چرا برای جلوگیری از بیماریهای عالمگیر باید بدبینی پیشه کرد
thewalrus.ca
جهان احتمالاً در مراحل اولیهی مرگبارترین بیماری عالمگیر در صد سال گذشته است. در چین تا کنون هزاران نفر جان باختهاند، گروههای بزرگی در کرهی جنوبی، ایران و ایتالیا به این بیماری مبتلا شدهاند؛ و بقیهی جهان در انتظار آسیبهایش به سر میبرند. هنوز نمیدانیم که میزان مرگومیر نهایی در ابعاد هزاران نفر خواهد بود یا صدها هزار نفر. بهرغم همهی پیشرفتهای پزشکی، نوع بشر هنوز در برابر بیماریهای عالمگیر بسیار آسیبپذیرتر از آن است که میپنداریم.
برای فهم این آسیبپذیری و تعیین اقدامات لازم برای رفع آن، خوب است که به بدترین سناریوهای ممکن بیندیشیم. یک بیماری عالمگیر چقدر میتواند مخرب باشد؟ در داستانهای علمیتخیلی گاهی با این ایده مواجه میشویم که یک بیماری عالمگیر چنان شدید بوده که توانسته به تمدن یا حتی نوع بشر پایان دهد. چنین تهدیدی علیه تمامیت آیندهی نوع بشر را خطر وجودشناختی مینامند. با اطمینان میتوان گفت که ویروس جدید کرونا، کووید-۱۹، چنین خطری در بر ندارد. اما آیا بیماری عالمگیر بعدی ممکن است چنین باشد؟ برای فهم این موضوع، و برای قرار دادن بیماری کنونی در بستری بزرگتر، اجازه دهید ابتدا به گذشته توجه کنیم.
در سال ۱۳۴۷ میلادی، مرگ به سراغ اروپا آمد. محل ورود آن شهر کافا در شبهجزیرهی کریمه بود و لشکر تحت محاصرهی مغول آن را با خود آوردند. تاجران فراری بی آنکه بدانند آن را با خود به ایتالیا بازگرداندند. از آنجا به فرانسه، اسپانیا و انگلستان انتشار یافت. سپس در شمال تا نروژ و در بقیهی سرزمینهای اروپا پراکنده شد و تا مسکو نیز رسید. در مدت شش سال، «مرگ سیاه» تمامی قاره را درنوردید.
دهها میلیون نفر به شدت بیمار شدند و تن آنها به شیوههای مختلف تسلیم بیماری شد. گردن، زیر بغل و کشالهی ران برخی دمل زد؛ پوست برخی به علت خونریزی زیرپوستی سیاه شد؛ برخی در اثر مرگ سلولها در نتیجهی التهاب گلو و ریه خون بالا آوردند. همهی شکلهای بیماری شامل تب، بدندرد و بوی تحملناپذیری بود که از مواد دفع شده از بدن متصاعد میشد.
تعداد مردهها آنقدر زیاد بود که به ناچار گورهای بزرگ دستهجمعی کنده شد و حتی با این حال گورستانها برای اجساد جا نداشتند. مرگ سیاه اروپا را ویران کرد. در این شش سال بین یک چهارم تا نیمی از اروپاییان مردند. خاورمیانه هم در هم کوفته شد و طاعون یک سوم مصریها و سوریها را کشت. دامنهی آسیبها ممکن است تا بخشهایی از آسیای مرکزی، هند و چین هم رسیده باشد. به علت فقدان سوابق کافی دربارهی قرن چهاردهم، هرگز نمیتوانیم بفهمیم که میزان مرگومیر واقعاً چقدر بود، اما بنا به بهترین تخمینهای ما چیزی بین ۵ تا ۱۴ درصد از تمام مردم جهان کشته شدند. این احتمالاً بزرگترین فاجعهای بوده که بشر تا کنون با آن مواجه شده است.
مرگ سیاه تنها نوعی مصیبت زیستشناختی نبود که بر تاریخ بشریت زخم به جا گذارد. این واقعه حتی تنها طاعون دملی بزرگ نبود. در سال ۵۴۱ بعد از میلاد، طاعون یوستینیان، امپراتور روم شرقی، را مبتلا کرد. در طول سه سال، این بیماری تقریباً جان سه درصد از مردم جهان را گرفت.
