تاریخ انتشار: 
1403/03/17

نگاهی به زندگی «ارمنی‌های پنهان» در ترکیه

نهال تابش

NYT

از نسل‌کشیِ ارمنی‌ها در سال‌های آخر امپراتوری عثمانی بیش از یک قرن می‌گذرد اما شبح این فاجعه همچنان بر زندگیِ بسیاری از نوادگانِ آن‌ها سایه افکنده است.

***

«حزنم،‌ رنجم متأثر از کسانی است که این فاجعه را رقم زدند... هیچ عداوتی با ترک‌ها یا کردها ندارم.... ‌نمی‌خواهم وقتی معتقد به اسلام نیستم با احکام اسلام زندگی کنم. این واقعیت را که ارمنی هستم نمی‌خواهم پنهان کنم.»

(کمال یالچین، قلبم را به وجد بیاور)

 

بیش از یک قرن قبل در بحبوحه‌ی کشتار و تبعید ارمنی‌ها به دست ترک‌های عثمانی، شمار بسیاری از کودکانِ یتیم ارمنی به خانواده‌های ترک و کرد یا به یتیم‌خانه‌ها سپرده شدند، و گروهی دیگر از آن‌ها را اقوام و همسایگانِ مسلمان به فرزندی پذیرفتند. هویت اکثر این کودکان را انکار کردند، نام‌های دیگری روی ‌آن‌ها گذاشتند، قومیت ترکی یا کردی به آن‌ها دادند، و دین‌شان را از آن‌ها گرفتند و مسلمان محسوب‌شان کردند. بعضی از ارمنی‌های بزرگسال هم بر اثر ترس دست از دینشان کشیدند و مسلمان شدند. شماری از زنان ارمنی ربوده شدند و به اجبار با مردان کُرد و تُرک ازدواج کردند.

همه‌ی این افراد را به نام ‌«ارمنی‌های پنهان»، ‌به ترکی «کریپتو ارمنی‌لر»، می شناسند.

 

زندگی پنهان

کمال یالچین در قلبم را به وجد بیاور می‌نویسد: «ما تنها بودیم. در ترس دائمی زندگی می‌کردیم، اما هیچ‌کس چیزی نگفت... در تمام دوران جوانی‌ام از رنج تحقیر شدن بسیار عذاب کشیدم. هر بار که چنین بی‌عدالتی یا تحقیرهایی را تجربه می کردم، خودم را از درون می‌خوردم... این ترس‌ها باعث شد که محتاط و درون‌گرا شوم. از دعوا می‌ترسیدم و هر بار که مردم با هم گلاویز می‌شدند در می‌رفتم. »

در بحبوحه‌ی نسل‌کشی و تبعید اجباریِ ارمنی‌ها در سال ۱۹۱۵، بسیاری از آن‌ها مجبور شدند که از میان این دو گزینه یکی را انتخاب کنند: حفظ هویت قومی و مذهبی‌ و در نتیجه رویارویی با خطر مرگ و آوارگی یا زنده‌ماندن و به اجبار مسلمان شدن. البته بودند ارامنه‌ای هم که در مناطق دوردست یا به لطف همسایگان و دوستانِ کرد و ترک پنهان شدند و مسیحی ماندند.

«پس‌مانده‌های شمشیر» (بقیةالسیف/Kılıç Artıkları) اصطلاحی تحقیرآمیز است برای توصیف ارمنی‌هایی که مسلمان شدند تا در سرزمینِ اجدادی‌شان زنده بمانند. این اصطلاح بهویژه به زنانی اطلاق می‌شود که توسط مردانِ مسلمان ربوده شدند و به اجبار به اسلام گرویدند.

 

ارواح کوچ‌نشین

«در همسایگی‌‌مون در شهر مسعودیه،‌ یه اوستایی بود، اسمش عزیز بود ولی همه می‌گفتن اوسای بالا، اوسای پایین. سال ۱۹۱۵ نجات پیدا کرد چون مرد دیگه‌ای نبود که بتونه اجاق و ‌گاو آهن بسازه و مس سفید کنه. پیر که شد مرد. اونا نمی‌خواستن توی قبرستان مسلمونا دفنش کنن چون یه ارمنیِ مسلمون‌شده بود. یه پسری داشت مسلمونِ به اسم عزت. وقتی مرد وصیت کرد:‌ از بابام یاد گرفتم که منو توی مزرعه دفن کنید نه توی قبرستونِ مسلمونا...».

