یان پاتوچکا و همبستگیِ لرزیدگان
ceskatelevize.cz
سالها قبل در کنج یکی از کتابفروشیهای تهران سرگرم خواندن کتابی بودم. در میانهی مطالعه، صحبتهای رسا و پرشور مردی غریبه با کتابفروش، دائم حواسم را پرت میکرد. مرد غریبه بهزیبایی از خواندههایش میگفت و با احاطهای عجیب از مطلب مورد بحث و فلسفهی بنیادینش حرف میزد. کتاب را بستم و به کنار پیشخوان کتابفروشی رفتم. آن مرد با مشاهدهی من از سخن بازماند و با چهرهای گشاده گفت: «نگذاشتم کتابت را بخوانی.» گفتم: «نه، ابداً. آمدم اینجا تا بهتر بشنوم.» خوشوبشی کردیم و در نهایت متوجه شدم که کارگر سادهای است که در کنار شغل دشوارش پیوسته کتاب میخواند. به یاد «هانتا» قهرمان تنهایی پرهیاهوی هرابال، نویسندهی چک، افتادم که سیوپنج سال آزگار، پای دستگاه پرس، کاغذهای باطله را خمیر میکرد اما از گوته، لایبنیتس، شلینگ و هولدرلین غافل نبود و در لابهلای پرس کردن، «نظریهی آسمانها»ی کانت را با ولع میخواند.
شاید در بسیاری از نقاط دنیا کارگر-روشنفکر پدیدهای ناآشنا نباشد اما در چکسلواکی، فراوان بودند کسانی که مانند قهرمان رمان هرابال، آمیزهای از کار یدی و اندیشهورزی روشنفکر را در خود متبلور میساختند. استبداد و تنگناهای سیاسی سدهی بیستم بسیاری از نویسندگان چک را به شیشهشویی، رانندگی، رفتگری و، در مجموع، کار گِل واداشته بود. اما هرگز نتوانست قوهی آفرینندهی اندیشهی آنان را خاموش سازد.
در واقع، سرگذشت ایوان کلیما، بهومیل هرابال، واتسلاو هاول و ... سرنوشت کسانی است که بهرغم فشارهای نظام خودکامه، مشعل استقامت سازنده را در چکسلواکی فروزان نگه داشتند. آنها وقتی از دانشگاه اخراج شدند، سمینارهای زیرزمینی را برگزار کردند. وقتی ممنوعالقلم شدند، جزوههای سامیزدات را نوشتند و پخش کردند و زمانی که از اجرا در سالنهای عمومی بازماندند به تمرین و اجرای نمایشهای خصوصی روی آوردند. آنها فرهنگ زندگیِ زیرزمینی را بهخوبی میشناختند. اینجا «قلمرو ذهن» بود و قدرت حاکمه یارای مقابله با آن را نداشت، بهویژه اگر فصل مشترکی میتوانست میان نیرویهای پراکندهی دگراندیش نوعی «همبستگی» ایجاد کند، آن وقت «اقتداری معنوی» نیز به وجود میآمد که میتوانست بر قدرت حاکمه فائق آید.
در اوائل دههی 1970، یک نفر در پراگ سودای این «همبستگی» را در سر میپروراند. و کمی بعد، جستارهایی نگاشت که دستمایهای برای مبارزه و همبستگی شد. در آن زمان، «بهار پراگ» تازه رنگ خزان گرفته و، به ارادهی حکومت کمونیستی، دورانی موسوم به «عادیسازی» (normalization) آغاز شده و قرار بود که همهچیز به حال «عادی» درآید. اما اینجا، در پراگ، یک نفر بود که میخواست چوب لای چرخ بیندازد و خوابِ آدمها را بر هم بزند. میخواست زندگی روزمره و عادی را در چشم مردم، غیرعادی و پرسشناک (problematic) کند. به همین سبب، او را مجبور کرده بودند که تقاضای بازنشستگیِ پیش از موعد بدهد و دانشگاه را ترک کند.
