما در آن خیال میورزیم و رؤیا میکنیم؛ و از سوی دیگر یا با چهرهای دیگر، زبانی است که ما در آن تختهبند نظامی نمادین هستیم که به تعبیر مارکس عرصهی همهی آن چیزهایی است که از گذشتگان بر ذهن اکنونیان سنگینی میکند. در برابر آن، زبان مادری با چهرهی نخست نه مقولهای تاریخی که مقولهای از خون و شیر است. لمس پوست مادر است، به تعبیر آگوستین قدیس، و بدین معنا دیگر نه یک مقولهی زبانشناختی که ادامهی تن مادر است.
«من» فارسیزبان گاهی که این جملهی ساده را به زبان انگلیسی (زبانی که زبان مادری من نیست) مینویسم، حسی به من میگوید که چیزی در آن کم است. چیزی در من هست که در آن نیست. در این گزاره انشایی (performative) که فقط به من گوینده برمیگردد، یک «نبود» احساس میکنم، یک جور نقصان نحوی:
I love you…
اگر بخواهم این جمله را به زبان فارسی برگردانم از زبان سعدی چنین میشود:
… تو را دوست میدارم[1]
در برگردان این گزارهی شعری سعدی که عصاره و خلاصهی همهی غزلیات عاشقانهی اوست، احساس میکنم که یک حرف اضافهی «را» کم است … بعد از ضمیر You (تو) من به یک «را» نیاز دارم. این کمبود انگار که حفرهای است در زنجیرهی نحوی جملهی انگلیسی که هر چه بیشتر در آن تأمل میکنم عمیقتر میشود. منِ فارسیزبان انگار که بدون این «را» نمیتوانم معشوقم را دوست بدارم. این قانون جهان من است. همه حرف در بحث از زبان مادری بر سر همین نبود (lack) است که در سخن گفتن به زبان دوم خود را برای من آشکار میسازد. حضور زبان مادری (آن ادامهی تن مادر) در قالب یک «را» من را از ژرفای «من» تعقیب میکند. همه جا با من است و (با وامی از حضرت رؤیایی): «نه میگریزم میخواهم» ازین «را» و «نه میتوانم بگریزم».
ناچار در هوای او هرچیز
مثل هوا زیبا میگردد
من شکل حرف خودم میشوم
گل شکل عطر خودش
- رؤیایی
زبان مادری با این چهره آن جایگاهی است که زبان از خود با ما سخن میگوید. نه حتی در ادبیات که در زبان روزمره هم. در هر تکهپاره از زبان روزمره هم شعریتی هست که اما فراموش شده است (تعبیری از هایدگر). هر دخل و تصرفی خلاقانه در زبان رسیدن به بلاغتی از این زبان است، زبانی در زبان. بیخود نیست که «من» فارسیزبان هرگز نمیتوانم واژهی «جان» (در حافظ) و «دوست» (در سعدی) را به هیچ زبان دیگری برگردانم. در این ساحت از زبان مادری من کارهایی را میتوانم بکنم که در زبانهای دیگر مجاز بدان نیستم (هانا آرنت). زبانهای دیگر (اگر زبان یا زبانهای دیگری بدانم) با یاری گرفتن از سعدی در نسبتشان با «من» همه «بر سر زباناند»، اما این فقط زبان مادری است که در «میان جان» است.[2]
اشاره به هردو چهرهی زبان مادری را در اعترافات آگوستین قدیس میتوان یافت. زبان مادری با چهرهی اول با شیر مادر است که اندرون میشود. با لمس تن اوست که آن را میآموزیم آنگاه که همچون طفلی شیرخوار «تنها مکیدن را بلد بودم …» (اعترافات 1 ،. (VI و زبان مادری با چهرهی دوم آن است که در مدرسه به ما میآموزانند که بابت هر کاهلی در آموختن آن من «کتک میخوردم چرا که این تنبیه را پدران ما و کسانی پیش از من این دوران را درک کرده بودند، عملی درست میدانستند.» (اعترافات، 1 ،( IX
زبانِ مادری را همچون زبانِ زبان ما نمیآموزیم. هدیهای است از مادر که بی هیچ قید و شرطی به ما بخشیده میشود. من آن را وقتی به دنیا آمدم همچون چشم و گوش و دست و پا با خود نداشتم. این زبانی است که به من داده شده است و پس همواره زبان دیگری است. من زبان مادریام فارسی است، اما این زبان فقط زبان من نیست. من به زبان مادریام سخن میگویم، اما این دیگری است که آن را میشنود.
