تاریخ انتشار: 
1398/07/24

آیا می‌توان دوبار وارد یک رودخانه شد؟ ویتگنشتاین علیه هراکلیتوس

دیوید ایگان

vrso

لودویگ ویتگنشتاینِ فیلسوف زمانی به دوستی گفت: «من آدمی مذهبی نیستم اما چاره‌ای ندارم جز این که هر مسئله‌ای را از دیدگاهی مذهبی بنگرم.» این مسائلی که او ادعا می‌کرد از دیدگاهی مذهبی در آن‌ها نظر می‌کند معمولاً موضوعات خاص و عملیِ مربوط به منطق و زبان بودند. ویتگنشتاین پیش از آن که به فلسفه روی آورد تربیت و آموزش مهندسی دیده بود، و از استعاره‌های عادی دنده، اهرم و ماشین‌آلات کمک می‌گرفت. هر جا که به کلمهی «استعلایی یا فراتر رفتن» در آثار ویتگنشتاین برمی‌خورید، احتمالاً در همان نزدیکی تعبیر «بدفهمی» یا «مهمل و یاوه» را خواهید دید.

هنگامی که او به فیلسوفانی پاسخ می‌دهد که عزم خود را برای معماها و رازهای عالی‌تر جزم کرده‌اند، می‌تواند به شدت بی‌اعتنا باشد. مثلاً این را ببینید: «مردی که ادعا می‌کرد نمی‌توان دوبار وارد یک رودخانه شد اشتباه می‌کرد؛ [معلوم است که] می‌توان دوبار وارد یک رودخانه شد.» با چنین احکام رُک و پوست‌کنده‌ای، به نظر می‌رسد که ویتگنشتاین بیش از آن که متفکری مذهبی باشد یک ملانُقَطیِ کسل‌کننده است. اما بررسی دقیق این نکته نه تنها می‌تواند به ما نشان دهد که منظور ویتگنشتاین از «دیدگاه مذهبی» چیست بلکه نشان می‌دهد که ویتگنشتاین  متفکری مذهبی با اصالتی چشمگیر است.

«آن کسی» که درباره‌ی رودخانه چنین سخن گفته است هراکلیتوس، فیلسوفی پیش‌سقراطی و در همان حال پست‌مدرن، است که در تارنماهای وابسته به جنبش عصر جدید (New Age) نقل‌قول‌های اشتباهی از او شده و  اقوال او را خارج از زمینه‌‌اش نقل کرده‌اند زیرا تمام آن‌چه از مجموعه‌‌ی آثارش در دست داریم قطعه‌های مجزا از هم است. چیست آن‌چه هراکلیتوس تصور می‌کند نمی‌توانیم انجام دهیم؟ معلوم است که من می‌توانم با پای خودم در ساحل رودخانه کمی داخل آب شوم و بیرون بیایم و باز بروم و بیایم. اما آیا از این لحظه به آن لحظه این همان رودخانه است ــ آبی که بر پای من جاری می‌شود به سمت اقیانوس می‌رود در حالی که آبی نو از سرچشمه به رودخانه می‌آید ــ و آیا من همان شخص‌ هستم؟

یک تفسیر از سخن هراکلیتوس این است که او پیامی رازآمیز و نمادین را به ما می‌رساند. ما کلمه‌ی رودخانه را به کار می‌بریم تا از چیزی سخن بگوییم که در سیلان مدام است، و این ممکن است سبب شود تصور کنیم که چیزها بیش از آن ثابت‌اند که هستند ــ در حقیقت، تصور کنیم که به هر جهت چیزهای ثابت و پایداری وجود دارند. زبان ما که محدود به کلمه‌هاست نمی‌تواند جریان دائمی و بی‌وقفه‌ی هستی را درک کند. هراکلیتوس می‌گوید که زبان ابزاری ناکافی برای شرح و بیان واقعیت است.

بسیاری از اظهارات فلسفی از نظر ویتگنشتاین فریبنده‌اند، به این معنی که هر چند آن‌ها عمیقاً مهم به نظر می‌رسند اما روشن نیست که چه تأثیری بر چیزها دارند و آیا اصلاً فرقی به حال چیزی ایجاد می‌کنند یا نه. تصور کنید که هراکلیتوس بعدازظهری را با پارمنیدس، که تغییر را ناممکن می‌داند، در کنار رودخانه (یا، به عبارتی، سیلان دائماً در حال تغییر لحظه‌هایی که مانند رود گذرا هستند) بگذراند. چه بسا بحث داغی درباره‌ی همسانی یا ناهمسانی  رودخانه‌ی مزبور دربگیرد اما پس از آن هر دو می‌توانند به شنا بروند، برای تجدید قوا نوشابه‌ی خنکی بنوشند، یا برای ماهی‌گیری کردن با استفاده از طعمه‌ی مگس چکمه‌های لاستیکی ماهی‌گیران را به پا کنند. هیچ یک از این فعالیت‌ها ذره‌ای تحت تأثیر مفروضات مابعدالطبیعیِ طرفین این بحث قرار نمی‌گیرد.