یان پاتوچکا در سال 1907 در تورنوو (Turnov) در بوهمیای شمالی، که در آن زمان بخشی از امپراتوری اتریش-مجارستان بود، دیده به جهان گشود.[1] در مدرسهی یانا نرودا درس خواند. سپس در پراگ به مطالعهی فلسفه پرداخت. در خلال سالهای 1928 تا 1929 در سوربن در پاریس به تحصیل پرداخت و در همان شهر با بنیانگذار فلسفهی پدیدارشناسی، ادموند هوسرل، آشنا شد و در درسگفتارهای او در پاریس شرکت کرد.[2] آشناییِ آن دو، سرنوشت پاتوچکای جوان را تغییر داد و چهبسا مقدرات چکسلواکی را نیز دیگرگون کرد.
پاتوچکا پس از بازنشستگیِ اجباری، به تشویق دانشجویی به نام ایوان خواتیک، سمینارهای خصوصیِ فلسفه را در آپارتمان خود به راه انداخت.[4] جلساتی که از دمدمههای غروب تا نیمهشب ادامه مییافت و حاضران را با اندیشهی یونانی، بهویژه افلاطون، آشنا میساخت. بعدها مجموعهی این درسگفتارهای پنهانی با عنوان افلاطون و اروپا منتشر شد.
پاتوچکا در سال 1931 از دورهی دکترای فلسفه فارغالتحصیل شد و در دانشگاه چارلز در پراگ به استادیاری منصوب شد. از سال 1932 تا سال 1933 به لطف بورسیهی هومبولت (Humboldt) در برلین و فرایبورگ به ادامهی تحصیل پرداخت. پاتوچکا در فرایبورگ، پایتخت پدیدارشناسی، علاوه بر همکاریِ نزدیک با هوسرل، با هایدگر آشنا شد و این ایدهی هایدگری را که سوژهی انسانی نوعی هستیِ تاریخی است ــ هستیای که اساساً با هستیِ اشیا فرق دارد ــ مقبول یافت.[3] بهدنبال تغییرات عمدهی سیاسی و به قدرت رسیدن نازیها در آلمان به پراگ بازگشت و حلقهی فلسفی پراگ را به راه انداخت. پس از کودتای کمونیستی سال 1948 پاتوچکا از دانشگاه اخراج شد و در مناصب جزئی مثل کتابداری در فرهنگستان علوم مشغول به کار شد. با تغییر اوضاع سیاسی، برای دورهای دوباره به دانشگاه بازگشت، تا آنکه در سال 1972 بار دیگر مجبور به ترک دانشگاه شد.
پاتوچکا پس از بازنشستگیِ اجباری، به تشویق دانشجویی به نام ایوان خواتیک، سمینارهای خصوصیِ فلسفه را در آپارتمان خود به راه انداخت.[4] جلساتی که از دمدمههای غروب تا نیمهشب ادامه مییافت و حاضران را با اندیشهی یونانی، بهویژه افلاطون، آشنا میساخت. بعدها مجموعهی این درسگفتارهای پنهانی با عنوان افلاطون و اروپا منتشر شد.
در این درسگفتارها، پاتوچکا بهویژه تمثیل غار افلاطون را واکاوی میکرد. پاتوچکا از قضا بر نقطهی حساسی از فلسفهی کلاسیک دست گذاشته بود زیرا توصیف افلاطون از زندانیای که غارش را ترک میکند احتمالاً اولین توصیف «شخص دگراندیش» در یک متن فلسفی است. به بیان دیگر، ماجرای رهایی از غار، هم ماجرای آزادیِ اندیشه است و هم آزادیِ سیاسی.[5] پاتوچکا از جمله میگفت:
خودِ افلاطون، فیلسوف را وامیدارد تا دوباره به غار بازگردد. فیلسوفان، حتی اگر خود نخواهند، باید از سرِ وظیفه به غار بازگردند. چون امری مانند زندگیِ انسانی، یعنی آن نوع زندگی که مراقبت از روح در آن امکانپذیر است، تنها در این شرایط محقق میشود...[6]
مراقبت از روح (the care of soul) مفهومی سقراطی-افلاطونی بود که پاتوچکا آن را با لعابی پدیدارشناسانه ــ با لعاب اپوخه یا در پرانتز گذاشتن ــ توضیح میداد. پاتوچکا از شنونده میخواست تا باورهای پیشین، شنیدهها، ذهنیات و کلیشههای فکری خود را در پرانتز بگذارد و به خودِ چیزها، آن طور که پدیدار میشوند، توجه کند.
