پایان دوران آنگلا مرکل، استادِ هنرِ ممکنات
BBC
«یادم هست در اولین روزهای دولت بعد از کار راهیِ یک رستوران ایتالیایی بودیم، در راه طوری به من حالی کرد که در سالهای فعالیت سیاسیاش از زمان اتحاد دو آلمان به بعد با مردان زیادی سروکار داشته که تلاش کردهاند با او رفتاری تحقیرآمیز داشته باشند و نگاهشان به او همراه با تکبر و تبختر بود. حسّم این بود که انگار یک قهرمان فیلمهای وسترن دارد گوشهی هفتتیرش را نشانم میدهد. پیام روشن بود: "مهم نیست عضو کدام حزب هستی، اگر مثل آن مردها فکر میکنی که میتوانی با من تحقیرآمیز رفتار کنی، تو را هم یک روز همان جایی خواهم فرستاد که آنها رفتند".»[1]
این را پیر اشتاینبروک (Peer Steinbrück)، وزیر داراییِ کابینهی اول مرکل، میگوید. سال ۲۰۰۵ است و آنگلا مرکل اولین زنی است که در جمهوری فدرال آلمان به صدراعظمی رسیده است، رئیس دولت و بالاترین مقام اجرایی کشور. و نه فقط اولین زن. او نخستین متولد آلمان شرقی هم هست که بعد از اتحاد دو آلمان رئیس دولت میشود.
اشارهی اشتاینبروک به مردانی است که مرکل در ۱۵ سال فعالیت سیاسیاش تا دستیابی به مقام صدراعظمی از سر راه برداشت. با پایان قرن بیستم، وقتی اتحاد احزاب مسیحی آلمان با شکست در انتخابات سال ۱۹۹۸ اکثریت پارلمان را از دست داد و بعد رسوایی پولهای اهدایی به حزب تا آنجا پیش رفت که هلموت کهل (Helmut Kohl)، صدراعظم سابق مجبور شد که از رهبری افتخاری حزب کنار برود، مردانِ پرنفوذِ رأسِ حزب تصور میکردند که زن جاهطلبی که میخواهد وارد باشگاه مردان شود در گذار از این بحران لِه خواهد شد و نهایتاً دو-سه سال بعد دوباره نوبت به رهبران سنتی حزب خواهد رسید. مرکل اما نهتنها به همهی آنها ثابت کرد که دچار اشتباه محاسباتی شدهاند بلکه کاری کرد که بعضی از آنها برای همیشه از سیاست خداحافظی کنند. برخی از همانها بیش از دو دههی بعد، حالا که میدانند دیگر مرکلی در کار نیست، دوباره به عرصه بازگشتهاند.
مبارزِ فردای جنگ
آنگلا دوروتئا مرکل (Angela Dorothea Merkel) فرزند اول یک کشیش و دینشناس پروتستان و معلم زبانهای لاتین و انگلیسی بود. در اولین سالهای بعد از جنگ جهانی دوم و تقسیم آلمان بین بلوک شرق و غرب، خانوادهی آنگلا ــ که در آن زمان چند هفته بیشتر از تولدش نمیگذشت ــ از هامبورگ به آلمان شرقی مهاجرت کردند. یک شوخی رایج دربارهی آن دوران این است که «فقط دو گروه از آلمان غربی به شرق مهاجرت میکردند: کمونیستها و دیوانهها.» پدر مرکل شاید کمی از هر دو بود: گرایشهای سوسیالیستی داشت و برخلاف خیلی از کشیشها کلیسایش هیچوقت به خانهی امنی برای منتقدان رژیم حاکم بر آلمان شرقی تبدیل نشد، تا آنجا پیش رفت که مخالف اتحاد دو آلمان بود و تنها تفاوت جمهوری فدرال آلمان با دیکتاتوری آلمان شرقی را در چندحزبی بودن غربیها میدانست.
مرکل تا پایان دوران دبیرستان در شهر کوچک تمپلین (Templin) با همسنوسالانش چندان تمایزی نداشت، درسخوان بود، اما نه آنقدر که شاگرداول باشد. معلم ریاضیِ آن سالها دربارهاش میگوید: شیوهی فکر کردن و حلمسئلهاش منحصربهفرد بود و همیشه از منظر نتیجه به مسئله نگاه میکرد.[2] رویکرد نتیجهگرایانه تا آخرین روز عمرِ سیاسی مرکل با او ماند و به یکی از شاخصههایش تبدیل شد. او در سال 1973 در ۱۹ سالگی برای تحصیل به لایپزیگ رفت، یکی از سیاسیترین شهرهای آلمان شرقی و قطبهای مقاومت در برابر دیکتاتوریِ حاکم. مرکل اما نه در دوران دانشجویی و نه بعد که برای دکترا به «آکادمی علوم جمهوری دموکراتیک آلمان» در برلین شرقی رفت هرگز سیاسی نشد و در بخش «شیمی نظری» به فعالیت علمی پرداخت.