وقتی اروپاییها در سال ۱۴۹۲ به قارهی آمریکا رسیدند، دو جمعیت، یکدیگر را در معرض بیماریهای کاملاً جدیدی قرار دادند. در طول هزاران سال، هر جمعیت نسبت به مجموعه بیماریهای خود مقاومت کسب کرده بود اما نسبت به بیماریهای جمعیت دیگر بسیار آسیبپذیر بود. مردم آمریکا شاهد بدترین تبادل بیماری تا به حال بودهاند که بیماریهایی مانند سرخک، آنفلوانزا و آبله را شامل شده است.
پلیس سیاتل در زمان همهگیری آنفلوانزای اسپانیایی در ۱۹۱۸. عکس: لایف/گتی.
طی صد سال بعد، ترکیبی از تهاجم و بیماری به مرگومیر عدهی زیادی [در میان بومیان آمریکا.م.] انجامید و ابعاد آن شاید هرگز مشخص نشود زیرا دقیقاً نمیدانیم که جمعیتی که پیش از آن در این قاره وجود داشت چقدر بود. نمیتوان این فرض را رد کرد که بیش از ۹۰ درصد از جمعیت آمریکا در این قرن کشته شدند، هر چند این رقم ممکن است بسیار کمتر هم بوده باشد. و بسیار مشکل است که مشخص کنیم چقدر از این مرگومیر در اثر جنگ و تسخیر اتفاق افتاده و نه بر اثر بیماری. بر اساس تخمینی تقریبی احتمالاً حدود ۱۰ درصد از مردم جهان در این دوران کشته شدند.
قرنها بعد جهان چنان درهمتنیده شده بود که وقوع بیماری واقعاً عالمگیر امکانپذیر بود. در اواخر جنگ جهانی اول، شکل ویرانگری از آنفولانزا، معروف به آنفلوانزای ۱۹۱۸ یا آنفلوانزای اسپانیایی، در شش قاره و حتی جزایر دور اقیانوس آرام شیوع یافت. حدود یک سوم از جمعیت جهان به این بیماری مبتلا شدند و حدود ۳ تا ۶ درصد مردند. این تعداد مرگومیر از کشتههای جنگ جهانی اول بیشتر بود.
با این حال، وقایعی مانند اینها کوچکتر از آناند که خطری برای امکانات بالقوهی نوع بشر در بلندمدت باشند. دیدهایم که در طاعونهای دملی بزرگ حرکت تمدن در مناطق متأثر از بیماری کند شده اما بعد توان خود را باز یافته است. نرخ مرگومیر ۲۵ تا ۵۰ درصدیِ منطقهای، عاملی کافی برای فروپاشی قارهها نبوده است. این وقایع سرنوشت نسبی امپراتوریها را تغییر دادهاند و حتی شاید روند تاریخ را به شکلی چشمگیر تغییر داده باشند، اما اگر بتوان از آنها نتیجهای گرفت، در ما این اعتقاد را تقویت میکنند که تمدن بشر ممکن است از وقایع مشابه در آینده با همین نرخ مرگومیر جان به در برد، حتی اگر این وقایع مقیاسی جهانی داشته باشند.
بیماری عالمگیر آنفلوانزای اسپانیایی از این نظر مهم بود که بهرغم شیوع جهانی، تأثیر ظاهری بسیار کمی بر رشد جهان داشت. چنین به نظر میرسد که تأثیرات آن بعد از جنگ جهانی اول ناپدید شد، جنگی که بهرغم کشتههای کمتر، تأثیر بسیار شدیدتری بر روند تاریخ گذاشته است.