در واقع، پاتوچکا، در کلاسهای زیرزمینیِ پراگ، نقش سقراطی را بازی میکرد که به غار بازگشته و میخواهد دیگران، همبندانش، را نیز از زنجیرِ روزمرگی برهاند و به آنها بفهماند که چطور از روح خود در برابر پروپاگاندای نظام خودکامه مراقبت کنند و با شرایط سیاسی و خفقانآورِ عادیسازی مواجه شوند.[7] همانطور که فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه توضیح میدهد، نهادهای گوناگون ــ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ــ ما را وامیدارند تا در مقولههای «نرمال» بیندیشیم، و بدین ترتیب، تفکر انتقادی را، حتی پیش از شکلگیریِ اندیشههای «غیرعادی»، در نطفه خاموش میسازند.[8]
پاتوچکا در یکی از واپسین سخنرانیهای خود با عنوان شخص معنوی و اندیشهورز (The Intellectual and Spiritual Person) مسئلهی مواجههی «غیرعادی» با زندگی را بیشتر شکافت. او در اینجا به یکی از اساسیترین موضوعات فلسفه پرداخت: مناسبت انسان با جهان. به نظر پاتوچکا، آنچه فیلسوف را از انسان عادی متمایز میکند مناسبت او با جهان است. فرق فیلسوف با سایرین در این است که او جهان را بدیهی و خودپیدا self-evident)) نمیانگارد. در حالی که در زندگی عادی، رابطهی انسان عادی با جهانْ بدیهی و ثابت است، فیلسوف رابطهای پرسشناک با جهان برقرار میسازد. پاتوچکا این حالت را «لرزیدنِ» (Shaking) فهمِ خامِ ما از معنادار بودن هستی وصف کرد. به باور پاتوچکا، تجاربی که سبب این «لرزهها»ی بنیادین میشوند، در قیاس با تجارب عادیِ زندگیِ روزمره، نادر است. از جملهی این تجارب، فروپاشیِ تمامیتِ یک جامعه است که خودِ پاتوچکا در طول زندگیاش چهار بار آن را تجربه کرده بود: فروپاشیِ امپراتوری اتریش-مجارستان و تشکیل کشور چکسلواکی؛ امضای معاهدهی مونیخ و از دست رفتن کشور؛ کودتای کمونیستی سال 1948 و، سرانجام، اشغال سال 1968 و بر باد رفتنِ رؤیاهای «بهار پراگ».
پاتوچکا در اثری جنجالی با عنوان جُستارهای بدعتآمیز در فلسفهی تاریخ، که دو سال پیش از مرگ خود (1975) نگاشت، با شدت و حدّتِ بیشتری به روزمرگی و زندگی عادی تاخت. او در آنجا، با الهام از خاطرات ارنست یونگر، نویسندهی آلمانی و پییِر تیار دو شاردن، فیلسوف فرانسوی، از خط مقدم جنگ جهانی اول، جنگ را ــ به شکلی بدعتآمیز ــ سبب رهایی دانست. سربازی که به جنگ میرود از تمام تعلقات، دغدغهها و کموبیش زندگی آزاد میشود. به قول پاتوچکا، این آزادی نصیب کسی میشود که تعلقش به امور روزمره لرزیده و تکان خورده باشد. پاتوچکا، رزمنده و فرد دگراندیش را لرزیده (Shaken) مینامد. چون برای هر دوی آنها، جهان روزمره به لرزه درآمده و پرسشناک شده است. آنها میبینند که جهانی که در آن زندگی میکنند چه پایههای نااستواری دارد و مصمم شدهاند تا اقدامی انجام دهند. اما این اقدام چیست؟ این اقدام، همبستگیِ لرزیدگان (solidarity of the shaken) است، اصطلاحی که پاتوچکا در جستار ششم از جستارهای بدعتآمیز در فلسفهی تاریخ به ادبیات سیاسی اضافه میکند.
