تاریخ انتشار: 
1403/02/26

گزارشی از بند نسوان زندان لاکان رشت

تارا افروز

تمام آن روزهای بیم و امید، چشمانم را که رو به سفیدیِ کرختِ چراغ‌های بند باز می‌کردم و از خواب بیدار می‌شدم، با خودم می‌گفتم «به‌ هر حال بیرون هنوز همون جوریه که بود» و این‌گونه خاطرات زندگیِ بیرون از زندان را که دیگر دور به‌نظر می‌رسید، خاطرات روزهای «آزادی» به خاطر نمی‌آوردم.

حالا روزهای تا ابد تکراری و ملال‌انگیزِ رفت‌وآمد بین سالن تنگ بند و هواخوری، برای پناه بردن از سنگینیِ نفس کشیدن زیر سقف نم‌زده به سبکیِ پهنه‌ی آسمان از آنچه از زندگی به خاطرم مانده، دور به نظر می‌رسد اما به بخش جدایی‌ناپذیری از وجودم بدل شده است: آزادی با آگاهی از اینکه زنان زیاد دیگری روزها در انتظار عبور از بن‌بستِ خلاصهشدن لابه‌لای پرونده‌های خاک‌گرفته‌شان هستند. زنانی که اسیر در روال کُند بوروکراسی زندان، روزهای عمرشان به غارت می‌رود؛ گویی که دستشان از دنیا کوتاه شده باشد.

زندان زنان رشت تنها زندان زنان در استان گیلان است، و از همین منظر چون با دورترین نقاط استان حدود ۲۵۰ کیلومتر فاصله دارد نوعی تبعیدگاه است. زنان زیادی هفته‌ها در حسرت ملاقات با خانواده‌هایشان روز را شب می‌کنند. مسافتی بسیار طولانی برای رفت‌وآمد از ییلاقات در فصول گرم و سرد سال، در هوای اغلب بارانیِ گیلان با جاده‌های روستایی صعب‌العبور، در کنار مشقت رها کردن زمین کشاورزی و دام یا مرخصی گرفتن از محل کار، به‌ویژه در خانواده‌هایی آسیب‌دیده یا دارای پدر و مادر سالخورده یا فرزند دانش‌آموز. همه‌ی این شرایط، گاهی بر دلتنگی، هرقدر نفس‌گیر که باشد، غلبه می‌کنند و امکان سفر و امید ملاقات را کم‌رنگ‌تر جلوه می‌دهند.

زندان زنان لاکان، ساختمانی است شامل ۴ بند سالنی با ۲ ردیف تخت فلزیِ دوطبقه در طرفین و معمولاً حدود ۳۰ زندانی در هر بند، که در آن اصل تفکیک جرائم یا حتی جدا کردن متهم و محکوم به‌طور جدی رعایت نمی‌شود. وضعیتی که به خودیِ خود احتمال درگیری و تنش بین زندانیان را به علت تفاوت در فضای ذهنی، میزان اضطراب یا میل به خشونت‌ورزی و نحوه‌ی گذران روزمرگی افزایش می‌دهد.

«کانون»، که به‌عنوان بند قرنطینه برای ۱۰ روزِ اولِ ورود به زندان و بازداشت‌های کوتاه‌مدت در نظر گرفته شده، هواخوریِ حدوداً ۵۰ متر مربعی دارد. فضای جداگانه‌ای تحت عنوان «مهدکودک» هم به آن اضافه شده که برای کودکانی استفاده می‌شود که به‌دلیل همراهی با مادر در زمان بازداشت یا نداشتن سرپرست دیگری به‌جز او، با مادرشان به زندان منتقل شده‌اند. مهد کودک زندان، به‌جز نامش هیچ ربطی به کودک و اتاق کودک ندارد؛ نه تخت بچه‌گانه‌ای در کار است، نه رنگ‌آمیزی‌ای روی دیوارها و نه وسایلی برای بازی و نقاشی، و نه اصلاً حصار پرالتهاب زندان می‌تواند رنگ دنیای خیال‌انگیز کودکی به خود بگیرد.

بند «اعتکاف» قبل‌تر مخصوص زنانِ متهم به رابطه‌ی نامشروع بوده و به همین دلیل به این اسم نام‌گذاری شده است و اکنون سکونت‌گاه زنانی با جرائم دیگری مثل مواد مخدر و سرقت نیز به شمار می‌رود.

بند «شکیبایی» اغلب برای محکومان و متهمان جرائم مالی و بند «کوثر» (اشتغال) بیشتر برای محکومیت‌های سنگین، از جمله اعدام و حبس‌های طولانی‌مدت (برای جرائم قتل و مواد مخدر)، است، و البته اکثر زنان شاغل در کارگاه را شامل می‌شود.

