«شبی به درازای دوازده سال»، سرودی در ستایش پیروزی اراده
Latido Films
ادواردو گالیانو، نویسندهی نامدار اروگوئهای که پس از کودتای نظامیان در مونتهویدئو بازداشت شد، میگوید: «مرا در اتومبیلی چپاندند و بردند و در سلولی محبوس کردند. اسمم را با ناخن روی دیوار خراشیدم. شبها صدای داد و فریاد میشنیدم. بعد از چند روز آزاد شدم. من همیشه خوششانس بودهام.»
اما بخت یارِ هزاران دگراندیش دیگر نبود. در فاصلهی سالهای ۱۹۸۵-۱۹۷۳ حدود ۵۰۰۰ فعال سیاسی در اروگوئه زندانی شدند، امری که این کشور را از نظر سرانهی زندانیان سیاسی در رتبهی نخست دنیا قرار داد. «شبی به درازای دوازده سال» (۲۰۱۸) داستان سه تن از این زندانیان را روایت میکند.
سپتامبر ۱۹۷۳. نظامیان در پی کودتا بر اروگوئه حاکم شدهاند و به سرکوب چپگرایان مشغولاند. در یکی از شبهای دلگیر پاییز در عملیات محرمانهای ۹ عضو زندانی جنبش توپامارو را از سلولهایشان میربایند. در دوازده سال آینده این 9 نفر را بین چند بازداشتگاه سرّی در گوشه و کنار کشور جابهجا میکنند و آنها را در معرض شکنجههای گوناگونی همچون ادرار در لیوان آب آشامیدنی و القای حس خفگی (اما نه با آب بلکه با گازوئیل) قرار میدهند تا از نظر روانی از پا درآیند. یکی از فرماندهان میگوید: «چون نمیتوانیم آنها را بکشیم، میخواهیم آنها را به ورطهی جنون بکشانیم.» افسر دیگری با اشاره به چهرههای ژولیده و درهمتکیدهی آنها با ریشخند میگوید: «کاش قیافهی خودتان را میدیدید، شمایی که میخواستید دنیا را عوض کنید حالا این شکلی شدهاید.» سپس با تأکید بر گروگان بودن آنها میافزاید که همیشه جوخهی آتش بشریت را نجات داده است و اگر همقطاران «فتنهگر»شان دست از پا خطا کنند بیدرنگ آنها را خواهند کشت.
این وضع سالها ادامه مییابد. این ۹ نفر در سلولهای انفرادی در اعماق زمین محبوساند و حتی به ندرت با سربازان چشم در چشم میشوند زیرا زندانبانان آب کثیف و غذای نامطبوعشان را با طناب به پایین میفرستند. انگشتهای زندانیان خونین است زیرا باید سکوت محض را رعایت کنند و در نتیجه برای ارتباط با یکدیگر چارهای جز این ندارند که با ضربه بر دیوار کُد مورس بفرستند تا اخباری نظیر نتیجهی مسابقهی آواز یوروویژن و مرگ ژرژ پمپیدو، نخست وزیر فرانسه، را با یکدیگر در میان بگذارند. به عبارت دیگر، برای ناچیزترین ارتباط انسانی نیز باید بهای سنگینی بپردازند.
شبی به درازای دوازده سال با تمرکز بر سه تن از این زندانیان به ما نشان میدهد که چگونه بهرغم این شرایط هولناک، دوام آوردند و توانستند به لطف ارادهی نیرومند خود در عالمِ خیال، جهان دیگری بیافرینند تا از واقعیتی که آنها را در کام جنون فرو میبرد، بگریزند. برای مثال، آنها به بازی شطرنج ذهنی روی میآورند و با ارسال کد مورس یکدیگر را از حرکات مهرههای خیالی شطرنج خود باخبر میسازند یا خود را در رؤیا کنار عزیزانشان تصور میکنند تا به اختلال روانی دچار نشوند. یک نمونهی جالب دیگر هنگامی رخ میدهد که یکی از آنها میشنود که سربازی با دیگری از دلدادگیاش سخن میگوید. زندانی سرباز را قانع میکند که کاغذ و قلمی بیاورد تا نامهی عاشقانهای خطاب به معشوقش بنویسد. بعد از مدتی، گروهبانی که از قریحهی ادبی این زندانی باخبر شده است، کاغذ و قلم به دست او میدهد تا به معشوق او هم نامهای بنویسد! در ازای آن، گروهبان، بر خلاف مقررات سفت و سخت زندان، مداد و دفتر یادداشتی به زندانی میدهد که در حکم مصالح ساختمانیِ مأوای ذهنی اوست.
