تاریخ انتشار: 
1397/01/28

چرا توئیت می‌کنیم؟

زیگمونت باومن

در چند سال اخیر«توئیتر» یکی از شبکه‌های اجتماعی بسیار پرمخاطب و به شدت اثرگذار بوده است. میلیون‌ها کاربردر سراسر دنیا «توئیت»های خودشان را از طریق این رسانه منتشر می‌کنند. این شبکه‌ی ارتباطی با چه هدفی به وجود آمد، و هدف کاربران از توئیت کردن چیست؟


«توئیتر» یا «جیک جیک» صدایی‌ست که پرندگان با جیک جیک کردن‌شان می‌سازند. و همان طور که پرنده‌شناسان میگویند، جیک جیک کردن دو نقشِ ظاهراً متضاد، اما به یک اندازه مهم، در حیات پرندگان دارد: به آنها اجازه میدهد که با یکدیگر تماس داشته باشند (یعنی از گم شدن آنها یا از گم کردنِ پدر و مادرشان در لانه یا گم گردن بقیه‌ی دسته جلوگیری میکند)، و مانع از آن میشود که دیگر پرندگان، به ویژه پرندگانی از همان گونه، به قلمرویی که آن‌ها برای خود ساختهاند یا قصد ساختنش را دارند، تجاوز کنند. جیک جیکِ پرندگان هیچ پیام دیگری ندارد، و بنابراین «محتوا»ی آن (حتی اگر محتوایی میداشت، که البته ندارد) مهم نیست؛ آنچه اهمیت دارد این است که صدایی آشنا ایجاد شده و میتواند که شنیده شود (امیدوارند که چنین شود).

نمیدانم آیا جَک دُرسی، که در سال 2006، زمانی که هنوز دانشجو بود، وبسایت موسوم به «توئیتر» را بنا نهاد، از این عادتِ صدها میلیون ساله‌ی پرندگان الهام گرفته بود یا نه. اما به نظر میرسد که 55 میلیون بازدیدکننده‌ی ماهانه‌ی این وبسایت، آگاهانه یا نا آگاهانه، از این عادت پیروی میکنند. و به نظر میرسد که آن را برای نیازها و اهداف خود مفید میدانند. در 15 مارس 2009، پِدِر زِین، از روزنامه‌ی نیوز اَند آبزرور، محاسبه کرد که شمار کاربران توئیتر در یک سال گذشته 900 درصد افزایش یافته است (در حالی که به ادعای ویکیپدیا، تعداد کاربران فیسبوک، «فقط» 228 درصد افزایش یافته بود). مدیران توئیتر تازهواردها را دعوت و تشویق میکنند که به ارتش 55 میلیون نفریِ کاربران این وبسایت بپیوندند، و میگویند که «توئیتر وسیلهای برای ارتباط و تماس دوستان، خانواده، و همکاران از طریق مبادله‌ی پاسخهای سریع و مکرر به یک پرسش ساده است: چه کار دارید میکنید؟»

همان طور که حتماً میدانید، پاسخها نه تنها سریع و مکرر بلکه باید آسانفهم، و در نتیجه بسیار بسیار کوتاه و فشرده (درست مثل آهنگ جیک جیکِ یک پرنده) باشد، و از 140 نشانه تجاوز نکند. بنابراین، «کار»ی که میتوانید دربارهاش توئیت کنید چیزی بیش از این نیست: «دارم پیتزای چهار پنیر میخورم»، «دارم از پنجره به بیرون نگاه میکنم»، «خوابم میآید و دارم میروم که بخوابم»، یا «حوصلهام خیلی سر رفته است». به لطف مدیران توئیتر، توداری و کمحرفیِ رایج اما خجالتآورِ ما درباره‌ی انگیزهها و اهدافِ کنشهایمان دیگر عیب و نقص نیست بلکه نوعی حسن به شمار میرود. به ما، و دیگرانی مثل ما، میگویند و میفهمانند که تنها چیزِ مهم این است که در هر لحظه بدانیم که چه کار داریم میکنیم و به دیگران هم خبر بدهیم؛ «دیده شدن» مهم است. مهم نیست که چرا داریم این کار را میکنیم، و وقتی این کار را میکنیم چه فکر، هدف و خواستهای در سر داریم و از چه چیزش لذت میبریم یا پشیمان میشویم؛ حتی مهم نیست که به چه دلیلی غیر از میل به ابراز وجود، توئیت کردهایم.