سهم فیزیکیِ زندان زنان از کل مجموعه‌ی زندان لاکان همان‌قدر بی‌تناسب و ناکافی است که سهم زنان از فضاهای شهری، امتدادی از همان به‌حاشیه‌راندگی و اعمال محدودیت‌های تبعیض‌آمیز.

درِ ورودی زندان زنان به فضای کوچکی به‌عنوان پذیرش باز می‌شود. پذیرش زندانی در ساعات غیرمجازِ خارج از محدوده‌ی ۸ الی ۲۲ هم صورت می‌گیرد و بازرسیِ بدنی را یکی از افسران نگهبان با نیمه‌برهنه کردن متهم، پایین کشیدن شورت و بشین پاشو دادن به او انجام می‌دهد. این کار، نه تنها در بدو ورود زندانی بلکه برای هر بار بازگشت از بدرقه، پس از انتقال‌های تحت‌الحفظ برای دادرسی، بازجویی و... هم تکرار می‌شود. انگشت‌نگاری کامل آمار جدید متهمان و محکومان هم در روزهای مشخصی از هفته، در همان اتاق صورت می‌گیرد. هردوی این موارد بر اساس آیین‌نامه‌ی زندان‌ها که باید تحت عنوان کتابچه‌ی راهنمای متضمن حقوق و تکالیف زندانی در دسترس زندانیان قرار بگیرد ممنوع و غیرقانونی است.

ورودیِ پذیرش به سالن زندان باز می‌شود؛ جایی با مرکزیت فضای چهل‌متریِ «زیر هشت» که با دیوارها و درهای میله‌ای به فضاهایی که در محیط آن قرار گرفته راه می‌برد.

در سمت راست محیطِ آن از ورودیِ زندان، به ترتیب، اتاق استراحت نگهبانان، پیشخوان نگهبانی، کانون و بند اعتکاف قرار دارد. حمام عمومیِ بندها، که فقط در ساعت‌های مشخصی از روز باز می‌شود، و آشپزخانه در نقطه‌ی مقابل درِ ورودی قرار دارد.

در نیمه‌ی سمت چپ، به ترتیب، اتاق مشاوره و مدیریت، بهداری، سلول انفرادی ــ که به‌تازگی بازسازی شده ــ و تنبیهی‌های زندان ــ متهمانی که به دستور قضائی جداگانه نگهداری می‌شوند و مردان ترنس به آن انتقال پیدا می‌کنند ــ و بندهای کوثر و شکیبایی قرار دارد.

هواخوری بند کانون و اعتکاف، از یکدیگر و دو بند دیگر مجزا هستند و تنها راه دسترسی‌شان به یکدیگر از طریق پنجره‌ی دست‌شویی است.

اتاقی تحت عنوان زینبیه، در حیاط کانون به‌عنوان کتابخانه‌ی عمومی و نمازخانه‌ی زندان در نظر گرفته شده که درِ آن در مواقع خاص و با هماهنگیِ مدیریت باز می‌شود. بندهای شکیبایی و کوثر نیز حیاط مشترکی دارند که در انتهای آن اتاقِ اشتغال و سالن اجتماعات قرار گرفته است.

توصیف فضای فیزیکیِ زندان برایم ضرورت داشت تا با تصور دقایقی حضور در زندان، غیرعادی بودن وضعیتی که بیش از ۲۵۰ هزار زندانی در سراسر کشور تجربه می‌کنند عینیت یابد. وضعیتی که در آن نه می‌توان به رهنمودِ روی در و دیوارش ــ «زندان‌ها را دانشگاه کنیم» ــ عمل کرد، نه می‌توان با ویدیو پروژکتور فیلم تماشا کرد، و نه می‌توان از باغچه‌اش ریحان چید و میزی با دسر و غذای دلچسب برای مهمانی تدارک دید. هر چه هست تکرار مرارت و محرومیت در بی‌صدایی است.

زندانی که باشی، تأمین تمام سطوح نیازهای انسانیات، از نیازهای فیزیولوژیک تا اجتماعی، مستقیماً بر عهده‌ی جمهوری اسلامی است، و چه نظامی ناشایستتر از آن برای چنین مسئولیت بزرگی.

توزیع جیره‌ی غذاییِ زندان از لحاظ کیفیت و کمیت وضعیت اسفناکی دارد، به‌ویژه اگر زندانی اصطلاحاً بدون واریزی یا دارای شرایط خاصی مثل دیابت و بارداری باشد.