تازه در سال ۱۹۸۹، بعد از این که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به آخر خط رسیده بود و بلوک شرق داشت از هم میپاشید مرکل بر اثر مطالعهی یک کتاب زندگی دانشگاهی را رها کرد و بعد از این که در تلاش برای پیوستن به حزب سوسیالدموکرات ناکام ماند به گروه «شروع دموکراتیک» (Demokratischer Aufbruch) پیوست. اوایل نقشی در حد منشی داشت، چون او تنها کسی بود که بلد بود با تنها کامپیوتری که غربیها به این گروه اهدا کرده بودند کار کند. اما به سرعت کارهای سیاسی را به عهده گرفت. سرعت پیشرفتش حیرتانگیز بود: شکست مفتضحانهی گروه «شروع دموکراتیک» در اولین و آخرین انتخابات آزاد در آلمان شرقی با فقط ۰/۹ درصد از آرا میتوانست پایان عمر سیاسیاش باشد، اما اوضاع طور دیگری پیش رفت. شب بعد از انتخابات، دو نمایندهی دموکراتمسیحیها که پیروزیشان قطعی شده بود، برای دلجویی از دوستان خود در «شروع دموکراتیک» به دفتر این حزب رفتند. مرکل به یکی از آنها گفته بود: «ما را فراموش نکنید. ما در این انقلاب نقش داشتیم.»[3] واقعیت این است که «شروع دموکراتیک» قطعاً نقش مهمی در گذار مسالمتآمیز در آلمان شرقی بازی کرد، مرکل اما ربطی به این مبارزه و مقاومت نداشت. او وقتی به «شروع دموکراتیک» پیوست که همهچیز تمام شده بود، سازمان امنیت آلمان شرقی از هم پاشیده بود و پلیس از خیابانها عقب کشیده بوده و دیگر خطری مخالفان را تهدید نمیکرد. شانس اما با مرکل یار بود: لوتار دهمزیر (Lothar de Maizière) از شعبهی شرقی حزب دموکراتمسیحی اولین نخستوزیر دموکراتیک آلمان شرقی شد. بعد از تشکیل دولت، برای پست نه چندان مهمِ «جانشین سخنگوی دولت» دنبال کسی میگشتند. راینر اپلمن (Rainer Eppelmann)، معتمد دهمزیر و وزیر دفاع، مرکل را پیشنهاد داد[4]. فیزیکدانِ جوان بهرغم تردید اولیه این مسئولیت را پذیرفت و این احتمالاً مهمترین خوششانسی او بود: سخنگوی دولت ترس از پرواز داشت و در هیچکدام از مذاکرات «دوبهعلاوهی چهار» در لندن، مسکو، پاریس و واشنگتن که به اتحاد دو آلمان و پایان «جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی» ختم شد، همراه نبود، بلکه جانشینش مرکل در کنار مهمترین سیاستمداران جهان نشست و نقش سخنگو را به عهده گرفت. به این ترتیب، مرکلِ ۳۶ ساله در کمتر از یک سال به سطح اول سیاسی در آلمان راه یافت. به قول جویس ماسهابن (Joyce Mushaben)، نویسندهی آمریکایی و استاد علوم سیاسی که آن سالها در آلمان شرقی تحقیق میکرد، «مرکل تا آن موقع هیچکسی اهلِ ناکجا بود.»[5]
زن پروتستان در باشگاه مردان کاتولیک
از سوم اکتبر ۱۹۹۰ به بعد که آلمان دوباره متحد شد و دولتی که مرکل جانشین سخنگویش بود از روی زمین محو شد، زندگیِ سیاسی مرکل بسیار بیشتر از آن که مدیون بخت و اقبال باشد، حاصل محاسبات و عملکرد سیاسی خودش است. حالا دختر یک کشیش پروتستان عضوِ حزب دموکراتمسیحی شده بود که در آن کاتولیکها دست بالا را داشتند.
اگر آغازِ سیاسیِ قرن ۲۱ در ایالات متحدهی آمریکا واقعهی ۱۱ سپتامبر باشد، در آلمان قرن ۲۱ام با صدراعظمی مرکل آغاز شد.