کل تاریخ نوع بشر دستکم حدود ۲۰۰ هزار سال به طول انجامیده است. هر چند دربارهی بخش بزرگی از این دو هزار قرن شواهد و مدارک اندکی در دست داریم، اما خود طولانی بودن گذشتهی ما میتواند درس مهمی برای ما داشته باشد. امکان انقراض بشر بر اثر حوادث طبیعی در بیشتر این مدت باید بسیار کم بوده باشد، وگرنه تا حالا جان به در نبرده بودیم. اما آیا ممکن است که این خطرات تغییر کرده باشند؟ ممکن است آسودهخاطری ناشی از گذشته نادرست باشد؟
جمعیت ما اکنون هزاران بار بیش از آن چیزی است که در بیشتر تاریخ بشر بوده است. بنابراین، بیماریهای جدید بشری برای یافتن آغازگاهی برای خود، امکانات بسیار وسیعتری دارند. و شیوههای دامداری ما تعداد بسیار زیادی از حیواناتی را به وجود آورده که در شرایط بسیار ناسالم در نزدیکی انسانها زندگی میکنند. این موضوع خطر را افزایش میدهد زیرا بسیاری از بیماریهای اصلی پیش از آنکه به انسانها منتقل شوند در حیوانات آغاز شدهاند. مثالهایی از این بیماریها اچآیوی (شامپانزهها)، ابولا (خفاشها)، سارس (احتمالاً سیویت [نوعی گربهسان.م.] یا خفاش) و آنفلوانزا (معمولاً خوکها و پرندگان) هستند. هنوز نمیدانیم که کووید-۱۹ از کجا آمده است، هر چند این ویروس شباهت زیادی به ویروسهای کرونایی دارد که در خفاشها و پنگولینها یافته میشود. شواهد حاکی از آن است که بیماریها با سرعت فزایندهای از حیوانات به انسانها منتقل میشوند.
ممکن است که تمدنهای مدرن انتشار بیماریهای عالمگیر را آسان کنند. تراکم بالای جمعیتی که در شهرها در نزدیکی یکدیگر زندگی میکنند، تعداد کسانی را که هر یک از ما ممکن است مبتلا کنیم افزایش میدهد. حمل و نقل سریع و راهِدور فواصلی را که عوامل بیماریزا میتوانند گسترش یابند شدیداً افزایش میدهد و میزان جدایی میان هر دو نفر را کاهش میدهد. به علاوه، ما دیگر مثل بیشترِ ده هزار سال گذشته، جمعیتهایی جدا از هم نیستیم.
این عوامل در مجموع حاکی از آن است که احتمالاً باید انتظار داشته باشیم بیماریهای عالمگیر جدید بیش از پیش ایجاد شوند، سریعتر شیوع یابند و درصد بیشتری از مردم جهان را مبتلا کنند.
کارکنان مرغداری در هنگ کنگ در هنگام بحران آنفلوانزای مرغی در سال ۲۰۰۴ واکسینه میشوند. عکس: کین چوئنگ/رویترز.
اما ما جهان را به شیوههایی نیز تغییر دادهایم که امکان حفاظت بیشتری به وجود آورده است. ما جمعیت سالمتری داریم؛ محیط تمیزتر و بهداشت شخصی بهتری داریم؛ داروهای پیشگیرانه و درمانگر داریم؛ و فهمی علمی از بیماریها داریم. شاید از همه مهمتر، سازمانهای سلامت عمومی داریم که تبادل اطلاعات و هماهنگی در مقابل شیوع بیماریهای جدید در سطح جهانی را تسهیل میکنند. فایدهی این نظام حفاظتی در کاهش شدید بیماریهای عفونی را در طول قرن گشته دیدهایم (هر چند نمیتوانیم مطمئن باشیم که بیماریهای عالمگیر نیز از همین روند پیروی خواهند کرد). سرانجام اینکه ما در گسترهای از مکانها و محیطها منتشر شدهایم که گسترش هیچ گونهی پستانداری در گذشته به پای آن نمیرسد. این موضوع نوعی سپر حفاظتی ویژه در برابر عوامل انقراض ایجاد میکند زیرا عامل بیماری باید بتواند در گسترهی بسیار وسیعی از محیطها گسترش یابد و به جمعیتهایی شدیداً منزوی مثل قبایل دور از دسترس، محققان قطب جنوب و کارکنان زیردریاییهای اتمی برسد.
مشکل میتوان فهمید که آیا ترکیب این عوامل، خطر وجودی بیماریهای عالمگیر را کاهش داده است یا افزایش. این عدم اطمینان نهایتاً خبر بدی است: ما قبلاً به استدلالی محکم تکیه داشتیم که نشان میداد خطر بسیار کم است؛ و اکنون چنین نیست.
