آیندهی اسلام در ایران
«رنسانس ایرانی» با «نقد دینی» آغاز شده است
رضا علیجانی
جامعهی ایران از اواسط یا اواخر دوران قاجار از یک جامعهی سنتی به یک «جامعهی ناموزون با غلبهی وجه سنتی» تبدیل شد. اما به نظر میرسد در سهچهار دههی اخیر این نسبت واژگونه شده و به یک «جامعهی ناموزون اما با غلبهی وجه مدرن» تبدیل شده است.
این تغییر در بستری اتفاق افتاده است که از زاویهی آن میتوان جامعهی ایران را به قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵۷ تقسیم کرد؛ انقلابی که حکومتِ جایگزین پس از آن، برخلاف ایدئالها و وعدههای اولیه، روزبهروز به یک حکومت اقتدارگرای دینی با درونمایهی جزمیتهای فقهیِ متعلق به یک دوران تاریخیِ سپریشده تبدیل شد؛ همچنان که روزبهروز بهلحاظ اقتصادی فاسدتر و بهلحاظ سیاسی سرکوبگرتر شد و در سیاست خارجی فرسنگها دور از منافع ملی به ماجراجوییهای سیاسی و عقیدتی دست زد.
تجربهی سیر چهاردههایِ یک حکومت دینی (ولایتفقیه) که از یک سو راه هرگونه اصلاح را از درون به روی خود بسته و از سوی دیگر میخواهد سبک زندگی اقلیتی معدود، ارتجاعی و جزماندیش را بر کل جامعه و بهخصوص اقشار وسیع جوان تحمیل کند، جامعهی ایران را وارد مرحلهای کرده است که میتوان بر آن نام «رنسانس ایرانی» گذاشت.
در این بستر، «سوژهی فلسفی» و «شهروند سیاسی» در حال زادهشدن هستند؛ دو رخداد مبارکی که محوریت فلسفیِ فرد و «حقخواهی» فردی درونمایهشان را تشکیل میدهد.
«نقد دینی» را میتوان بنیان و بستر گشایندهی مسیر رنسانس ایرانی دانست. این «فردیت» فلسفی و سیاسی و فروافتادنِ پردهی سنت بهمعنای عام آن (هرآنچه بدون چونوچرا از گذشتگان به آیندگان میرسد) از برابر دیدگان فرد ایرانی، دیگر نه یک بحث نظری و روشنفکریِ مطرحشده در حلقهی نخبگان جامعه بلکه یک رخداد فراگیر در گسترهی وسیع جامعه و اعماق وجودی اکثریت ساکنان این سرزمین است.
در این فرایند، یکدستی جامعهی سنتی بهشدت فروریخته و ما با جامعهای بهشدت متکثر مواجه هستیم. «تکثر» اصل طلایی شناخت جامعهی کنونی ایران است. هر نوع سادهسازی و یکدستسازیِ این تصویر، راه به بیراهه میبرد.
بهعلت فضای بستهی اجتماعی و سیاسی، اینک آمار علمی و دقیقی دربارهی «مذهب» وجود ندارد که بتوان بدان اتکا و اعتماد کرد. برخی از نظرسنجیها قدیمیاند یا جامعهی آماری محدودی را در بر میگیرند و برخی نیز بهعلت علمینبودن شیوهی گزینش جامعهی آماری (روش گلولهبرفی) و آنلاینبودنشان، نمیتوانند دقیق و اطمینانآور باشند؛ هرچند میتوانند بهطور کلی و نه دقیق، منعکسکنندهی برخی «روند»ها باشند.