در اولین انتخابات پارلمان فدرال بعد از اتحاد، مرکل از حوزهای کوچک در ایالتی شرقی نامزد شد و با ۴۸ درصد از آرا به مجلس فدرال، بوندستاگ، راه یافت. هلموت کهل، صدراعظم آلمان و همحزبی مرکل، که مرکل را فقط یک بار، در نوامبر ۱۹۹۰ و قبل از انتخابات پارلمانی دیده بود، وی را به عنوان وزیر جوانان و زنان پیشنهاد کرد. مرکل به همراه دو زن دیگر که وزارتخانههای بهداشت و خانواده را به عهده گرفتند، از انگشتشمار زنان کابینهی چهارم کهل بود. هانس کریستین ماس (Hans-Christian Maaß)، از نزدیکان مرکل در آن زمان و مشاور آخرین نخستوزیر آلمان شرقی، میگوید چنین مسئولیتی کمترین ربط را به تخصص مرکل داشت: «یک روز من و همسرم جلسه گذاشتیم و برایش توضیح دادیم که وزارتخانه چطور کار میکند.»[6] ریتا زوسموس (Rita Süssmuth) که تا سال ۱۹۸۸ وزیر جوانان، خانواده، زنان و بهداشت (تا آن موقع یک وزارتخانه) و بعدها رئیس پارلمان آلمان بود، میگوید انتخاب یک زن از آلمان شرقی برای این مسئولیت یک شوک بزرگ برای «غربیها» بود. مرکل از نظر محافل سیاسی «یک دختربچه» بود. همه میپرسیدند: «اصلاً از پسش برمیآید؟»[7] مرکل از همینجا تبدیل شد به «دختربچهی کهل» (Kohls Mädchen)، لقبی که مخالفان برای تحقیرش به کار میبردند و رسانهها برای این که نشان دهند از کجا به کجا رسیده است.
در کابینهی پنجم کهل در سال ۱۹۹۴ مرکل به وزارتخانهی مهمترِ «محیطزیست، حفاظت از منابع طبیعی و امنیت نیروگاههای هستهای» رفت. برخلاف سالهای قبل که در وزارت زنان و جوانان بیسروصدا سپری شده بود، در وزارت محیطزیست اسمورسمی بههم زد: در اولین ماههای وزارتش معاون وزیر را که از مدتها قبل آنجا بود و به عنوان «وزیر پشتپرده» و «رئیس وزارتخانه» شناخته میشد اخراج کرد. گزارشگر روزنامهی «فرانکفورتر آلگماینه» در آن زمان میگوید پیام این بود که «همه باید بدانند رئیس منام.»[8] یک بار هم که وزیر اقتصاد و وزیر حملونقل با لابی پشتپرده مانع پیشروی یکی از لایحههایاش در نشست کابینه شدند، مرکل با عصبانیت جلسه را ترک کرد، در دورانی که حتی مخالفان هلموت کهل جرئت نمیکردند که در مقابلش حرفی بزنند.[9] خبر این اتفاقات در محافل سیاسی پیچید. مرکل مهمترین پستهای وزارت محیطزیست را بین زنان تقسیم کرد، تا حدی که در محافل دولتی به وزارت محیطزیست میگفتند «لانهی دختربچهها.»
در سال ۱۹۹۸ دموکراتمسیحیها انتخابات را واگذار کردند و به بزرگترین حزب اپوزیسیون تبدیل شدند. کهل که پیش از آن یکهتاز بود و تصمیمات مهم سیاسی را به حزب تحمیل میکرد از رهبری رسمی حزب کنار رفت، اما «رهبر افتخاری» باقی ماند. ولفگانگ شویبله (Wolfgang Schäuble)، رهبر جدید حزب، مرکل را به عنوان دبیرکل که مسئول کارهای اجرایی بود پیشنهاد داد. حزب پذیرفت و مرکل به اولین زنی تبدیل شد که در حزب دموکراتمسیحی تا این حد بالا رفت.
شویبله و مرکل هنوز درگیر شوک شکست در انتخابات بودند که رسوایی بیسابقهای بهبار آمد و معلوم شد کهل، شخصیت کاریزماتیک حزب، سالها پولهایی را که برای حزب جمع میشده گزارش نداده است. خیلیها فکر میکردند که حزب دچار چنان بحرانی خواهد شد که رهبرانش، شویبله و مرکل را خواهد بلعید. مرکل اما ورق را به نفع خود برگرداند، در نقش منجی ظاهر شد، علناً گفت حزب باید راهش را از کهل که مرشد و مراد مرکل به حساب میآمد جدا کند. بدون هماهنگی با حزب مقالهای در یک روزنامهی بزرگ نوشت و عملاً نسخهی کهل را پیچید. رهبران حزب به مرکل لقب «پدرکش» و «کسی که حیثیت خانه را لکهدار کرده» دادند.[10]
در حالی که مردان قدرتمند و پرنفوذ حزب دموکراتمسیحی شهامت این را نداشتند که در دوران بحران پا پیش بگذارند، مرکل به «امید آیندهی حزب» تبدیل شد. در سال ۲۰۰۰ شویبله مجبور به کنارهگیری شد و آنگلا مرکل به رهبری حزب رسید. در مراسم اعلام نتیجهی رأیگیری از حمایت اعضا تشکر کرد و خواستار این شد که این حمایت مدتی ادامه پیدا کند[11]. شاید خودش هم تصور نمیکرد که این مدت ۲۰ سال طول خواهد کشید.
