آنکه گفت آری، آنکه گفت نه! ــ نگاهی به کتاب «صداهای آن کشتار» به کوششِ ناصرمهاجر
کلمه، وقتی در بیان فاجعهای تا سی سال تکرار میشود، چنان به عادت ذهن و زبان راوی و خواننده میآمیزد که گاه به تدریج از معنا تهی میشود و وحشت و وقاحت فاجعه را عادی میکند. اما با مطالعهی نسخهی انگلیسی کتاب صداهای آن کشتار[i] که به اعدامهای جمعیِ سال ۱۳۶۷ میپردازد، چنان حیرتزده میشویم که گویی برای اولین بار واقعهای عجیب را از زبان شاهدانی غریب میشنویم: اعدام زندانیانی که پیش از محاکمه در دادگاههای چند دقیقهای، به علت صدور احکام قطعی در زندان به سر میبردند و حتی دوران محکومیت بعضی از آنها سپری شده بود و در آستانهی آزادی بودند.
این حکایت که سی سال در خفا و عیان، سینه به سینه نقل شده بود، حالا با کلماتِ غریبه، وارد ذهن دردآشنایمان میشود و به ما میگوید که روایت مبارزات دشوار روشنفکران یک سرزمین به زبانی جهانی تأثیر شگرفی بر ذهن خوانندهی بومی و غیربومی بر جا میگذارد. شاید ناصر مهاجر هم بدین منظور روایتهای شاهدان آن واقعه را به زبان انگلیسی و توسط یک ناشر بریتانیایی منتشر کرده است.
رویدادهای بیان شده در این کتاب، که توجه گروهی از اندیشمندان متعهد را جلب کرده است، اشاره به واقعهای دارد که شعلههای ویرانگرش تا امروز خاموش نشده است. با توجه به اهمیت این اشاره است که ترجمهی دلخواه من از عنوان کتاب «صداهای آن کشتار» است. (با وجود اینکه ترجمهی تحتاللفظی عنوان انگلیسی کتاب «صداهای یک کشتار» است و در میان ایرانیان خارج از کشور نیز به همین نام شناخته شده است.)
در واقع، استفاده از ضمیر اشارهی «آن»، به طور مستقیم اشاره به واقعهای دهشتناک دارد که ایرانیانی از نسل ما به طور مستقیم یا با واسطه، آن را به یاد میآورند. اما استفاده از ضمیر «آن» پرسشی را برای شهروندان دیگر کشورها و نسلهای بعدی، که چندان اطلاعی از این رویداد ندارند، مطرح میکند: کدام کشتار؟... و به این ترتیب، واقعهی گذشتههای دور با یک پرسش، به مسئلهی اکنون، و به پرسشی تاریخی تبدیل میشود و بهرغم نادیده انگاشتن آن از سوی مقامات حکومتی، با تاریخ سیاسی ایران در هم میآمیزد.
اندیشمندان، دانشگاهیان و روشنفکران سرشناسی همچون جودیت باتلر، آنجلا دیویس، لیزا گونت، شهرزاد مجاب، پیام اخوان و یرواند آبراهامیان، با افزودن یادداشتها و نظرات خود، با گروه نویسندگان این کتاب همراه شدهاند تا راویانِ جهانیِ مصائب تلخی شوند که در نقطهای از جنوب جهانی بر سر مردم ما آمده است.