اما این سه زندانی کیستاند؟ کسانی که پس از آزادی از زندان به برخی از مهمترین شخصیتهای اروگوئهی معاصر تبدیل شدند: اِلوتریو فرناندز هوییدوبرو، سناتور و وزیر دفاع اروگوئه (۲۰۱۶-۲۰۱۱) با نقشآفرینی آلفونسو تورت که سینمادوستان ایرانی حضور خاطرهانگیز او در فیلمهای «ویسکی» و «روز بدی برای ماهیگیری» را به یاد دارند؛ مائوریسیو روزِنکوف، شاعر، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار نامداری که از سال ۲۰۰۵ مدیر فرهنگی شهرداری مونتهویدئو بوده است (با نقشآفرینی چینو دارین که او را به لطف فیلمهای «قوانین ترمودینامیک» و «ملکهی اسپانیا» میشناسیم)؛ و، سرانجام، خوزه موخیکا، مشهور به «پِپه»، رئیس جمهور محبوب اروگوئه (۲۰۱۵-۲۰۱۰) که یکی از متواضعترین رهبران دنیا به شمار میرود زیرا ۹۰ درصد از حقوق ۱۲هزار دلاری ماهیانهاش را به مؤسسات خیریه بخشیده و از زندگی تجملی پرهیز کرده است. نقش او را هنرپیشهی سرشناس اسپانیایی، آنتونیو دو لا توره، بازی میکند که در بیش از هشتاد فیلم، از جمله آثار پدرو آلمودووار، رودریگو سوروگویان و آلبرتو رودریگوئز، ظاهر شده است.
این فیلم باور به این عقیده را در من تقویت کرد که، حتی وقتی اوضاع طوری باشد که فکر کنیم همه چیز از دست رفته است، باز هم نباید قدرت و استقامت انسان را دستکم بگیریم.»
افزون بر نقشآفرینی درخشان گروه بازیگری باید به فیلمنامهی منسجم (اقتباس از کتاب خاطرات سلول اثر الوتریو فرناندز هوییدوبرو و مائوریسیو روزنکوف) و موسیقی تأثیرگذار فیلم اشاره کرد که با حال و هوای اثر همخوانی دارد (برای مثال، چند بار بخشهایی از ترانهی «صدای سکوت» پل سایمون را میشنویم: مردم حرف میزدند بی آنکه صحبت کنند/مردم گوش میدادند بی آنکه بشنوند/ترانههایی مینوشتند که هیچ وقت خوانده نمیشد/و هیچکس جرئت نداشت که سکوت را بشکند/گفتم "احمقا مگه نمیدونید /سکوت مثل سرطان رشد میکنه...")
آلوارو برِکنِر، کارگردان فیلم که دو اثر قبلیاش روز بدی برای ماهیگیری (۲۰۰۹) و آقای کاپلان (۲۰۱۴) در دهها جشنوارهی بینالمللی به نمایش درآمده و جوایز گوناگونی را به خود اختصاص داده است، میگوید:
«وقتی همه چیز را از آدم بگیرند، چه برایش میماند؟ وقتی ارتباطش قطع شود، در انزوا قرار گیرد، هیچ محرک و نقطهی اتکای ملموسی نداشته باشد، حواسش کمکم به او خیانت میکنند. اما در کُنه وجودش چیزی هست که کسی نمیتواند آن را از او بگیرد: تخیلش. "شبی به درازای دوازده سال"، بیش از هر چیز، روایت هبوط در مُغاک است. این فیلم، که مبتنی بر داستانی واقعی است، نشان میدهد که چطور سه مرد به تدریج طی دوازده سال از هر آنچه داشتند بیبهره شدند. آنها روند جسمی و ذهنیای را پشت سر گذاشتند که هدفش به جنون کشاندن آنان و درهم شکستن ژرفترین مقاومت درونیشان بود. آنها مجبور شدند با بقایای انسانی خود، خویشتن را از نو بیافرینند تا از بوتهی یکی از دشوارترین آزمایشها روسفید بیرون بیایند.
