آیا کردها به آسانی کشته میشوند؟
زندگی کردها در کوهستان یا نزدیک مناطق کوهستانی به درهمآمیختگی فرهنگی-جغرافیایی میان آنها و محل زندگیشان انجامیده است. نقش کوهستان و طبیعت در فرهنگ، سرودها، افسانهها و حتی مناسبات اقتصادی و سیاسی از دیرباز در این مناطق پررنگ بوده است. مصطفی کمال پاشا، معروف به آتاتورک، در جریان تلاش برای مدرنسازی ترکیهی جدید به کردهای ترکیه لقب «ترکهای کوهی» داد. هرچند او به کلی منکر وجود کردها در ترکیه بود و تا مدتها با تمامی نشانههای آن برخوردی قهرآمیز داشت اما او هم کوهستان را نشانهی بارز این مردم ناهمگن میدانست.
پس از تأسیس نظام جمهوری اسلامی در ایران و اعزام نیروهای مسلح از مرکز به کردستان به دستور آیتالله خمینی، بیشتر مناطق کردنشین ایران به صحنهی درگیری شدید میان شاخهی مسلح احزاب کرد و نیروهای نظامی دولتی بدل شد. پس از گذشت حدود چهار دهه از آن زمان، هنوز این شایعهی حکومتساخته به گوش میرسد که نیروهای پیشمرگهی دموکرات و کومله از بریدن سر عوامل حکومت پرهیز نمیکردهاند. در شبکههای اجتماعی فارسیزبان اغلب نگاهی منفی نسبت به احزاب کرد مسلح وجود دارد و سرکوب کسانی که صرفاً به اتهام ارتباط یا همدلی با این احزاب بازداشت میشوند، واکنشهای چندانی را برنمیانگیزد. البته استثناهایی هم به چشم میخورد.
شیرین علمهولی، که همزمانی اعدامش با فرزاد کمانگر، معلم و فعال سیاسی و مدنی، موجی از تأثر و اندوه در فضای عمومی برانگیخت یکی از این استثناهاست. در 19 اردیبهشت 1389، این دو تن به همراه فرهاد وکیلی، محمد حیدریان و محمد اسلامیان به اتهام محاربه، احتمالاً در زندان اوین تهران، اعدام شدند. هرچند خبر اعدام این پنج نفر همان روز به طور رسمی از طرف دادستانی کل کشور اعلام شد اما جسد این افراد هرگز به خانوادههایشان تحویل داده نشد.
فرزاد کمانگر معلم کردی بود که در جریان پروندهای به همراه فرهاد وکیلی و محمد حیدریان بازداشت شد. او در هیچ یک از مراحل بازداشت و دادرسی، اتهام محاربه و ارتباط با پژاک را نپذیرفت. این امر به علاوهی سرمایهی اجتماعی او به عنوان فعالی مدنی در انجمن صنفی معلمان کردستان و همچنین نامههایی که از زندان منتشر میکرد، همدلی و همراهی فراوانی با او برانگیخت.
اما شیرین علمهولی، که در زمان اعدام 29 سال داشت و کمتر از دو سال قبل بازداشت شده بود، شرایط متفاوتی داشت. شیرین علمهولی متهم به بمبگذاری در نزدیکی یکی از پادگانهای تهران بود. او در زمان بازداشت مواد منفجره به همراه داشت و در زندان از جزئیات مأموریت خود به عنوان چریک حزب حیات آزاد کردستان، پژاک، و نحوهی پیوستنش به آن حزب با دیگر زندانیان سخن گفته بود. اکثر کسانی که شیرین علمهولی را در زندان دیدهاند از او به عنوان دختری مهربان، دوستداشتنی، مقاوم و در عین حال مظلوم یاد میکنند.
تجربهی زندگی مشترک با کسی که از منظر ایدئولوژیک همدلی چندانی با او نداریم، میتواند بسیاری از پیشفرضهای نسنجیده را تغییر دهد.