ما شاهد راههای غیر مستقیمی بودهایم که اعمالمان به آغاز و انتشار بیماریهای عالمگیر کمک کرده است. اما دربارهی مواردی که در این فرایند دخالت بسیار مستقیمتری داشتهایم چه میتوان گفت، مواردی که در آن عمداً عوامل بیماری را استفاده کرده، پرورش داده یا به وجود آوردهایم؟
درک و کنترل بیماریهای عالمگیر مربوط به دوران اخیر است. دویست سال پیش حتی علت اولیهی بیماریهای عالمگیر را درک نمیکردیم. یکی از نظریههای رایج در غرب این بود که نوعی مادهی گازی بیماریها را به وجود میآورد. تنها دو قرن است که کشف کردهایم که عامل بیماری طیف وسیعی از موجودات میکروسکوپی است و فهمیدهایم که چطور آنها را در آزمایشگاه پرورش دهیم، برای آنکه ویژگیهای خاصی داشته باشند اصلاح کنیم، توالی ژنتیکی آنها را استخراج کنیم، ژنهای جدیدی را در آنها بگنجانیم و با استفاده از کدهای نوشته شده ویروسهای کاملاً کارا به وجود آوریم.
این پیشرفتها به سرعت ادامه دارد. در ده سال گذشته شاهد موارد عمدهای از گامهای تازهی کیفی بودهایم، از جمله کاربرد ابزار ویرایش ژنها به نام کریسپر که اجازه میدهد عملاً توالیهای جدید ژنتیکی را در ژنوم درج کنیم، یا استفاده از درایوهای ژنی [gene drives. م.] که عملاً اجازه میدهد جمعیتهایی از موجودات زندهی طبیعی را با نسخههایی از آنها که اصلاح ژنتیکی شدهاند جایگزین کنیم.
پیشرفتها در فناوری زیستشناختی ظاهراً به این زودیها متوقف نمیشود: هیچ چالشی در پیش نیست که از پس آن نتوان بر آمد؛ هیچ قانون بنیادینی وجود ندارد که پیشرفت بیشتر را سد کرده باشد. اما خوشبینانه خواهد بود اگر فرض کنیم که این عرصهی ناشناختهی جدید فقط خطراتی آشنا در بر خواهد داشت.
برای شروع، اجازه دهید خطر نیتهای پلید را نادیده بگیریم و تنها خطرات پژوهشهایی را که با نیت خیر انجام شده در نظر بگیریم. بیشتر پژوهشهای علمی و دارویی خطرات بسیار اندکی خواهند داشت. اما بخش کوچکی از این پژوهشها انواع عوامل زندهی بیماریزایی را که از خطرات جهانی آنها آگاه هستیم، به کار میگیرند. این شامل عوامل بیماریزایی مثل آنفلوانزای اسپانیایی، آبله، سارس و اچ-۵-ان-۱، و آنفلوانزای مرغی است. و بخش کوچکی از این پژوهشها شامل ایجاد شکلهایی از این عوامل بیماریزا هستند که حتی از شکلهای طبیعی آنها هم خطرناکترند، قابلیت شیوع بیشتری دارند، و کشندهتر یا نسبت به واکسن یا درمان مقاومتر هستند.
در سال ۲۰۱۲، ران فوشیه، ویروسشناس هلندی، جزئیات یک آزمایش بر نسخهی اخیر اچ-۵-ان-۱ آنفلوانزای مرغی را منتشر کرد. این نسخه بسیار کشنده بود و حدود ۶۰ درصد از انسانهای مبتلا را میکشت، یعنی بسیار کشندهتر از آنفلوانزای اسپانیایی بود. با این حال، ناتوانی آن از انتقال از انسانی به انسان دیگر جلوی شیوع جهانی آن را گرفته بود. فوشیه میخواست بداند که آیا (و چگونه) اچ-۵-ان-۱ توانسته است به طور طبیعی این توانایی را پیدا کند. او بیماری را از بدن مجموعهای از ده موشخرما عبور داد، حیوانی که معمولاً به عنوان الگویی برای تأثیر آنفلوانزا بر انسانها به کار میرود. زمانی که ویروس به موشخرمای آخر رسید، نسخهی اچ-۵-ان-۱ او توانایی انتقال مستقیم میان پستانداران را پیدا کرده بود.
