خوانشی دیگر از یک ترکیب در شاهنامه (بخشِ دوم)
Wikimedia Commons
در بخشِ یکمِ این مقاله ( آسو ۹- ۸ - ١٣٩٩) به این نتیجه رسیدم که خوانشِ رایج از یک ترکیبِ در شاهنامه به صورت «سَر-و-تاج» یک خطای دیرینه است که علتِ آن، از سویی، دگرگشتِ فضایِ تاریخی در روزگارِ پس از سامانیان است و، از سویِ دیگر، نارساییهای زباننگارهی فارسی. و بر پایهی سندها و شاهدها گفتم که خوانشِ درستِ آن، از نظرِ من، «سُرو-تاج» است. حال، بر پایهیِ چنین خوانشی میخواهم پیجویی کنم که از نظر معنا در شاهنامه از بیتهایی که این ترکیب در آنها آمده چه برداشتهایِ تازهای میتوان کرد:[1]
نکتهای که میخواهم این جا بر آن تکیه کنم یادآوریِ آن است که دانستههای فردوسی در بارهیِ سرگذشتها و تاریخِ ایرانِ پیشااسلام همگی بر پایهیِ منابعِ بازمانده از دورانِ ساسانی بوده است یا روایتهایی از زبانِ دهقانانِ همروزگارِ وی در آن باره. بنابراین، آنچه در بارهیِ نمادهایِ شاهانِ دورانِ افسانهای و پهلوانی میگوید فراافکنی از نمادهایِ شاهنشاهیِ ساسانی به پیش از آن است، از جمله همین سُروتاج. در شاهنامه در بخشِ گزارشِ سرگذشتِ شاهانِ ساسانی بارها به ترکیبِ سُروتاج برمیخوریم، که نمادِ جایگاهِ شاهنشاهی و خدایگانیِ ایشان است و به قیاسِ آنهاست که فردوسی همین نام را برایِ تاجِ کاووس و افراسیاب و کیخسرو، همچنین ضحّاک، به کار میبرد. زیرا همگی در جایگاهِ شاهنشاهیاند. در دانشنامهیِ ایرانیکا، ذیلِ درآیندِ «تاج»،[2] آمده است که «در دورانِ پادشاهیِ ساسانی بود که تاج، نمادِ اصلیِ قدرتِ شاهانه، صورتِ پرداخته و گوناگون یافت [...]. هر پادشاهِ ساسانی تاجی ویژهیِ خود داشت که برایِ او طراحی شده بود.» و این «تاجِ ویژه» همان سُروتاجِ هر یک از آنان است.
در شاهنامه نخستین بار، در درامدِ آن، در ستایشِ سلطان محمودِ غزنویست که به این ترکیب برمیخوریم:
جهان بیسُروتاجِ خسرو مباد چنین هم بماناد جاوید و شاد (١/١٨)
در این درامد که ناگزیر در پایانِ کارِ سرودنِ شاهنامه و پرداختِ نهاییِ آن برایِ پیشکش کردناش به سلطان محمود سروده شده، فردوسی لقبِ رایج برایِ شاهنشاهانِ ساسانی را به سلطان محمود میدهد و او را «خسرو» مینامد و تاجِ شاهنشاهیِ ساسانی، همان سُروتاج، را بر سرِ وی مینهد تا جلال و شکوهِ شاهانِ ساسانی را به وی ببخشد؛ جلال و شکوهی که در روزگارِ فردوسی، با آن که چند قرن از فروافتادنِ شاهنشاهیِ ساسانی گذشته بود، به صورتِ افسانههایی مایهیِ شگفتی و حسرت، و چهبسا با درشتنمایی و زیب-و-زیورِ بسیار، هنوز در خاطرهها زنده بوده، که بازتابِ آن را در شعرِ دورانِ سامانی و غزنوی میتوان دید. این بیتِ شاهنامه در ستایشِ محمود بازنویسی است از بیتی که وی پیش از آن در داستانِ کاموسِ کُشانی سروده بوده است:
مباد این جهان بیسُروتاجِ شاه تو بادی همیشه وُرا پیشِ گاه (٣/٢٢١)
*
در دو جایگاه، یکی در بارهیِ سیاوش، پسر کاووس شاه و ولیعهدِ وی، و دیگری منیژه، دُختِ افراسیاب، میخوانیم که به این دو شاهزاده نیز داشتنِ سُروتاج نسبت داده میشود. در بارهیِ سیاوش هنگامی است که او به حرمسرای کاووس به دیدار سودابه و خواهراناش میرود:
چو با خـواهـران بُد زمانی دراز خرامـان بیـامد سـویِ تخـت بـاز
شبستان همه شد پُر از گفتوگوی که «اینَت سُروتاجِ فرهنگجوی!» (٢/٢١۶)
در بارهیِ منیژه، دختِ افراسیاب، هم میخوانیم که پس از درگیریِ عاشقانهیِ وی با بیژن و خبردار شدنِ افراسیاب از ماجرا، وی فرمان میدهد که هر دو را سخت کیفر دهند. بیژن را سرنگون در چاهی بیاویزند و در بارهیِ منیژه هم، که مایهیِ ننگِ خاندانِ خود میشمارد، به گرسیوز دستور میدهد:
وزانجـا به ایـوانِ آن بدهـنـر، منیژه، کزو ننگ یابد گُهر،
برو با سـواران و تـاراج کـن نگونبخت را بیسُروتاج کن
بگوی: ای بنفرینِ شوریدهبخت که بر تو نزیبد همی تاج و تخت
به ننگ از کیان پست کردی سرم به خاکاندر انداختی گوهرم (٣/٣٣۴)
از این چند بیتِ در بارهی این دو شاهزاده آیا چنین برنمیآید که فرزندانِ شاهنشاه نیز، چه پسر چه دختر، به نشانهیِ امتیازی ویژه برایِ نشان دادنِ جایگاهِ بَرینِشان در بارگاه، تاجی بر الگویِ سُروتاجِ پدر بر سر میگذاشتهاند؟ همچنین، این که دخترِ خود را به سببِ ننگی که به بار آورده، «زیبندهی تاج-و-تخت» نمیداند و دستور میدهد که سُروتاجِ او را از سرِ-اش بردارند. آیا این گفته بر پایهیِ این خاطره نمیتواند باشد که در دورانِ ساسانی کسانی از دخترانِ پادشاهان نیز به «تاج-و-تخت» رسیدهاند و پیش از آن نیز، در جایگاهِ شاهدخت، سُروتاج داشتهاند؟
*
سُروتاج، تاجِ شاهنشاهی و خدایگانی، چیزی مقدس بوده است که به آن سوگند میخوردهاند:
به جان و سرِ شاهِ تورانسپاه به جان و سُروتاجِ کاووسشاه (٢/٣٣٣)
*
سیاوش پس از گریختن از ایران و پناه بردن به توران، در جایی برایِ خود کاخی باشکوه بنا میکند و در آن کاخ
نگارِ سُروتاجِ کاووس شاه نبشتند با یاره و گرز و گاه (٢/٣١۴)
این که نقشِ سُروتاجِ کاووس شاه را بر گردنآویز و گرز و تختِ سیاوش میزنند آیا برایِ آن نیست که یادآوری کنند سیاوش، دارندهیِ این اشیاء، میراثبرِ تاج-و-تختِ شاهنشاهِ ایران است؟ او همچنان که در دیدارِ با سودابه و خواهراناش سُروتاج بر سر داشت در این جا نیز میباید داشته باشد. در گزارشی که از دانشنامهیِ ایرانیکا در بارهیِ تاجِ شاهان در دورهیِ ساسانی آوردم، گفته شد که شاهانِ ساسانی هر یک تاجِ جداگانهای با طرحی ویژه داشتهاند. بر اساسِ این روایت در بارهیِ سیاوش، چهبسا بشود گفت که در دورانِ ساسانی رسم بوده است که نقشِ ویژهی هر سُروتاجی را بر «یاره و گرز و گاه» و دیگر اشیاءِ شخصیِ پادشاه بزنند.
اینها برخی نکتههایی است که این زمان در این باره بر ذهنِ من گذشته است. و این خود نشانهای ست از آن که کارِ ویرایش و تفسیرِ شاهنامه بر اساسِ ابزارهایِ نقدگری و متنشناسیِ مدرن و پیش کشیدنِ پرسشهایِ تازه در بارهیِ آن کاری نیست که بتوان هرگز پایانیافته دانست. امیدوارم پرسشهایی را که این پژوهش توانسته برانگیزد، ذهنِ دانشورانِ تاریخِ ساسانی را به ارزیابی و پاسخگویی به آنها برانگیزد.