قربانی کردن انسانها و الگوی تجارت دیجیتال
washingtonpost
در ۷ ژوئیه نامهی سرگشادهای در مجلهی هارپر منتشر شد که ۱۵۳ نفر از نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران آن را امضاء کرده بودند. این نامه در مجموع بیانیهای در دفاع از «آزادی بیان» تلقی شد. متن آن نسبت به اینکه «تبادل آزاد اطلاعات و دیدگاهها… هر روز محدودتر میشود» ابراز نگرانی کرده بود. اما گروه بزرگی از منتقدان نامه از جمله نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران دیگر، اظهار داشتند که خلاف این گفته صادق است. آنها در مقابل میگفتند که در مقایسه با گذشته امروزه تعداد بیشتری از مردم برای سخنان خود تریبون عمومی در اختیار دارند. به نظر آنها کسانی که اخیراً به دلیل شرکت در کارزارهای شبکههای اجتماعی اخراج یا مجبور به استعفا شدهاند، حاکی از «فرهنگ ملامت جمعی» (cancel culture) نیستند بلکه نشانهی گسترش آزادی بیان هستند. اکنون یک فرد عادی که شاهد بیعدالتی است یا با یک مقالهنویس پرنفوذ «نیویورک تایمز» موافق نیست، ابزارهای لازم برای افشای بیعدالتی و به چالش گرفتن آن ایدهها را در عرصهای عمومی مانند توئیتر در اختیار دارد.
این بحث ظاهراً بحثی دوقطبی بود اما در واقع نویسندگان نامه و منتقدانشان دیدگاه یکدیگر را کامل میکنند و دو روی یک سکهی دیجیتال هستند. به کسانی که قبلاً راهی به بحثهای مختلف نداشتند صدای تازهای داده شده است و منتقدان نامه از این موضوع ستایش میکنند. این موضوع نتیجهی مستقیم وجود بسترهای تعامل موجود در شبکههای اجتماعی است و در حال بازآرایی صحنهی سیاسی آمریکاست. در عین حال، لیبرالهای سنتی که نامه را امضاء کردهاند و از «فرهنگ ملامت جمعی» انتقاد میکنند، وجود «فضای خفقانآور» (stifling atmosphere) را محکوم میکنند، فضایی که بسترهای تعامل دیجیتالی مانند توئیتر به وجود آوردهاند. فارغ از اینکه در هر نبرد خاص در جنگهای مکرر آزادی بیان چه کسی پیروز شود، هر دو طرف این تضاد قدرت، کلیت سیستمی را تقویت میکنند که این ماجرا در چارچوب آن جریان دارد. و بنابراین میتوان الگویی را مشاهده کرد که بزرگتر و مهمتر از جزئیات بحثهای سیاسی پرهیجان و تازه است. آنچه به فرهنگ کنونی شکل داده است نه استدلالها و ایدههای گروههای خاص سیاسی بلکه ساختار بسترهای دیجیتال است.
و این ساختار چیست؟ این عرصهی تقابل و برخورد دائمی میان شکایتهای انباشته است که در درون یک برنامهی گسترده و غیرمتمرکزِ نظارتی گرد آورده میشود. شیوهی برنامهنویسیِ رایانهای بسترهای گوناگونِ تعامل در شبکههای اجتماعی که اکنون مشارکت عمومی در آنها انجام میشود، ما را تشویق میکند که دلیلی برای نفرت از یکدیگر بیابیم. الگوریتمهایی که در توئیتر و فیسبوک رفتارهای خاصی را تشویق میکنند و پاداش میدهند، عمیقترین امیال و غریزههای انسانی ما را به بازی میگیرند تا نمایشهای پرهیجانی از خشونت و قربانیِ نمادین را به وجود آورند. اغلب اوقات خشونت و نمایش ظاهراً شبیه یک بازی یا کار تفریحی به نظر میرسد. بنابراین، اگر کسی آن را بیش از حد جدی بگیرد در معرض این خطر قرار دارد که برچسب هوچیگری یا ارتجاعی بودن بخورد. اما دقیقاً همین جنبهی بازیگونهی این بسترهاست که ما را به ادامهی بازی تشویق میکند. ادامهی بازی و ادامهی پرداخت، زیرا نهایتاً، موضوع اصلی در اینجا کسب سود است.