جیره‌ی غذاییِ هفتگی، شامل ۱۵۰ گرم پنیر فله‌ای بی‌کیفیت و ۲۵۰ گرم شکر و قند، به هر زندانی تعلق می‌گیرد و برنامه‌ی نامنظمی نیز برای توزیع روزانه‌ی یک بسته مربای تک‌نفره‌ی هویج با طعم و بوی نامطبوع برای صبحانه در نظر گرفته شده است. در این جیره‌بندی دولتی، میوه و سبزیجات جایی ندارد و خرید آن‌ها فقط یک‌بار در هفته و با انتخاب جمعی از بین دو نوع میوه، بر عهده‌ی خودِ زندانیان است ــ میوه‌هایی که با کیفیت پایین خریداری و گاه تا دو برابر قیمت بازار فروخته می‌شوند.

اندک کتاب‌های خواندنی همگی مُهر اهدایی دارند و بر اثر حاشیه‌نویسی‌های امیدبخش خواهرانه، رد و نشانی از بازداشت‌شدگانِ جنبش «زن، زندگی، آزادی» در آن‌ها دیده می‌شود.

اقلام موجود در بوفه‌ی زندان نیز تنوع بسیار کمی دارند و جایگزینیِ آن‌ها با تأخیر زیاد و متأثر از زدوبند پیمانکار با شرکت‌های پخش صورت می‌گیرد. در قفسه‌های بوفه‌ی زندان برندهایی از مواد غذایی و بهداشتی وجود دارد که نامشان را هرگز نشنیده‌اید. روال خرید به این شکل است که یکی از زندانی‌ها به‌عنوان مسئول خرید بند، شب قبل فهرست خریدها را می‌نویسد و با کارت بانکیِ «حامی کارت» متعلق به هر زندانی، طی ۲ نوبت، در محدوده‌ی زمانیِ مشخصی از شبانه‌روز از بوفه خرید می‌کند. زندانیانی که به‌دلیل دستور قضائی از امکان تماس با خانواده محروم‌اند، یا خانواده‌شان پیگیر یا در وضعیت مالیِ خوبی نیست ــ امری که در میان زندانیان جرائم عمومی بسیار به چشم می‌خورد ــ طبعاً جز جیره‌ی دولتی و کمک هم‌بندی‌ها نصیبی ندارند.

برنامه‌ی هفتگیِ در نظر گرفته شده برای نهار و شام به این شکل است که غذاهای برنجی مثل قورمه‌سبزی، عدس‌پلو، قیمه، میرزاقاسمی و خورش مرغ ظهرها ساعت یک و غذاهای با نان مثل عدسی، خوراک نخود و لوبیا را غروب‌ها ساعت شش تحویل بندها می‌دهند. غذایی که برای خوردنش باید بشقاب و قاشق پلاستیکیِ زندان را بخری و در حسرت خوردن یک وعده خوراک کاملاً گرم با چنگال و قاشق فلزی بمانی.

غذاها نه تنها از نظر کمیت برای یک وعده غذای بزرگسال کافی نبوده و برای شرایط خاص جسمانی مناسب‌سازی نشده‌اند بلکه تکه‌های مرغ و گوشتِ ناچیز در آن‌ها به میزان سهمیه‌ی مصوب برای جیره‌ی زندانی‌ها هم نمی‌رسد. زندانی‌هایی که توان مالی دارند بعضی از وعده‌ها، از جمله خورش مرغ، را که به‌سختی قابل خوردن است با تن ماهی یا نودل جایگزین می‌کنند.

آشپزخانه‌ی زندان زنان نه مکانی برای آشپزی بلکه فضایی بیست‌متری با یک سماور بزرگ، دو سینک شست‌وشو و یک اجاق تک‌شعله است که روزانه فقط به منظور جوش آوردن آب جهت انتقال به بندها برای چای صبح و عصر و شستن دیگ‌های غذا استفاده می‌شود.

فقط یک بار در هفته در یکی از بندها به‌صورت گردشی غذای ساده‌ای مثل ماکارونی یا کوکو برای طبخ انتخاب می‌شود، زندانی‌ها تعداد پرس غذا را سفارش می‌دهند، دو نفر از هر بند مسئولیت آشپزی را بر عهده می‌گیرند و غذا و هزینه‌های آن بین همه تقسیم می‌شود.

فراهم نبودن امکان آشپزی در زندان نه تنها بهبود غذای زندان‌ با پخت دوباره یا طبخ غذا به میل و سلیقه‌ی شخصی را ناممکن می‌کند بلکه امکان شباهت‌یابیِ زندگی با آنچه در خارج از زندان می‌گذرد را از زندانی سلب می‌کند و میل‌ورزی را در فردی‌ترین سطح روزمره ناممکن می‌سازد.