زینب جلالیان، زندانی کرد دیگری که سالهاست بدون مرخصی در زندان به سر میبرد، شرایطی مشابه دارد اما بسیاری از فعالان سیاسی و مدنی در ایران چندان از او دفاع نمیکنند. آیا میتوان این امر را نشانهی کاربرد موازین دوگانه در دفاع از کسانی دانست که از حقوق اولیهی خود به عنوان زندانی محروم بودهاند؟
فارغ از همزمانی اعدام شیرین علمهولی با فرزاد کمانگر، که احتمالاً در شکلگیری این نگرش نسبت به او نقش داشته است، نباید یادداشتها و روایتهای همبندیانش از او را نادیده گرفت. تجربهی زندگی مشترک با کسی که از منظر ایدئولوژیک همدلی چندانی با او نداریم، میتواند بسیاری از پیشفرضهای نسنجیده را تغییر دهد.
معمولاً کردها را «دیگری»ای قلمداد میکنند که خواهان در همشکستن ارزشهای ملی ایرانی-فارسی هستند. البته این دیگرسازی تنها به کردها محدود نمیشود و سایر اقوام غیرفارسیزبان را هم دربرمیگیرد. تا زمانی که «دیگری» از بعضی حقوق اولیه محروم است، بیگمان کسانی که در ذیل این عنوان اغلب به دو طریق واکنش نشان میدهند. راه اول بیرون رفتن از حلقهی «دیگری» و تلاش برای پیوستن به جایگاه امن خودیهاست. این راه رهروان فراوانی دارد و رسانههای جریان اصلی با یکسانسازی و برتر جلوه دادن ارزشهای خود در پی قبولاندن آناند، اما حداقل عوارضی همچون ازخودبیگانگی و فروپاشی فرهنگی دارد.
راه دوم عبارت است از تلاش برای درهمشکستن باور به وجود «دیگری». تلاش برای تعریف «خود»ی دیگر با فرهنگ و ارزشهایی منحصربهفرد، میتواند یکی از بدیهیترین شیوههای کسب هویتی مستقل برای بهحاشیهراندهشدگان باشد. واکنش عمومی به کردها، سایر گروههای قومی و بسیاری از کسانی را که به علت وضعیت اقتصادی، اعتقادات مذهبی یا حتی گرایش جنسی به حاشیه رانده شدهاند، میتوان در چارچوب تقابل میان «خودی» و «دیگری» تفسیر کرد.
آیا حمایت از کسی مثل شیرین علمهولی، یک دگراندیش ایدئولوژیک و سیاسی، را میتوان در این چارچوب تحلیل کرد؟ آیا سرمایهی اجتماعی کسب شده پس از اعدام شیرین علمهولی نتیجهی تلاش او برای بیرون رفتن از حصار «دیگری» و میل به نزدیک شدن به «خودی»ها بوده است؟
به واقع آنچه سبب همراهی افکار عمومی با شیرین علمهولی شد نه از بین رفتن مناسبات چارچوب ذکر شده بلکه شاید تجربهی همزیستی مسالمتآمیز افرادی بود که هر یک به نوبهی خود نمایندهی رویکردی خاص به «خود» و «دیگری» هستند. تا وقتی که نمایندهی فرهنگ مسلط، گفتگو، زیست مشترک و همدلی در بعضی از حوزهها را ناقض ارزشها و اصول خود نداند، میتواند در مواردی خاص پذیرای دیگرانی باشد که همچون او ویژگیهای انسانی دارند. هرچند این امر را میتوان از جنبهای مثبت شمرد اما در نهایت شرین علمهولی، و به بیان کلیتر، «دیگری» را از خطر حذف نجات نمیدهد، چنان که شیرین را هم نجات نداد.
نمونهی دیگری از رابطهی کردها و کوهستان، پیشهای است که «کولبری» نامیده میشود. کولبری پیشهی گروهی از مردم کردستان، در ایران، عراق و ترکیه است. کولبران کسانی هستند که با جابهجا کردن کالاهایی مثل سیگار، پارچه، یخچال، و تلویزیون از مناطق صعبالعبور کوهستانی امرار معاش میکنند. دستمزد کولبران در ایران بین 20 تا 50 هزار تومان برای هر نوبت جابهجایی بار متغیر است. افرادی 13 تا 70 ساله به این پیشه اشتغال دارند، کاری که یکی از سختترین شغلها در ایران به شمار میرود. اکثر کسانی که کولبری را برای امرار معاش برمیگزینند، این شغل را به اجبار انتخاب میکنند و متعلق به قشری هستند که از نظر وضعیت اقتصادی زیر خط فقر قرار دارند.