بنا بر توضیح پاتوچکا، همبستگی لرزیدگان، همبستگیِ کسانی است که از چیستیِ زندگی و مرگ آگاهاند و، در نتیجه، از چیستیِ تاریخ نیز باخبرند. تاریخ در نظر آنان، کشاکشِ «زندگانیِ صِرف» ــ که ترس آن را زنجیر و عقیم کرده ــ با «زندگی در اوج» است. [9]
برخی ممکن است همبستگی لرزیدگان را همبستگیِ کسانی بدانند که از جبهههای جنگ جهانی، اردوگاههای مرگ و ایذا و کشتار مخالفان، جان به در بردهاند. درست است، اما در نگاهی فراختر میتوان آن را همبستگیِ کسانی دانست که از مرگ خدا و فروپاشیِ متافیزیک لرزیده و یکه خوردهاند و، در نتیجه، ارزشهای مطلق و معنای مطلق و امید به حقیقت و عدالت مطلق در برابر دیدگان آنها فروریخته است. به زبان پاتوچکا، باور آنان به «روز» و «صلح» در اثر مشاهدهی «شب» و «جنگ» لرزیده است. اینجاست که تاریخ دچار گسست میشود؛ بهتر بگوییم، اینجاست که تاریخ آغاز میشود. تاریخ آنجاست که فرارفتنی هست؛ آنجا که آدمها از سطح زندگی خود-حاجتروا فراتر میروند و حتی زندگی خود را به خطر میافکنند تا در بالای این سطح باقی بمانند.[10] کسانی که به این مرحله میرسند همانند آن زندانیای که دوباره به غار افلاطونی باز میگردد، مسئولیتی دارند ــ مسئولیتِ لرزیدگان! مسئولیت آنان این است که وضعیت لرزیده را حفظ کنند و نگذارند نهادهایی که برای آنان پاسخهای بدیهی و عادی فراهم میآورند، از نو شکل بگیرند. پاتوچکا بدین نحو، مخاطب را از بازگشت به روزمرگی بر حذر میدارد:
بشر با سرسپردگی به معیارهای روزمرگی و نویدهایش به صلح نائل نمیشود. همهی آنانی که به این همبستگی خیانت میکنند باید بدانند که آنها آتش جنگ را روشن نگه میدارند و انگلهایی هستند که از خون دیگران تغذیه میکنند.[11]
او در همان جستار نوشت:
«همبستگیِ لرزیدگان در میان تعقیب و بیاطمینانی آغاز میشود.»[12]
پاتوچکا بهخوبی دریافته بود که دیگر حرف و گفت و فلسفیدن، جوابگو نیست و وقت اقدام فرارسیده است. او مدتها قبل نوشته بود:
«فلسفه به جایی میرسد که دیگر کافی نیست که با ذوق و شوق فراوان پرسشی در میان بگذاری و به آن پاسخ دهی؛ جایی میرسد که فیلسوف پیشرفتی ندارد مگر آن که تصمیمی بگیرد.»
جایی که فلسفه باید در اقلیمی متفاوت امتحان پس بدهد، در سرزمینی که متعلق به خودش نیست. چون آزمون نهایی فلسفهی ما، نه در سپهر رویههای عقلی (نوشتن، تعلیم و تدریس) بلکه در جایی دیگر اتفاق میافتد: در مواجههی شرزهی ما با مرگ. ارزش فلسفهی شخص آنجا خود را آشکار میکند که آدمی با مرگ رویارو میشود. آنجاست که معلوم میشود فلسفهی ما اصیل است یا سربهسر بیهوده.[13]
سرانجام وقت اقدام و تصمیمگیری، و هنگام همبستگیِ لرزیدگان فرارسید.