اختلافهایی که بر سر آزادی، عدالت و دیگر ایدههای شریف به وجود میآیند، نقشهایی از پیش تعیینشدهاند. این نقشها در بزرگترین مسابقات خروسجنگی انسانی که تا به حال طراحی شده و بر پیشرفتهترین فناوریها مبتنی است، اجرا میشوند، مسابقاتی که ذات مبارزات انسانی را برای بسترهای تکنولوژیک تعامل که تمام این قمارخانه را اداره میکنند، به قماری همیشه-برنده تبدیل کرده است.
بسترهای جدید سخن گفتن و بیان افکار خویش علاوه بر اینکه آزادیهای گستردهتری را به همراه دارند با هوشیاری دائمی طرفهای بالقوه متخاصم برای جلوگیری از انحراف دیگران همراهاند. این پویایی نه به مؤسسات فرهنگیِ قدیمیتر اختصاص دارد و نه به گفتارگاههای آنلاین که ظاهراً اکنون بر تصمیمهای آن مؤسسات تسلط دارند. در دهههای اخیر شاهد تغییری وسیع به سوی شبکههای گشودهای بودهایم که تحت نظارت غیرمتمرکز هستند. برای مثال، زندانها میتوانند کوچکتر شوند زیرا زندانیان سابق میتوانند با پابندهای مجهز به مکانیاب تحت نظر باشند. کارتهای دیجیتال اعلام ورود، امکان نظارت غیرمتمرکز در محل کار و گسترش دورکاری را فراهم کرده است. با انتقال کلاسهای مدارس و دانشگاهها به فضای آنلاین، دانشجویان از محدودیت در مؤسسهای که در یک مکان فیزیکی بسته قرار دارد آزاد خواهند شد اما این آزادی با سیستمهای تکنولوژیکی همراه خواهد بود که از برخی جهات بخش بسیار بزرگتری از زندگی دانشجویان را محدود خواهد کرد.
شبکههای اجتماعی کاربران را به کار میگیرند تا به عنوان مأموران خودجوش تحمیل اجتماعی و ایدئولوژیک عمل کنند.
آزادی ناشی از شبکههای اجتماعی نیز به قیمت نظارت دائمی به دست میآید. الصاق مکان ارسال مطالب روی پستها نظارت بر موقعیت فیزیکی شخص را آسان میکند. همگام با دنبال کردن موقعیت فیزیکی افراد، بسترهای تعامل دیجیتال همچون یک سیستم موقعیتیاب اجتماعی و ایدئولوژیک عمل میکنند. این موضوع سبب میشود که وسایل مفیدی در دست دولتها باشند و آنها بتوانند شهروندان را زیر نظر بگیرند، و به همین میزان نیز وسایلی در دست شهروندان برای زیر نظر داشتن یکدیگر هستند. شبکههای اجتماعی کاربران را به کار میگیرند تا به عنوان مأموران خودجوش تحمیل اجتماعی و ایدئولوژیک عمل کنند. این کار در یک سیستم نظارت غیرمتمرکز انجام میشود که اثرگذاری شکل خودجوش آن به اندازهی اثرگذاری شکل دولتی آن است.
نظارت افقی که در نامهی هارپر مورد انتقاد قرار گرفته، از محیط نخبگان فرهنگی که نویسندگان نامه نگراناش هستند بسیار فراتر میرود. بعضی موارد «ملامت جمعی» در مورد افرادی کمشهرت که اخیراً مورد توجه رسانهها قرار گرفته نشان میدهد که شهروندان معمولی که شهرتی ندارند نیز با همان واکنش انتقامی مواجه میشوند که اشخاص مشهور رسانهها با آن مواجهاند. یک کارمند مکزیکیآمریکایی شرکت گاز و برق سندیگو ضمن رانندگی درگیر بگومگو شد و کمی بعد در توئیتر محکوم شد که با دست حرکتی به نشانهی برتریطلبی سفیدپوستان انجام داده است. کسی که این تصاویر را ضبط کرده بود بعداً اذعان کرد که ممکن است حرکت دست او را به اشتباه تفسیر کرده باشد اما با وجود این، استخدامکنندهی او، تحت فشار قضاوتگران خشمگین شبکههای اجتماعی او را اخراج کرد. صاحب یک کسبوکار کوچک در مینیاپولیس وقتی مشخص شد که دختر نوجواناش پستهایی آزارنده در توئیتر و اینستاگرام گذاشته، مجبور به تخلیهی محل کار خود شد و اغلب مشتریاناش را از دست داد. در این موارد هم آزادی بیان گسترشیافته در شبکههای اجتماعی و هم کارکرد تنبیهی «همتا علیه همتا» (peer-to-peer) کاملاً مشهود است.