در سال ۱۹۶۹ جاشوا لِدِربرگ، برندهی آمریکایی جایزهی نوبل پزشکی این امکان را مطرح کرد: «من به عنوان یک دانشمند عمیقاً نگران ادامهی مشارکت ایالات متحدهی آمریکا و دیگر ملتها در ساخت سلاحهای زیستشناختی هستم. این فرایند تمام آیندهی زندگی بشر در زمین را در خطر جدی قرار میدهد».
این پژوهش مناقشهی شدیدی برانگیخت. بخش عمدهای از این مناقشه بر اطلاعاتی تمرکز داشت که در اثر او مندرج شده بود. هیئت ملی توصیههای علمی آمریکا در زمینهی امنیت زیستشناختی دستور داد که برخی جزئیات تکنیکی این پژوهش پیش از انتشار حذف شود تا آدمهای شرور نتوانند از آن برای شیوع نوعی بیماری عالمگیر سوءاستفاده کنند. دولت هلند ادعا کرد که این پژوهش قوانین اتحادیهی اروپا دربارهی صدور اطلاعات لازم برای ساخت سلاحهای میکروبی را نقض کرده است. اما چیزی که مرا نگران میکند امکان سوءاستفاده نیست. پژوهش فوشیه نمونهای روشن از کار یک دانشمند دارای حسننیت است که تواناییهای مخرب یک عامل بیماریزا را به شکلی تقویت کرده که میتواند به فاجعهای جهانی بینجامد.
شکی نیست که چنین آزمایشهایی در آزمایشگاههای امن انجام میشوند و شدیدترین معیارهای امنیتی در آنها رعایت میشود. احتمال این که چنین عوامل بیماریزای اصلاحشدهای بتوانند به فضای بیرون رخنه کنند، بسیار کم است. اما این احتمال دقیقاً چقدر کم است؟ متأسفانه ما اطلاعات کافی نداریم زیرا در مورد نرخ حوادث و رخنههای اینچنینی شفافیتی وجود ندارد. این موضوع سبب میشود که جامعه نتواند دربارهی سنجش خطرات و فواید چنین پژوهشی تصمیمات آگاهانهای بگیرد و همچنین باعث میشود که آزمایشگاهها نتوانند در مورد اتفاقات رخداده از یکدیگر عبرت بگیرند.
حفظ امنیت عوامل بیماریزای بسیار خطرناک تا کنون عمیقاً ناکارآمد بوده و همچنان ناکافی است. در سال ۲۰۰۱، بریتانیا از شیوع ویرانگر نوعی بیماری پا-و-دهان در دامها آسیب دید. شش میلیون حیوان در کوشش برای جلوگیری از گسترش این بیماری کشته شدند و ضرر اقتصادی مجموعاً به ۸ میلیارد پوند رسید. در سال ۲۰۰۷ بیماری دیگری شایع شد که رد آن به آزمایشگاهی میرسید که بر روی آن کار میکرد. عامل بیماری پا-و-دهان از خطرناکترین عوامل بیماریزا محسوب میشد و نیازمند بالاترین درجهی امنیت زیستشناختی بود. با این حال، این ویروس از یک لوله که درست نگهداری نشده بود، رخنه کرد و به فاضلاب این لابراتوار وارد شد. بعد از انجام تحقیقات، جواز این آزمایشگاه دوباره تمدید شد، و در نتیجه کمتر از دو هفتهی بعد رخنهی دیگری اتفاق افتاد.
به نظر من، سوابق این رخنهها نشان میدهد که برای کار روی عوامل بیماری که خطر یک بیماری عالمگیر را در ابعاد آنفلوانزای اسپانیایی یا بدتر از آن به دنبال دارند، حتی بالاترین درجهی امنیت زیستشناختی نیز کافی نیست. اینکه آخرین رخنهی تأییدشدهی رسمی از یک ساختمان مجهز به بالاترین درجهی امنیت زیستشناختی سیزده سال پیش اتفاق افتاده است، به اندازهی کافی دلگرمکننده نیست. مهم نیست که علت این موضوع کافی نبودن معیارها، بازرسی، عملکرد یا جریمهها بوده است. آنچه مهم است فقدان سوابق کافی در این مورد است و عواملی چون عدم شفافیت و مسئولیتناپذیری، وضع را خرابتر میکند. با وجود آزمایشگاههای مجهز به بالاترین درجهی امنیت زیستشناختی کنونی، رخنهی عامل بیماری عالمگیر به بیرون در طول زمان قطعی خواهد بود.