چنین سرکوب رذیلانه‌ای به شکل‌های مختلف در زندان زنان اتفاق می‌افتد؛ با سلطه‌جوییِ زندان‌بانان تور والیبال از حیاط جمع شده بود و برای تحویل یک توپ پلاستیکی برای بازی مخالفت می‌شد، با لج‌بازی دستگاه دی‌وی‌دی را از دسترس زندانیان خارج کرده بودند و روزی هواخوری را تماماً آسفالت کردند تا زندگی میان سبزیِ درخشان هیرکانیِ آن سوی میله‌ها از خاطره‌ها پاک شود.

آبیِ آسمان را فقط این سیاهیِ محتضر قادر به تسخیر نبود. پرواز آزادانه و آواز سرخوشانه‌ی پرندگان را هم. تماشای آسمان تنها امکانی است که زندانی در تجربه‌اش خود را با دیگران آزاد و برابر می‌بیند. می‌تواند به خودش نهیب بزند که خودت را ببین، زیر وسعت پرسخاوت آسمان نشسته‌ای، مثل آن شب‌هایی که کنار معشوقت به غروبی چشم دوخته بودی. به صدای پرنده‌ها گوش بده، مثل آن روزهایی که هیاهوی شورانگیزشان را از بین درختان می‌شنیدی. نفسی می‌کشی و زندگی را باز آشنا می‌یابی.

نم‌نم باران شروع می‌شود اما به‌جای لذت بردن از بوی خاک و چمن، در مسیری بین چاله‌های آب‌گرفته‌ی زمین خاکستری قدم می‌زنی؛ هواخوریِ بندها که فضایی با مساحت بین ۵۰ تا ۱۰۰ متر مربع، بدون فضای سبز و سایه‌بان است، از ۸ صبح تا ۲ ظهر و ۴ تا ۶ عصر باز می‌شود و تنها گزینه‌ی گریز از فضای ۴۵ سانتی‌متریِ بین تخت‌ها به‌عنوان یگانه فضای شخصیِ قابل استفاده برای زندانی‌هاست.

کُندیِ گذر زمان، تجربه‌ی غالب کسانی است که زندان را پشت سر گذاشته‌اند و می‌توان تصور کرد که کنار آمدن با تکرار ملال‌آور روزهای طولانیِ زندان بدون امکان بازی کردن، عدم دسترسیِ کافی به کتاب و محرومیت از فرصت مهارت‌آموزی، در شرایطی که دسترسی به بیرون هم تا حد زیادی مسدود شده، چقدر اضطراب‌آور و آسیب‌زاست.

در هر بند یک طاقچه‌ی کوچک حداکثر ۵۰ جلد کتاب برای مطالعه وجود دارد که بیش از نیمی از همان‌ها نیز کتاب‌های مذهبی و قرآن و تعداد دیگری رمان‌های زرد خارجی یا کتاب‌های شعر دست‌چندم است. اندک کتابهای خواندنی همگی مُهر اهدایی دارند و بر اثر حاشیهنویسیهای امیدبخش خواهرانه، رد و نشانی از بازداشت‌شدگانِ جنبش «زن، زندگی، آزادی» در آن‌ها دیده می‌شود. تعداد بیشتری کتاب در زینبیه‌ی زندان با درخواست قبلی و هماهنگیِ مدیریت برای به امانت گرفتن در دسترس است که به لحاظ کیفیت چندان تفاوتی با کتاب‌های موجود در بند ندارند. تحویل کتاب از بیرون زندان نیز با سخت‌گیری در تعداد و عناوینشان و نظارت‌های سلیقه‌ای امکان‌پذیر است. آتنا دائمی، زندانی سیاسی که از اسفند ۹۹ تا بهمن ۱۴۰۰ را در زندان لاکان گذرانده، پیش‌تر گفته بود از ۳۰۰ جلد کتابی که خانواده‌اش تحویل زندان دادند تعداد بسیار کمی در اختیار زندانیان قرار گرفت و کتاب‌های مرتبط با مسائل زنان نیز، به جز چند جلد، جمع‌آوری شد.

عدم دسترسی کافی به کتاب با تحمیل نوعی خشونت پنهان علیه زنانِ آسیب‌دیده در زندان، امکان خودآموزی، خودمراقبتی و توانمندسازی را از آنان سلب می‌کند ــ محدودیتی که در کنار شرایط بغرنج اشتغال در زندان زنان، اِعمال تبعیض جنسیتی را پررنگ‌تر جلوه می‌دهد.