وقتی تماسِ رودررو جای خود را به تماسِ صفحههای نمایشگر میدهد، «سطوح» با یکدیگر ارتباط مییابند. به لطف توئیتر، «موجسواری»، شیوه‌ی محبوبِ جابهجایی در زندگی شتابزده‌ی ما که آکنده از فرصتهای آنی است، سرانجام بر ارتباط آدمیان غلبه یافته است. در نتیجه، صمیمیت، ژرفا، و دوامِ مراوده‌ی انسانی و پیوندهای بشری لطمه دیده است.

مروجان و علاقمندانِ «تماسها»ی سریعتر، آسانتر، و بیدردسر (به عبارت دقیقتر: تثبیت «مرتبط بودن») سعی میکنند ما را متقاعد سازند که سودِ توئیت کردن از زیانش بیشتر است. برای مثال، در ویکیپدیا زیر عنوان «کاربردها»ی توئیت کردن، نوشته شده که «طی حملات سال 2008 در بمبئی، شاهدان عینی هر پنج ثانیه حدود 80 توئیت فرستادند. توئیت‌کنندگانِ حاضر در محل به تدوین فهرست کشتهشدگان و مجروحان کمک کردند»؛ و این که «در ژانویه‌ی 2009، پرواز شماره‌ی 1549 شرکت هواپیمایی آمریکا پس از بلند شدن از فرودگاه لاگواردیا در نیویورک سیتی با دستهای از پرندگان برخورد کرد و مجبور به فرود اضطراری در رودخانه‌ی هادسِن شد. جَنیس کرامز، مسافر یکی از کشتیهایی که به کمک سرنشینان این هواپیما شتافت، از مسافرانی که در حال خروج از هواپیما بودند، عکس گرفت و پیش از این که رسانههای سنتی به محل برسند، آن را از طریق توئیت پیک، توئیت کرد»؛ یا این که «در فوریه‌ی 2009، اداره‌ی آتشنشانی ایالت ویکتوریا در استرالیا از توئیتر برای ارسال هشدارها و آخرین اخبارِ مربوط به آتشسوزی جنگلهای ویکتوریا استفاده کرد.» اما سخن گفتن از چنین مواردی مثل این است که با انتشارِ گاه و بیگاه چهرههای خندانِ معدود برندگان قمار، بکوشیم که قماربازان بالقوه را نسبت به سود کلی خرید بلیتهای بختآزمایی متقاعد سازیم – بی آن که به میلیونها بازنده‌ی مأیوس اشاره کنیم.

باید بپذیریم که تأثیر فناوری متغیرِ ارتباطات انسانی به دستاوردهای نظام اقتصادیِ بانکمحور شباهت دارد که در آن سودها خصوصی و زیانها عمومی است. در هردو مورد، «خسارت جنبی» به طور نامتناسبی گسترده‌تر، عمیقتر، و پنهانیتر از منافع کمیاب و اتفاقی است. اما سودی متفاوت، سودی بسیار گستردهتر وجود دارد که به نظر میرسد جذابیت اصلی استفاده از وبسایت توئیتر ناشی از آن باشد. اکنون مدتی است که «برهان وجودیِ» معروف دکارت، یعنی «میاندیشم، پس هستم»، جای خود را به نسخهای روزآمدشده برای عصر ارتباطاتِ همگانی داده: «دیده میشوم، پس هستم.» هرچه تعداد بیشتری از مردم بتوانند (و انتخاب کنند) که مرا ببینند، برهان وجود من متقاعد کنندهتر است ...

