بداههپردازی رمز موفقیت است، اما نه همیشه
در دنیایی که بر اساس قواعد و قوانین مشخصی نظم یافته، پیروی از روالها و رویهها میتواند موجب موفقیت ما شود. با این حال، در بسیاری از موارد هم با سرپیچی از هنجارها و با بداههپردازی به موفقیت دست پیدا میکنیم. بداههپردازی چرا و چگونه میتواند به موفقیت ما منجر شود؟
فیلسوف چینی، هان فی ژی (۲۸۰ تا ۲۳۳ پیش از میلاد مسیح)، تأثیری عمیق بر رشد دیوانسالاری چینی داشت، چون اعلام کرد که تصمیمگیری را باید از اختیار افراد (با دریافتها و روشهای غیر قابل اعتمادشان) خارج کرد و آن را بر مجموعهای از قواعد (ساده، بدون جهتگیری، و نامنعطف) مبتنی ساخت. این اصل «ژینگمینگ» است: یک فرمانروا به مقاماتی که قواعد او را رعایت میکنند بهتر میتواند اعتماد کند، تا به مقاماتی که انگیزشهای ناگهانی شخصی دارند.
هان فی ژی داستانی روشنگر دربارهی ارباب ژائو بازگو میکند، که گروهی از خادمان شخصی و حرفهای داشت، از جمله یک کلاهدار و یک جبّهدار. روزی، ارباب در سفر بود، و مست کرد و به خواب رفت. کلاهدار، که دید ارباب سردش است، جبه را روی ارباب کشید تا او را گرم کند. وقتی ارباب بیدار شد، از این که جبّه رویَش بود خشنود شد، و پرسید چه کسی جبه را روی او انداخته است. کلاهدار با افتخار قدم پیش گذاشت تا اعتباری کسب کند، ولی وقتی ارباب ماجرا را شنید، هم کلاهدار و هم جبهدار را مجازات کرد. نکته: هرگز کار فردی دیگر را انجام نده! به جای آن که از داوری خودت برای حل یک مشکل استفاده کنی، از سیستم تقسیم کار پیروی کن.
برداشتن بارِ تصمیمگیری از دوش افراد و گذاشتن آن بر دوش مؤسساتِ جاافتاده روشی موفقیتآمیز برای جوامع بزرگ، پیچیده، و رو به گسترش است، جوامعی که به شکلی فزاینده از افراد غریبه با هم تشکیل میشوند. از سوی دیگر، دیوانسالاری و بوروکراسی به خاطر بیانعطافی و بیعاطفهگیاش، روحخراش و بیگانهساز است. به علاوه، هزینهای روانشناختی هم مطالبه میکند.
دیهگو گامبهتا و استفن هرتاگ، نویسندگان جامعهشناس کتاب مهندسان جهاد: رابطهی عجیب میان افراطگرایی خشن و تحصیلات (۲۰۱۶)، نشان میدهند که ذهنیتِ دنبالهرویِ قواعد ذهنیتی حساس و نامنعطف است. پیروان قواعد، وقتی چیزها خلاف انتظار پیش میروند، به سادگی آسیب میخورند و ابهام آرامشِ آنها را به هم میریزد: آنها هرجا که ممکن باشد در جستوجوی «فهمی در ـ خود ـ تمام» هستند. آنها تمایل دارند سلسله مراتبِ حاکم بر قدرت را بپذیرند و در درون ساختارهایِ نهادیِ از پیش تعیینشده پیشرفت کنند. جالب است که پیروان قواعد همچنین هنگامی که با تجربهها یا هنجارهایی ناآشنا روبهرو میشوند، درجهی بالایی از انزجار روانی از خود نشان میدهند. ولی زندگی ذاتاً در تغییر، در حرکت، مأیوسکننده، و به شکلی مثبت تعجببرانگیز است. روبهرو شدن با زندگی با اتکا به انتظاراتی نامنعطف، دستور عملی است برای فاجعه. آنها که انتظار دارند جهان با محاسبات و پیشبینیهای مقررشان تطبیق کند، سرنوشتشان این است که ناامید شوند. آنها با ناگهانی بودن راحت نیستند و انحراف [از قواعد] را خوش نمیدارند.