این وقایع و وقایع مشابه در مورد افراد مشهور که در نامهی هارپر به آنها اشاره شده، از الگویی چنان قابل پیشبینی تبعیت میکند که انگار روال آن به یک الگوریتم شبیه شده باشد و به یک معنا شبیه هم شده است. بسیاری افراد با تعابیری کهنه مانند «تعقیب ساحرهها» و «تفتیش عقاید» و امثال آن دربارهی این نوع رفتارهای جمعی آنلاین سخن میگویند. چنین تعبیرهایی ممکن است اغراقآمیز به نظر برسند اما حاکی از این درک شهودی درست هستند که اختلافات آنلاین معمولاً به حملاتی دستهجمعی تبدیل میشوند و با قربانی کردن کسی اوج میگیرند. کاربران همهی انواع شبکههای اجتماعی در بسیاری از موقعیتها به سمت خشونت گروهی نسبت به افراد گرایش دارند. چه چیزی فضای اجتماعی دیجیتال را به سوی این پویاییهای جاافتاده میکشاند؟
در محیط چندقطبی شدهی امروزی، تحلیل این پرسش بیش از حد بر فرهنگ سیاسی گروههای خاص تمرکز دارد. بر این اساس، در میان احزاب میانهرو و راست، انتقادها نسبت به این پویایی بر «فرهنگ ملامت جمعی» متمرکز میشود، تعبیری که هر چند نامهی نویسندگان هارپر از آن استفاده نمیکند اما تلویحاً به آن اشاره دارد. بسیاری از کسانی که نسبت به آنان به چپ سیاسی گرایش بیشتری دارند، با انکار یا دفاع از مشکل ملامت جمعی، آن را کماهمیت جلوه میدهند (یا، همانطور که معمول است، نسبت به موقعیتهای مختلف، گاهی آن را انکار و گاهی از آن دفاع میکنند) و در همان حال، نگرانی خود را نسبت به پدیدههایی مشابه آزار آنلاین ابراز میکنند. اگر چه محتوا و شدت حملات متفاوت است اما اصل موضوع اساساً همان سازوکار است: افراد یا گروههایی کوچک از رفتار گلهایِ گروههای بزرگی از کاربران استفاده میکنند تا شخصی دیگر را برای خطایی واقعی یا خیالی بیآبرو یا تنبیه کنند.
منتقدانِ چنین روالهایی، فارغ از گرایش سیاسی خود، معمولاً آنها را موضوعی جدا از کارکرد شبکههایی میدانند که بستر وقوعشان هستند. بنابراین، منتقدان فرهنگِ انتقاد جمعی سعی میکنند آن را به اصطلاح به روانشناسی جنگجویان اجتماعیِ عدالتخواه (Social Justice Warrior) نسبت دهند. چپ سیاسی نیز به همین ترتیب وقتی موارد آزار آنلاین را بررسی میکند، آنها را به نابردباری و تعصب دشمنان ایدئولوژیک خود نسبت میدهد و ادعا میکند که اگر بسترهای تعامل آنلاین سیاستهای ضدآزاررسانی خود را اجرا میکردند، از چنین رفتارهایی جلوگیری میشد.
اما در این واکنشها، این احتمال در نظر گرفته نشده که چقدر «آزار» یا «ملامت جمعی» یا هر توصیف دیگری از رفتار گلهای کاربران در حمله به افراد، ویژگی بسترهای تعامل آنلاین است نه وقوع خطایی مقطعی در کارکرد آنها. این رفتارها ناشی از شیوهای است که رسانههای اجتماعی رفتارها را با معیارهای کمّی خود تشویق میکنند. برخی منتقدان نامه به طور غیر مستقیم به این واقعیت اذعان کردهاند، به این ترتیب که بعد از رد ادعاهای امضاءکنندگان دربارهی تأثیر سرکوبگر رسانههای اجتماعی، اظهار کردهاند که به دلیل کار خود در شبکههای اجتماعی مورد آزار قرار گرفتهاند. این نشان میدهد که آزارهای اینچنینی ممکن است هزینهی مشارکت باشد و نه لزوماً تنبیهی برای خطایی مشخص.