رهبر نوگرای حزب محافظهکار
در سالهای اول رهبری مرکل حزب دموکراتمسیحی در چند ایالت نتایج خوبی به دست آورد. در انتخابات سراسری سال ۲۰۰۲ آرایشان به سوسیالدموکراتها رسید، اما نهایتاً در اپوزیسیون ماندند. مرکل در انتخابات این سال نامزد صدراعظمی نبود، اما در جایگاه رهبر توانسته بود ایدههای نوگرایانهی سیاسی و اجتماعیاش را به حزب تحمیل کند و در برنامهی انتخاباتی حزب جای دهد. اما با شکست نهایی در انتخابات ۲۰۰۲ فهمید که رأیدهندگان آلمانی از «وعدهی اصلاحات اساسی» و «تغییرات عمده» استقبال نمیکنند و نباید با شعار تغییرات بزرگ در آنها احساس ناامنی ایجاد کرد. همچنین متوجه شد که دموکراتمسیحیها بدون رأیِ کمدرآمدها شانسی برای پیروزی ندارند. به عنوان یکی از معدود اعضای ردهبالای حزب که از شرق آلمان میآمد همین را به شعار خود تبدیل کرد و به نمایندگی شهروندان آلمان شرقیِ حرفهای جدیدی دربارهی جاماندن ایالتهای شرقی از توسعهی اقتصادی میزد.
مرکل شب قبل از انتخابات ۲۰۰۲، به ادموند اشتویبر (Edmund Stoiber)، رئیس وقت دولت ایالتی باواریا و نامزد صدراعظمی در انتخابات آن سال، تلویحاً گفت که اگر مسیحیها باز هم شکست بخورند خودش همهچیز را در دست خواهد گرفت[12]. همین هم شد: بلافاصله بعد از تشکیل پارلمان جدید، مرکل به ریاست فردریش مرتس (Friedrich Merz)، از اعضای بانفوذ حزب بر فراکسیون مسیحیها تن نداد، چون خودش میخواست رهبر اپوزیسیون باشد. مرتس حاضر به کنارهگیری نشد و مرکل در رأیگیری شورای مرکزی حزب با اختلاف یک رأی پیروز شد. او در یک سخنرانی گفت: «کشور به سه چیز نیاز دارد: اول رشد اقتصادی، دوم رشد اقتصادی و سوم رشد اقتصادی.[13]» در گام بعدی یک برنامهی نئولیبرال اقتصادی ارائه کرد که با روح زمانه در سالهای اول قرن ۲۱ هماهنگ بود، دورانی که خصوصیسازی یک اصل مقدس اقتصادی محسوب میشد. انگار میخواست مارگارت تاچرِ آلمان باشد.
با رأی عدماعتماد به صدراعظم گرهارد شرودر (Gerhard Schröder) از حزب سوسیالدموکرات، انتخابات زودهنگام سپتامبر ۲۰۰۵ فرارسید. اتحاد احزاب مسیحی که مرکل را به عنوان نامزد صدراعظمی پیش فرستاده بود ۳۵/۲ درصد از آرا را به دست آورد، یک درصد بیشتر از حزب سوسیالدموکرات. با همین اختلاف کم، نتیجه روشن بود: مسیحیها برای اولین بار از ۱۹۹۸ به بزرگترین فراکسیون پارلمان آلمان تبدیل شدند، زیر سایهی مرکل.
در برابر فیلها
مرکل در برابر معتمد و متحد قدیمیاش در حزب و وزیر وقت دارایی، شویبله، که میگفت یونان باید از حوزهی یورو خارج شود، «وگرنه یورو از هم میپاشد»، ایستادگی کرد و سرانجام سیپراس را متقاعد کرد که شروط اتحادیه را بپذیرد
بنا بر سنت همیشگی شبِ بعد از انتخابات، رهبران احزاب در یک میزگرد زندهی تلویزیونی ــ که به میزگرد فیلها (Elefantenrunde) مشهور است ــ شرکت کردند. دقایقی از این میزگرد را میتوان از جنجالیترین برنامههای تلویزیون در دهههای اخیر در آلمان دانست: گرهارد شرودر که به روایت آمار و ارقام انتخابات را باخته بود، در مقابل میلیونها بینندهی تلویزیون گفت[14]: «واضح است که هیچکس جز من در جایگاهی نیست که بتواند یک دولت باثبات تشکیل دهد. هیچکس جز من.» رو به مرکل ــ تنها زن حاضر در استودیو ــ کرد و ادامه داد: «واقعاً فکر میکنید که حزب من به پیشنهاد مذاکرهی خانم مرکل، به این که این زن میگوید میخواهد صدراعظم شود پاسخ میدهد؟ بیایید شورش را در نیاوریم!» در استودیوی تلویزیون سراسری آلمان پنج سیاستمدار و دو مجری ــ همگی مرد ــ وسط حرف یکدیگر میپریدند، با صدای بلند میخندیدند و برای هم خطونشان میکشیدند. مرکل از همه کمتر حرف زد، حتی وقتی شرودر داشت تحقیرش میکرد حرفهایش را قطع نکرد، در حالی که تردید و شک و فقدان اعتمادبهنفس را میشد از چشمهایش خواند. رفتار شرودر با او چنان متکبرانه بود که بعدها بارها از خودش انتقاد کرد. دو ماه بعد از این لفاظیها، آنگلا مرکل دولت را تشکیل داد، آن هم نه با هر حزبی، که دقیقاً با حزب سوسیالدموکرات. شرودر هرچند برای پارلمان رأی آورده بود اما قید همهچیز را زد و برای همیشه از سیاست کناره گرفت.