آنها که انتظار دارند جهان با محاسبات و پیشبینیهای مقررشان تطبیق کند، سرنوشتشان این است که ناامید شوند. آنها با ناگهانی بودن راحت نیستند و انحراف [از قواعد] را خوش نمیدارند.
یک فیلسوف چینی مهم دیگر، لائوتسه (قرن پنجم پیش از میلاد)، مروج تفکر روان و بداههپردازانه بود تا فرد حساس را در هماهنگی با دائو (راه طبیعت) قرار دهد. بنا به نظر لائوتسه، با آمادگی برای جذب تجربهی ناگهانی (ووـوِی) است که فرد دانا با نیازهای ویژهی هر موقعیت در هماهنگی کامل قرار میگیرد. به احتمال، آن کلاهدار یک دائوئیست بوده که در دادگاه دیوانسالارهای هان فی ژی مورد کمتوجهی قرار گرفته است! با توجه به آنچه دربارهی تفکر صلب و متعصب میدانیم، روش دائوئیستی به نظر بسیار جذاب میرسد. تمایلات قواعدگریزِ ما چنین القا میکنند که بداههپردازی پادزهری برای تفکر صلب و سخت است. ولی بداهه هم از خطا مبرّا نیست. ما در عصر بداهههای سیاسیِ پرآشوب زندگی میکنیم، که در ابعاد جهانی چندان اطمینانبخش نیستند. پس اگر بخواهیم بر سفت و سختی یک بوروکرات فائق شویم، چطور باید اطمینان حاصل کنیم که بداههپردازی ما خراب از کار در نخواهد آمد؟
بسیاری از ما تجربهی مشقتبار دیدن نوازندگان بد موسیقی جاز را داشتهایم، نوازندگانی که زور میزنند تا اجرای هنرمندانهی تکنفرهای ارائه دهند، یا کمدینهای غیرخلاقی که به شکلی دردناک روی صحنه به خود میپیچند، یا سخنرانانی که از چارچوب آنچه نوشتهاند خارج میشوند و به شکلی تماشایی سرشان به سنگ میخورد. بعضی از ما جای آن نوازندهی جاز و آن سخنرانان بودهایم. و به یادمان میآید که گرچه بداهه سخن گفتن میتواند راهحلهایی تازه و روشهای بیان هوشمندانهای پدید آورد، گاهی به شکلی وحشتناک میلغزد و خرابی به بار میآورد.
هرکس که با دیگران موسیقی بداهه نواخته، با نوازندهی چیرهدستی آشناست که مهارت و تخصصی بالا دارد ولی حساسیت اجتماعیاش زیاد نیست. هنگام اجرا، یک ملودی آکروباتیک را می آغازد، ولی هرگز به قدر کافی گوش نمیکند تا بداند کی باید تمامش کند، یا آن را به نوازندهای دیگر بسپارد، یا خود را با محیط شنیداری تطبیق دهد. خودشیفتگیاش ضد ذوق موسیقاییاش عمل میکند. میتواند عکس این هم باشد، آنجا که یک نوازندهی خجول هرگز جسارت این را نمییابد که از ایدههای موسیقاییاش دفاع کند. یک تعادل روانشناختی بین فروتنی و غرور است که بداههپردازی خوب را تسهیل میکند، نه فقط در موسیقی که در هنر، علم، و تجارت.