هر پست در شبکههای اجتماعی هر قدر هم پیشپاافتاده باشد میکوشد «امتیازاتی» را به شکل «لایک»، «فِیوِریت»، «ریتوئیت»، دنبالکنندگان جدید و غیره کسب کند. به این ترتیب، پاداش «برنده شدن» احساسی کوچک اما عمیق از شادمانی پیروزی است، وضعیتی فیزیکی که معمولاً با فعالیت گیرندههای دوپامین در مغز مرتبط است. برابریخواهیِ شبکه بخشی از چیزی است که ما را به درون آن میکشد: هر کاربری میتواند به طور نظری امتیازات و پیروزیهایی به این ترتیب جمع کند بیآنکه موقعیتاش در «زندگی واقعی» اهمیتی داشته باشد. اما این برابریخواهیِ ظاهری با نابرابری واقعی در بستر تعامل آنلاین در تضاد است. میانگین تعداد دنبالکنندگان یک حساب توئیتر ۷۰۷ است؛ همین میانگین در اینستاگرام ۱۵۰ است. حسابهای نخبگان میلیونها دنبالکننده دارند. بنابراین، بستر تعامل آنلاین با نشان دادن کاربرانی با دنبالکنندگان بیشتر که در حال دریافت بهرهی وعده داده شده از شبکه هستند، به ما نوید میدهد که میتوانیم بینهایت بار لذت دوپامین را احساس کنیم. اما آن میزان از موفقیت برای اکثریت کاربران همیشه دستنیافتنی است.
افراد یا گروههایی کوچک از رفتار گلهایِ گروههای بزرگی از کاربران استفاده میکنند تا شخصی دیگر را برای خطایی واقعی یا خیالی بیآبرو یا تنبیه کنند.
بنابراین، عجیب نیست که حالت اکثریت افراد در فضای آنلاین حالت نفرت است که به درون اختلافات تلخ در این فضا سرریز میکند. مدیریت بازی با ایما و اشاره به اکثر ما فهمانده است که بازندهایم. موضوع حیاتی این است که پاداشها در یک شناسهی آنلاین ذخیره میشود که به عنوان نمایندهی یک فرد در فضای دیجیتال عمل میکند. بنابراین، وقتی فرد به شکل مستمر حالتنگارههای (status) جدیدی مینویسد، پاداش دریافتی [مثلاً لایکها. م.] مهارتهای زیرکانه یا فعالیتهای او را تحسین نمیکند بلکه به نظر میرسد که این پاداش خود او را تأیید (یا عدم تأیید) میکند.
این شوق ارضاء نشدهی دائمی باعث ناامیدی و دستبرداشتن اغلب کاربران نمیشود. برعکس، پاداشها به نظرشان خواستنیتر میشود. چون امتیازات جمعشده برای پستهای ما ورای حس هیجان گذرایی که ایجاد میکنند هیچ ارزش ذاتیای ندارند، میل ما نسبت به آنها به قول نظریهپرداز اجتماعی رنه ژیرار، محاکاتی (mimetic) [یعنی تقلید رفتار دیگران. م.] است. ما خواهان لایکها، ریتوئیتها، و دنبالکنندهها هستیم زیرا خودِ بستر تعامل آنلاین این آمادگی را در ما ایجاد کرده است که دریافت این پاداشها توسط دیگران را شاهدی بر مقبولیت آنها بدانیم. رؤیای دستیابی به رضایتی که به نظر ما کاربران پرطرفدار از آن برخوردارند، دستیابی به موفقیت در آینده را به ما نوید میدهد، اما تجربهی ما را از حسادت و دلزدگی نیز آکنده میسازد.
اما بسترهای تعامل آنلاین، راه دیگری نیز برای برآورده کردن این خواستهها به ما القاء میکند که دستیابی به آن اینقدر مشکل نیست. این راه، پیوستن به یکی از موجهای معمول هیجان است که پیرامون هشتگها و دیگر نمادهای اهداف مشترک شکل میگیرد. پدیدهی «دایرهی سیاه» در اینستاگرام جلوهای بصری از ذوب هویت در یک ماهیت جمعی در این لحظات را ارائه میداد. وقتی اینگونه تغییر مسیر میدهیم، یعنی از طلب پاداش از طریق رقابت فردی به سوی طلب آن با ادغام در جمعیت گرایش پیدا میکنیم، چیزی را فعال میکنیم که جاناتان هایت آن را «کلید فعال کردن کندو» میخواند. این کلید میتواند حسادتها و تضادهای رقابتآمیز میان افراد را موقتاً کمرنگ کند.