یکی از هیجانانگیزترین روندهای فناوری زیستشناختی دموکراتیک شدن سریع آن است، یعنی سرعت استفادهی دانشجویان و غیر متخصصان از تکنیکهای بسیار پیشرفته. وقتی گام جدیدی در این زمینه برداشته میشود، ذخیرهی افرادی که استعداد، آموزش، منابع و حوصلهی بازآفرینی آن را دارند به سرعت افزایش مییابد: از چند نفر از زیستشناسان بزرگ جهان، به افرادی که در این رشته دکترا دارند، به میلیونها نفر با مدرک کارشناسی زیستشناسی.
پروژهی ژنوم انسان بزرگترین همکاری علمی در زیستشناسی تا زمان خود بود. سیزده سال وقت و ۵۰۰ میلیون دلار هزینه صرف این پروژه شد تا توالی کامل دیانای در ژنوم انسان تدوین شود. حال که تنها پانزده سال از آن زمان گذشته، توالی یک ژنوم میتواند با هزینهی کمتر از هزار دلار ثبت شود و این کار در یک ساعت قابل انجام است. فرایند معکوس آن نیز بسیار آسانتر شده است: با استفاده از خدمات آنلاینِ ترکیب دیانای، هر کسی میتواند توالی دیانای منتخب خود را بفرستد و سپس این شرکتها آن را میسازند و برای او به آدرسش میفرستند. هر چند ترکیب دیانای هنوز گران است، قیمت آن در دو دههی گذشته هزار برابر کاهش یافته است و همچنان در حال کاهش است. نخستین استفاده از کریسپر و درایوهای ژنتیکی بزرگترین موفقیتهای فناوری زیستشناختی در یک دهه بودند. اما تنها در طول دو سال، دانشجویان پیشرو که در رقابتهای علمی شرکت میکردند، هر دوی این فناوریها را به شکل موفقیتآمیزی به کار بردند.
دموکراتیکسازی به این شکل نویدبخش سرمایهگذاریهای فراوان در فناوری زیستشناختی است. اما با توجه به اینکه فناوری زیستشناختی میتواند به عنوان سلاحی کشنده مورد استفاده قرار گیرد، دموکراتیکسازی به معنای تکثیر وسیع آن نیز هست. با رشد ذخیرهی افرادی که میتوانند به فناوری دسترسی داشته باشند، امکان وجود فردی در میان آنها که نیت پلیدی داشته باشد افزایش مییابد.
خوشبختانه تعداد افرادی که انگیزهی تخریب جهان را دارند اندک است اما به هر حال چنین اشخاصی وجود دارند. شاید بهترین مثال فرقهی آئوم شینریکیو در ژاپن باشد که بین سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۵ فعال و خواهان نابودی نوع بشر بود. این فرقه چند هزار نفر را به خود جذب کرد، از جمله کسانی که تواناییهای پیشرفتهای در شیمی و زیستشناسی داشتند. این فرقه نشان داد که صرفاً نوعی ایدهپردازی ضدانسانی نیست و حملات مهلک زیادی را به انجام رساند و در آنها از گاز VX و سارین استفاده کرد. بیش از بیست نفر در این حملات کشته و هزاران نفر زخمی شدند. آنها سعی کردند که سیاهزخم را به نوعی سلاح تبدیل کنند اما موفق نشدند. وقتی دایرهی افرادی که بتوانند یک بیماری عالمگیر ایجاد کنند چنان گسترش یابد که شامل اعضای این قبیل گروهها نیز باشد، چه خواهد شد؟ یا اعضای یک سازمان تروریستی یا حکومتی یاغی که میتواند برای باجگیری یا بازدارندگی نوعی سلاح انقراض جمعی تولید کند؟
کارگران رومانیایی در سال ۲۰۰۵ آمادهی کشتن پرندگانی میشوند که مبتلا به آنفلوانزای مرغی هستند. ماریوس نِمِس/اِیافپی/گتی ایمجز.