اشتغال در زندان زنان برای مشاغل نقطه‌کوبی ظروف سفالی، قالی‌بافی و دوخت‌ودوز گان پزشکی به دو صورت کار در کارگاه و درون بند، آن هم تنها با موافقت مدیریت، امکان‌پذیر است. در رویه‌ی تبعیض‌آمیز تأیید صلاحیت زندانیان برای اشتغال، به جای آنکه ضرورت مادی زندانی در اولویت قرار گیرد، همکاریِ فراقانونی با مسئولان زندان و جلب رضایت آن‌ها اهمیت دارد. زندانیان شاغل به قالی‌بافی بین ۱/۵ تا ۲ میلیون تومان درآمد دارند و مزد نقطه‌کوبی و خیاطی به ازای تعداد کار تحویل‌داده‌شده پرداخت می‌شود؛ مثلاً دستمزد رنگ‌آمیزی زمینه‌ی یک قلیان ۳۰ سانتی‌متری، هزار تومان و دستمزد نقطه‌کوبیِ آن، که بر حسب مهارت زندانی در انجام این کارِ ظریف بین ۱ تا ۳ ساعت زمان می‌برد، ۱۸ هزار تومان است. محصولی که در بازار تا ۳۰۰ هزار تومان به فروش می‌رسد. این دستمزدهای ناچیز هم با ماه‌ها تأخیر و به صورت قطره‌چکانی به حساب زندانیان واریز می‌شود.

بر خلاف بسیاری از زندان‌ها، حتی زندان مردان لاکان، از مهارت‌آموزی در زمینه‌ی چوب و چرم یا امکان فروش شخصیِ دست‌سازه‌ها نیز خبری نیست.

کار در زندان عملاً مشمول قانون کار نیست. از بیمه و ایمنی و بهداشت محیط کارگاه نیز خبری نیست؛ اتاق اشتغال فضای بسیار کوچکی با میز کار و تهویه‌ی غیراستاندارد است که بهعنوان تنها امکان کسب درآمد زندانیان، ظرفیت محدودی دارد. اکثر زندانیانی که نقطه‌کوبی انجام می‌دهند باید درون اتاق و نشسته روی زمین در فضای بین تخت‌ها یا در هواخوری کار کنند و از درد گردن و دست رنج می‌برند. زندانیانِ مشغول به قالی‌بافی نیز همواره برای تحویل سریع فرش‌ها تحت فشار شدید قرار دارند و زوج پیمانکار-کارگاه، به‌عنوان کارفرما می‌توانند زندانی را به علت کیفیت نازل یا تأخیر در تحویل کار، جریمه یا اخراج کنند.

بعد از ظهر، با فراغت از کارهای جمعیِ درون بند، بازگشت کارگاهی‌ها به بند و پایان الزامات ساعت‌های اداری فرصتی برای گپوگفت فراهم می‌شود؛ بازگوییِ تجربه‌های شخصی که به درک جمعی تقاطع ستم‌ها و تبعیض‌ها راه می‌برد، حرف‌هایی که با گفتن و شنیدنش، آدم هوس سیگار می‌کند. اما در زندان زنان نه تنها هیچ سیگاری به‌عنوان سهمیه یا برای خرید شخصی وجود ندارد بلکه افرادِ در حال ترک اعتیاد هم بدون هرگونه رسیدگیِ پزشکی و تحویل داروهای لازم رها می‌شوند تا وضعیت روحی و جسمی حین ترک را بگذرانند. حتی سهمیه‌ی متادونِ معتادانی که، برخلاف قانون، نه به کمپ‌های مجاز ترک اعتیاد بلکه مستقیماً به زندان فرستاده می‌شوند به سختی و به مقدار ناکافی تحویل داده می‌شود و عملاً مسئولیت کنترل شرایط روانی و جسمانیِ زندانیِ در حال ترک، از دادن قرص مُسکنِ ساده تا مدیریت دعواهای ناشی از حملات عصبی و پرخاشگری او، بر عهده‌ی دیگر زندانیانِ بند است.

تماس تلفنی و ملاقات با خانواده نیز در زندان زنان به شکلی محدود شده است.

تلفن‌ها به صورت نوبتی به بندها داده می‌شود و حداکثر ۵ دقیقه در روز به هر نفر و البته ۱۵ دقیقه به زندانیانِ کارگاهی وقت تعلق می‌گیرد، پنج دقیقه‌ای که زمان آن قابل پیش‌بینی و برنامه‌ریزی نیست و در فضای غیرخصوصی و شلوغ بین بندها انجام می‌شود؛ پنج دقیقه‌ای شامل شماره گرفتن، انتظار برای برقراری تماس، احوال‌پرسی، پیگیری روندهای اداری از خانواده و مشورت با وکیل، زمان کوتاهی که نمی‌تواند صرف تماس‌های ظاهراً غیرضروری مثل درد و دل، عشق‌ورزی و گپ‌های دوستانه شود. از طرفی نگهبانی هم علاوه بر کنترل معاشرت زندانیان از طریق بازبینیِ دوربین‌ها و خبرچینی از روابط، در مورد محتوای تماس‌ها کنجکاوی می‌کند و گاهی صمیمیت بین زنان را نشانه‌ی همجنس‌گرایی تلقی می‌کند، چیزی که می‌تواند بهانه‌ا‌ی برای زورگویی و آزار شود، شبیه به قلدری‌های همجنس‌گراهراسانه‌ای که بیرون از زندان هم عامل طرد و سرکوب خودبودگیِ اقلیت‌های جنسی و جنسیتی است.