چیزی که معمولاً این لحظات تراوش جمعی را رقم میزند، اغلب خشم است. معنای چنین کاری ممکن است موضعگیری در مقابل بیعدالتی باشد، مثل مورد دایرهی سیاه. اما ممکن است معنای آن موضعگیری در حمایت از خشونت، یا دستکم از خشونت زبانی علیه کسی باشد که مستحق تنبیه شمرده شده است. یک فرضیهی قابل تأمل این است که منشأ تکاملیِ «کلید فعال کردن کندوی» انسانها، نیاز به فعال کردن سیستم دفاعی گروهیشان علیه شکارگران یا دشمنان بوده است. در نتیجه، معقول است که انسجام درونگروهی که امروزه شاهد آن هستیم، اغلب به شکل دشمنی با کسانی بیرون از گروه نمودار میشود. اما هر کس که شاهد حملات جمعی آنلاین باشد میبیند که قربانی معمولاً به دنیای اجتماعی و سیاسیِ کاملاً جدایی تعلق ندارد بلکه اغلب یک عضو گروه است که از هنجارهای گروه تخطی کرده است.
دربارهی «کلید فعال کردن کندو» طرز تفکری وجود دارد که به توضیح این الگو کمک میکند. رنه ژیرار معتقد است که وقتی گروههایی شدیداً دچار رقابت و تفرقه هستند به عنوان شیوهای موقت برای ایجاد آشتی به قربانیسازی روی میآورند. برای غلبه بر ترکیب مستمر حسادت، نفرت و دشمنی متقابل که میان افراد و گروهها ایجاد میشود میتوان خشونت آنها را به سوی یک «قربانی جانشین» هدایت کرد. وقتی اعضای یک اجتماع تفرقهزده در کنشهای خشونتآمیز مشترک علیه این قربانی با یکدیگر متحد میشوند، آرامشی به وجود میآید. وقتی دشمنیهای درونگروهی تجزیه و در دشمنیِ جمعی علیه یک قربانیِ جانشین ادغام میشود، انگیزههای محاکاتی که باعث گسترش اختلافات میان افراد شده بود، به جهتی دیگر هدایت میشود.
این قربانی ترجیحاً باید از یک نظر جزئی از خود گروه باشد، زیرا تأثیرگذاریِ قربانیسازی وابسته به آن است که احساسات تضادآفرین درون گروه با اخراج قربانی از گروه به طور موقت تخلیه شود. اما قربانی تا حدی نیز باید عنصری بیرونی باشد زیرا این همان چیزی است که باعث میشود که طرد او در درون گروه به عنوان کاری عادلانه و موجه پذیرفته شود. بنابراین، قربانی در بهترین حالت یک عضو گروه است که یکی از تابوها یا شعارهای گروه را زیر پا گذاشته است.
ژیرار معتقد است که جامعههای سنتی این سازوکار را به شکل مراسم قربانی رسمی کردند و تحت کنترل درآوردند. این فرهنگها از خشونت آیینی برای حفظ اتحاد اجتماعی استفاده میکردند. او افول فرقههای قربانیگر در جهان مدرن را به عوامل مختلفی نسبت میدهد، از جمله برپایی نظام قضائی مدرن که میکوشد اختلافات درونگروهی را با سازوکارهای مداخلهی بیطرفانه حل کند. اما روایت او حاکی از آن است که یک فضای اجتماعی مانند اینترنت که فاقد نظارتهای نظام قضائی است و سازوکارهای آیینی ادیان سنتی نیز در آن فعال نیست، شاهد تکثیر دشمنیهای متقابل و آشتیهای موقت از طریق سازوکار قربانیسازی خودبهخود خواهد بود. به عبارت دیگر، چرخهای مستمر از گروههای خشمگین، حملات جمعی، و ملامت جمعی وجود خواهد داشت که بعد از آرامشی کوتاه، هیزم شعلهی بعدی خشم را فراهم خواهد کرد. پیشبینی او کاملاً درست از کار درآمده است.
«پرتاب اولین سنگ دشوارترین بخش کار است... زیرا پرتابکنندهی آن تنها کسی است که الگویی نداشته است». در صورتی میتوان از خشونت مسری اجتناب کرد که جمعیت الگویی برای تبعیت نداشته باشد.