در زبان مادری با چهرهی دوم است که با جهان روبهرو میشویم. آن را فهم میکنیم و به مفهوم در میآوریم. با این چهره زبان مادری یادآورِ آن گفتهی نیچه است که دستور این زبان همیشه آخرین پناهگاه متافیزیک است. از هر چه بگذریم بالاخره فاعلی هست و فعلی و مفعولی و پس خالقی هم هست و مخلوقی. اما بورخس در جایی از ما میخواهد که زبانی را تصور کنیم که در آن از اسم خبری نیست. هرچه هست فعل است. سنگ سنگ نیست بلکه سنگیدن است؛ آب آب نیست بلکه آبیدن است. در زبان مادری با چهرهی نخستین اما اساس هر متافیزیکی درهم میریزد یا به پرسش گرفته میشود. در این زبان است که سنگیدنِ سنگ بدان باز گردانده میشود و آبیدن آب به آب. شاعران بیش از فلاسفه به ارزش چنین زبانی پی بردهاند. آنها هنوز به نحوی ممنوع در این زبان با تن مادر عشق میورزند (رولان بارت).
خوشا به حال آنان که از کودکی در محیطی دوزبانه یا چند زبانه به دنیا آمدهاند. بورخس زبان پدریاش انگلیسی بود و زبان مادریاش اسپانیایی، اما این زبان اسپانیایی بود که همچون یک سرنوشت شعر او را در خود مسطور میکرد. تبحر ناباکوف در انگلیسی حتی ادبا و فصحای این زبان را هم به رشک میانداخت، اما در نثر اسیدی او (تعبیری از اینفانته) آثاری از لهجه زبان مادریاش را یافتهاند. او خود گفته بود و این نقل قول مشهوری است از او که «ذهن من به انگلیسی حرف میزند، قلبم به روسی و گوشم فرانسه را ترجیح میدهد.» زبان روسی زبان مادری او بود. جوزف برادسکی، شاعر روسیالاصلی دیگر، میگفت بهترین کار برای شاعر در تبعید تدریس زبان مادری او است. در تدریس زبان مادری است، آن هم در غربت و دور از سرزمین مادری، که آدم زبان مادری را از بیرون، از چشم زبانآموزی کنجکاو، بار دیگر کشف میکند. ازین نگاه دیگری و از بیرون است که تنانگی زبان مادری خود را عریان میسازد با همه عشوهها، پیچیدگیها و هنجارگریزیهایش. در ادبیات معاصر ما نیما این بخت را داشت که زبان ادب رسمی فارسی را از بیرون نگاه کند. این زبان مادری او (گویشی از همان زبان فارسی) نبود. شعر نیمایی را باید حاصل معارضهی این دوچهرهی زبان دانست. برآیندی از تنش میان این دو نیرو. از اینروست که زبان شعری او لهجهدار است و این نقطهی قوت و پویایی زبان شعری اوست نه لکنت و ابهام و ضعف تألیف شاعر آنچنان که ادبای رسمی آکادمیک هنوز هم دربارهی زبان شعری او میگویند.