از نوامبر ۲۰۰۵ تا نوامبر ۲۰۲۱ مرکل صدراعظم ماند، با فرازونشیبهای زیاد. دولت اول، سوم و چهارمش در ائتلاف با سوسیالدموکراتها بود و دولت دومش در ائتلاف با دموکراتهای آزاد معروف به لیبرالها ــ ائتلاف محبوب مرکل. در این ۱۶ سال آلمان و جهان از هر نظر زیرورو شدند. خود مرکل در آخرین سال دولتش در پارلمان گفت: «وقتی من صدراعظم شدم آیفون هنوز به بازار نیامده بود.» اگر آغازِ سیاسیِ قرن ۲۱ در ایالات متحدهی آمریکا واقعهی ۱۱ سپتامبر باشد، در آلمان قرن ۲۱ام با صدراعظمی مرکل آغاز شد.
صدراعظم بحرانها
به مرکل لقبهای مختلف و گاه متضادی دادهاند، مثلاً همزمان به او «صدراعظم ثبات» و «صدراعظم بحرانها» میگویند. او آلمان، اروپا و دنیا را از میان بحرانهای زیادی گذراند و البته همیشه کاملاً موفق نبود.
در سال ۲۰۰۸ که با ورشکستگی هولدینگ لیمن برادرز (Lehman Brothers) مردم به بانکها هجوم بردند و حسابهایشان را خالی کردند، آلمانیها نیز خطر را حس کردند و کار تا آنجا پیش رفت که بانکها به دولت اعلام کردند که اسکناسهای دُرُشت دارند تمام میشوند و کار ممکن است به جاهای باریک بکشد. آنگلا مرکل به همراه وزیر داراییاش یک کنفرانس مطبوعاتی تشکیل داد و گفت دولت فدرال تضمین میدهد که حتی یک یورو از پساندازهای مردم در خطر نیست. کارشناسان میگویند هیچ پایهی قانونیای برای چنین تضمینی وجود نداشت و مرکل تازه بعد از قولی که در تلویزیون داد کارشناسان و کابینه را دور هم جمع کرد تا برای بحران چارهجویی کنند. اما همین قول باعث شد که خیال مردم تا حدودی راحت شود و هجوم به بانکها متوقف شد.
در کشمکشهای موسوم به «بحران یورو»، وقتی کشورهای فقیرتر حوزهی یورو ــ از جمله یونان ــ قادر به پرداخت بدهیهایشان نبودند، این مرکل بود که توانست بین یونان از یک طرف و اتحادیه و بانک مرکزی اروپا از طرف دیگر میانجیگری کند. آلکسیس سیپراس (Alexis Tsipras)، نخستوزیرِ چپگرای یونان در آن زمان، میگوید دو کشور مدتها با واسطه با هم مذاکره میکردند تا این که یک روز مرکل مستقیماً با او تماس میگیرد و میگوید بهرغم همهی اختلافها بهتر است که مستقیم با هم حرف بزنیم[15]. مرکل در برابر معتمد و متحد قدیمیاش در حزب و وزیر وقت دارایی، شویبله، که میگفت یونان باید از حوزهی یورو خارج شود، «وگرنه یورو از هم میپاشد»، ایستادگی کرد و سرانجام سیپراس را متقاعد کرد که شروط اتحادیه را بپذیرد.