موضوع فقط این نیست که بسترهای تعامل دیجیتال موانع شکلگیری چنین پویاییای را از سر راه برداشتهاند. سیستم بازیگونهی امتیازدهی در آنها با از کار انداختن یکی از موانع طبیعیِ اصلی علیه خشونت گروهی آن را تشویق میکند. این هم چیزی است که ژیرار آن را مشکل «سنگ اول» میخواند. از آنجا که مردم دچار محاکات هستند، به این معنا که رفتارها و خواستههایی را که در دیگران میبینند تقلید میکنند، اینکه کسانی کاری را انجام دهند، به آسانی منجر به تحریک دیگران به انجام همان عمل میشود. در نتیجه، به گفتهی ژیرار، «پرتاب اولین سنگ دشوارترین بخش کار است... زیرا پرتابکنندهی آن تنها کسی است که الگویی نداشته است». در صورتی میتوان از خشونت مسری اجتناب کرد که جمعیت الگویی برای تبعیت نداشته باشد.
«الگوهای آستانه» که جامعهشناسان آنها را تدوین کردهاند، نظریهی «سنگ اول» ژیرار را تکمیل میکنند. برای مثال، مارک گرانووِتِر به این نتیجه رسیده است که برای آنکه یک جماعت خشمگین به تکاپو بیفتد، باید یک یا چند نفر از کسانی که «آستانهی» پایینی برای ارتکاب رفتارهای خطرناک و ضداجتماعی دارند، در میان جمعیت باشند. وقتی آنها فرایند را شروع کنند، افرادی که آستانهی بالاتری دارند و امکان انجام چنین کارهایی در مورد آنها کمتر است، به احتمال بیشتری به آنها خواهند پیوست. زنجیرهی محاکاتی از کنشگرانی آغاز میشود که پایینترین آستانه را دارند، یعنی کسانی که کمترین نیاز را به یک الگو دارند. این زنجیره به کسانی ختم میشود که بالاترین آستانه را دارند، یعنی کسانی که تنها زمانی به یک جماعت خشمگین میپیوندند که بسیاری از دیگر افراد پیشتر به آن پیوسته باشند. تنها کافی است که چند نفر از افراد با آستانهی پایین در آن جمعیت وجود داشته باشند.
شبکههای اجتماعی به پرتاب موفقیتآمیز «سنگ اول» امتیاز میدهند و با این کار آستانهی کاربر معمولی را برای انجام آن پایین میآورند. موقعیت «پرتابکنندگان سنگ اول» را در شرایط واقعی با شرایط مجازی مقایسه کنید. در موارد تاریخی، نخستین کسی که خشونت را در میان یک گروه شروع کرده، ممکن است بعد از اینکه آتش جماعت خشمگین شعله کشید، فرار کند و در دل جمعیت ناپدید شود و چیزی جز هیجان عملی که انجام داده نصیب او نخواهد شد. در اقتصادِ جلب توجه، برعکس، همین عمل میتواند شهرت ناشی از شیوع سریع یک پست را نصیب فرستنده کند. بنابراین، سیستم امتیازدهی بسترهای تعامل دیجیتال بر ضد آن دسته از ارزشهای اجتماعیای عمل میکند که ممکن است آستانهی پرتاب سنگ اول را بالا نگه دارد و آغاز جنبش جماعتهای خشمگین را محدود کند.
بازیگران بازیِ حالتنگارههای (status) آنلاین برای پرتاب اولین سنگ دلایل خوبی دارند. چون کاربران خشمگین از بیعدالتی به آسانی با یکدیگر متحد میشوند، یک پست انتقادی دربارهی شخصی که میتواند قربانی ساختگی یک گروه باشد، راهی مطمئن برای کسب تعداد زیادی لایک و دنبالکننده است. بنابراین، عجیب نیست که بعضی از کاربران برای آنکه برای خود شهرتی دست و پا کنند، سعی میکنند همان کسی باشند که سنگ اول را پرتاب میکند. زندگی حرفهای کارلوس دیلارد که سر هم کردن فیلمهای مشکوک نژادپرستان برای تبلیغ نام تجاری خویش امروزه او را بدنام کرده، نمونهای از این گرایش است.