بنابراین، اصلیترین موارد بالقوه که خطر زیستشناختی وجودی برای ما به همراه دارند در دهههای آینده نتیجهی فناوری خواهند بود، بهویژه خطر سوءاستفادهی دولتها و گروههای کوچک. اما این موضوعی نیست که جهان خوشخیالانه از خطرات آن ناآگاه مانده باشد. برتراند راسل در سال ۱۹۵۵ در مورد خطر انقراض ناشی از سلاحهای زیستشناختی به انیشتین نامه نوشت. و در سال ۱۹۶۹ جاشوا لِدِربرگ، برندهی آمریکایی جایزهی نوبل پزشکی این امکان را مطرح کرد: «من به عنوان یک دانشمند عمیقاً نگران ادامهی مشارکت ایالات متحدهی آمریکا و دیگر ملتها در ساخت سلاحهای زیستشناختی هستم. این فرایند تمام آیندهی زندگی بشر در زمین را در خطر جدی قرار میدهد».
در واکنش به چنین هشدارهایی، هم اینک نیز کوششهایی را در سطح ملی و بینالمللی برای حفاظت از نوع بشر آغاز کردهایم. اقداماتی از طریق سازمانهای سلامت عمومی و معاهدات بینالمللی در حال انجام است و شرکتهای فناوری زیستشناختی و جامعهی علمی نیز قوانینی خودخواسته تدوین کردهاند. اما آیا اینها کافی است؟
کار ملی و بینالمللی در زمینهی سلامت عمومی تا حدی ما را از بیماریهای عالمگیر ساختهی بشر حفظ میکند و زیرساختهای کنونی آن میتواند برای رسیدگی بهتر به این بیماریها مورد استفاده قرار گیرد. با این حال، این حفاظت حتی برای خطرات کنونی نامتوازن و ناکافی است.
بهرغم اهمیت سلامت عمومی، بودجهی اختصاص داده شده به این زمینه در جهان کم است و کشورهای فقیرتر همچنان در معرض آن قرار دارند که در برابر شیوع ناگهانی بیماریها درمانده شوند. شرکتهای فناوری زیستشناختی میکوشند که سویهی تاریک دموکراتیکسازی این زمینه را محدود کنند. برای مثال، امکان ترکیب دیانای در فقدان هر نوع محدودیت ممکن است سبب شود که افراد مغرض از مانعی بزرگ در راه ایجاد عوامل بیماریزای مرگبار به آسانی عبور کنند. این امکان شاید به آنها اجازه دهد که به دیانای عوامل بیماریزای بیماریهایی همچون آبله که دسترسی به آنها محدود است (و ژنوم آنها به صورت آنلاین در دسترس است)، دست یابند و دیانای اصلاحشدهای را به وجود آورند که این عامل بیماریزا را خطرناکتر میکند. بنابراین، بسیاری از شرکتهای ترکیب دیانای داوطلبانه میکوشند تا این خطر را کاهش دهند، و بر سفارشهای خود نظارت میکنند تا شامل توالیهای خطرناک نباشد. اما روشهای نظارت کامل نیستند و تنها حدود ۸۰ درصد از سفارشها را پوشش میدهند. این فرایند بسیار جای بهبود دارد و استدلال کافی برای اجباری کردن فرایند نظارت هم اکنون وجود دارد.
