تاریخ انتشار: 
1397/05/05

میانه‌روی، چالش‌انگیزترین و سودمندترینِ فضیلت‌ها

اورلیان کرِیوتو

نهادهای دموکراسی بر این اساس استوار شده‌اند که کنشگران سیاسی بر مبنای عقل سلیم، خویشتنداری، و میانه‌روی عمل می‌کنند. اما در دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم افراط‌کاری‌‌ها و لجاجت‌های ایدئولوژیک چنان حاکم شده‌ است که میانه‌روها به نوعی گونه‌ی در حال انقراض تبدیل شده‌‌اند: آیا می‌توانیم آن‌ها را از خطر انقراض نجات دهیم؟ برای پاسخ‌گویی به این پرسش، باید نگاهی تازه به «میانه‌روی» بیاندازیم، فضیلتی که همه‌ی فضیلت‌های دیگر را گرد هم می‌آورد.


سه قرن پیش، مونتسکیو فیلسوف سیاسی فرانسوی ادعا کرد که انسان‌ها با میانه‌روی و حد وسط وفاق بیشتری دارند تا با افراط و تفریط. تنها چند دهه بعد، جورج واشنگتن با این نظر مخالفت کرد. سخنان این نخستین رئیس جمهور آمریکا، در سخنرانی خداحافظی (۱۷۹۶) خود، مانند ندای هشداری علیه اثرات ویرانگر روحیه‌ی تفرق و فرقه‌گرایی در میان انسان‌ها به گوش می‌رسید. او مدعی بود که این‌گونه تفرقه‌ها در پرحرارت‌ترین عواطف ذهن انسانی ریشه دارند، و می‌توانند «شدیدترین وضعیت خود» را در یک حکومت مردمی نمایان کنند که در آن ستیز و رقابت میان دسته‌های مختلف با «روحیه»ی افراط و «انتقام شدت می‌یابد.»

اگر به دنیای امروز بنگریم، شاید وسوسه‌ شویم که از میان واشنگتن و مونتسکیو، طرفِ اولی را بگیریم. صحنه‌ی سیاسی امروز، به روشنی نشان از ایمانِ ظاهراً اندک ما به فضیلتی دارد که بدون آن، بر اساس کلمات به‌یاد‌ماندنی جان آدامز در سال ۱۷۷۶، «هرکسی که در قدرت باشد به حیوان درنده‌ی حریصی تبدیل می‌شود.» اگرچه نهادهای دموکراتیک ما بر این اساس استوار شده‌اند که کنشگران سیاسی بر مبنای عقل سلیم، خویشتنداری، و میانه‌روی عمل می‌کنند، در دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم افراط‌کاری‌ها و لجاجت‌های ایدئولوژیک چنان حاکم شده‌ است که میانه‌روها به نوعی گونه‌ی در حال انقراض تبدیل شده‌‌اند که باید فوراً تحت محافظت قرار بگیرند. آیا می‌توانیم در این باره کاری صورت دهیم که آنها را از خطر انقراض نجات دهد؟ برای پاسخ‌گویی به این پرسش، باید نگاهی تازه به «میانه‌روی» بیاندازیم، فضیلتی که ادموند برک آن را دشوار و تنها شایسته‌ی ذهن‌های شریف و شجاع می‌شمرد. در زندگی سیاسی و عمومی، «صدای اعتدال» بودن به چه معنا است؟ اصولی که زیربنای میانه‌روی‌ به شمار می‌روند کدام‌ها هستند؟ میانه‌روها در جامعه به دنبال چه هستند و چگونه میشود آن‌ها را از ذهن‌های تندروتر و افراطی‌تر تشخیص داد؟