«بحران» پناهجویان
از نقاط عطف کارنامهی مرکل مهاجرت عمدهی پناهجویان از خاورمیانه به اروپای غربی در سال ۲۰۱۵ است، چیزی که راستگرایان آن را «بحران پناهجویی» نامیدند. مرکل در سال ۲۰۲۱ یک بار دیگر گفت که از وقایع آن سال نباید با لفظ بحران نام برد: «آنها انسان بودند، نه بحران.»[16] با وخیم شدن اوضاع در سوریه در تابستان آن سال صدها هزار سوری و البته هزاران ایرانی و افغانستانی راه اروپا را در پیش گرفتند. با گذشتن «سیل» پناهجویان از مقدونیه و کشورهای بالکان، پلیس آلمان، حزب سوسیالمسیحیِ باواریا (متحد مرکل) و دولتهای اروپای شرقی، از جمله ویکتور اربان (Viktor Orbán) در مجارستان، معتقد بودند که اگر این «سیل» به کشورشان برسد اوضاع از کنترل خارج خواهد شد. در آلمان حملات به کمپهای پناهجویان بیشتر و بیشتر میشد. مذاکرات رهبران اروپایی برای تقسیم پناهندگان به بنبست کشیده شد. همزمان صدراعظم بهرغم فشار حزب سوسیالمسیحیِ بایرن و رهبر محافظهکارِ آن، نپذیرفت که سقفی برای پذیرش پناهجو تعیین شود. مرکل زیر بار بستن مرزها هم نرفت و در سخنرانیای گفت: «از پسش برمیآییم»، جملهای که خیلی زود به نمادِ «بحران» پناهجویی تبدیل شد. مرزهای آلمان باز ماندند و طبق آمارِ آن روزها در سال ۲۰۱۵ نزدیک به یک میلیون پناهجو وارد آلمان شدند، آماری که البته بعدها معلوم شد که دقیق نبوده و به حدود ۷۰۰ هزار نفر تغییر پیدا کرد. مرکل که تا آن روز در ۱۰ سال صدارتش حتی از یک کمپ پناهجویی دیدن نکرده بود، یکشبه به قهرمان پناهجوها تبدیل شد، طوری که بسیاری از آنها با عکس مرکل در دست وارد آلمان شدند. وقتی سرانجام به یکی از مراکز پذیرش پناهجوها رفت سلفیهایش با کسانی که تازه به آلمان رسیده بودند در شبکههای اجتماعی پخش شد. در پی تصمیم مرکل در این «بحران»، محافظهکاران در حزب خودش و فراتر از آن از او ناامید شدند و راستهای افراطی او را «خائن» نامیدند، اما همزمان در بین کسانی که شاید هرگز به حزب محافظهکاری چون اتحاد مسیحیان رأی نمیدهند به شخصیتی محترم تبدیل شد.
مرکل بعدها در پاسخ به این انتقاد که «ورود بیحسابوکتاب پناهجوها باعث تقویت راست افراطی و ورودشان به مجلس شد» گفت: «اگر قرار است بابت این که در شرایط اضطراری چهرهی دوستانهای نشان دادهایم عذرخواهی کنیم، در این صورت اینجا کشور من نیست.[17]» نظرسنجیهای مختلف بارها نشان دادهاند که محبوبیت مرکل میان مهاجران و مهاجرتباران آلمان بیشتر از میانگین جامعه است.
زنی که برای زنان نجنگید
مرکل هرگز محبوب فمینیستها نبود و هرچند در آخرین سالهای قدرتش کموبیش دربارهی نقش زنان صحبت کرد و مواضعش به فمینیستها نزدیک شد اما بر سرِ این که دولت و سیاستش را نمیتوان فمینیستی نامید اختلافنظری وجود ندارد.
از بهیادماندنیترین عکسهای مرکل تصاویر کنفرانس زنان گروه ۲۰ در برلین در سال ۲۰۱۷ است[18]: وقتی ایوانکا ترامپ، دختر رئیسجمهور وقت ایالات متحده، کریستین لاگارد (Christine Lagarde)، رئیس وقت صندوق بینالمللی پول و مرکل روی صحنه بودند، در پاسخ به پرسش «کدامیک از شما خودش را فمینیست میداند؟»، دو نفر اول دستشان را بالا بردند، اما صدراعظم آلمان نه. مرکل که بارها از طرف رسانههای مختلف به عنوان قدرتمندترین زنِ سالِ جهان انتخاب شده بود، در توضیح گفت: اگر میخواهند او را فمینیست بنامند مشکلی ندارد، اما دیگران برای این عنوان مبارزه کردهاند در حالی که او کاری در این زمینه نکرده و «نمیخواهد خودش را با جواهرات دیگران بیاراید.»
حرفهای مرکل دور از واقعیت نبود: در دوران او سهم زنان در فراکسیون مسیحیان در مجلس فدرال کمتر شد، قوانینی مشخصاً فمینیستی و در حمایت از زنان به ندرت تصویب شدند، و به طرح قانونیشدن ازدواج همجنسها رأی منفی داد[19]. مرکل هرگز محبوب فمینیستها نبود و هرچند در آخرین سالهای قدرتش کموبیش دربارهی نقش زنان صحبت کرد و مواضعش به فمینیستها نزدیک شد اما بر سرِ این که دولت و سیاستش را نمیتوان فمینیستی نامید اختلافنظری وجود ندارد.