ارمنی‌های پنهان همه‌چیز را رها کردند، در مناطق دورافتاده مخفی شدند، ارتباطشان را با دنیا قطع کردند و برای چند دهه، از اساسی‌ترین قانون بقا به دقت پیروی کردند: سکوت.

اما هویت قومی و مذهبیِ این بازماندگانِ خاموش به‌شدت تغییر کرد. چه آن‌ها که مجبور به تغییر مذهب نشدند و چه آن‌هایی که به اجبار به اسلام گرویدند. گروهی ارمنی‌های پنهان را ارامنه‌ای می‌دانند که مسیحی ماندند اما هویتِ دینی‌شان را آشکار نکردند، اما بعضی دیگر ارامنه‌ی مسلمان‌شده را هم ارمنی‌های پنهان می‌دانند.

روبن ملکونیان، ترک‌شناس ارمنی‌تبار، حداقل دو دسته را تحت عنوان «ارمنی‌های هترودوکس» طبقه‌بندی کرده است: گروه اول ارمنی‌های پنهان که مسیحی ماندند و گروه دوم ارمنی‌هایی که اجدادشان مسلمان شده‌اند و آنان را ارامنه‌ی مسلمان‌شده می‌نامند. ملکونیان گروه دوم را به پنج زیرشاخه تقسیم می‌کند:

1. ارمنی‌هایی که طی نسل‌کشیِ ارامنه «داوطلبانه» مسلمان شدند.

2. زنان و دختران جوانِ ارمنی که در جریان نسل‌کشی ربوده شدند و با مردان ترک یا کرد ازدواج کردند.

3. کودکان یتیم ارمنی که در جریان نسل‌کشی به فرزندخواندگی پذیرفته شدند.

4. تعداد محدودی از ارامنه که همسایگان و دوستان‌شان آن‌ها را نجات دادند و از آنان مراقبت ‌کردند.

5. تعداد محدودی از صنعتگران ارمنی که به دلیل مهارت‌ شغلی‌ از حمایت مسئولان مسلمان بهره بردند.

امروز کسی به‌درستی نمی‌داند که چند نفر از بازماندگانِ ارمنی‌های پنهان در ترکیه زندگی می‌کنند. بسیاری از آن‌ها حتی خودشان هم نمی‌دانند که اصل و تباری ارمنی دارند، و بعضی دیگر هم بر اثر ترس هویت اصلیِ خود را پنهان می‌کنند.

«پس‌مانده‌های شمشیر» اصطلاحی تحقیرآمیز است برای توصیف ارمنی‌هایی که مسلمان شدند تا در سرزمینِ اجدادی‌شان زنده بمانند. این اصطلاح به‌ویژه به زنانی اطلاق می‌شود که توسط مردانِ مسلمان ربوده شدند و به اجبار به اسلام گرویدند.

یکی از علل اصلیِ این بی‌اطلاعی دشوار بودن تعریف ارمنی است. بعضی حتی اگر اعتراف کنند که پدر و مادر یا پدربزرگ و مادربزرگشان ارمنی بوده‌اند، باز همچنان از ارمنی نامیدنِ خود امتناع می‌کنند. بعضی نیز هنوز، اغلب به‌رغم میل خود، از سوی همسایگانِ ترک‌، کرد یا عرب‌شان‌،‌ ارمنی خوانده می‌شوند. بعضی از ارمنی‌های پنهان به همسایگان‌شان می‌گویند که ارمنی هستند، در حالی که بعضی دیگر این واقعیت را حتی از فرزندان‌شان هم مخفی نگه می‌دارند. بعضی از میان صحبت‌های دیگران می‌فهمند که ارمنی‌اند و کسانی هم هستند که با مراجعه به شجره‌نامه‌ی خانوادگی‌ می‌فهمند که هیچ تاریخچه‌ای از خانواده‌شان پیش از سال ۱۹۱۵ باقی نمانده است.

گروهی این ارمنی‌های مسلمان‌شده را ارمنی نمی‌دانند و آن‌ها را کرد و ترک می‌شمرند. آن‌ها دیگر ارمنیِ واقعی نیستند. اما ترک یا کردِ واقعی هم نیستند. شاید به قول هرانت دینک، «ارواح کوچ‌نشین» هستند.