زبان مادری با چهرهی دومین آنگاه آغاز میشود که من را به «نام» میخوانند (سرآغاز زبان همچون محمل ایدئولوژی به تعریف آلتوسر). لحظهای که من نامیده میشوم با برشی بر پوست (استعارهی ختنه در دریدا). زندگی اجتماعی ما از پس این لحظه است که آغاز میشود. هر آنچه پیش از آن است (آنگاه که در خواب طفولیت لبخند میزدم یا به بیداری - آگوستین) یکسره در نسیان فرو رفته است. فقط از گفتهی دیگران است که آن لحظات پیشین را به تصور در میآوریم. مارکس اما لحظهای را پس از زبان مادری (با چهرهی دوم آن)، به صورت لحظه فراگذشتن از آن، به صورت انقلاب، در برابر ما میگذارد که سرآغاز سخن گفتن به زبانی نو است، لحظهی انقلاب آن چکامهای که باید مواد و مصالح خود را از آینده برداشت کند. از نگاه او که زبان مادری را همچون استعارهای از کبرهی تاریخ و بار سنگین گذشته به کار میگرفت، انقلابهایی رخ دادهاند که هنوز نتوانستهاند از تختهبند این زبان رها شوند. برای آیندهای که خواهد آمد هنوز به زبان گذشته حرف میزنند، ارواح مردگان را فرا میخوانند، درست مثل نوآموزان زبان که در ابتدا برای فهم هرجمله از زبان دیگر ناچار آن را به زبان مادریِ خود ترجمه میکنند[3]. لحظهای بلاغیات تاریخی شریعتی را به یاد آورید در زمانی که جامعهی ما در تب و تاب جستجوی زبانی دیگر بود، آن بازگشت به خویش آل احمد را و حتا دفاعیات آن مارکسیست روشنفکر و شاعر، خسرو گلسرخی را در دادگاه .همهی زبانآموزانی که برای فهم و ادای سخن به زبانی نو گزارههای آن را به زبان مادری خود برمیگرداندند:
« … چنین است که میتوان در تاریخ، از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان فارسیها و ابوذر غفاریها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اکنونی ماست.» (خسرو گلسرخی: دفاعیات)
شاید نتوان هرگز خط فارغی را میان این دو چهره از زبان ترسیم کرد. اما میتوان با هانا آرنت موافق بود که فراموشی زبان مادری (آن زبانِ در زبان) زبان با چهرهی دوم را از معنا تهی خواهد کرد: زبان «کلیشه» زبان فاشیسم … زبانی که یکتایی (singularity) را از شخص میگیرد. به سخن دیگر، در چنین زبانی همه رشتههای پیوند شخص با یکتایی او گسسته میشود. در برابر، این هم هست که این رشتههای پیوند ما را به سرآغاز هیچ چیز نمیبرند (دریدا). هیچ گوهر یکتا و نابی در کار نیست. اگر از نگاه آرنت زبان مادری زبانی است که به «جنون» نمیرسد، از نگاه دریدا این زبان گاه خود عین «جنون» است. اگر ملازمات سیاسی این گزاره دریدایی را به کنار بگذاریم، میتوان از منظری دیگر، با او هم صدا بود که زبانِ زبان نیز، حتی آنگاه که به شعر در میآید، ساحتی از غربت (غیاب) است. اما به هرحال و در هر روز «غربت»، در هنگامههای بلا، این زبان مادری است که برای ذات غربت گزیده به جا میماند (آرنت).
سخن پایانی
سالها پیش به عنوان آموزگار زبان سخت به دنبال کتاب درسی مناسبی برای تدریس سال اول زبان فارسی میگشتم و در آشفته بازار کتابهای درسی آموزش فارسی چیزی نمییافتم. اما چشمم به کتاب قطوری افتاد در نت که از انتشارات دانشگاه معتبر ییل Yale بود. فکر کردم گمشده خود را پس از سالها تدریس یافتهام و درجا به کتابفروشی دانشگاه سفارش مجلداتی از آن را دادم. اما در همان هفته اول تدریس، این کتاب که تألیف دو استاد یکی ایرانی و دیگری آمریکایی بود، من را در برابر دانشجویانم شرمنده ساخت و در جا تصمیم گرفتیم که نسخ خریداری شده را به ناشرش برگردانیم. من در انتخاب این کتاب دو اشتباه کرده بودم: اول اینکه، فریب نام ناشر را خورده بودم: انتشارات دانشگاه ییل و دوم اینکه، پیش از سفارش نسخه نمونهای از آن را وارسی نکرده بود. در همان روزهای اول بود که دریافتم مؤلفان در تدوین آن کتاب از نظریهای من درآوردی استفاده کرده بودند که در قوطی هیچ نظریهپردازی در زمینهی آموزگان (پداگوژی) زبان یافت نمیشود: فراگیری زبان آن گونه که کودک نوزاد یاد میگیرد: بدون هیچ متن نوشتاری به زبان هدف (در اینجا فارسی) و فقط از راه شنیدن و تکرار (همه متن کتاب نه به خط فارسی بلکه به صورت ترانسلیتره جملات فارسی به خط لاتین بود!) واضح است که ما نمیتوانستیم شرایط کودک را به صورت آزمایشگاهی در کلاس برای زبان آموزان بالغ فراهم سازیم. زبان مادری را نمیتوان در غیاب مادر آموخت. زبان مادری به هنگام فراگرفتن در کودکی نه از مقولهی شنیداری که پیش از آن و مهمتر از آن مقولهای بساوشی "haptic" است. مؤلفان آن درس را از آگوستین فرا نگرفته بودند که زبان مادری پیش از هرچیز دیگر لمس پوست مادر است.
