تاریخ انتشار: 
1398/10/28

چرا باور به انحطاط برگشت‌ناپذیر دنیا خطرناک است

جرمی ادلمن

telegraph

امروزه این پیام از همه‌جا به گوش می‌رسد: جهانی که می‌شناسیم در آستانه‌ی واقعه‌ای سهمناک است. از احزاب راستگرا می‌شنویم که «غرب» و «تمدن یهودی-مسیحی» در میان گاز‌انبر خارجیهای غیر وفادار و تندروهای بومیِ چهره‌پوشیده گرفتار شده‌ است. زوال‌گرایی چپ‌گرا، درباره‌ی کودتاها، رژیم‌های نظارت‌گر و فروپاشی چاره‌ناپذیر (هر چند تشخیص‌اش سخت است) هشدار می‌دهد. به نظر ولفگانگ اشتریک، جامعه‌شناس پیامبرمآب آلمانی، یا سرمایه‌داری دوام می‌آورد یا دموکراسی. اشتریک مانند بسیاری از مدافعانِ موضعِ زوال‌گرایی تنها گزینه‌های موجود را رنج‌خانه یا بهشت می‌داند. او مانند بسیاری افراد مشابهِ پیش از خود، اصرار دارد که ما از راهروی منتهی به دوزخ عبور کرده‌ایم. او در کتاب سرمایه‌داری چگونه پایان خواهد یافت؟ ادعا می‌کند که «سرمایه‌داری در آینده‌ی قابل پیش‌بینی در برزخ خواهد بود، در حالتی که بر اثر افراط خودش، مرده یا در حال مرگ است اما هنوز پابرجاست، زیرا هیچ‌کس قدرت کنار زدن جسد آن را از سر راه ندارد». 

در واقع، ایده‌ی افول چیزی است که تندروهای چپ و راست درباره‌ی آن توافق دارند. جولیان آسانژ، نماد پوپولیسم آخرالزمانی، از سوی نئونازی‌ها و جنگجویانِ عدالت اجتماعی به یکسان حمایت می‌شود. او خطاب به یک گزارش‌گر گفت که قدرت آمریکایی که سرچشمه‌ی همه‌ی تباهی‌های کره‌ی زمین است، مثل قدرت روم رو به افول است. او با لبخندی زمزمه کرد: «همین می‌تواند آن شروع باشد» و آن را مانند وِردی از زبان یک فرشته‌ی منتقم تکرار کرد. 

سایه‌ی بزرگی از افول امپراتوری روم همچون یک سابقه‌ی محتمل بر آینده افتاده است. بنابراین، تاریخ‌نگاران جهان هم در پیش‌گویی آخرالزمان نقش دارند. در همان زمانی که نخستین جلد از کتاب تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری روم (۱۷۷۶) چاپ شد، استعمارگران آمریکایی با اربابان قدیمی خود خداحافظی کردند؛ و برخی همین واقعه را بدشگون می‌دانستند. جنگ جهانی اول آخر‌الزمان‌گرایی را به جهان مدرن آورد. مشهورترین نسخه‌ی این اندیشه کتاب افول غرب (۱۹۱۸)اثر اسوالد اشپنگلر بود. کشتار فلامان‌ها و همه‌گیر شدن آنفولانزا در سال ۱۹۱۸ (که تا پنج درصد از جمعیت جهان را از میان برد) افول غرب را برای آن دوران بسیار مناسب جلوه داد. اشپنگلر به این موضوع پیچ و تاب دیگری هم داد: او پیش‌بینی کرد که تا پایان قرن بیستم، تمدن غربی نیازمند مدیری با قدرت نامحدود خواهد بود که آن را نجات دهد، ایده‌ای که استبدادطلبان از آن زمان با هیجان و خوشحالی مکرراً از آن استفاده کرده‌اند.

این انتظار که ماجرا به زودی تمام شود، تقریباً همواره جزئی از وضعیت مدرن بوده است. آنچه در این میان تغییر می‌کند، این است که این پایان چگونه رقم خواهد خورد. آیا پایان حادثه‌ای چون مصائب کتاب مقدس، یعنی نوعی ویرانی بزرگ خواهد بود؟ یا مانند نظریه‌ی کمبود غذای مالتوس یا دیدگاه زوال اخلا‌ق‌گرایان تدریجی‌تر خواهد بود؟ 

زوال‌گرایی در عصر ما از یک جنبه‌ مهم است. تنها غربیها نیستند که به دردسر افتاده‌اند؛ در نتیجه‌ی جهانی‌شدن، این روند بقیه‌ی جهان را نیز فرا گرفته است. در واقع، همه‌ی ما به عنوان نوع انسان در این مخمصه افتاده‌ایم؛ نتیجه‌ی حتمی زنجیره‌های عرضه‌ی جهانی کالا و تغییرات اقلیمی این است که همه با هم در آستانه‌ی ششمین انقراض کلی قرار گرفته‌ایم. باید نگرانی درباره‌ی شیوه‌ی زندگی را کنار بگذاریم و نگران خود زندگی باشیم. 