فیزیکدانی که طبیعت را میشناخت
اولین باری که مرکل فراتر از آلمان و در سطح جهانی به شهرت رسید در جریان کنفرانس اقلیمی برلین در سال ۱۹۹۵ بود، جایی که زمینه برای اولین توافق جهانی برای کاهش تولید گازهای گلخانهای، پیمان کیوتو، فراهم شد. مرکل، از جمله به علت سابقهاش در علوم تجربی، از اولین رهبران سیاسیای بود که به اهمیت مسئلهی تغییرات اقلیمی پی برد. یک پژوهشگر تغییرات اقلیمی میگوید که مرکل از همان زمانی که وزیر محیطزیست بود با جدیت این موضوع را دنبال میکرد، زمانی که نه حزب خودش و نه اکثریت جامعه متوجه این مسئله بودند. او در سال ۱۹۹۷ در زمان تصدی وزارتخانهی محیطزیست در یک مصاحبهی تلویزیونی گفت که متقاعد کردن اکثر مردم دربارهی اهمیت تغییرات اقلیمی بسیار مشکل است. مرکل در سال ۲۰۰۷ به گرینلند (Greenland) در اقیانوس منجمد شمالی سفر کرد تا تصویر مستقیمی از تأثیر گرم شدن زمین ببیند. عکسهایش در آن زمان باعث شد که به او لقب «صدراعظم اقلیم» (Klimakanzlerin) بدهند. در دوران ۱۶ سالهی صدارتش توسعهی انرژیهای تجدیدپذیر در آلمان قوت گرفت، قانون پایان مصرف زغالسنگ در سال ۲۰۳۸ تصویب شد و بر تولید گازهای گلخانهای مالیات وضع شد. هیچکدام از اینها اما فعالان و پژوهشگران محیطزیست را راضی نمیکند. مرکل فقط صدراعظم اقلیم نبود، رهبر حزب دموکراتمسیحی ــ بزرگترین لابیِ شرکتهای خودروسازی آلمان- هم بود. خودش در تابستان ۲۰۲۱ اعتراف کرد که در دوران او کارهای زیادی برای مبارزه با گرم شدن زمین انجام شد، «اما نه به اندازهی کافی زیاد.»[20]
همهگیری: بازگشت محبوبیت از دسترفته
همهگیری کووید-۱۹ زنجیرهی بحرانهای دوران مرکل را کامل کرد. مرکل ــ باز هم در جایگاه یک متخصص علوم تجربی ــ حرف متخصصان را خوب میفهمید و سعی میکرد که برای مردم توضیح دهد. نمیتوان نادیده گرفت که آلمان نه مثل ایتالیا و اسپانیا شاهد فروپاشی نظام بهداشتی و اولویتبندی بیماران در بیمارستانها بود و نه مانند آنچه تقریباً در سراسر اروپای غربی دیدیم، به قرنطینهی کامل و سراسری به معنای ممنوعیت خروج از خانه تن داد. این موفقیت نسبی، بار دیگر مرکل را به صدر جدول محبوبترین سیاستمدارانِ کشور برگرداند[21]. طبق قوانین آلمان، مسئلهی بهداشت در حوزهی اختیارات ایالتهاست و دست دولت فدرال کمابیش بسته است. مرکل با مشاهدهی این وضع لایحهای را به مجلس تقدیم کرد که به دولت فدرال اجازهی دخالت عمده در مسئلهی سلامت میداد. منتقدان و مخالفانش این رویه را خطرناک و «حمله به فدرالیسم» توصیف میکنند.[22]
بیآرمان و بیآینده
در سال ۲۰۰۵ وقتی برای اولین بار مأمور تشکیل دولت شد، برای ائتلاف با فرانتس مونتفرینگ (Franz Müntefering)، از رهبران سوسیالدموکراتها، تماس گرفت. پاسخ حزب سوسیالدموکرات این بود که فقط در صورتی حاضر به مذاکره است که مرکل برنامهی لیبرال اقتصادیاش را به کلی فراموش کند، همان برنامهی انتخاباتیاش، تمام چیزی که با آن رأی آورده بود. مونتفرینگ میگوید که مرکل «ظرف ۳۰ ثانیه» قبول کرد و دیگر هرگز از آن برنامهی معروف اصلاحات اقتصادیاش صحبتی نشد.[23]
مهمترین انتقادی که به مرکل و سیاستهای او وارد میشود این است که هیچ آرمان و باوری نداشت. از همان ابتدا کاملاً اتفاقی و چون به حزب سوسیالدموکرات راهش ندادند به دموکراتمسیحیها پیوست. برای هیچ چیز خاصی نجنگید، برنامهی بلندمدتی نداشت و هدفش فقط حفظ قدرت بود. یکی از مخالفانش میگوید استراتژی انتخاباتیاش ساده بود: «از یک طرف خیال هوادارانش را راحت میکرد و از طرف دیگر کاری میکرد که مخالفانش پای صندوقهای رأی نروند.» این کار را از این طریق انجام میداد که بحثهای سیاسی را با موضعگیریهای خنثی و خودداری از درگیری سیاسی خفه میکرد و نمیگذاشت تنش و اصطکاک سیاسی ایجاد شود، هیچ حرف مناقشهبرانگیزی نمیزد و دربارهی همهچیز موضع میانه میگرفت.