با آنچه گفته شد شاید شمهای از اهمیت و حساسیت موضوع زبان مادری را شرح داده باشیم. با نظر به همین اهمیت و حساسیت است که میگوییم تدریس زبان مادری را در جامعهی چند زبانهی ایران نباید گذاشت ملعبهی عصبیتهای قومی و ایدئولوژیک گردد. این مسئله پیش از آنکه سیاسی باشد مسئلهای بهشدت فرهنگی است. نکتهی شایان توجه این است که فرق است میان «آموزش زبان مادری»و«آموزش به زبان مادری»! این فقط بازی با کلمات یا دعوا بر سر حرف اضافهی «به» نیست. خواست آموزش زبان مادری در زمانهی ما یک حق است. اما این خواست با خواست «آموزش به زبان مادری» تفاوتی بنیادی دارد. آموزش به همهی زبانهای مادری در کشوری همچون ایران از سطح دبستان تا دانشگاه اگر هم به لحاظ اقتصادی و برنامهریزی و زیربناهای آموزشی عملی باشد (نمونهی ایدئال از آن را در هیچ کجای جهان سراغ نداریم) به برپاداشتن برج بابلی خواهد انجامید که در پای آن دیگر هیچکس هیچکس دیگر را نخواهد شناخت! یا در بهترین حالت فضای فرهنگی و علمی ما را به مستعمرهای از زبان انگلیسی بدل خواهد ساخت. اگر یهودیان قومی بودهاند که همواره در تاریخ غربت خود به ناچار به زبان مردم سرزمین میزبان سخن گفتهاند، مردمان دگر زبان در ایران هرگز «مهمان» این سرزمین نبودهاند: در هرکجا که کُردی هست همانجا ایران است.[4] حتی یهودیان ایرانی گویشی از آن خود داشتهاند که به کهنگی خود زبان پهلوی است.
و دیگر اینکه، زبان مادری همیشه یک اسم جمع است، زبان مادری-ها ست… میتوان گفت و به جرئت هم باید گفت که من زبان مادریام را، این زبانِ زبانم، را دوست میدارم. این دوست داشتن زبان مادری، چنانکه شرح آن رفت، بیان دیگری از مهر ورزیدن به خود مادر است. اما مهر ورزیدن من به مادرم انکار مهرورزیدن تو به مادرت نیست. اثبات مهر تو است نه نفی آن.
هر طرحی که در امر مهم آموزش زبان مادری در کشور چند زبانهی ایران در انداخته شود، از همین جا، از همین حقیقت ساده، است که باید آغاز کند.[5]
لاوال - زمستان ۲۰۲۰
[1] ازین بیت سعدی: تو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم
[2] نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم همه بر سر زباناند و تو در میان جانی
[3] نگاه کنید به هجدهم برومر لویی بناپارت، ترجمهی محمد پورهرمزان (انتشارات حزب توده، ۱۳۸۶) ص. ۲۹ و ۳۱.
[4] سخنی از عبدالرحمان قاسملو
[5] بحث دربارهی چیستی زبان مادری (چهرهگشایی از آن) بی شک به گسترش و ژرفشی بیش از نوشتهی حاضر نیاز دارد. آنچه گفته شد کوششی بوده در جهت طرح خطوطی کلی از آنچه به دوچهرهگی این زبان مراد کرده ایم. این طرح فشرده که امید است اساس کار مفصل تری در آینده قرار گیرد با نگاهی به ویژه به منابع زیر فراهم آمده است:
Hannah Arendt, “What Remains? The Language Remains: A Conversation with Günter Gaus,” trans. John Stambaugh in Essays in Understanding, 1930–1954: Formation, Exile, and Totalitarianism. Jerome Kohn ed. (New York, Shocken Books, 1994).
گفتگوی آرنت در کتاب پیشگفته را به فارسی با ترجمهی مجتبی گلمحمدی در سایت زمانه با آدرس زیر میتوان یافت:
https://www.radiozamaneh.com/301971
Derrida, Jacques, Monolingualism of the Other; or, the Prosthesis of Origin. Trans. Patrick Mensah. )Stanford University Press, 1999).
Rachel Aumiller, “The Lick of the Mother Tongue: Derrida’s Fantasies of “the Touch of Language” with Augustine and Marx” in The Language of Touch: Philosophical Examinations in Linguisticsand Haptic Studies, Mirt Komel ed. (New York, Bloomsbury Academic, 2019).