روایت‌های زندانیان زندان‌های مرکز گرچه سرشار از شور تحسین‌برانگیز زندگی و مقاومت است، اما قابل تعمیم به زندان‌های دیگر شهرها و بندهای عمومی نیست. 

ملاقات حضوریِ ۲۰ دقیقه‌ای نیز ۲ بار در هفته برای ملاقات مجزا، یک روز با مردان و و روز دیگر با زنان خانواده‌ی درجه‌ی یک، امکان‌پذیر است ــ دیدارهای جداگانه‌ای که مشقت برای رفت‌وآمد به زندان را دوچندان می‌کند و عملاً تصویر خانواده را در خاطرات زندانی و کودکان محو و دستکاری می‌کند. این ملاقات‌های کابینی در دو سوی شیشه‌ی کثیفی که با میله‌های نزدیک به هم حفاظ شده انجام می‌شود؛ درون یکی از هشت کابینِ موجود با تلفن‌های یکی در میان خراب و صحبت‌هایی که با هر بار مزاحمت افسر، از سر گرفته می‌شود.

با اجازه‌ی مدیر زندان، تنها هر ۴ ماه یکبار ملاقات حضوری در یک اتاق امکان‌پذیر است، فرصت بسیار کمی برای در آغوش کشیدن و لمس و بوییدن که به جای آنکه دلتنگی‌ها را التیام دهد، حسرت و افسوس بر جا می‌گذارد.

مسئولان زندان برای پذیرش لباس از خانواده شرایط سخت‌گیرانه‌ای در نظر گرفته‌اند؛ لباس‌ها نباید زیپ، دکمه یا تزئیناتی داشته باشد، نباید بدن‌نما، چسبان، از جنس جین و کتان یا به رنگ خیلی روشن یا جیغ باشد، و تاپ، شلوارک، دامن یا پیراهن هم کاملاً ممنوع است. برای جلوگیری از ورود مواد مخدر به زندان، لباس‌ها خیس به زندانی تحویل داده میشود و بوی بد آب زندان سبب می‌شود که حتی از بوییدن دوبارهی تنِ خود و خانه‌ات محروم شوی.

آنان همچنین از تحویل دادن بسیاری از داروها به بهانه‌ی عدم ضرورت از نظر پزشک زندان یا خارجی‌بودن برند دارو، خودداری می‌کنند. این محدودیت در شرایطی اعمال می‌شود که بهداری داروهای محدودی دارد و روند اعزام به بیمارستان به‌شدت طولانی و تأمین هزینه‌ی آن عمدتاً بر عهده‌ی خود زندانی است یا اعزام در موارد متعددی که از نظر پزشک عمومیِ زندان غیراورژانسی است ناممکن می‌شود. پزشک کشیک در زندان زنان مستقر نیست، تنها پزشک زندان فقط یک روز در هفته حضور دارد و پزشک متخصص، از جمله پزشک زنان، مطلقاً در دسترس نیست. از خدمات مرتبط با دندان‌پزشکی فقط کشیدن دندان به زندانیان ارائه می‌شود، آن هم توسط یکی از زندانیانِ رأی باز که قبلاً دستیار دندان‌پزشک بوده و طبعاً از اصول بهداشتی و حرفه‌ای این کار اطلاع محدودی دارد. مسئولان زندان، آن هم در شرایطی که تغذیه‌ی زندانیان ناسالم و ناکافی است، داروهای مکمل را از خانواده‌ها تحویل نمی‌گیرند؛ در نتیجه، بسیاری از زندانیان از سوءتغذیه یا بیماری رنج می‌برند و برخی باردارند بی‌آنکه مکمل‌های لازم را به طور منظم دریافت کنند.

از آنجا که در زندان به جای نصب بند رخت میله‌ای، از لباس‌های کهنه برای درست کردن بند استفاده می‌شود و روی آن‌ها علاوه بر لباس، روفرشی و روتختی‌ هم پهن می‌شود و هیچ ماده‌ی ضدعفونی‌کننده‌ای در دسترس نیست، انواع عفونت‌ها شیوع بالایی دارند. نزدیکیِ زندان لاکان به جنگل‌های آلوده‌ی سراوان نیز تأثیرات زیان‌باری بر سلامت جسمی زندانیان دارد.