واتسلاو هاول، که از مدتها پیش با پاتوچکا آشنایی داشت، به سراغش رفت تا مسئولیت سخنگوییِ منشور 77 ــ منشوری حقوق بشری که در سال 1977 تدوین شد ــ را برعهده گیرد. به گفتهی هاول، پاتوچکا مدتی درنگ کرد اما وقتی مسئولیت را پذیرفت بهشدت کارش را جدی گرفت و تکتک لحظاتش را وقف آن کرد. او حتی شخصاً جزوههای منشور را در پراگ پخش کرد.[14]
پس از انتشار منشور 77 هاول به زندان افتاد و پاتوچکا بارها بازداشت و بازجویی شد. پاتوچکا کمی پیش از آخرین بازداشت در «وصیتنامهی سیاسی» نوشت:
«آنچه افراد باید در همه حال با وقار انجام دهند این است که ترس به دل راه ندهند، مرعوب نشوند و حقیقت را بر زبان بیاورند.»[15]
هاول بعدها نوشت که در زندان، پاتوچکا را در آخرین روز بازجوییاش دیده بود. در اتاق انتظارِ زندان، او را به حال خود رها کرده بودند؛ معمولاً این کار را میکردند تا زندانی بیشتر مضطرب شود؛ اما پاتوچکا خونسرد نشسته بود و با او (هاول) سرِ صحبتهای فلسفی را باز کرد.[16]
در اینجا به زحمت میتوان به یاد واپسین ساعات حیات سقراط نیفتاد. هاول، بهدرستی و بهشکلی حقشناسانه، پاتوچکا را سقراط پراگ و سرمشق خود نامید؛[17] قدرت بیقدرتانِ خود را به یاد او نگاشت و در همان کتاب نوشت:
یان پاتوچکا اندکی پیش از مرگش نوشت: بعضی چیزها هستند که ارزش رنج بردن را دارند. به نظرم اعضای منشور، نه تنها فهمیدند که میراث پاتوچکا برای آنها همین جمله است، بلکه فهمیدند بهترین دلیل و توضیح برای آنچه میکنند نیز همین است.[18]
منشور 77 سه سخنگو و بنیانگذار اولیه داشت: واتسلاو هاول، یان پاتوچکا و ییرژی هایک. اما بعداً تعداد بیشتری به امضاکنندگان پیوستند. اکثر این افراد اهل فلسفه و بهشدت متأثر از پاتوچکا بودند.[19]
فردای همان روزی که هاول و پاتوچکا در زندان به گفتگوی فلسفی پرداختند، یعنی فردای آخرین جلسهی بازجویی پاتوچکا که یازده ساعت به طول انجامید، سقراطِ پراگ در بیمارستان، در اثر خونریزیِ مغزی ناشی از فشارهای وارده جان باخت (13 مارس 1977). اما شبح او همچنان تن قدرت حاکم را میلرزاند. ایوان کلیما در قرن دیوانهی من مینویسد:
مرگ یک فیلسوف خارقالعاده که نیروهای امنیتی با او مانند جانیان رفتار کردند به نفع حاکمیت تمام نشد ... بهرغم کارزار بداندیشانه علیه منشور 77، هزاران نفر در مراسم تدفین نخستین جانباختهی منشور، حضور یافتند. تعدادی از ما بازجویان خود را تشخیص دادیم که در میان جمعیتِ عزادار راه میگشودند و به شناسایی کسانی میپرداختند که به خود جرئت سوگواریِ علنی میدادند... نیروهای امنیتی موتورسواران (در پیست نزدیک گورستان) را واداشتند تا با سروصدایی گوشخراش ویراژ دهند. در این بین، هلیکوپترها به پرواز درآمدند تا صدای سخنرانان حاضر در گورستان را در غوغای خود خفه کنند... این بیاحترامیهای لجوجانه بیش از هر سند انتقادی، ماهیت رقتبار حاکمان کشور را بر ملا میساخت.[20]
ایوان بلخا، فیلسوف چک، بهزیبایی مینویسد:
پاتوچکا و اولین سخنگویان منشور 77 گروهی رزمندهی مسلح نبودند که در پی سرنگونی انقلابیِ قدرت حاکم باشند. اما آنها نشان دادند که بزرگترین دشمن همهی حکومتهای تمامیتخواه، کلمهی حقی است که با اعتقاد قلبی بیان شود.[21]
پاتوچکا قدرت معنویِ «همبستگی لرزیدگان» را در همان جستارهای بدعتآمیز پیشبینی کرده بود:
«همبستگیِ لرزیدگان ... قادر است و باید اقتداری معنوی را به وجود بیاورد.»[22]
بیجهت نیست که ایوان کلیما جستارهای بدعتآمیز پاتوچکا را یکی از دو متن درخشانی میداند که مسیرِ آینده و دامنه و اهداف مبارزه را روشن کرد.[23]
ظاهراً آرزوی پاتوچکا برای «همبستگیِ لرزیدگان» تا اندازهای برآورده شده بود. منشور 77 که در اصل پروژهای حقوق بشری و، به قول هاول، نتیجهی «حس نیرومند همبستگی میان گروههای بس متفرق» بود[24] موجی از اعتراضات ضدکمونیستی را به راه انداخت و سرانجام در سال 1989 به استیلای این نظام سیاسی بر چکسلواکی پایان داد.
در واقع، یان پاتوچکا سلسلهجنبانِ همبستگیِ لرزیدگانی بود که عاقبت بنیان ستم را به لرزه در آوردند.
[1] Martin Koci, Thinking Faith after Christianity: A Theological Reading of Jan Patočka’s Phenomenological Philosophy, SUNY press, 2020, p.5.
[2] J.J.Drummond, Lester Embree (eds), Phenomenological Approaches to Moral Philosophy, Springer, 2002, P.312.
[3] Martin Koci, Thinking Faith after Christianity, p.6.
[4] Barbara Day, The Velvet Philosophers, Continuum, 1999, p.10.
[5] Aspen E. Brinton, Confronting Totalitarian Minds: Jan Patočka on Politics and Dissidence, Karolinum Press, Charles University, 2021, p.22.
[6] Jan Patočka, Plato and Europe, translated by Petr Lom, Stanford University Press, 2002, p.189.
[7] Aspen E. Brinton, Confronting Totalitarian Minds, p.22
[8] ibid, See footnote on p.24.
[9] Jan Patocka, Heretical Essays in the Philosophy of History, translated by Erazim Kohák, Open Court, 1996, 135.
[10] Ivan Chvatik & Erika Abrams (eds), Jan Patočka and the Heritage of Phenomenology, Springer, 2011, 275.
[11] Jan Patocka, Heretical Essays in the Philosophy of History, 135.
[12] ibid.
[14] Ivan Chvatík & Erika Abrams, Jan Patočka and the Heritage of Phenomenology, xvi.
[16] Robert C. Pirro, The Politics of Tragedy and Democratic Citizenship, Continuum, 2011, p.30.
[17] Václav Havel , Open Letters, New York: Alfred A. Knopf, 1991, p.276.
[18]واتسلاف هاول، قدرت بیقدرتان، مترجم احسان کیانیخواه، فرهنگ نشر نو، 1398، 70.
[19] Aviezer Tucker, The philosophy and Politics of Czech Dissidence from Patočka to Havel, Penn State University Press, 2002, 3.
[20] ایوان کلیما، قرن دیوانه من، مترجم علیرضا بهشتی شیرازی، انتشارات روزنه، 1399، ]با قدری تغییر[ 361 و 362.
[22] Jan Patocka, Heretical Essays in the Philosophy of History, 135.
[23] ایوان کلیما، روح پراگ، مترجم خشایار دیهیمی، نشر نی، 1398، 135 و 136.
[24] واتسلاف هاول، قدرت بیقدرتان، 70.