اما بسیاری از مردمان بهصورت حضوری و شهودی در پیرامون خود و در سطح جامعه شاهد نوعی گریز از مذهب (حداقل مذهب رسمی) هستند. تغییر دین (از اسلام به مسیحیت یا آیین زرتشتی)، رشد گرایشهای دینیِ فردیِ گزینشی و سِلفسرویسی، رشد معنویتگرایی و عرفانهای فردی، رشد خداباوری بدون مذهب و همچنین رشد گرایشهای آتئیستی (خداناباوری) و...، وجوه مختلف «تغییر جایگاه دین» در این جامعهی متکثر است؛ هرچند آمارهای مختلفِ موجود با وجود تمام نواقصشان، در این امر مشترکاند که میزان خداباوران در مقایسه با خداناباوران بسیار بیشتر است. این امر شاید به این برمیگردد که مذهب در جامعهی ایران بسیار ریشهدار است. به تعبیر برخی تحلیلگران، ایران شاید جزو معدود کشورهای کهن تاریخ است که بر اساس مذهب شکل گرفته و مذهب زرتشت و سپس اسلام در آن نقش بسیار مهمی ایفا کردهاند.
مذهب و آیندهی آن در ایران
اما سرنوشت و آیندهی مذهب در ایران کنونی، تا حد زیادی به سرنوشت جمهوری اسلامی گره خورده است.
اگر جمهوری اسلامی با یک انقلاب عمومی سرنگون شود و شکست بخورد، مذهب و روحانیت لطمات شدیدتری خواهند خورد. قطبیشدن مسائل که معمولاً در فرایند یک انقلاب شکل میگیرد (که باز عموماً با خشونت همراه است)، این تصویر را زیاد دور از واقعیت نمیبیند که حتی برخی مراکز منتسب به روحانیان به آتش کشیده شود و خشم مردم بیش و پیش از همه، دامن آنان را بگیرد.
همچنین بهعلت مقاومت حکومت دینی تا آخرین لحظه در برابر ارادهی عمومی، میتواند حداقل در کوتاهمدت خشم علیه محور عقیدتی این حکومت را به اوج برساند. البته نباید از نظر دور داشت که بخش مهمی از انقلابیهای آن زمان، باز انسانهایی خواهند بود که احتمالاً بهصورت فردی باورهای مذهبی داشته باشند اما علیه حکومت ظلم و ستم و تزویر خشم گرفته و خواهان سرنگونی آن و جدایی دین و دولت شدهاند.
در عین حال، باز قابلپیشبینی است که مذهب بهعلت ریشههای تاریخیاش در این سرزمین و نیز بهعلت کارکردهایی که دارد، در وضعیت جدید به حیات خود ادامه خواهد داد.
در طول عصر روشنگری و پس از آن، کم نبودند متفکرانی همچون رومن رولان که در ابتدای هر قرن فکر میکردند تا آخر قرن، آخرین میخ را بر تابوت مذهب خواهند کوبید اما باز شاهد رشد دوبارهی مذهب میشدند. به تعبیر آنان، مذهب گویی هفت جان دارد! تأمل در این صورتمسئله نشان میدهد که مذهب از جمله نهادهایی است که در طول تاریخ به بخشی از نیازهای بشری پاسخ داده است. رمز ماندگاریاش نیز همین کارکردش بوده است؛ نیازهایی همچون معنابخشی به جهان و زندگی، ایجاد آرامش و رضایت فردی، پشتوانهسازی برای اخلاق و ایجاد انگیزش برای خیر عمومی و شفقت و محبت به دیگران؛ هرچند این امر نیز کالای انحصاری دین نیست و ادعای ادیانْ حداکثر برتربودن کالایشان نسبت به دیگران است.
پر واضح است که این، همهی تاریخ مذهب نیست. بخش قابلتوجهی از جزمیتها و خشم و خشونتها و جنگها و خونریزیهای تاریخ نیز از آبشخور مذهبی برخوردار بوده و هست؛ همانگونه که پر واضح است که بسیاری از جنگها و جنایتهای بشر مثل جنگهای جهانی و خشم و خشونتهای بلوک شرق و کشتارهای گوناگون در جایجای این کرهی خاکی بهخصوص در دنیای مدرن، ربطی به مذهب نداشته است.
باز اگر تأملی عمیقتر داشته باشیم، شاید بدینجا برسیم که ریشهی بسیاری از ستمها و خشونتها و جنگها و جنایتها، به درون برخی انسانها و فزونخواهیهای آنها برمیگردد؛ فزونخواهیهایی که میتواند خود را در قالب مذهبی، نژادی، علمی و... بازتاب دهد (این امر البته استنادهای دروندینی برخی جنگها را نادیده نمیگیرد).