دیدگاه‌های زوال‌گرایانه (Declinisms) ویژگی‌های مشترکی دارند. آنها در دوره‌های آشوب و عدم اطمینان، خریداران بیشتری دارند. آنها همچنین از این گرایش مشترک برخوردارند که فکر می‌کنند احتراز از حلقه‌های آتش جهنم تنها از طریق نوعی رنج بزرگ یا یک شخصیت کاریزماتیک بزرگ امکان‌پذیر است. 

اما بیش از هر ویژگی دیگری، این نظریه‌ها در این مورد اشتراک دارند که نشانه‌های بهبود وضعیت را نادیده می‌گیرند، نشانه‌هایی که حاکی از وجود راه‌هایی کم‌دردسرتر برای خروج از مشکلات هستند. زوال‌گرایان یک نقطه‌ی ضعف بزرگ دارند زیرا به جای شیوه‌های معمولی که به شکل ملالت‌آوری از قطعیت خالی‌اند، مجذوب راه‌های جایگزینی‌‌ هستند که شجاعانه، قاطعانه و جامع هستند. چرا باید چیزی نسبی و ناقص را انتخاب کنیم وقتی می‌توانیم کل نظام را واژگون کنیم؟

زوال‌گرایان یک نقطه‌ی ضعف بزرگ دارند زیرا به جای شیوه‌های معمولی که به شکل ملالت‌آوری از قطعیت خالی‌اند، مجذوب راه‌های جایگزینی‌‌ هستند که شجاعانه، قاطعانه و جامع هستند.

زوال‌گرایان ادعا می‌کنند که تصویر بزرگ‌تر را می‌بینند. تصاویری که ارائه می‌کنند عظیم، جامع و کلی است. مثلاً یکی از پرفروش‌ترین‌ کتاب‌های تاریخ را در نظر بگیرید، یعنی کتاب محدودیت‌های رشد (۱۹۷۲)از باشگاه رم. بیش از ۳۰ میلیون نسخه از این کتاب به بیش از ۳۰ زبان مختلف به فروش رفته است. این «پروژه درباره‌ی مخمصه‌ی بشریت» به خوانندگان هشیارِ خود تصویری از افول بشریت ارائه داد و با اطمینانی بدبینانه از «چرخه‌های بازخورد منفی» و «بر‌هم‌کنش»ها سخن گفت. در واقع، این کتاب نقاط مشترک زیادی با کتاب کشیش محترم توماس مالتوس داشت، از جمله وسواس نسبت به بازده کاهنده (diminishing returns). مالتوس که دل‌مشغول فرسایش زمین‌های حاصل‌خیز بود، نمی‌توانست منابع بازده فزاینده را، دستکم در ابتدا، ببیند. برخی از دوستانش سرانجام او را متقاعد کردند که تولید ماشینی و استعمارگرایی مشکل کمبود غذا برای افراد فزاینده را حل می‌کند؛ در نسخه‌های بعدی کتابش مقالاتی درباره‌ی اصول جمعیت (۱۷۹۸)به موضوع پیچ و تاب داد و این مطلب را بیان کرد. به همین شکل، تحلیل‌گران سیستم‌ها در مؤسسه‌ی فناوری ماساچوست تمام جهان را شبیه‌سازی کردند اما نتوانستد تصاویر کوچکی از نبوغ، حل مسئله و سازگاری با موقعیت را بپذیرند، تصاویری که بعضی از آن‌ها اثری معکوس داشتند و چنان منابع فراوانی از کربن را در اختیار می‌گذاشتند که می‌توانستیم تا چند نسل برای تمام کره‌ی زمین غذا تهیه کنیم. 

یک صدای ناساز با این روند در دهه‌ی ۱۹۷۰ آلبرت او. هیرشمن بود. او نگران گرایش عمومی به سخن گفتن از پایانی نافرجام بود. او هشدار می‌داد که پیش‌بینی‌های هولناک می‌توانند ناظران دورنمای آینده را از مشاهده‌ی نیروهای جبران‌کننده و داستان‌های مثبت و نشانه‌های راه‌حل‌های ممکن بازدارد. این موضوع علت دارد: زوال‌گرایان رنج فزاینده‌ی تغییر را با نشانه‌های پایان گرفتن تمامی نظام اشتباه می‌گیرند. زوال‌گرایی از این امکان غافل است که در پس افول روش‌های قدیمی ممکن است روش‌های تازه‌ای راه خود را باز کنند. 