لاپوشانیکنندگان همچون پرتابکنندگان نخستین سنگ، برای هر فرایندِ جمعیِ بیآبرو کردن ضروریاند. آنها معمولاً در طول واقعه یا بعد از آن سر و کلهشان پیدا میشود. کسانی که از رفتار هم گروهیهای خود در چنین واقعهای دفاع میکنند، دو موضوع آشکارا متضاد را مرتب تکرار می کنند: اول آنکه اصرار دارند که کسی که به او حمله شده به دلیل تخطی شدید گناهکار بوده است. دوم آنکه ادعا میکنند پیامدهایی که آن شخص تحمل کرده آنقدرها هم جدی نبوده است زیرا در هر حال اینکه مردم در اینترنت با شما بدرفتاری کنند پایان جهان نیست. به عبارت دیگر، آنها از یک طرف تأکید میکنند که محکوم کردن آن شخص از نظر اخلاقی کاری کاملاً جدی است اما در عین حال اظهار میکنند که در سطحی دیگر تمام این ماجرا چیزی بیش از یک بازی نیست.
البته هر دو گزاره از جهتی درست هستند. چون امروزه بسترهای تعامل اجتماعیِ رسانهای هیجانات اخلاقیِ بخش بزرگی از جمعیت را به طور کامل هدایت میکنند، آنچه در این فضا اتفاق میافتد از نظر اخلاقی اهمیتی کمتر از فضاهای دیگر ندارد. اما این یک بازی نیز هست، به این معنای ساده که به شکل یک بازی طراحی شده است، یعنی از یک سیستم امتیازدهی برای انگیزه بخشیدن یا بیانگیزه کردن افراد نسبت به رفتارهای مشخص استفاده میکند.
چرخهای مستمر از گروههای خشمگین، حملات جمعی، و ملامت جمعی وجود خواهد داشت که بعد از آرامشی کوتاه، هیزم شعلهی بعدی خشم را فراهم خواهد کرد.
در آیینهای قربانی جوامع باستانی، طبقهی روحانیون لحظاتی را طراحی میکردند که امیل دورکهایم، جامعهشناس، آنها را لحظات «هیجان جمعی» میخواند. این کار از نظر او شیوهای از کنترل اجتماعی است. روحانیون انگیزههای خشونتآمیزی را تحت کنترل میآوردند که اگر به حال خود رها میشد، میتوانست انسجام اجتماعی را از بین ببرد. آنها این انگیزهها را به مجرای تجربهی مشترکی هدایت میکردند که اجتماع را یکپارچه میساخت. امروزه، همارز همین روحانیون مهندسانی هستند که ما را به درون جعبهی اسکینر [جعبهای که روانشناسان در آن با استفاده از پاداشدهی، رفتار حیوانات آزمایشگاهی را شکل میدهند.م.] مجازی میکشانند و با استفاده از پاداشهای کمارزش ما را به تکرار آیینهای خشونتآمیز باستانی تشویق میکنند.
این روحانیون مدرن همچون همگنان باستانی خود می دانند که «هیجان جمعی» نیروی قدرتمندی است که باید هدایت و محدود شود. اما هدف اصلی روحانیون امروزی کنترل نیست، اگرچه کنترل نتیجهی جانبی کار آنهاست. هدف آنها انسجام اجتماعی یا نفع بیشتر برای جامعه نیز نیست. ساز و کارهای بازیگونه که ما را ناگهان به سوی عدالتخواهی از دشمنانمان سوق میدهد، همزمان ما را به استفادهی بیشتر از این بسترهای تعامل نیز میکشاند. هر چه تعداد بیشتری از ما مشغول نمایشهای قربانیسازی شویم، درآمدی که نصیب بسترهای تعامل میشود افزایش مییابد. شرکت صاحب بستر تعامل همچون ضحاک از قربانیها تغذیه میکند.
