اسماعیل جمشیدی شاید پرکارترین گزارشنویس تاریخ مطبوعات ایران باشد. در دههی ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، مجلاتی مانند سپید و سیاه، اطلاعات هفتگی، اطلاعات بانوان و مانند آنها از گزارشهای او بهرهمند بودهاند. در اینجا گزارشی را که او در سال ۱۳۴۶ دربارهی «بازار سید اسماعیل» تهران در مجلهی سپید و سیاه نوشته است، میخوانیم.
اگر دَم دمای صبح یا دمِ غروب گذارتان به یکی از بوستانها و پارکهای پایتخت بیفتد، صدای موسیقی به همراه شمارش گروهیِ زنان و مردان توجهتان را جلب میکند. این صدای ورزش همگانی است که در سالهای اخیر میکوشد غبار رخوت و غم را از چهرهی شهر پاک کند. تجربهی گروهیِ نسبتاً تازهای که به فضاهای سبزِ شهری کارکردی عامالمنفعه بخشیده و انگیزه و اقبال عمومی به پویایی و توجه به جسم را دوچندان کرده است.
بیش از نود درصد از زنان کارگر و کارمندِ خوابگاه از کارفرمای خود به ادارهی کار و رفاه اجتماعی شکایت کردهاند. اکثرشان از جانب رئیس خود تهدید و بیحقوق و مزایا رها شدهاند و این شکایتها به جایی نرسیده است.
در اواخر تابستان ۱۳۹۹ دیگر ویروس کرونا به بخشی از زندگیمان بدل شده بود و ترس از آن کمی فروکش کرده بود. پساندازم هم بهشکل ترسناکی کم شده بود. مجبور شدم که برای برگشت به سرِ کار سابقم پیشقدم شوم. برای بازگشت به کار، اجباری از طرف کارفرما نبود اما اگر بیش از این تعلّل میکردم ممکن بود به علت غیبت کارم را به طور کامل از دست بدهم. هنوز رفتن به خیابان ترسناک بود و از آن ترسناکتر سوار شدن به مترو یا اتوبوس با آن حجم از آدمها بود که هرکدامشان حکم بمب ویروس را برایم داشتند.
دروازه غار زندگیهایی تودرتو دارد، کوچههای باریکِ شلوغ، حیاطهایی پر از بچههای قَد و نیمقَد، اتاقهای بههمچسبیده و بهگفتهی برخی از ساکناناش حریم خصوصی در کار نیست، همه از زندگیِ همسایه خبر دارند، گویی غم و شادی مال همه است، همه در زندگیِ هم شریکاند.
مقبرهی میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و ملکالمتکلمین دو روزنامهنگار و خطیب مشروطهخواه که به دار آویخته شدند، ساختمان کوچک و سادهای در تهران است که از سالها پیش در دست مرمت بوده اما هنوز مخروبهای از یاد رفته به نظر میرسد.