بنا به آمار رسمی در سال 1391، 74 کولبر کشته و 70 تن دیگر مجروح شدهاند. در میان کشتهشدگان 70 تن با تیراندازی نیروهای مرزبانی نیروی انتظامی و چهار تن دیگر بر اثر انفجار مین و سرما جان باختهاند. بسیاری از جراحتهای منجر به قطع نخاع و معلولیت دائمی هم ناشی از تیراندازی مستقیم به آنها بوده است. در فاصلهی سالهای 1395-1392، 212 کولبر دیگر با اصابت گلوله به سر وسینه کشته شدهاند. علاوه بر این، گزارشهایی از خودکشی کسانی که بارشان ضبط شده منتشر شده است.
اخبار قتل کولبران گاهی واکنشهایی در فضای عمومی برمیانگیزد اما هیچ یک از این واکنشها به اقدامی اساسی برای حفاظت از جان ایشان نینجامیده است. تنها برخی از نمایندگان کرد در مجلس شورای اسلامی کوشیدهاند تا کولبران به اصطلاح «قانونیِ» دارای مجوز را مشمول بیمهی تأمین اجتماعی کنند.
«برهان علمهولی» نوجوانی 17 ساله و اهل روستای زادگاه شیرین علمهولی بود که در سال 1395 با شلیک گلوله نیروهای مرزبانی جان باخت. خبر کشته شدن برهان اولین بار توسط خبرگزاری هرانا منتشر شد و پس از آن بعضی از رسانههای کردی گزارشهای مختصری با اشاره به منبع مذکور منتشر کردند. اما این خبر در بین رسانههای شناختهشدهی فارسیزبان و فعالان مدنی، بهویژه فعالان حقوق کودک، بازتاب نیافت.
برخی از فعالان و تحلیلگران سرشناس در شبکههای اجتماعی فارسیزبان، تیراندازی به کولبران را با توجه به احتمال وجود نیروهای کرد مسلح در مناطق کوهستانی توجیه میکنند. به عقیدهی آنها، کسانی که به کولبران شلیک میکنند خود نسبت به امنیتشان بیم دارند و به عنوان سربازان مدافع وطن حق دارند به کولبرانی که شبانه مشغول جابهجایی بار هستند، تیراندازی کنند. اما این ادعا با توجه به مسیر مشخص کولبران و تردد ایشان در روز بیاعتبار است.
دستمزد کولبران در ایران بین 20 تا 50 هزار تومان برای هر نوبت جابهجایی بار متغیر است.
اما این تنها کولبران و مخالفان سیاسی مسلح نیستند که در این فرایند بر اثر اعدام یا تیراندازی جان میبازند. در آبان 1392، در شامگاه تاسوعا، دختری 19 ساله به نام اوین عثمانی در مقابل ملک خانوادگی خود در حوالی شهرستان بانه در استان کردستان، با برادر و نامزدش در اتومبیلی نشسته بود. ناگهان مأموران نیروی انتظامی بدون هشدار قبلی از فاصلهی حدود 10 متری با کلاشنیکف به او شلیک کردند. مأموران ضارب چند روز پس از مرگ اوین عثمانی توسط نیروی انتظامی بازداشت شدند و پروندهی رسیدگی به جانباختن اوین پس از چند سال دادرسی با رأی به پرداخت یکدوم دیه مختومه شد. خانوادهی قربانی هرگز این دیه را دریافت نکردند. نیروی انتظامی و مرزبانی کماکان ادعا میکنند که این تیراندازی به اشتباه و به ظن قاچاقچی بودن قربانی رخ داده است. هرچند کسانی مثل محمد نوریزاد گزارشهایی دربارهی این واقعه تنظیم و منتشر کردند اما به طور کلی افکار عمومی در پی این قتل چندان منقلب نشد و ای بسا امروز کسی او را به یاد نداشته باشد.