اگر تاریخ به ندرت با پیش‌بینی‌های زوال‌گرایانه منطبق است، چرا گرایش به این طرز فکر ادامه می‌یابد؟ از نظر هیرشمن، ریشه‌ی این موضوع را می‌توان در شیوه‌ی پیامبرانه جستجو کرد. این شیوه برای روشنفکرانی که به «بنیادگرایی» گرایش پیدا کرده‌اند، جذاب است. چنین روشنفکرانی ترجیح می‌دهند که مشکلات اجتماعی را به علت‌هایی لاینحل مرتبط کنند. انقلابیون معتقدند که آلترناتیو آرمان‌شهر‌گونه در آینده امکان‌پذیر است. مرتجعان معتقدند که آینده نوعی ویران‌شهر است. نتیجه نوعی شیوه‌ی تفکر «خصمانه» است، اعتقاد به این که تاریخ از یک نظام بزرگ منسجم و سراسری به نظام دیگری با همین ویژگی‌ها حرکت می‌کند. در مقایسه با پیشرفت‌ها، مصالحه‌ها و کوتاه‌آمدن‌های کوچک (که چقدر ملالت‌آورند!) چشم‌انداز عظیم نوعی تحول کامل جذابیت‌های بسیاری دارد. ‍

ترجیح دادنِ شجاعت و عظمت خطراتی دارد. ناتوانی از دیدن موفقیت‌های بی‌سر‌وصدا و علائم نویدبخش در بحران منتهی به نوعی تحول، معمولاً باعث ویرانی بیشتر می‌شود، نه سازندگی. هیرشمن به هزینه‌های زوال‌گرایی پی برده بود. او که در آلمانِ دوران وایمار بزرگ شده بود، شاهد آن بود که چگونه کشورش در «دامی ایدئولوژیک» گرفتار شد و در اوایل دهه‌ی ۱۹۳۰ دچار دوگانگی‌های افراطی شد. در همین زمان بود که کمونیست‌ها و فاشیست‌ها، که در مورد هر چیز دیگری با هم مخالف بودند، با توافق یکدیگر جمهوری را از هم گسیختند تا آرمان‌شهر‌های خود را دنبال کنند. 

چند دههی بعد هیرشمن شاهد آن بود که چگونه ساکنان آمریکای لاتین از چشم‌انداز اصلاحات دموکراتیک ناامید شدند. آن‌ها به درون حالتی لغزیدند که او آن را fracasomanía (گرایش به دیدن شکست در همه‌جا) می‌خواند و پیشرفت‌های واقعی و گام‌به‌گام و موفقیت‌هایی را که در حد آرزوهای بزرگ نبود، کنار گذاشتند. و دلیل این که این راه‌حل‌ها در آن حد نبودند این بود که انحطاط آمریکای لاتین اصلاحات دموکراتیک را نیز در بر گرفته بود. نتیجه آن بود که به دیدگاه‌های هر چه افراطی‌تر و وسوسه‌‌ی عمل مستقیم دل سپردند. دانشجویان دانشگاه بوئنوس‌آیرس به صف چریک‌های شهری پیوستند. در سر دیگر طیف، ارتجاع‌گرایان آرژانتینی از پایان گرفتن تمدن غرب فغان می‌کردند و به جوخه‌های مرگ شبه‌نظامی روی آوردند. وقتی در نهایت در مارس ۱۹۷۶ کودتا اتفاق افتاد، حاکمان نظامی خود را به عنوان «فرایند باز‌آرایی ملت» تقدیس کردند. وقتی پنهان یا فراری شدنِ دوستان نزدیک هیرشمن آغاز شد، او حس دردناک تکرار گذشته را داشت. او دوباره شروع به دیدن همان کابوس‌های ایدئولوژیک جوانی‌اش کرد. وقتی ناشران آلمانی از او خواستند که مقدمه‌ای ویژه برای ترجمه‌ی آلمانی کتاب کلاسیک خود با عنوان خروج، اعتراض و وفاداری (۱۹۷۰)بنویسد، خاطرات سال ۱۹۳۳ برلین دوباره به او هجوم آوردند. 

مشکل زوال‌گرایی این است که محاسن عالی‌ترین راه‌حل‌های ناممکن برای مشکلات بنیادین‌مان را تأیید می‌کند. همچنین دل‌زدگی‌هایی را که در اثر تغییرات واقعی ما را به خود دچار کرده‌اند، تشدید می‌کند. این به معنی آن نیست که بگوییم مشکلاتی ریشه‌ای وجود ندارند. اما این که آن‌ها را شواهد نوعی مرگ گریزناپذیر بدانیم می‌تواند خلاقیت ما را تضعیف کند و ما را به صدور هشدارهایی وادارد که تنها گزینه‌های موجود را تغییر کامل یا نابودی می‌دانند. 

 

برگردان: پویا موحد


جِرِمی ادِلمَن استاد تاریخ در دانشگاه پرینستون است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Jeremy Adelman, ‘Why the idea that the world is in terminal decline is so dangerous’, Aeon, 1 November 2017.