پیش از پاسخ دادن به این پرسش‌ها، باید دیدگاهی عمومی را بررسی کنیم که میانه‌روی را با بی‌تصمیمی، ضعف، فرصت‌طلبی، و بزدلی یکسان می‌شمارد. در نگاه کسانی که با این تفسیر موافق اند، میانه‌روی صفتی حاکی از وضعیتی سست، نامنسجم، و نامطلوب به نظر می‌آید. در برابرِ این صفت و این وضعیت، استواری و روشنیِ هدف قرار دارد که مطلوب کسانی است که تضاد‌های سیاه‌-و-سفید و رنگ‌های متمایزتر را بهتر می‌پسندند. فریدریش نیچه‌ در جایی به طعنه گفته است که «میانه‌روی خود را زیبا می‌بیند» تنها به این دلیل که «نمی‌داند که در نگاه نامیانه‌روان، سیاه و سنگین، و بنابراین زشت‌، به چشم می‌آید.» برای دیگرانی که بیشتر به سیاست گرایش دارند، میانه‌روی راضی‌کننده نیست زیرا جنبه‌ای خشنودی‌بخش دارد و بستری مناسب برای بسیج عمومی و اصلاح فراهم نمی‌آورد.

نویسندگان کلاسیک هم درباره‌ی اهمیت میانه‌روی توافق داشتند، و همچنین اصرار داشتند که این فضیلتی نیست که آسان به دست بیاید. 

اندیشمندان باستان در این باره چه می‌اندیشیدند؟ از یک سو، آنها بدبینی ما نسبت به میانه‌روی را نداشتند. به عکس، آنها میانه‌روی را تحسین می‌کردند و فکر می‌کردند که اصطلاحاً «وحشی‌ها» از میانه‌رو بودن، یعنی پیروی از راه معقولِ میانه، ناتوان‌اند. نویسندگان کلاسیک هم درباره‌ی اهمیت میانه‌روی توافق داشتند، و همچنین اصرار داشتند که این فضیلتی نیست که آسان به دست بیاید. در واقع، تاسیتوس آن را «دشوارترین درسِ حکمت» می‌خواند، و هوراس آن را با تعادل و توازنِ طلایی مرتبط می‌ساخت، که از دید او صفاتی نیک بودند اما در عمل دستیابی به آن‌ها دشوار به نظر می‌آمد. افلاطون در کتاب جمهور خود با تعریف کردن میانه‌روی به عنوانِ فضیلتی که به ما اجازه‌ی هدایت یا تعدیل عواطف، احساسات، و امیال‌مان را می‌دهد، هم بر اهمیت و هم بر دشواریِ آن تأکید کرده است. حکمت افلاطون از دید مهم‌ترین شاگرد او، ارسطو، پنهان نماند، با این که میان این دو اختلافات فراوانی وجود داشت. ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخوسی فضیلت را حد میانه‌ی افراط و تفریط تعریف کرده است، و اصرار دارد که «استادِ هر هنری، از زیاده‌روی و کم‌کاری احتراز می‌کند» و همیشه به دنبال «حد وسط» است که به عنوان حافظِ نظم و آزادی در جامعه عمل می‌کند. با این حال، حد وسط یا حد میانه هرگز یک‌بعدی نیست، و ما همیشه باید بستر انتخاب‌های خود را ارزیابی و بررسی کنیم تا بتوانیم شیوه‌ی مناسب عمل را در زمان «درست» و در جای «درست» تشخیص دهیم. برای دستیابی به این‌ها همه، هم نیازمند احتیاط و هم نیازمند میانه‌روی هستیم، و با این حال هیچ الگوی از پیش مصوبی برای دست‌یابی به همه‌ی این‌ها نداریم؛ میانه‌روی تنها از راه تجربه و تمرین می‌تواند آموخته و کسب شود. این فضیلتی پرچالش است که به قامت جوانان بی‌صبر و دانش جور در نمی‌آید.