گاهی، مشکل از نوعی گستردگیِ قلمرو است. مثلاً یک فیزیکدان خوب به طور خودکار برای سرودن شعری خوب آماده نیست. یک تاجر خوب خودبهخود در قلمرو سیاست تأثیرگذار نیست. گاهی، زیادهروی چیزی است که دقیقاً مورد نیاز است. به یاد کنایهی جرج برنارد شاو میافتیم که «پیشرفت مدیون آدمهای کلهخراب است.» شاید، بداههپردازیِ خوب تنها در حوزهی ادراک است که آشکار میشود؛ میدانیم خوب است چون کار میکند. اما، این نکته همیشه صدق نمی کند، بیشتر اوقات، ما خوب بودن یک بداههپردازی را فقط وقتی میفهمیم که آن را در عمل مشاهده کنیم. موقع نگاه کردن یک بازی فوتبال، میتوانید بفهمید که یک بازیکن یا یک تیم کِی دارد (در واکنش به موقعیتهایی ناگهانی) حرکتهای هوشمندانه و هماهنگ با وضع موجود انجام میدهد؛ حتا وقتی که بخت بد یا اشتباهی در آخرین لحظه، حرکتی ماهرانه را بیاثر میکند. حتا زمانی که یک تیم میبازد، هنوز هم میتوانیم روند یک بداههپردازی خوب را مشاهده کنیم. موضوع فقط این است که یا بخت همراه نیست، یا گاهی در آن سو بداههپردازان بهتری وجود دارند. به همین ترتیب، میتوانیم بداههپردازیهای خوب موسیقایی و درمانی را هم، در حالی که اتفاق میافتند، تشخیص دهیم.
یک بداههپرداز بد اقداماتی میکند که ناهنجارند. تنها پیشگویِ بزرگِ بداههپردازیِ باکیفیت، به سادگی، «تجربه» است. ولی هیچ چیز دربارهی تجربه ساده نیست. یک بداههپرداز بزرگ موسیقی جاز نظیر مایلز دیویس هزاران ساعت تمرین و حل مسئله در عمق هریک از اوجهای بداههپردازانهاش دارد. این نوع تجربه بداههپردازی را به چیزی شهودی بدل میکند؛ البته به معنی زیستشناختی کلمه و نه به معنی عرفانی آن. سیستمهای ظریف آگاهی حیوانی را، که همهی ما داریم، به شکلی غالباً ناهشیارانه، تحریک میکند؛ چیزهایی مثل بدنآگاهی (حس درک تناسبات بدنی)، فضای شخصی (درک فاصلهی مناسب با دیگری)، و حالات برانگیختگی مثل درگیری یا پرواز. حافظهی ماهیچهایِ ما پُر است از این نوع ادراکات شهودی.
برداشتن بارِ تصمیمگیری از دوش افراد و گذاشتن آن بر دوش مؤسساتِ جاافتاده روشی موفقیتآمیز برای جوامع بزرگ، پیچیده، و رو به گسترش است، جوامعی که به شکلی فزاینده از افراد غریبه با هم تشکیل میشوند.
بداههپردازی همچنین عملی به شدت تطابقگرا است چرا که به دنبال جا افتادن (تطبیق) در یک محیط، جا افتادن در یک ساختار برای یک عملکرد، یا به عنوان بخشی از یک کل است. نخستیان و سایر پستانداران گاهبهگاه بداههپردازی میکنند (از جمله چیدن جعبهها روی هم برای دسترسی به غذا و ...)، ولی انسانها استادان تغییر کاربری چیزها برای کاربردهای تازهاند؛ استفاده از عدسیهای عینک برای ایجاد آتش، نخ دندان به جای نخ ماهیگیری، و نوار چسب لولهکشی برای همهی چیزهای دیگر. ما میمونهایی بداههپرداز هستیم.
اینگونه تصمیمگیری به ویژه در موقعیتهایی ارزشمند است که با کمبود منابع مواجهایم. یک آشپزخانه یا جعبه ابزارِ مجهز برای هر کاری ابزاری دارد. ولی یک بداههپرداز این منابع بهینه را در اختیار ندارد. و این کمبود منابع موقعیتی است مناسب برای خلاقیت، چرا که موجب نوعی تفکر جانبی میشود. به یک جراح نظامی در میدان جنگ فکر کنید که در شرایطی سخت مشغول جراحی است: منابع اندکند، ولی با تجربهی کافی، این کمبودها میتوانند به خلاقیتی بداههپردازانه منجر شوند؛ چه در کار درمان و چه در سرهمبندیهای آشپزخانهای.