علاوه بر فزونخواهیهای فردی، باید به برخی مناسبات اجتماعی و ریشههای اقتصادی، سیاسی و... نیز بهعنوان عامل جنگها و خشونتها و کشورگشاییها اشاره کرد. مناسبات اجتماعی میتوانند هم نقش پیشبرنده و هم نقش بازدارنده در برابر تمایلهای فردی و زیادهخواهیها ایفا کنند. مثلاً دموکراسی آمریکا توانست فرد زیادهخواهی مثل ترامپ را مهار کند. او اگر در خاورمیانه بود، بعید نبود به صدام دیگری تبدیل شود!
جامعهی پاندولی ایران
از تاریخ طولانی ایران و از جمله تاریخ معاصر و متأخر آن، شاید بتوان اینطور برداشت کرد که جامعهی ایران، به تعبیر برخی جامعهشناسان، یک جامعهی پاندولی است. اما آویز این پاندول، خود در جای ثابتی قرار ندارد بلکه در ضمنِ حرکت پاندول، این آویز نیز از جای قبلی حرکت میکند و تغییر مکان میدهد.
با درنظرگرفتن این ممیزه، میتوان گفت جامعهی ایران اینک در وضعیت تعادل قرار ندارد و در اوج خشم و عصبانیت از حکومت و دین حاکم است. این پاندول ممکن است در شرایط دیگری در آینده به وضعیت تعادل نزدیک شود اما اصل و آویز پاندول دیگر قطعاً در مکان قبلی قرار نخواهد داشت. روشنتر اینکه وضعیت مذهب (و روحانیت) بعد از جمهوری اسلامی بهشدت متفاوت خواهد بود ــ همانطور که تا قبل از جمهوری اسلامی، بسیار متفاوت بود.
گفتیم اگر جمهوری اسلامی با یک انقلاب (همهی مردم علیه همهی حکومت) سرنگون شود و شکست بخورد، وضعیت سختتری برای مذهب (و روحانیت) قابلتصور است. اما اگر روند تغییر و تحول در جمهوری اسلامی شکل انقلابی نداشته باشد و بهسان بسیاری از کشورهای جهان مثل آفریقای جنوبی، لهستان، شیلی و... بهصورت تحول و گذار مسالمتآمیز باشد، آنگاه مذهب (و روحانیت) نیز ضمن عقبنشینی و تسلیم حکومت (نه شکست آن)، میتواند در فضایی متعادلتر و آرامتر و بهصورت مسالمتآمیز و احتمالاً تدریجی به مکان و نقطهی جدید خود تغییر مکان دهد.
خطراتی که رنسانس ایرانی را تهدید میکند
رنسانس ایرانی را خطراتی تهدید میکند. پیدایش سوژهی فلسفی و شهروند سیاسی که درونمایهای فردی دارد، میتواند بهجای وجوه مثبت معرفتشناختی، وجودی، اجتماعی و سیاسی، بهسمت نوعی فردانیت اخلاقی و خودمحوری شخصی برود. این امر، هم باعث تباهی اخلاقی جامعه و هم فروپاشی سرمایهی اجتماعی و رشد بیاعتمادی بین آحاد جامعه با یکدیگر و نوعی نزاع و جنگِ همه علیه همه خواهد شد. میتوان عامل و متهم اولیه و اصلی این اتفاقاتِ فردی و اجتماعیِ بهشدت منفی را حکومت استبداد دینی و فساد و سرکوب آن دانست اما متهمبودنِ حکومت دینی، ما را بینیاز از آن نمیکند که به آسیبشناسی اجتماعی و اخلاقیِ جامعهمان بپردازیم. به تعبیر زندهیاد مهندس سحابی، آثار مخرب اقتصادی این حکومت را شاید بتوان طی دهبیست سال از بین برد ولی آثار اخلاقی و روانی آن به این سادگیها درمان نخواهد شد و شاید به نسل و نسلها بکشد.