جوانی که اخیراً به ارمنی‌تبار بودنِ خانواده‌اش پی برده است، وضعیت را چنین خلاصه می‌کند: «ترک‌ها ما را قبول ندارند، چون ارمنی می‌مانیم. ارمنی‌ها هم ما را قبول ندارند چون مسلمان‌ایم و مسلمان شده‌ایم. شاید این سرنوشت از ارمنیبودن غم‌انگیزتر باشد...»

ارمنی‌هایی که به اسلام گرویدند تا پایان عمر آماج سوءظن بودند، نه فقط در میان جامعه‌ی ارمنی، بلکه در میان جوامع کرد یا ترکی که با آن‌ها زندگی می‌کردند. اینان که ساکن شهرهای کوچک یا روستاها بودند، به دلیل آگاهی از سابقه‌ی خانوادگی‌ و همچنین بسته بودن محیط زندگی‌ ناچار به رعایت شعائری همچون حضور در مسجد و ‌ادای فرایض مذهبی بودند.

غیر از ذکر شهادت که مهم‌ترین شرط پذیرش اسلام و مسلمانی است، در منطقه‌ی آناتولی ختنه یکی از شروط مهم بود. یک ارمنیِ اهل آدیامان می‌گوید که هرچند ارمنیِ‌ پنهان بود و هرگز اسلام را نپذیرفت، اما فرار از ختنه ناممکن بود. یروانت، که حالا پنجاه ساله است، به خاطر می‌آورد: «حداکثر ده ساله بودم. همه‌ی بچه‌های خیابانمان، از جمله من، را به زور ختنه کردند. مادر و پدرم هر دو ارمنی بودند و همه این را می‌دانستند.»

 

در جست‌وجوی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های خاموش

هرانوش گاداریان‌ ۱۰ ساله بود که فرمانده‌ی ژاندارم‌ها در راه‌پیماییِ اجباری و مرگبار ارامنه به سمت صحرای سوریه او را دزدید. سرجوخه و همسرش او را به فرزندخواندگی پذیرفتند و وی را «سِحر» نامیدند. چند سال بعد سِحر با مردی مسلمان ازدواج کرد. پنجاه سال بعد هرانوش خاطرات دوران کودکی‌اش را برای نوه‌اش فِتحیه چتین بازگو کرد، خاطراتی که در سال ۲۰۰۴ یعنی چهار سال پس از مرگ هرانوش در کتاب مادربزرگم منتشر شد و به سکوت صد ساله درباره‌ی این کودکان ــ یکی از تابوهای دیرینه‌ی ترکیه ــ پایان داد.

تازه در آن زمان بود که فِتحیه فهمید چرا مادربزرگش در روزهای خاصی از سال با دیگر زنان ارمنیِ مسلمان‌شده‌ی شهر چورک (نوعی نان شیرین مخصوص تعطیلات) می‌پخت. «محتمل بود که آن را از فرزندان و نوه‌های‌شان پنهان کنند اما این زنان سنت‌های‌شان را در خفا انجام می‌دادند. روزهای مقدس‌شان را فراموش نکرده بودند و به دیدار همسایگان‌شان می‌رفتند و با هم جشن می‌گرفتند. فهمیدنش تا امروز طول کشیده بود.»

زوج مسلمانی که ۲۶ سال از ازدواجشان می‌گذرد، میشنوند که کلیسای ارامنه در دیار بکر بازگشایی شده است. زن به شوهر اعتراف میکند که ارمنیتبار است، شوهر با تعجب به او نگاه می‌کند و می‌گوید: «واقعاً؟ من هم همینطور!»

جمعیت ارمنی‌های ترکیه در مقایسه با یکصد سال قبل به‌شدت کاهش یافته است. بسیاری از ارمنی‌ها به دلایل امنیتی یا از کشور گریختند یا هویت ارمنی‌شان را پنهان کردند. آن‌هایی که باقی ماندند با سیاست‌های همسان‌سازی مواجه شدند.