ویتگنشتاین تصور می‌کند که می‌توانیم با تشبیه حرف‌های مردم به حرکت‌های موجود در یک بازی چنین بحث و اختلاف نظرهایی را روشن‌تر سازیم. درست همان طور که هر حرکتی در بازی شطرنج وضعیت بازی را تغییر می‌دهد، هر حرکتِ گفتگویی نیز وضعیت بازی‌ای را که او آن را بازیِ زبانی می‌نامد تغییر می‌دهد. مقصود از سخن گفتن، مثل مقصود از حرکت دادن مهره‌های بازی شطرنج، انجام دادن کاری است. اما یک حرکت فقط وقتی به حساب می‌آید که آن حرکت در آن بازی باعث چیدن صحنه‌ای یا زمینه‌ای خاص شده باشد. برای سر در آوردن از بازی شطرنج، لازم است بتوانید اسب را از فیل تشخیص دهید، بدانید که مهره‌های متفاوت چگونه حرکت می‌کنند، و از این قبیل. قرار دادن مهره‌ها روی صفحه در آغازِ بازی زنجیره‌ای از حرکت‌ها نیست بلکه فقط چیزی است که  انجام می‌دهیم تا بازی را در وهله‌ی نخست ممکن سازیم.

ویتگنشتاین سعی نمی‌کند که آرزوی ما را برای استعلا برآورده کند بلکه می‌کوشد عادت به آن آرزو را کلاً از سرِمان بیندازد.

به نظر ویتگنشتاین، یکی از شیوه‌های گمراه شدن ما به واسطه‌ی زبان این است که عملِ بیانِ قاعده و عملِ چیدنِ صحنه در همان واسطه‌ای روی می‌دهد که حرکت‌های واقعیِ بازیِ زبانی ــ یعنی در کلمات. «رودخانه در حال طغیان کردن است» و «کلمه‌ی رودخانه یک اسم است» هر دو، از حیث دستور زبان، جمله‌های انگلیسی درست و دقیقی هستند اما فقط اولی در بازی زبانی یک حرکت است. دومی قاعده‌ای برای کاربرد زبان را بیان می‌کند: مانند این است که بگوییم «فیل به صورت متقاطع حرکت می‌کند»، این دیگر حرکتی در بازی زبانی نیست، همان طور که نشان دادنِ این که فیل چگونه حرکت می‌کند حرکتی در شطرنج نیست.

ویتگنشتاین می‌خواهد که دریابیم که آن‌چه هراکلیتوس و پارمنیدس درباره‌ی آن با هم اختلاف نظر دارند واقعیتی درباره‌ی رودخانه نیست بلکه قواعدی برای سخن گفتن درباره‌ی رودخانه است. هراکلیتوس بازی زبانی جدیدی را پیشنهاد می‌دهد: بازی‌ای که در آن قاعده‌ی کاربرد کلمه‌ی رودخانه ما را از این سخن بازمی‌دارد که بگوییم در رودخانه‌ی واحدی دو بار قدم گذاشته‌ایم، درست همان طور که قواعدِ بازیِ زبانیِ خودمان، ما را از این سخن بازمی‌دارد که بگوییم لحظه‌ی واحدی در دو دوره‌ی زمانیِ متفاوت سپری شده است. پیشنهادِ قواعد بدیل یا متفاوت اِشکالی ندارد، به شرط آن که به روشنی بگویید کاری که انجام می‌دهید این است. اگر بگویید: «شاه درست مثل وزیر حرکت می‌کند،» یا چیزی نادرست درباره‌ی بازی شطرنجِ ما می‌گویید یا شکل دیگری از این بازی را ارائه می‌دهید ــ که ممکن است خوب از آب درآید یا درنیاید. مشکل هراکلیتوس آن است که او تصور می‌کند درباره‌ی رودخانه سخن می‌گوید و نه قواعد ــ و، در این حالت، او کاملاً برخطاست. به نظر ویتگنشتاین، اشتباهی که اغلب در فلسفه می‌کنیم این است که تصور می‌کنیم داریم کاری را انجام می‌دهیم در حالی که در واقع داریم کار دیگری را انجام می‌دهیم.