یکی دیگر از آسیبهای وضعیت کنونی که ناشی از بنبست سیاسیای است که حکومت سلطهگرِ اقلیت بر اکثریت به وجود آورده و به یأس عمومی، ناامیدی به آینده و عصبانیت از فساد و رشد فاصلهی طبقاتی و تبعیضهای متنوع و متراکم جنسیتی، قومی، مذهبی و... منجر شده، این است که بسیاری از اقشار جامعه و حتی روشنفکران، در اوج خشم و نفرت و تحقیرشدگی، همهی مسائل را دوقطبی کنند. تبدیلکردن وضعیت متکثر به وضعیتی دوقطبی با قطبهای متخاصم و آشتیناپذیر و سیاه و سفیدهای بدون خاکستری، میتواند جامعهی ایرانی ــ اگر نگویم تمدن ایرانی ــ را دچار زلزلهها و آسیبها و تخریبهای بنیادی کند؛ دوگانه و قطبیسازیهای مذهبی و ضدمذهبی، بین اقوام، باحجاب و بیحجاب، این یا آن گرایش سیاسی، این یا آن سابقهی سیاسی، این یا آن سبک زندگی و... . جامعهی استبدادزدهی ما بهشدت مستعد خشم و خشونت بین بخشی از مردم با بخش دیگر است؛ دو بخشی که هر دو قربانیِ استبداد دینی و نظام تبعیض و سرکوباند. خطر و نگرانی برای آیندهی سرزمین و تمدن ایرانی، قطبیکردن و ایجاد تخاصم بین این قطبها بهجای روشهای حل اختلاف مانند گفتوگو، تسامح و دموکراسی است.
بر این اساس، ما بهشدت نیازمند همزیستی (نه همسانی فکری) اقشار و نحلههای مختلف با یکدیگر برای ساختن ایرانِ آینده هستیم؛ وگرنه همچنان دچار دور باطل خشم و خشونت و حذف خواهیم بود.
تفاهم در عین تفاوت؛ رقابت «ایدئولوژی»ها در جامعهی مدنی و ورود دموکراتیکِ «برنامهها» به قدرت
با وجود همهی تنوعها و تکثرهای موجود، به نظر میرسد اکثریت قابلتوجهی از جامعهی ایران در این اصول با هم مشترکاند: جدایی دین (و هر ایدئولوژی) از دولت، رعایت حقوق بشر، پذیرش تکثر، رفع تبعیض، نفی مقام مادامالعمر، حاکمیت ملی (بهجای ولایتفقیه)، سیاست خارجیِ مبتنی بر منافع ملی (نه بلندپروازیهای جاهطلبانه) و... . این اصولِ مشترک اینک به وجدان جمعی اکثریت ایرانیان تبدیل شده است.
قابلتوجه اینکه هماکنون حتی بخش قابلتوجهی از روحانیان نیز خواهان جدایی دین و دولتاند. همچنین قابلتأمل است که مذهب سنتیِ «غیراجبارگرا»، مشکلی برای جامعه ایجاد نمیکند؛ مذهبی که احکام دینی را در سنتیترین شکلش قبول دارد و خود بدان عمل میکند اما خواهان تحمیل آن نه بر فرد دیگری است و نه بالطبع به کل جامعه.
بر اساس نکات و مشترکاتی که در بالا ذکر شد، افراد و جریانهایی با عقاید و ایدئولوژیهای مختلف میتوانند در جامعهی مدنی به تبلیغ و رقابت بپردازند اما باید فقط «برنامههایشان» را به رأی مردم بگذارند، نه عقاید و ایدئولوژیهایشان. آنها باید عقایدشان را پشت در مجلس و دولت جا بگذارند. البته میدانیم که عقاید هر رویکرد و نحلهای در برنامههایش مؤثر و منعکس است. اما فقط و فقط برنامهها هستند که با رأی مردم در رأس امور اجرایی قرار میگیرند و با تغییر نظر مردم جا به برنامهی دیگری میدهند. عقاید و ایدئولوژیها همواره در جامعهی مدنی باقی میمانند و با هم به گفتوگو و رقابت میپردازند. روش حل اختلاف، همین گفتوگوها و نهایتاً دموکراسی و صندوق رأی است.