میانه‌روی به منزله‌ی خویشتنداری جایگاهی محوری در سنت مسیحی نیز داشته است، سنتی که این صفت در آن، در کنار حزم و احتیاط، از دیرباز فضیلتی اساسی شمرده شده است. بسیاری از متألهان مسیحی از جمله توماس آکوئیناسِ قدیس اعتقاد دارند که میانه‌روی با شجاعت و دلیری و حکمت ناسازگار نیست. در واقع، آنها ادعا دارند که هیچکس نمی‌تواند حکیم و شجاع باشد مگر آن که میانه‌رو نیز باشد. از دید آکوئیناس و دیگران، آنچه با میانه‌روی و خویشتنداری همراه باشد خیر و نیکو نیز هست. دقیقاً به این معنا است که، به نقل از تعبیر زیبایی از جوزف هال، یک نویسنده‌ی انگلیسی در قرن هفدهم، میانه‌رَوی همچون «رشته‌ای ابریشمی» به نظر می‌آید که «مروارید‌های همه‌ی فضیلت‌ها را گرد هم می‌آورد.»

مونتسکیو با گام نهادن در جای پای اندیشمندان باستان، که میانه‌روی را با حکمت عملی یگانه می‌شمردند، در روح القوانین (۱۷۴۸) ادعا کرده بود که میانه‌رَوی والاترین فضیلتِ قانون‌گذاران است، و در عین حال اصرار داشت که میانه‌روی بسیار بیش‌تر از آن چیزی است که در ضربالمثل «حد میانه‌ی طلایی، میان افراط و تفریط» قلم‌داد شده است. میانه‌روی همزمان به چندین وجه اشاره دارد: صفتی در شخصیت یک فرد (میانه‌روی به منزله‌ی احتیاط، خویشتنداری، و تسلط بر خویشتن)، شیوه‌ی مشخصی از عمل سیاسی (عملکردی در تقابل با افراط‌گرایی و تعصب)، و مجموعه‌ای منحصر به فرد از نهادها و تهمیداتِ متکی بر قوانین بنیادی. ابعاد نهادیِ میانه‌روی در مقالات فدرالیستی (۱۷۸۷-۸۸) به وضوح مورد توجه مستقیم قرار گرفته است، مقالاتی که نویسندگانشان در مواردی بی‌شمار، با ارجاع به مونتسکیو، او را یک «پیام‌آور و پیشگو» خوانده‌اند. جیمز مدیسون، الکساندر همیلتون، و جان جِی می‌دانستند که آزادی و رفاه در هر کشوری منوط به وجود تعادلی حکیمانه میان گروه‌ها و طبقات در جامعه، و نیز مستلزم ایجاد ساختار حکیمانه‌ای برای قدرت است که باید مشتمل بر تعادل و جدایی قوا، فدرالیسم، نظارت قضایی، و قوه‌ی مقننه‌ی دومجلسی باشد. این تعادلی همیشه شکننده و در خطر است که البته می‌تواند هریک از این بخش‌ها را از دست‌اندازی به قدرت دیگری و دست‌یابی به قدرت مطلق در جامعه محفوظ نگاه دارد، یعنی از همان چیزی که واشنگتن نگران بود که در آینده‌ی جمهوریِ نوپای آمریکا اتفاق بیافتد.

میانه‌روی یک عمل پیچیده‌ی تعادل‌بخش است.