اما اگر گفته‌ی مربوط به رودخانه را اشتباهی محض بدانیم و آن را کنار بگذاریم، هیچ چیز از آن نمی‌آموزیم. ویتگنشتاین هشدار می‌دهد که «به لحاظی نباید از پرداختن به اشتباهات فلسفی بیش از حد پرهیز کنیم زیرا آن‌ها شامل حقایق بسیاری هستند». هراکلیتوس و پارمنیدس به خاطر تفاوت‌های متافیزیکیِ‌شان با هم، چه بسا اصلاً کار متفاوتی انجام نداده باشند، اما آن تفاوت‌های متافیزیکی گویای نگرش‌های عمیقاً متفاوت آن‌ها به هر کاری است که انجام می‌دهند. این نگرش ممکن است ژرف یا سطحی، جسورانه یا بزدلانه، مطبوع یا ناخوشایند باشد، اما نه درست است نه نادرست. به همین قیاس، قواعد بازی نه درست‌اند نه نادرست ــ آن‌ها معیاری‌اند که به کمک آن‌ها تعیین می‌کنیم که آیا حرکت‌های درون بازی درست‌اند یا غلط ــ اما این که کدام بازی‌ها از نظر شما ارزشِ بازی کردن دارد، و این که هنگام بازی چگونه قواعد را درک می‌کنید، چیزهای زیادی درباره‌ی شما می‌گوید.

پس چه چیزی ما ــ و هراکلیتوس ــ را بر آن می‌دارد که این ابرازِ نگرش را امری متافیزیکی تلقی کنیم؟ به خاطر داشته باشید که هراکلیتوس می‌خواهد بازی‌های زبانی ما را اصلاح کند زیرا تصور می‌کند که آن‌ها نحوه‌ی واقعیِ بودنِ چیزها را به اشتباه نشان می‌دهند. اما فکر می‌کنید چه باید بکنید تا بتوانید ارزیابی کنید که آیا بازی‌های زبانی ما کم و بیش واقعیتی غایی را نشان می‌دهند یا نه. باید دو چیز را مقایسه کنید: بازی زبانی ما و واقعیتی که آن بازی می‌خواهد نشان دهد. به عبارت دیگر، باید واقعیت را آن گونه که به خود نشان می‌دهیم با واقعیتِ فارغ از هر نشان‌دادنی مقایسه کنید. اما این معنایی ندارد: شما چگونه می‌توانید به خودتان نشان دهید که چیزها فارغ از هر نشان‌دادنی چگونه دیده می‌شوند؟

این امر که چه بسا حتی وسوسه می‌شویم که خیال کنیم توانایی چنین کاری را داریم گویای شوق و اشتیاق عمیقاً انسانی برای بیرون آمدن از پوست خود است. ما می‌توانیم احساس کنیم که در دام هستیِ جسمانی و محدودبه‌زمانِ خود گیر افتاده‌ایم. نوعی انگیزه و شور و شوق مذهبی وجود دارد که می‌خواهد از این حد و مرز رهایی یابد: می‌خواهد از خویشتن متناهی و محدود ما فراتر رود و با نامتناهی ارتباط یابد. انگیزه‌ی مذهبی ویتگنشتاین ما را به جهتی متضاد می‌راند: او سعی نمی‌کند که آرزوی ما را برای استعلا برآورده کند بلکه می‌کوشد عادت به آن آرزو را کلاً از سرِمان بیندازد. رهایی‌ای که او به ما می‌دهد رهایی از خودِ محدودمان نیست بلکه رهایی برای خودِ محدودمان است.

مأخذ قول ویتگنشتاین درباره‌ی هراکلیتوس نسخه‌ای تایپ‌شده در اوایل دهه‌ی ۱۹۳۰ است، یعنی هنگامی که ویتگنشتاین تازه دست به تکمیل فلسفه‌ی متأخرش زده بود که پس از مرگش در کتابی با نام پژوهش‌های فلسفی (۱۹۵۳) منتشر شد. بخشی از آن‌چه این اثر اخیر را خاص می‌کند نحوه‌ی در هم آمیختن دو ویتگنشتاین با هم است: ویتگنشتاینی که هر مسئله‌ای را از دیدگاهی مذهبی می‌بیند و ویتگنشتاینی مهندس با فکری عمل‌گرا. نظریه‌پردازی‌های متافیزیکی، از نظر ویتگنشتاین، مانند دنده‌هایی هستند که در ماشین زبان از جای خود در رفته‌اند و هرز می‌گردند. ویتگنشتاینِ مهندس می‌خواهد که این ماشین را وادارد که به آرامی و با هماهنگی کار کند. و این دقیقاً همانجایی است که این بینش روحی جای می‌گیرد: هدف ما، اگر به درستی فهمیده شود، نه استعلا بلکه  درون‌ماندگاری‌ای است که کاملاً غنی شده است. از این نظر، او مخصوصاً به طور فنی و عملی به آرمانی توجه می‌کند که در عرفان از مایستر اِکهارت گرفته تا بزرگان مکتب ذِن بیان شده است: تمام چیزی که به آن نیاز داریم نه رسیدن به وضعیت کمال بلکه تشخیص دادنِ این است که، در این لحظه، در چه وضعیتی هستیم.

 

برگردان: افسانه دادگر


دیوید ایگان استادیار مهمان در دپارتمان فلسفه در سیتی یونیورسیتی در نیویورک است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

David Egan, ‘Can you step in the same river twice? Wittgenstein v Heraclitus’, Aeon, 9 August 2019.