بداههپردازی در بعضی موارد از دستور عمل پیروی میکند، ولی خیلی ملایم؛ بداههپردازی عملی است قابل انعطاف که قواعد خیلی با آن راه میآیند. بداههپردازی بیشتر به مفید بودن ناظر است تا به مطلوب بودن. اگر من مشغول همنوازی با یک نوازندهی پیانو هستم که یک آکورد دوـمینور را مینوازد، میتوانم با ریتم یکپنجم تکنوازیای بکنم که یک علاقهمند موسیقی بلوز را خوش بیاید، میتوانم یک قطعهی معین دورین را برای بخشهای تیرهتر به آن وارد کنم و یک مینور طبیعی را هم برای حالتهای آئولین نگه دارم. ولی نمیتوانم کار زیادی با نت فا بِمُل بکنم (مگر این که آگاهانه و برای رسیدن به صدای ناهنجار قواعد را زیر پا بگذارم). نکته این است که، مانورهای بداههپردازانه از قبل درون سیستمی از قراردادهای مورد قبول قرار دارند، و تنها تجربه است که میتواند کمکتان کند تا تصمیم بگیرید که میخواهید به آنها احترام بگذارید یا بیتوجهی کنید.
شکست یک جنبهی اساسی از بداههپردازی است. چیزی است که از آن میآموزیم، پس سنگ بنای تجربهی آفرینش است. ارسطو تصمیمگیریِ بداهه را به عنوان «دلیل عملی» تشریح کرده، و آن را از منطقِ دنبالهروی از قواعد مجزا میکند. او میگوید که جوانان میتوانند در هندسه، ریاضیات، و شاخههایی مشابه از علم متخصص شوند، ولی ما معمولاً یک جوان را در بداههپردازی ماهر نمیدانیم. «از آن رو که [دلیل عملی] شامل آگاهی دربارهی واقعیتهایی بهخصوص میشود که ناشی از تجربه است، و یک جوان هنوز فاقد آن است؛ چرا که تجربه محصول سالیان است.» به نظرم همهی ما به قدر کافی قابلیتهای جوانی را میشناسیم تا بتوانیم دربارهی حکم کلی ارسطو دربارهی سن شک کنیم، ولی نکتهی گستردهترش دربارهی تجربه درست است. چیزی تأثیرگذار دربارهی یک بداههپردازِ باتجربه و عمیق وجود دارد؛ در حال رهبری یک سمفونی، انجام یک عمل جراحی، یا درس دادن در یک کودکستان.
در نهایت، بداههپردازی شکلی از پذیرش تجربه، و روشی رفتاری بر اساس آن تجربه است که به عنوان بخشی از سیستم اجراییِ شناختِ ما تکامل یافته است تا بتوانیم از منابع در دسترس خوب استفاده کنیم. میراثی است بنیادین، که از تکامل نخستیان سر بر آورده است. ولی بداههپرداز خودشیفته و بیتجربه (که این روزها در عالم سیاست و دنیای ستارگان بسیار محبوب است) به شکلی تراژیک به میان موقعیتهایی حساس میجهد، بی این که برنامهای، تمرینی، روشی، یا تواناییای برای درک موقعیت داشته باشد. او میمونی بداههپرداز از نوعی به کلی متفاوت است.
برگردان: پوپک راد
استیون تی. اَزما استاد فلسفه در کالج کلمبیا در شیکاگوی آمریکاست. آنچه خواندید برگردانِ این نوشتهی اوست:
Stephen T. Asma, ‘We Could All Do with Learning How to Improvise a Little Better,’ Aeon, 29 May 2017.