برخی کژتابیهای مذهبستیزی
بنا به شرایطِ بهشدت پر خشم و نفرت (بهحق) علیه استبداد دینیِ حاکم، اینک در برخی لایههای اجتماعی نوعی مذهبستیزی و اسلامستیزی مشاهده میشود. این امر در بعضی اقشار گاه در برخورد با تاریخ گذشتهی ایران به افراط کشیده شده است.
پر واضح است که نمیتوان سیزده قرن حضور اسلام در تاریخ ایران را نادیده گرفت و پاک کرد. بزرگترین فیلسوفان، شاعران، پزشکان، دانشمندان، معماران و... ما در این دوره زیستهاند؛ فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی، ابنسینا، خواجه نصیرالدین طوسی، رازی و... . همانگونه که نمیتوان نقش تمدن اسلامی را که از شرق آسیا تا غرب آفریقا بزرگترین فلاسفه و دانشمندانِ دوران تاریخیِ خود را در سطح جهان داشته و پل انتقال فرهنگ به دنیای جدید بوده، نادیده گرفت.
فرهنگ ما اینک ممزوجی از سه مؤلفهی فرهنگ ایرانی، دینی و غربی است که ضمن حفظ نگاه انتقادی به هر سه، نمیتوان نگاهی تفکیکی یا حذفی به هیچکدامشان داشت.
اسلام، جوانترین دین بزرگ تاریخ است. مسلمانها حالاحالاها جا دارند تا جلو بروند و سرشان به سنگ بخورد و برخی مشکلاتشان حل شود؛ مثل سایر ادیان!
هماینک نیز اسلامگرایان افراطی بخش بسیار کمی از مسلمانان را تشکیل میدهند. اکثریت قریببهاتفاق مسلمانها، چه در اکثریت باشند و چه مثلاً در کشورهایی غربی در اقلیت باشند، به زندگی مسالمتآمیز با دیگر شهروندان و هموطنانشان علاقه دارند. در همین سیستان و بلوچستان کشورمان، قبل از انقلاب، شیعهها و سنیها با هم ازدواج میکردند و هیچ مشکلی وجود نداشت. جزماندیشیها و انحصارطلبیهای حاکمان جمهوری اسلامی بود که این زیست صلحآمیز را بر هم زد.
مقایسهی دو نمونهی مرسی در مصر و غنوشی در تونس نیز میتواند آموزنده باشد. هر دو متعلق به اخوانالمسلمیناند. مرسی در مصر به سختگیری و بستن فضا برای دیگر نحلهها پرداخت اما غنوشی همینکه وارد تونس شد، گفت خمینی برای من عبرت است نه الگو. وی دنبال حکومت دینی و اسلامی نبود؛ همانگونه که سعی نکرد قدرت را تصاحب کند. در نوشتن قانون اساسی نیز برخورد سازندهای از جمله دربارهی حقوق زنان داشت و... . در جهان شیعی نیز مثلاً فرق بین آیتالله خمینی و پیروانش با آیتالله خوئی یا دیگر افرادی همچون امام موسی صدر و اینک آیتالله سیستانی، میتواند نگاه ما به صورتمسئله را دقیقتر کند.
با وجود این نمونهها، باید بهشدت مراقب بود و نباید گذاشت کسی (از جمله اسلامگراها) از نردبان دموکراسی بالا برود و بعد نردبان را بیندازد! (مثل الجزایر)
نواندیشان دینی، سرشت و سرنوشت
اما نواندیشان دینی در ایران، خود یک برساختهی اجتماعیِ حاصل از شرایط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی سرزمینشان هستند. آنان با وجود همهی طیفبندیهای داخلیشان، سعی کردهاند بین آموزههای دینی و آموزههای دنیای جدید، همسازی و همراهی به وجود آورند. میزان نقد دینی آنها با هم متفاوت است؛ از خرافهزدایی و احیای دین گرفته تا تختهبندِ زمانه دانستن احکام یا حتی برخی آموزههای دینی تا تلقیهای جدید دربارهی وحی و بازخوانی انتقادی متن دینی ــ که در این مختصر جای شرح و بسط آن نیست. تجربهی چنددههایِ حکومت دینی نیز بر گستره و عمق نقدهای آنها بسی افزوده است. اینک اکثریت قریببهاتفاق آنها مخالف حکومت دینی و خواهان جدایی دین و دولتاند و از حقوق اقلیتها (از جمله حقوق بهائیان) دفاع میکنند.