ارمنی‌های پنهان دهه‌ها هویتِ واقعیِ خود را مخفی نگه داشتند و در سکوت، بقایای فرهنگ و میراث ارمنی را در خانواده‌ها و جوامع‌شان حفظ کردند. تلاش برای بازپس‌گیریِ هویت ارمنی با مشکلاتی مواجه است. با این حال، در سال‌های اخیر، گشایشی تدریجی رخ داده است و بعضی از ارمنی‌های پنهان برای بازپس‌گیریِ میراث‌ خود قدم برداشته‌اند. حضور در کلیساهای ارمنی، شرکت در رویدادهای فرهنگیِ ارمنی و برقراری ارتباط مجدد با جوامع ارمنی از این جمله است. به‌رغم این تحولات، ارمنی‌های پنهان همچنان با موانعی همچون انگ اجتماعی و تبعیض روبه‌رو هستند.

 

حضور گذشته‌ی زنده در زندگی روزمره

در نوامبر ۲۰۱۳، «بنیاد هرانت دینک» کنفرانسی با عنوان «ارمنی‌های مسلمان‌شده» در دانشگاه بسفر استانبول برگزار کرد و تابوی دیگری را در ترکیه شکست. تا آن زمان، وجود ارمنی‌های مسلمان‌شده رازی مگو بود، واقعیتی که بسیاری از آن آگاه بودند اما فقط پشت درهای بسته از آن سخن می‌گفتند.

بنیاد هرانت دینک و دیگر نهادهای مدنیِ جامعه‌ی ارمنی به‌شدت کوشیده‌اند تا این سکوت را در هم بشکنند. در کنفرانسِ پیش‌گفته تعداد زیادی از دانشگاهیان، تاریخ‌نگاران و روزنامه‌نگاران داخل و خارج از ترکیه و همچنین ده‌ها راویِ تاریخ شفاهی شرکت کردند. یکی از تأثیرگذارترین سخنرانی‌ها درباره‌ی سارا، دختر ۱۵ ساله‌ی ارمنی، اهل ویران‌شهیر بود که اسیر ایوپ آقا، یکی از ترکان سرشناس شهر، شد.

زمانی بود که «آقاها» به غارت روستاهای ارامنه و بیرون راندن اهالی تشویق می‌شدند. یک روز گروهی، از جمله ایوپ آقا، به روستای سارا یورش می‌برند. مردانِ روستا را جمع می‌کنند و می‌برند. یک ماه بعد، سارا در هنگام لباس شستن در رودخانه‌ای نزدیک خانه‌اش بازویی مثله‌شده را می‌بیند و متوجه می‌شود که ساعت مچیِ بسته‌شده به آن دستِ بریده شبیه ساعت عموی اوست. سگی دستِ بریده را به دندان می‌گیرد و به غاری می‌برد. سارا به دنبال سگ وارد غار می‌شود و اجساد مردانِ روستا را پیدا می‌کند، اجسادی که سگ‌ها آن‌ها را مثله‌ کرده‌اند. این غار را مردم محلی هنوز غار ارمنی می‌نامند. بازماندگان تصمیم به ترک روستا می‌گیرند، اما ایوپ آقا آن‌ها را به اسارت می‌گیرد و در جایی انبارمانند حبس می‌کند و روزها آن‌ها را گرسنه و تشنه نگه می‌دارد. چندی بعد او در میان اسیران سارا را، که دختر بسیار زیبایی بوده، می‌بیند و عاشق او می‌شود. ایوپ آقا، که قبلاً دو زن داشته، به سارا می‌گوید که با او ازدواج خواهد کرد اما سارا نمی‌پذیرد. ایوپ مادر سارا را تهدید به قتل می‌کند و در نهایت به علت امتناع سارا مادرش را می‌کشد. بعد پدرش را تهدید به قتل می‌کند و او را هم می‌کشد. سرانجام وقتی ایوپ آقا تهدید می‌کند که برادر سارا را هم خواهد کشت، سارا حاضر به ازدواج می‌شود، مشروط به اینکه نامش سارا بماند و عوض نشود.

کسی که در کنفرانس این ماجرا را شرح می‌داد یک پژوهشگر ترک بود که در پایان صحبت گفت: «مردان بدِ این داستان خانواده‌ی من هستند.» بیانیه‌ی پایانیِ او حتی از خود ماجرا نیز تکان‌دهنده‌تر بود: «ما همیشه داستان‌های قربانیان را می‌شنویم. اکنون زمانِ آن فرا رسیده است که مجرمان هم دربارهی جنایتهای‌ خود صحبت کنند و مسئولیتش را بپذیرند.»