چیزی که اخیراً روشن شده این است که جهان واقعی هم به شکلی فزاینده تحت تسلط اشتهای سیریناپذیر این خدا قرار گرفته است. موج اخیر ملامتهای جمعیِ شخصیتهایی که بعضی مشهور و بعضی غیرمشهور بودند نشان میدهد که چقدر منطق آنلاینِ آیین قربانیسازیِ بازیگونه، مؤسسات مختلف را در چنگ خود گرفته، و این موضوع به مؤسسات فرهنگی هم محدود نیست. تأثیرگرفتن این مؤسسات ممکن است علامت زودهنگامی باشد زیرا کارکنان پشتمیزنشین آنها بیش از دیگران مقابل صفحههای نمایش میخکوباند، اما منطق استفاده از قربانیسازی برای حل مشکلات بر فضاهایی اثرگذار بوده که با بسترهای تعامل آنلاین پیوستگیِ بسیار کمتری دارند. حامیان و منتقدان «فرهنگ ملامت جمعی» به یکسان توافق دارند که فرهنگ توئیتروار روزنامهنگاری عاملی اصلیِ اخراج چند دبیر و سردبیر روزنامه بوده است، که سرشناسترینشان جیمز بنت، مدیر صفحهی ناظران «نیویورک تایمز» است. اما همین سازوکارهایی که به کارکنان رسانهای قدرت میدهد تا رؤسای خود را به زیر بکشند، شهروندان ناشناس را نیز قادر میکند که از دیگر شهروندان ناشناس انتقام گروهی بگیرند، مانند آنچه در مورد ادارهی گاز و برق سندیهگو رخ داد.
امضاءکنندگان نامهی هارپر نگراناند که نظارت افقی گفتگوی آزاد را از رونق بیندازد و تأثیرات هولناک محیط تنبیهگر دیجیتال موجب یکدستیِ فکری شود. اما برای خدایان سازندهی بسترهای تعامل دیجیتال، این پیامدی ناخوشایند خواهد بود. اگر ترس از جماعتهای خشمگین انتقامجو همه را به تسلیم در برابر معیارهای گروه خود مجبور کند، دیگر تخریب قربانیگونهای اتفاق نخواهد افتاد که مردم را پای صفحههای نمایش بنشاند. این خدایان برای ادامهی زندگی خود به چنین نمایشهایی نیاز دارند.
اما تفتیش عقاید مستمر ما هرگز بدعتگذاران را کاملاً متوقف نخواهد کرد. این وضعیت به جای ایجاد یکدستی، به همزیستی مستمر میان پیروی از معیارها و انحراف از آنها منجر خواهد شد. کاربرانی که احتمال موضعگیری متفاوت با عموم در مورد آنها بیشتر است، همچنان به شکستن تابوها ادامه خواهند داد و هدف جماعتهای خشمگین قرار خواهند گرفت. با این حال، گاهی همین کاربرها نخستین کسی خواهند بود که ناهمنوایان را رسوا و دشمنی جماعتی خشمگین را علیه آنها برخواهند انگیخت. (با توجه به اینکه هر دو کار حاکی از گرایش به رفتارهای پرخطر اما احتمالاً پرپاداش است، تعجبآور نیست که به احتمال قویتر پرتابکنندگان سنگ اول خود در معرض خشونت جماعتهای خشمگین قرار گیرند.) اقلیت خطرپذیر به اجرای این نقشها ادامه خواهد داد، به این امید که اقتصاد جلب توجه سرانجام برای این کار به آنها پاداش خواهد داد. در این فرایند، آنها به اکثریت شدیداً مقلد، جرقههای آتشافروز گاه و بیگاهی خواهند بخشید که برای احیای انسجام درونگروهیِ خود لازم دارند.
خاموش شدن گفتگوهای آزاد ممکن است در کوتاهمدت نوعی ضرر سیاسی به نظر آید اما آنچه خطری به مراتب بیشتر دارد، تسلط منطق قربانیسازیِ سودجویانه بر تمام حیطههای زندگی بشر است، منطقی که تحت تسلط خدایان خالق بسترهای تعامل دیجیتال و روحانیون آنهاست. اما آیین قربانی همیشه حالت چرخه دارد و هرگز پیشرونده نیست. آیین قربانی یک راهحل موقت برای بحرانی واقعی ارائه میدهد که در آن قربانیان به نحوی نمادین جایگزین مشکلاتی بزرگ و چندجانبه میشوند. تنبیه و طرد قربانی آرامشی به همراه دارد که در نتیجهی شانهخالیکردن از مسئولیت و کاهش گذرای فشار روانی به دست میآید. اما خدایان بسترهای تعامل دیجیتال و روحانیون آنها همچنان نفرتی که ما را به سوی این راهحل خشونتآمیز سوق داده بیشتر شعلهور خواهند ساخت. آنها نیاز دارند که ما به این بازی ادامه دهیم.
برگردان: پویا موحد
جف شولنبرگر نویسنده و مدرس زبان در دانشگاه نیویورک است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Geoff Shullenberger, ‘Human Sacrifice and the Digital Business Model’, Tablet, 20 July 2020.