اگر این نمونهها را در کنار بیشمار رویدادهای مشابه قرار دهیم، این فرضیه به ذهن خطور میکند که «کردها به آسانی کشته میشوند». البته ماجرا با کشته شدن کردها تمام نمیشود. روش برخورد حکومت ایران با اجساد، مراسم ترحیم و تعزیهی کردها با سایر مناطق، بهویژه مرکز، متفاوت است. جسد شوانه قادری، شهروند مهابادی که به اتهام «شرارت» پیش از برگزاری دادگاه در جریان بازجویی کشته شد، از سوی نیروی انتظامی در سطح شهر گردانده شد. این اتفاق در سال 1384 به اعتراضات گستردهای در کردستان انجامید.
آیا کردها به آسانی کشته میشوند؟ تقلیل حذف «دیگری» به کردها در ایران، ترکیه، عراق یا سوریه، ممکن است کمی سادهانگارانه به نظر برسد. «دیگری» اگرچه به حاشیه رانده شده اما همواره ممکن است طغیان کند. اگر او تهدیدی برای ارزشهای مسلط، باورهای غالب فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به شمار نمیرفت، دلیلی برای به حاشیه راندنش وجود نداشت. ارزشها اغلب به واسطهی وجود ضدارزشها درخشانتر جلوه میکنند. این ظرفیت ارزشسازی، که به سادگی به شکلگیری جبهههای خودی و دیگری میانجامد، به مدافعان ناسیونالیسم افراطی ایرانی-فارسیزبان محدود نمیشود. تمامیتخواهی فرهنگی-اقتصادی و میل به مرکز به مثابهی تنها راه دستیابی به بهروزی اجتماعی و اقتصادی، دو قطب مکمل ایجاد دوگانهی مرکز-حاشیه و خودی-دیگری هستند.
البته تا وقتی که ابزارهای سلطهگران مرکزنشین و مرزساز بسیار سهمگینتر و مؤثرتر عمل میکنند، متهم کردن آنکه به حاشیهرانده شده تا حدی نامعقول است. همدلی، همراهی و همبستگی با قربانی یا «دیگری» بدون توجه به این که او در نقطهای کاملاً متفاوت ایستاده و تلاش ما برای همذات پنداری ممکن است واقعیت ستم را مخدوش کند نه تنها راهگشا نیست بلکه میتواند گمراهکننده باشد.
به نظر برخی از کنشگران زن فمینیست، مردان اساساً نمیتوانند فمینیست باشند. آیا عدم تجربهی زیستهی کردها/ترکها/عربها/ بلوچها،همجنسگرایان/دگرجنسیها یا بهائیان/یارسانها و نظایر آن میتواند ما را از تحلیل درست وضعیت ایشان بازدارد؟ آیا برای فهم صحیح وضعیت اقلیت باید حتماً بخشی از آن بود؟
تا زمانی که میلمان به همبستگی مبتنی بر تجربههای به زعم خود مشابه است، پاسخ به پرسش فوق بیگمان مثبت است. این جواب اما تنها زمانی میتواند منفی باشد که آدمی از تجربهی خویش و، به طور کلی، از «خود» به مثابهی مرکز جهان فراتر رفته باشد. در غیر این صورت، نیافتن تجربهای احتمالاً مشابه یا درکی نسبتاً شبیه به آنچه مظلوم از سر گذرانده، میتواند دلیلی برای عدم همراهی یا مقصر شمردن قربانی باشد، استدلالی پرطمطراق و در عین حال بسیار گمراهکننده.
شاید درست این باشد که متفاوت بودن «دیگری» را به رسمیت بشناسیم، بیآنکه او را به حاشیه برانیم یا باورهایش را ضدارزش بشماریم. لازم نیست ادعا کنیم که «من کولبرها را درک میکنم، کوچهی ما شیب عمیقی دارد، ما را نکشید، ما فرزندان کوهستان...»