آب زندان کیفیت بسیار بدی دارد و بو و طعم زننده‌اش کاملاً محسوس و گواه ناسالم بودن آن حتی برای مصارف غیرنوشیدنی است. در چنین شرایطی، آب تصفیه‌شده یا سهمیه‌ای برای آب آشامیدنی در نظر گرفته نشده و فقط زندانیانی با استطاعت مالی می‌توانند روزانه آب معدنی بخرند و بقیه مجبورند از یکی از دو آبسردکنِ زندان که جلوی بندهای اعتکاف و کوثر نصب شده، آن هم فقط در ساعت‌های باز بودن درِ بندها، استفاده کنند.

سهمیه‌ی اقلام بهداشتیِ ماهانه شامل یک بسته نوار بهداشتیِ بی‌کیفیت، نصف بسته پودر لباس‌شویی، یک مسواک، خمیر دندان، صابون و تیغ ژیلت است. لوازمی مانند لباس زیر، حوله و دمپایی از برنامه‌ی توزیعی در بدو ورود حذف شده است.

هرچند گندزداییِ فضای زندان باید در فواصل زمانیِ منظم و طبق دستورالعمل‌های بهداشتی انجام شود اما به علت اهمال مدیریت در سم‌پاشیِ عمومی و نگه‌داری ناگزیر وسایل و خوراکی‌ها روی زمین یا زیر تخت‌ها، بندها به‌ویژه در ماه‌های گرم سال پر از سوسک و مورچه می‌شود. تنها شیوه‌ی رسیدگیِ بهداشتی به فضای عمومی عبارت است از جارو زدن و شست‌وشوی روزانه‌ی سرویس بهداشتی بند ــ شامل یکی دو حمام، دو یا سه توالت و روشویی بدون آینه، و یک سینک برای شست وشوی ظروف ــ که زندانیان با تقسیم کار انجام می‌دهند. زندانیان همچنین باید هفته‌ای یک‌بار تمام روفرشی‌ها را جمع‌آوری کنند و بشویند و فضای مشترک میانی، دفتر نگهبانی و هواخوری را تمیز کنند.

روند بازدید از زندان زنان به این شکل است که از بلندگوها اعلام می‌شود که زندانیان به بندهایشان برگردند، درِ بندها بسته می‌شود و رئیس سازمان زندان‌ها، رئیس زندان لاکان، مدیر زندان زنان و ... در فضای میانی چرخی می‌زنند، از انجام مأموریت عکس‌برداری می‌کنند و به اتاق ریاست برمی‌گردند.

قاضیِ اجرای احکام باید روزانه یا حداقل ۲ بار در هفته از همه‌ی سالن‌ها بازدید کند و برای شنیدن اظهارات و درخواست‌های زندانیان با آن‌ها ملاقات مستقیم داشته باشد. اما نه تنها قاضی به‌ندرت در زندان زنان حضور پیدا می‌کند، بلکه ملاقات با رئیس زندان هم فقط در روزهای دوشنبه، آن هم بعد از گزینش افسر نگهبانی در تعیین ضرورت ملاقات و به صورت محدود، انجام می‌شود. مدیر زندان نیز گرچه نیمی از اوقات اداری را در اتاق خود سپری می‌کند اما عملاً به جای پیگیری روند پرونده‌ها، بیشتر به گردآوریِ خبرچینی‌ها برای به هم زدن روابط زندانیان می‌پردازد.

مسئولان اجراییِ زندان، اعم از رئیس، مدیر، مشاور و نگهبانان، پیوسته تکرار می‌کنند که در زندان دوستی وجود ندارد و نباید به سایرین اعتماد کرد، تا از طرفی با مخدوش کردن هم‌زیستیِ زندانیان از شکل‌گیری هر گونه اتحاد و نافرمانی جمعی جلوگیری کنند و از طرف دیگر با دامن زدن به فضای قلدری در سلسله‌مراتب قدرتِ موجود در بندها زندانیان را میانجیِ سرکوب ‌کنند. اغلب یکی از همین افراد از طرف مدیریت، وکیل بند می‌شود و رأی‌گیری در کار نیست.

در بسیاری از مواقع بدون هیچ اطلاع شفاهی یا ابلاغ کتبیِ قبلی به زندانی، جلسه‌ی دادرسیِ دادگاه به‌صورت مجازی یا حضوری برگزار می‌شود در حالی که حتی امکان اطلاع‌رسانی به وکیل هم وجود ندارد.