در میان نواندیشان دینی نیز بحثهای داغی جریان داشته و دارد. آنها برای حل مشکلِ برخی احکام دینیای که مغایر با آزادی و حقوق بشر و عدالت و برابری در زمانهی ماست، گفتوگوهایی با خود و جامعه داشتهاند. برخی منتقدان بهدرستی معتقدند که بعضی نواندیشان دینی میوههای دین را بهصورت سواکرده عرضه میکنند و میوههای خراب را زیر میز پنهان میکنند! اما حکومت روحانیان و فقه، این میوهها را دیگر نه در برابر دیدگاه اهل کتاب و مطالعه بلکه در خشنترین و ضدانسانیترین شکل در برابر کل جامعه قرار داده است. بخش غالبی از نواندیشان دینی با تفکیک فرم و محتوا، ذاتی و عرضی و نظایر آن، به احکام دینی سیالیت داده و احکام مندرج در متون دینی را متعلق به زمان تاریخیشان دانستهاند. این، جایی است که بین آنها و بخش غالب سنتگرایان و متولیان رسمی دین شکاف و چالش ایجاد کرده است.
علاوه بر حوزهی احکام، در حوزههای دیگرِ تبیینی مثل جهانشناسی، انسانشناسی و... نیز همین چالش پیش آمده است. بخش مهمی از نواندیشان دینی حداقل قالب بیانیِ این آموزهها را متأثر از علم و عقل زمانه دانستهاند (همانگونه که احکام تاریخ را نیز برخاسته از عدل زمانهی خودش معرفی کردهاند). بدین ترتیب، آنها به این نظریهی مشهورِ دکتر اقبال لاهوری نزدیک شدهاند که «وقت آن رسیده است که در کلِ دستگاه مسلمانی تجدیدنظر کنیم».
اما در یک نگاه کلی، نواندیشان دینی که بسیاریشان تحصیلکردهی غرب و با سیر تحولات تمدن جدید بشری (از رنسانس و اصلاح دینی تا نحلههای مختلف فکریِ مؤثر و مطرح در دنیای مدرن) آشنا هستند، تصور میکردند میتوانند عصر روشنگری و نقد و اصلاح دینی را در ایران سرعت بخشند و حتی دور بزنند و با یک سزارینِ فکری، سریعتر و کمهزینهتر از نمونههای غربی، از این مرحله بگذرند. اما رخداد انقلاب و سپس حکومت دینی، ولایتفقیه و غالبشدن روحانیان و فقهشان بر زیست ایرانیان، پروژهی آنان را دچار مشکل و اختلال کرد. نزدیکبینی و سادهانگاری بسیاریشان در رابطه با نهاد روحانیت و خوشبینی بعضیشان به روحانیانِ سیاسی باعث ضربات و لطماتی به جامعه و بیش از همه به خود آنان شده است. آنها ضمن هزینههای زیادی که در این راه پرداختهاند، خود نیز دچار دگردیسی شدهاند. اینک میتوان اکثریت قریببهاتفاق آنها را «سکولارهای مسلمان» خواند.