برای نگارش فیلمنامه و ساختن این فیلم بیش از چهار سال تحقیق کردم. یکی از مشکلات این بود که نمیخواستم فیلمی معمولی دربارهی زندانیها بسازم بلکه میخواستم سفری در ژرفای وجود آدمی را به تصویر کشم. حرف نظامیها بسیار شفاف بود: "چون نمیتوانیم آنها را بکشیم، میخواهیم آنها را به ورطهی جنون بکشانیم." هدفم این بود که از بازآفرینی تاریخیِ دقیق رویدادها فراتر روَم و سفری زیباشناختی و حسی را ترسیم کنم که به بیننده نشان دهد چطور میتوان از این نبرد درونی جانِ سالم به در برد.
سه بازیگر اصلی روند آمادهسازی ذهنی و جسمیِ طاقتفرسایی را پشت سر گذاشتند (هر کدام حدود ۱۵ کیلوگرم وزن کم کردند) تا بتوانند تصویر دقیقتری از این اوضاع دشوار ارائه دهند. باید وقتی آنها را روی پرده میدیدیم خود را کنارشان احساس میکردیم، و به چیزی جز مبارزه برای انسان ماندن نمیاندیشیدیم.
این سفری غمانگیز اما بسیار ارزشمند بود، سرشار از دشواری و پیچیدگی. این فیلم باور به این عقیده را در من تقویت کرد که، حتی وقتی اوضاع طوری باشد که فکر کنیم همه چیز از دست رفته است، باز هم نباید قدرت و استقامت انسان را دستکم بگیریم.»
جالب این که تحقیقات جدید برخی از پژوهشگران نشان میدهد که «شکنجه نه تنها مؤثر نیست بلکه به سلامت روانی شکنجهگران هم آسیب میرساند.» برای مثال، شِین اومارا، استاد تحقیقات تجربی دربارهی مغز در ترینیتی کالج در دابلین، با بررسی بعضی از شیوههای رایج شکنجه نظیر «فشار روحی، درد، القاء حس خفگی در آب، حرارت دادن، گرسنه و بیخواب نگه داشتن» به این نتیجه رسیده است که «این شیوهها زندانی را ضعیف، گیج و آشفته میکند اما مفید نیست». او «با نقل قولی از ناپلئون بوناپارت در سال ۱۷۹۸ نشان میدهد که او مدتها پیش از پیدایش دانش عصبشناسی به بیهودگیِ شکنجه پی برده بوده و میدانسته که فرد شکنجه شده میخواهد رضایت شکنجهگر را جلب کند و بنابراین تنها سخنانی را بر زبان میراند که بابِ میل شکنجهگر است».
اما مهمترین نکته این است که این «محکومان» پس از آزادی، راه «حاکمان» را در پیش نگرفتند زیرا به خوبی میدانستند که دگرگونی و تحول واقعی تنها زمانی رخ خواهد داد که محکومان در زندگی شخصیِ خود از حاکمان پیروی نکنند. سلطهی حاکمان پیشین مبتنی بر خشونت و دروغ بود اما محکومان سابق «آشتی و حقیقت» را برگزیدند و سیاست را بر عشق و امید بنا نهادند نه ترس و نفرت. گویی آنها همنوا با مارتین لوتر کینگ میگفتند که «ما نمیپذیریم که بانک عدالت ورشکست شده باشد. ما نمیپذیریم که خزانههای بزرگ فرصت این کشور ته کشیده باشد...بیایید برای فرونشاندن عطش آزادیِ خود از جام خشم و نفرت ننوشیم.»
«شبی به درازای دوازده سال» سرودی در ستایش پیروزی اراده است، ارادهای که هیچ حکومت تمامیتخواهی قادر به درهم شکستن آن نیست.