این قهرمانانِ میانه‌روی به یاد ما می‌آورند که میانه‌روی یک سنت فکریِ منسجم و پردامنه است و مانند مجمع‌الجزایری است که هنوز باید به طور کامل کاویده شود. آنها به ما می‌آموزند که میانه‌روی چیزی بیش از یک صفت در شخصیت افراد، یک حالت فکری، یا یک وضعیت است. میانه‌روی علاوه بر معنای اخلاقی‌اش، حاکی از یک دیدگاه مشخصاً سیاسی و شیوه‌ای از عمل سیاسی است که مبتنی بر استفاده‌ از درایت و تلفیق بهترین افکار و روش‌ها است، و نقطه‌ی مقابلِ تعصبِ ایدئولوژیک است. میانه‌روان از اعتبار نسبی عقاید سیاسی خود و ناکامل بودن شناخت و اطلاعات خود آگاه‌اند. به همین دلیل است که آنها تفکر «سیاسی» را به تفکر ایدئولوژیک ترجیح می‌دهند، و جهان را از منظر تضاد مطلقِ نیک و بد، سیاه و سفید، یا «ما در برابر آنها» نمی‌بینند، بلکه این جهان را برخوردار از سایه‌‌روشن‌های مختلفی از رنگ‌مایه‌های خاکستری می‌دانند. میانه‌روان بهترین راه را تعریف نمی‌کنند و به دنبال یافتن راه حلی تعیین‌شده برای مشکلاتِ حل‌نشدنی نیستند بلکه حاضرند به جای آن، هر جا ممکن باشد به مصالحه‌ای معقول رضایت دهند. آنها، به عنوان «اصلاحگرانی» فاقد ایدئولوژی‌های دقیقاً تعیین‌شده، راضی به آن‌اند که بادبان‌های کشتی کشور را با موقعیت‌ها هماهنگ کنند تا در زمان بحران آن را از واژگونی حفظ کنند.

به این معنا، میانه‌روی یک عمل پیچیده‌ی تعادل‌بخش است، شبیه هنر راه رفتن بر روی یک سیم یا طناب نازک. روی جلد تازه‌ترین کتاب من، چهره‌های میانه‌روی: هنر اعتدال در عصر افراط‌ها (۲۰۱۶) تصویر یک بندباز نقش شده است. شخصی که بر روی طناب راه می‌رود، برای آن که نیافتد، به خیلی چیز‌ها نیاز دارد: مهارت‌ها، آموزش، بردباری، عزم و اراده، داشتن دورنما، شجاعت، هنر، دوراندیشی، و شهود. او نه می‌تواند به عقب بازگردد و نه در یک جا ثابت بماند. تنها راه ممکن برای او پیش رفتن است. به این منظور، او باید دورنمایی از مقصد نهایی خود داشته باشد و هرگز از آن چشم بر ندارد، در حالی که توجه کافی به هر قدم دارد و می‌داند که هر محاسبه‌ی اشتباه می‌تواند مرگ‌آور باشد.

من معتقدم که یک سیاست‌مدار توانا مانند یک بندباز خوب است: او باید از همه جهت تعادل داشته باشد، باید محتاط و هشیار باشد و به سرعت واکنش نشان دهد، و باید درک شهودی و حس جهت‌شناسی خوبی داشته باشد. برعکس این حالت وضعیتِ کسی است که حتی پیش از پرسیدن، پاسخ پرسش‌ها را می‌داند، کسی که علاقه‌مند به شنیدن نیست، و دنیا را به دو بخش نیروهای خیر و شر، و دوستان و دشمنان، تقسیم می‌کند. در دوران ما که نامیانه‌روی رو به افزایش است، نمونه‌های بیش از حد زیادی از این شخصیت‌های خود‌محق‌بین به وجود آمده‌اند. برای مبارزه‌ی موفق با آنان، وقت آن رسیده است که ما فضیلت میانه‌روی را دوباره کشف کنیم؛ این فضلیتی است که با برخورداری از آن (همچنان که دیوید هیوم در دهه‌ی ۱۷۵۰ به خوبی بیان کرده است) «احتمال بسیار زیادی دارد که حقیقت و یقین دست پیدا کنیم.» میانه‌روی می‌تواند مرام‌نامه‌ای برای مبارزه‌ی موفقیت‌آمیز باشد که البته درهای گفت‌وگو را به روی همه‌ی کسانی که به حفظ ارزش‌های بنیادی جامعه‌ی دموکراتیک ما متعهد هستند، باز نگاه می‌دارد.  

 

برگردان: پویا موحد


اورلیان کریوتو استاد علوم سیاسی و استادیار مطالعات آمریکایی در دانشگاه ایندیانا در آمریکا است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی اوست:

Aurelian Craiutu, ‘Moderation May Be the Most Challenging and Rewarding Virtue,’ Aeon, 17 July 2017.