آنجلا دیویس، کنشگر سیاسی و فیلسوف آمریکایی، در پیشگفتار کتاب از رویکرد خود نسبت به وقایع ایران پس از انقلاب اسلامی صادقانه انتقاد میکند و مینویسد: «زمانی مبارزات ترقیخواهانه و رادیکال مخالفان سیاسی در ایران، در انتخاب مسیر مبارزهی من به عنوان یک فعال سیاسی در آمریکا تأثیر فراوانی داشت. بخشی از شاخصترین خاطرات سیاسی من مربوط به فعالیتهایی است که در همبستگی با اعتراضات ضد شاه در دههی ۱۹۶۰ انجام دادهام. وقتی بنواونه زورگ، دانشجوی آلمانی، در جریان تظاهرات علیه سفر شاه به آلمان در ژوئن سال ۱۹۶۷ کشته شد، من همراه با «سازمان دانشجویان سوسیالیست آلمان» بودم و هنوز خاطرهی ترس و وحشتی که از فعالیتهای ساواک در اروپا و ایران داشتیم از یادم نرفته است. همبستگی با جنبشهای مترقی داخل ایران در آن برهه از زمان سرفصلی مهم در کارنامهی فعالیتهای ضدامپریالیستی به شمار میرفت. اگر ما تهاجم نظامی آمریکا به ویتنام را از طریق اعلام همبستگی با مردم ویتنام به چالش کشیدیم، به همان میزان نیز با اعلام پشتیبانی از ملت ایران، حمایت آمریکا از شاه را به چالش کشیدیم. با چنین پیشینهای، آیا به عنوان متحدان جنبش ترقیخواه ایران نباید به دلیل تعلل خود در نادیده گرفتن رفتار سران جمهوری اسلامی در سرکوب جنبشهای پس از انقلاب اسلامی از خود انتقاد کنیم؟»[ii]
و به همین روال، صداهای وحشتزدهی آن کشتار نه تنها آنجلا دیویس بلکه عدهی دیگری را نیز به تفکر انتقادی دربارهی مواضع سیاسی و مدنی خود و نگاهی دوباره به سلوک سیاسی خود واداشته است. مقدمهی آنجلا دیویس در کنار یادداشت کوتاه جودیت باتلر معنای بیشتری مییابد، آنجا که باتلر با تکیه بر تأثیر نیروی خشونتپرهیزی[iii] در تداوم مبارزات مدنی میگوید: «ناصر مهاجر به همان دلایلی مینویسد که جورج اورول نوشت، به منظور مشاهدهی واقعیت پدیدهها و کشف حقیقت، ثبت و نگهداری آن برای آیندگان. این کتاب شهادتی ارزشمند بر جنایتی است شرمآور که مقامات دولتی انکارش کردند، تاریخنویسان حکومتی تلاش کردند تا از صفحهی تاریخ محو شود و بسیاری دیگر به کاستن از ذات قرون وسطایی آن پرداختند. «"دستگاه تفتیش عقاید" ناظر بر اعدامهای گروهی نه تنها هولناک بلکه در تاریخ ایران بیسابقه بود.»
آنجلا دیویس، کنشگر سیاسی و فیلسوف آمریکایی، در پیشگفتار کتاب از رویکرد خود نسبت به وقایع ایران پس از انقلاب اسلامی صادقانه انتقاد میکند
یرواند آبراهامیان، استاد تاریخ ایران و خاورمیانه، نیز کتاب ناصر مهاجر را نشانهای از توانایی انسان در مقاومت، زنده ماندن، به خاطرسپردن و پاسخی اخلاقی به دیگران میداند. آبراهامیان اضافه میکند که مطالعهی این کتاب تکاندهنده و دشوار است و از قضا به همین دلیل باید حتماً آن را خواند و وظیفهی خود را درک کرد.
شهرزاد مجاب، پژوهشگر و مدیر مؤسسهی مطالعات برابری جنسیتی در دانشگاه تورنتو، تدوین این کتاب را وظیفهی حافظه میداند، و لیزا گونتر، محقق فلسفهی سیاسی و مطالعات انتقادی در دانشگاه کوئینز، مطالعهی این کتاب را به آزاری اجتنابناپذیر تشبیه میکند.
کتاب به شش فصل تقسیم شده است. فصل نخست به قلم ناصر مهاجر است که با نگاهی گذشتهنگر به شرح آن کشتار بزرگ میپردازد. فصل دوم صدای کسانی است که از آن کشتار جانِ سالم به در بردهاند و حالا به شهادت نشستهاند. این فصل به دو بخش زندان مردان و زندان زنان تقسیم شده است. فصل سوم به شرح کشتار در زندان شهرستانها اختصاص دارد. در فصل چهارم نوبت به شرح رنج شکوهمند «مادران خاوران» میرسد که در سایهی پژواک صدای دادخواهیشان، نهاد مادران خاوران ساخته میشود که تا امروز بر جای مانده، هرچند دیگر مادری باقی نمانده است! فصل پنجم به روایتهای فرزندان اعدام شدگان اختصاص دارد. فصل ششم، که از دادخواهی و تلاش خانوادههای زندانیان و مدافعان حقوق بشر سخن میگوید، در واقع فراخوانی است برای تداوم دادخواهی.