آدمهای مشهور الگو هستند. شما اهمیت و اعتبار آنها را با اعتبار کارهایی که کرده‌اند – با اهمیت کارهایشان – نمیسنجید (به هر حال، نمیتوانید این ویژگیها را به درستی ارزیابی کنید و آن قدر به یافتههای خود اطمینان داشته باشید که به نظرتان پایبند بمانید)؛ میتوانید مطمئن باشید که «آدمهای مشهور» تنها به خاطر تحمیل وجودِ خود مهم هستند: باید انبوهی از مردم به آنها نگاه کنند و دیده شوند – در هر دکه‌ی روزنامهفروشی، صفحه‌ی اول روزنامههای جنجالی، روی جلد مجلههای پُر زرق و برق، صفحه‌ی تلویزیونها ... اگر تعداد زیادی از مردم به آنها نگاه میکنند، مراقب هر حرکتِ آنها هستند، به هر شایعهای درباره‌ی جدیدترین ماجراها، شیطنتها، و بازیگوشیهای آنها گوش میکنند، پس باید مهم باشند – امکان ندارد که این همه آدم همزمان اشتباه کنند!

دنیل بورستین این امر را در قالب عبارتی ماندگار خلاصه کرده: «آدم مشهور کسی است که به خاطر شهرتش معروف است!» چه نتیجهای میگیریم (نتیجهای نه ضرورتاً درست اما به هر حال معتبر)؟ هرچه بیشتر توئیت کنم، و هرچه عده‌ی بیشتری سایتی را که در آن توئیت میکنم ببینند، شانس بیشتری خواهم داشت که جزء آدمهای معروف شوم. همچون مثالِ آدمهای مشهور، واقعاً مهم نیست که درباره‌ی چه چیزی توئیت میکنم. با این همه، چیزهایی که درباره‌ی آدمهای معروف میخوانیم و میشنویم، اغلب جدیدترین اخبار درباره‌ی صبحانهها، دوست دختر / دوست پسرها، روابط یکشبه، و خریدهای سبکسرانه‌ی آن آدم‌ها است. و چون اهمیت وجود هر فرد در جهان را با «شهرت» او میسنجند، توئیت کردن راهی برای افزایش وزن روانیِ آدم است (نوعی رژیم گرفتن معکوس – با توجه به این که رژیم گرفتن، روش کاهش وزن جسمانی است).

یا حداقل این طور به نظر میرسد. شاید این توهمی بیش نباشد، اما برای بسیاری از معاصرانِ ما توهمی خوشایند است – خوشایندِ مردمی که یاد گرفته و آموختهاند که فکر کنند «مهم بودن» ناشی از «دیده شدن» است، مردمی که به مجلات پُر زرق و برق و روزنامههای جنجالی راه ندارند، همان مجلهها و روزنامههایی که قدرت واقعی تقسیم مردم به «دیدنی» و نادیدنی را دارند، و میتوانند آنها را در سمت «دیدنیها» قرار دهند. توئیتر برای ما آدمهای «عادی» همان کارکردی را دارد که جلد هفتهنامهها و ماهنامههای پُر زرق و برق برای معدود آدمهایی که «غیرعادی» خوانده میشوند. صفحه‌ی توئیترِ ما شبیه مغازه‌ای در خیابان‌های مرکز شهر است که نسخه‌ی بدلیِ شکوه و جلالِ بوتیکِ لباسهای مارکدار را ارائه می‌دهد: جایگزینی مشابه برای محرومان. برای آنهایی که محکوم به خرید از فروشگاه‌های زنجیره‌ای هستند، توئیتر دردِ احساس حقارت ناشی از دسترسی نداشتن به بوتیکهای اختصاصی را تسکین میدهد.

 

برگردان: عرفان ثابتی


زیگمونت باومن جامعه‌شناس لهستانی و نظریه‌پرداز «مدرنیته‌ی سیال» است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی او است:

Zygmunt Bauman, ‘As the Birds Do,’ in 44 Letters from the Liquid Modern World (Cambridge: Polity Press, 2010), pp. 18-21.