زندانبانان، که دست‌کم در ظاهر باید حافظ اطلاعات شخصی زندانیان باشند، حتی عناوین و جزئیات اتهام انتسابی به آنان را در میان سایر زندانیان فاش می‌کنند یا از آن برای تحقیر و ارعاب او بهره می‌برند. تعرض به حریم شخصیِ زندانی نیز به ‌وفور اتفاق می‌افتد، از وارسیِ هفتگی ناخن‌ها و رویه‌ی توهین‌آمیز برای کنترل شپش تا بازرسی ناگهانیِ بندها و به هم ریختن وسایل. بعضی روزها ناگهان زندانیان به حیاط منتقل و بندها بازرسی می‌شود و نگهبانان پس از یورش به لوازم شخصی زندانی‌ها، وسایل را به‌هم‌ریخته رها می‌کنند.

کلاس‌های اجباریِ مرتبط با احکام و مسائل دینی یا برنامه‌های مرتبط با مناسبت‌های مذهبی مثل دعا یا شبیه‌خوانی درون بندها یا سالن اجتماعات برگزار می‌شود. زندانبانان برای جلب همکاری در این زمینه، زندانیان را با وعده‌ی تأثیر مثبت در پرونده تشویق یا با ارائه‌ی گزارش منفی به مددکار تهدید می‌کنند.

حجاب در زندان زنان نیز اجباری‌ است. برای ایستادن در صف آمار صبح و عصر حتماً باید روسری پوشید، و عبور و مرور از فضای میانیِ بندها در ساعات اداری فقط با چادر مجاز است، در حالی که ورود مردها، اعم از ریاست یا تأسیسات، با اطلاع قبلی و بستن درِ بندها انجام می‌شود.

بیگاری کشیدن از زندانیان نیز امری عادی است؛ ظروف انتقال غذا به زندانِ زنان دیگ‌های بسیار بزرگی با وزن زیاد است که به‌ صورت دستی توسط زندانیان جابه‌جا می‌شود. جارو کشیدن نوبتیِ روزانه در یکی از بندها نیز هنوز با جارو رشتی انجام می‌شود و جارو برقی در کار نیست. این در حالی است که خانواده‌ی یکی از زندانیانِ همان بند، دو جارو برقیِ نو به زندان اهدا کرده‌اند که اتاق نگهبانیْ آن‌ها را مصادره کرده است. جایگزینی یا عیب‌یابی وسایل و تعمیر تأسیسات نیز به کُندی انجام می‌شود و باید روزهای متمادی با سیستم گرمایشی و سرمایشیِ ازکارافتاده یا شیرآلاتِ خراب سر کرد.

آتنا دائمی، در زمان تبعید از اوین به لاکان، با اعتصاب غذای نامحدود، تحصن در زندان و گزارش دادن از شرایط نابسامان بند زنان، تلاش کرده صدای زندانیان باشد، و حالا هم، پس از مهاجرت اجباری‌اش، در مصاحبه با شبکه‌های حقوق بشری و اطلاع‌رسانی در صفحه‌ی شخصی خود این کار را ادامه داده و سعی کرده تغییراتی در وضعیت زندان به وجود آورد. اما بی‌کفایتی و فساد مالی در سازمان زندان‌های گیلان باعث شده با وجود اصلاحات مقطعی و محدود، هم‌چنان وضعیت زنان محبوس در این زندان، رقت‌انگیز باشد. تهیه‌ی گزارش‌های دروغین از زندان لاکان، اعطای جایزه‌ی مدیر نمونه به مدیر کل زندان‌های استان گیلان، اخبار جعلی درباره‌ی بهبود وضعیت اشتغال زندانیان و توانمندسازی خانواده‌ی آنان و هر آنچه با جستجو در سایت‌های داخلی درباره‌ی لاکان می‌توان یافت؛ همه نمایش‌هایی جعلی‌ است.

زندانی‌بودن وضعیتی غیرعادی است و وقوع پرتکرارش زیر سایه‌ی حکومتِ سرکوبگر چیزی را عوض نمی‌کند. روایتهای زندانیان زندان‌های مرکز گرچه سرشار از شور تحسین‌برانگیز زندگی و مقاومت است، اما قابل تعمیم به زندان‌های دیگر شهرها و بندهای عمومی نیست. ما هم در زندان با یکدیگر شوخی می‌کردیم، خواهرانه گپ می‌زدیم، بین همان کتاب‌های به‌دردنخور دنبال چیزی برای خواندن و یاد گرفتن می‌گشتیم، از تلاطم احساساتمان حرف می‌زدیم و روزنه‌ی امید را برای یکدیگر باز نگه می‌داشتیم، اما همان ضخامت چندسانتی‌متریِ میله‌ها و دیوارها، فاصله‌ای پُرنشدنیِ میان اسارت و آزادی بود و ما به حکم «زن، زندگی، آزادی» زندگی را به تمامی می‌خواستیم.