ارزیابی آنها دربارهی وضعیت کنونی و آیندهی مذهب و اسلام در ایران (و جهان)، همانطور که در کتابِ پیش رو نیز دیده میشود، یکسان نیست؛ هرچند همگی بر جدایی دین و دولت (و حتی از دید برخیشان، جدایی دین و سیاست و جامعهی مدنی) تأکید میکنند. برخی از آنها بین سرنوشت مذهب و جمهوری اسلامی هیچ ارتباطی نمیبینند و برخی دیگر، آیندهی این دو را در یکدیگر مؤثر میدانند. برخی نگاه یکنواخت و مستمری بر نقش مذهب دارند و برخی معتقدند نواندیشان دینی، همچون نوح، اینک وسط خشکی هم که شده باید کشتی نجاتشان را بسازند تا این کشتی در آیندهای محتمل به کار آید. آنان معتقدند پاندول گریز از مذهب در شرایط کنونی میتواند حرکت وارونهای بیابد و در شرایطی متفاوت، باز جامعه به مذهب برگردد. به همین خاطر، نواندیشان دینی باید تلاش کنند سفرهی آمادهای برای آن زمان داشته باشند تا این بازگشت مجدد، بازگشت به نواندیشی دینی باشد نه به مذهب سنتی و بنیادگرا.
اکثر نواندیشان معتقدند جامعهی ایران مذهبی و بخش عمده و غالبی از آن، خداباورند. بعضی هم معتقدند نواندیشی دینی بخشی از جامعه را تغذیه و نمایندگی میکند و میتواند با تأثیرگذاری بر این بخش، در ساختن آیندهی ایران نقش مثبتی ایفا کند.
تنوع رویکرد روشنفکران غیرمذهبی
در صف روشنفکران غیرمذهبی نیز شاهد تنوعی آشکار هستیم؛ از کسانی که بهشدت ضدمذهبیاند و تا ریشهکننشدن دینخویی در جامعهی ایران، آیندهی مثبتی را متصور نیستند؛ تا کسانی که عمدتاً با اسلامگرایی مخالفاند و با تأکید بر جدایی دین و دولت، با حوزهی خصوصی دینی (و حتی حضور دین در امور خیر و عامالمنفعهی اجتماعی) مشکلی ندارند؛ تا کسانی که معتقدند روشنفکران و نوگرایان لائیک باید با روشنفکران و نواندیشان دینی تعامل و همراهی و همکاری کنند تا بتوان روند سکولاریزهکردن جامعهی ایران را با پشتوانه و نیروی بیشتر و هزینهی کمتری پیش برد. از دید برخی از اینان، نواندیشان دینی از قضا در طرح بحث سکولاریسم در ایران مؤثرتر از روشنفکران لائیک بودهاند.
به هر روی، جامعهی رنگینکمانی و متکثر ایرانی در برابر دیدگان ماست؛ از افراد و گرایشهای بهشدت دینی تا افراد و گرایشهای بهشدت ضددینی. موضوع مهم، پیداکردن راهی برای همزیستی مسالمتآمیز جمعی است؛ راههایی همچون پذیرش تکثر، گفتوگو، تسامح، جدایی دین و دولت و روش حل اختلاف مانند دموکراسی و صندوق آرا و به رأی و رقابت قرار دادن برنامهها و نه عقاید.
و جملهی آخر: بر اساس تجربهی شصت سال زیستهام، اکنون کمتر به عقاید (دینی و غیردینی) افراد بها میدهم و رفتار و کردارشان را مهمتر میدانم.
***
در پایان، ضروری میدانم از صمیم قلب از همهی عزیزانی تشکر کنم که به دعوتِ مشارکت در شکلگیری این مجموعه پاسخ مثبت دادند، تا بتوان از دیدگاههای مختلف به وضعیت کنونی و آیندهی مذهب در ایران پرداخت.
بد نیست گفته شود که برخی عزیزانِ دعوتشده با گرایشهای مختلفِ فکری نیز نتوانستند با مشارکتشان باعث پرباری و تنوع بیشتر این مجموعه شوند.
برای همهی هموطنان در داخل کشور و خارج از آن، آرزوی سلامتی و پایداری میکنم و برای ایران کهن و رنجکشیدهی ایام اما همچنان استوار نیز آرزوی آزادی و آبادی و سربلندی دارم.
برای مطالعه یا دریافت این دفتر میتوانید روی گزینههای «بخوانید» یا «دانلود» در بالای صفحه کلیک کنید.