مرکل به «آرمان اروپا» چندان اعتنایی نکرد و چند بار فرصت را برای ایجاد اروپایی متحدتر از دست داد. تلاشی برای ادغام بیشتر کشورهای کوچکتر اتحادیه در ارزشهای اروپایی نکرد و بارها ابتکارعملهای امانوئل ماکرون، رئیسجمهور فرانسه، برای ایجاد اروپای بهتر را بیپاسخ گذاشت. یورگن هابرماس، فیلسوف برجستهی آلمانی و آخرین بازماندهی مکتب فرانکفورت، در انتقاد از سیاستهای اروپایی مرکل میگوید: «مرکل با سیاستش در برابر جریانِ صلبِ تاریخ تسلیم شده است.»
در خواندنِ «روح زمانه» شم فوقالعادهای داشت و با تشخیص این که اکثریت کدام سیاست را ترجیح میدهد قادر بود به سرعت جهتش را عوض کند. در سال ۲۰۱۹ در مراسمی در دانشگاه هاروارد در ایالات متحده از مرکل تقدیر شد، بابت تصویب قانون حداقل دستمزد، بستن نیروگاههای اتمی، قانونیکردن ازدواج همجنسها، لغو سربازی اجباری، مقابله با تغییرات اقلیمی و … . کوین کوهنرت (Kevin Kühnert)، دبیرکل حزب سوسیالدموکرات آلمان میگوید: «مثل یک شوی تلویزیونی بود! برنامهی انتخاباتی حزب ما را از روی کاغذ میخواندند، اما بابتش نه از ما بلکه از این که زن که آنجا ایستاده بود تشکر میکردند، در حالی که همهی اینها را ما به او یاد دادیم و او در ابتدا با همه مخالف بود!»[24]
رالف بولمن (Ralph Bollmann)، زندگینامهنویس مرکل معتقد است که او با وعدهی تغییر سرکار آمد، اما در واقع بخش عمدهای از دورانش را صرف این کرد که از آلمان در برابر تغییر محافظت کند.[25]
میراث سیاسی مرکل شاید نه در آنچه به دست آورد بلکه بیشتر در آنچه حفظ کرد خلاصه شود. یولی تسه (Juli Zeh)، از برجستهترین نویسندگان زندهی آلمان، معتقد است: «با پایان روزگار مرکل، ما مرددیم، هیچ قطبنمایی در دست نداریم، و هیچ آرمانی… در بلندمدت هیچ فرد و هیچ جامعهای بدون آرمان راه به جایی نمیبرد.»[26]
اگر سیاست را هنرِ ممکنات بدانیم، مرکل هنرمندی کمنظیر در نسل خود بود، اما اگر سیاست را هنر ممکن کردنِ امور ضروری بپنداریم، مرکل حتی تلاش نکرد که هنری خلق کند.
[1] مستند Merkel-Jahre - Am Ende einer Ära - شبکهی یک تلویزیون آلمان
[2] پادکست Merkel-Jahre - رادیو سراسری آلمان
[3] پادکست Merkel-Jahre - رادیو سراسری آلمان
[4] خاطرات راین اپلمن
[6] پادکست Merkel-Jahre - رادیوی سراسری آلمان
[7] مصاحبه با ریتا زوسموس - Ex-Familienministerin Rita Süssmuth: Man traut den Frauen nichts zu
[8] پادکست Merkel-Jahre - رادیوی سراسری آلمان
[9] خاطرات Sabine Leutheusser-Schnarrenberger، وزیر وقت دادگستری
[10] هفتهنامهی «تسایت» - Ein Jahrzehnt Merkel-Putsch
[12] پادکست Merkel-Jahre - رادیوی سراسری آلمان
[15] مستند Merkel-Jahre - Am Ende einer Ära - شبکهی یک تلویزیون آلمان
[23] مستند Merkel-Jahre - Am Ende einer Ära - شبکهی یک تلویزیون آلمان
[25] رالف بولمن - Angela Merkel: Die Kanzlerin und ihre Zeit
[26] مصاحبهی یولی تسه با مجلهی «اشپیگل» - شمارهی ۵۴/۲۰۲۱ - سپتامبر ۲۰۲۱