برای مدیریت دقیق خطرات زیستشناختی، میتوانیم به جامعهی علمی نیز نگاهی بیندازیم. بسیاری از پیشرفتهای خطرناک که حکومتها و گروههای کوچک میتوانند از آنها استفاده کنند، نتیجهی علمِ متنباز بوده است. و ما دیدهایم که علم میتواند خطر حوادث مهمی را در بر داشته باشد. جامعهی علمی کوشش کرده که پژوهشهای خطرناک خود را سازماندهی کند اما در این کار موفقیت زیادی به دست نیامده است. دلایل بسیاری وجود دارد که چرا این کار اینقدر سخت است، از جمله اینکه دشوار میتوان فهمید خط قرمز را کجا باید کشید، نهادهای مرجعِ مرکزیِ کافی برای این سازماندهی واحد وجود ندارد، فرهنگ غالب، باز و آزاد بودن برای پیگیری هر نوع علاقه است و سرعت بالای علم معمولاً از توان حکومتها پیشی میگیرد. شاید جامعهی علمی بتواند بر این چالشها غلبه کند و مدیریتی قوی برای خطرات جهانی ایجاد کند اما این کار نیازمند عزم کافی برای قبول تغییرات جدی در فرهنگ و شیوهی حکمرانی در میان آن خواهد بود. مثلاً با موضوع امنیت در زمینهی فناوری زیستشناختی باید طوری برخورد کرد که بیشتر شبیه رفتار ما در زمینهی نیروی اتمی است. جامعهی علمی باید پیش از آنکه مصیبت به بار آید، این عزم را در خود به وجود آورد.
تهدید نوع بشر و چگونگی مواجهه با آن معرف دوران ماست. آفرینش سلاحهای اتمی خطر واقعی انقراض نوع بشر را در قرن بیستم به وجود آورد. دلایل قوی وجود دارد که این خطر در این قرن بیشتر خواهد بود و با گذر هر قرن و پیشرفت فناوری افزایش خواهد یافت. از آنجا که خطر عوامل ضدانسانی از مجموع همهی خطرات طبیعی بیشتر است، اکنون نوع بشر برای بازگشت از این مهلکه زمان محدودی دارد.
من ادعا نمیکنم که انقراض نتیجهی اجتنابناپذیر پیشرفت علمی است، یا حتی نتیجهی محتمل آن است. آنچه من ادعا میکنم این است که روندی مستحکم وجود دارد که قدرت بشر را افزایش میدهد و این قدرت به نقطهای رسیده است که میتواند خطری جدی برای موجودیت خود ما نیز باشد. اینکه نسبت به این خطر چگونه واکنش نشان دهیم بر عهدهی خود ماست. من با فناوری هم مخالف نیستم. فناوری نشان داده که برای بهبود وضعیت زندگی نوع بشر بسیار ارزشمند است.
مشکل بیش از آنکه فناوری بیش از حد باشد فقدان فرزانگی است. کارل ساگان این موضوع را چنین بیان کرده است: «بسیاری از خطراتی که با آن مواجهایم در واقع از علم و فناوری سرچشمه میگیرند، اما اگر بنیادیتر نگاه کنیم، علت این موضوع آن است که قویتر شدهایم اما فرزانگی ما به همان نسبت رشد نکرده است. توانایی تغییر جهان که فناوری آن را به ما سپرده اکنون نیازمند میزانی از دقت و آیندهبینی است که هرگز قبلاً از ما خواسته نشده بود».
از آنجا که نمیتوانیم بعد از انقراض دوباره به وضعیت قبل بازگردیم، نمیتوانیم صبر کنیم تا چنین خطراتی به ما آسیب برسانند؛ ما باید پیشگیرانه عمل کنیم. و از آنجا که کسب فرزانگی زمان میبرد، باید هماینک شروع کنیم.
فکر می کنم که احتمالاً از این دوران گذر خواهیم کرد. نه به این دلیل که چالشهای ما ناچیزند بلکه به این دلیل که با آنها مقابله خواهیم کرد. همین واقعیت که این خطرات از عملکرد بشر ریشه میگیرد به ما نشان میدهد که عملکرد بشر میتواند آنها را رفع کند. تصور شکستخوردگی نه واقعی و نه سازنده است بلکه تنها نوعی پیشبینی خود متحققکننده خواهد بود. برعکس، باید با این چالشها با تفکر روشن و جدی مواجه شویم، و اجازه دهیم که تصوری از آیندهی مثبتِ بلندمدت ما که سعی در حفظ آن داریم، راهنمایمان باشد.
برگردان: پویا موحد
توبی اورد فیلسوف و پژوهشگر «مؤسسهی آینده بشر» است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Toby Ord, ‘Why we need worst-case thinking to prevent pandemics’, The Guardian, 6 March 2020.