ناصر مهاجر نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران است. او پس از ترک ایران در سال ۱۳۶۲ در پاریس سکونت گزید. آثار و مطالعات او دربارهی زندان و فرار، پیش از این در مجموعهی دوجلدی کتاب زندان و نیز مجموعهی دوجلدی گریز ناگزیر منتشر شده است. همکاران ناصر مهاجر در دو مجموعهی پیشین در روایات صداهای آن کشتار نیز همراه او هستند. این همراهان همچون شبکهای نه پرشمار اما مصمم، به مکتوب و مستند کردن وقایع زندان و فرارهای دههی شصت همت گمارده و دارای قابلیتی نهادی برای گام برداشتن در مسیر دادخواهی است. همراهانی چون شهرام آقامیر، سعید افشار، مژده ارسی ،مهدی اصلانی، همایون ایوانی، سیروس بهرامیان، جعفر بهکیش، برگیت بهزادی، نازلی پرتوی، استفان پرویز توپلمان، فاطمه جوکار، علی حجت، سیاوش رنجبر، آناهیتا رحمانی، شکوفه سخی، اسد سیف، مهناز شیدا، سعید عصمتی، ناصر کاخساز، صمد کیانی، لاله مستور، ایرج مصداقی، محمد مبارکه، شورا مکارمی، مهرداد نشاطی ملکیان، سعید وطندوست و کاوه یزدانی.
صداهای آن کشتار همچون فراخوانی عمومی از سوی این گروه است که دست به دست هم داده و آن رنج و آن عزا را مکتوب کردهاند تا حاصل این همکاری، گواهی جاودان بر رنجی شود که به دوران تحمل شد. با انتشار این مجموعه به زبان انگلیسی و با همراهیِ اندیشمندان غربی با این دستهی «عزاداران بیل»[iv] فراخوانی برای دادخواهی تهیه شده که بر ضرورت اجرای عدالت و مقابله با فرهنگ انکار تأکید میکند.
این فراخوان گاه همچون داستانی در«ژانر وحشت» نفس خواننده را در سینه حبس میکند و گاه همچون حکایتی از قساوت، خشم او را برمیانگیزد. داستانِ هزاران جوانی که در پی برگزاری دادگاههای ده دقیقهای ــ بخوان پرسش و پاسخی کوتاه با گزینههای «آری یا نه» ــ جان به تیربارهای مرگ باختهاند. داستان رفتوبرگشتهای زندانیان از سلولهای انفرادی به آن دادگاه و «هیئت منصفهاش» که بعدها «هیئت مرگ» نام گرفت، داستان سرگشتگیها و چالشهایی درونی در انزوای سرد سلولهای انفرادیها که آیا باید گفت آری یا نه؟ داستان چهرههای پریشان جانهای شیفتهای که یا به «نه» گفتنی جان باختند و یا با یک «آری»، ماندند تا روایت کنند.
برتولت برشت در نمایشنامهی «آنکه گفت آری/ آنکه گفت نه» نشان میدهد که آری گفتن در همان اوان که فرصت گفتن نه وجود دارد، دیگر نه عملی تجریدی بلکه امری عینی، محسوس و پرچالش است.
افزون بر آنچه برشت میگوید، این انتخاب وقتی در بهتزدگی و بیاطلاعی محض انجام میگیرد، دشواریِ دست و پنجه نرم کردن با آن بسی بیش از آن است که گمان میرود. چالش ملموس و جانسوز اعدامهای گروهی سال ۶۷، عیناً همان چالشی نیست که برشت در بیان موقعیتی متفاوت ترسیم کرده است اما همان سوز و افسوس را دارد:
«بسا کَساند از این مردم آریگوی/ که دل به سودای راه دیگری دارند»[v]
[i] Voice of a Massacre: Untold Stories of Life and Death in Iran, 1988. Compiled and edited by Nasser Mohajer. Foreword by Angela Davis.London:OneWorld.2020.P.450