توطئه یا تئوری توطئه؟
The Stanford Daily
مبنای تاریخی و سرآغاز تئوری توطئه چیست؟ مصادیق تئوری توطئه در تاریخ معاصر ایران کداماند؟ آیا در ایران پیش از قرن ۱۹ هم تئوریهای توطئه وجود داشت؟ مذهب شیعه چه تأثیری در شکلگیری آن دارد؟ اینها از جمله پرسشهایی است که با دکتر عباس میلانی در میان گذاشتیم.
شبنم طلوعی: گفته میشود که مبدأ «تئوری توطئه» در اروپا به بعد از انقلاب فرانسه برمیگردد. ظاهراً اولین سند تاریخی در مورد تئوری توطئه نوشتهایست به قلم یک کشیش کاتولیک یسوعی، که مدعی شد انقلاب فرانسه محصول همدستی فراماسونریِ فرانسه و انجمن ایلومیناتیِ باواریا بوده. گرچه ظاهراً در ساحرهگیری قرون وسطایی هم افرادی را به عنوان جادوگرِ اغفالگر به اتهام همدستی با شیطان و توطئه بر ضد مسیحیت، محکوم به مرگ میکردند. آیا اصلاً به نظر شما میتوان مبنایی تاریخی برای ظهور تئوری توطئه در نظر گرفت؟
عباس میلانی: اول اینکه من در تدارک صحبت با شما تصمیم گرفتم تا در لغتنامهی دهخدا، تنها فرهنگ تاریخی زبان فارسی که اکنون در دسترس است، معانی واژهی توطئه را بررسی کنم. دهخدا مینویسد که استفادههای اولیه از واژهی توطئه، همدلی، همراهی، همپیمانی، و همسازیِ نوعی شعر است. اما در آخرین جمله در زیرنویس میخوانیم که در عصر معاصر کاربرد سیاسی هم پیدا کرده است. به همین خاطر در ادبیات و زبان ما، توطئه تا قرن نوزدهم اصولاً بار سیاسی ــ به این شکلی که ما از آن استفاده میکنیم ــ نداشته است و در زمان معاصر بار سیاسی پیدا کرده است. این بررسی در زبان انگلیسی به راحتی با Oxford English Dictionary انجام میشود. زیرا تاریخ دقیق ورود هر کلمه را به دایرهی واژگان زبان انگلیسی مینویسد و کاربردهای آن را توضیح میدهد. در این باره مینویسد اول بار مورخی از «تئوری توطئه» در مقالهی تاریخی خود در آمریکا در سال ۱۹۰۸ استفاده کرده است.
دوم این که به گمان من، بین «توطئه» و «تئوری توطئه» تفاوتی اساسی هست. هر بار میگویم که به تئوری توطئه باور ندارم، میگویند که مگر آمریکاییها علیه مصدق توطئه نکردند؟ این دو با هم خیلی فرق دارد. توطئه میکردند. در دوران بیهقی هم، پادشاه علیه پسرش و پسرش علیه پادشاه توطئه میکرد؛ ولی «تئوری توطئه» مفهوم کاملاً متفاوتی است. تئوری توطئه یعنی قائلشدن به یک دست نامرئی همهتوانی که در واقع یک عرصهی پهناوری از سیاست یا هستی یا جهان را اداره میکند. این مفهوم تئوری توطئه هم در غرب، هم در ایران رواج دارد؛ اما آغاز رواج تئوری توطئه بسته به این که در غرب باشد یا ایران، با هم تفاوت دارد.
در اروپا وجود توطئهی عام به قبل از انقلاب فرانسه و حتی به قبل از آن ماجرای جادوگرگیری بر میگردد. تا آنجایی که میدانم اولین تئوری توطئه در غرب، در مورد Templars است. اینها مدافعین صلیبیون بودند و با آنها به شرق میرفتند، باج میگرفتند، گاهی از کلیسا پول میگرفتند و بعد به یک مرکز قدرتمند و پرتوان تبدیل شدند. وقتی که با کلیسا در افتادند، کلیسای کاتولیک ادعا کرد که اینها توطئه میکنند تا حاکم بر جهان شوند. به نوعی کتابی که چند سال پیش خیلی فروش کرد، راز داوینچی (نوشتهی دن براون)، اشاراتی به این ماجرا دارد. بعد از میان آنها، ماسونها در آمدند و جریان فراماسونری ایجاد شد. در همان زمان آغاز عصر تجدد در اروپا، مثلاً در انگلستان، تئوریهای توطئهی وسیعی دربارهی کاتولیکها، یهودیها، مسلمانها و یسوعیان وجود داشت. در زمان شکسپیر، اگر کسی را به عنوان بخشی از توطئهی یسوعیان (Jesuit) یا بخشی از توطئهی پاپ میگرفتند، او را تکه تکه میکردند. یا در مورد همکاری کاتولیکها با مسلمانها، میتوان به بعضی از نقاشیهای لوتر اشاره کرد که سلطان عثمانی و پاپ را به تصویر میکشد که کنار هم نشستهاند و توطئه میکنند و مثل کاراکترهای مکبث، میخواهند بر جهان حکومت کنند. به گمان من در قرن نوزدهم بیش از هر زمانی تئوری توطئه رواج پیدا میکند و در همان زمان است که برای اولینبار در ایران هم نشانههایی از تئوری توطئه میبینیم و دهخدا نیز مؤید آن است.
یعنی ما نشانی از تئوری توطئه، به معنای وجود آن دستِ همهتوانِ نامرئی که میخواهد جهان را اداره کند، در ایران پیش از قرن ۱۹ نمیشناسیم؟
در متون قدیمی فارسی، از فردوسی بگیرید تا رومی، از تاریخ بیهقی بگیرید تا دیگر تواریخ، واژهی توطئه هست ولی تئوری توطئه تا آنجا که من میدانم وجود ندارد. مثلاً سعدی، توطئهی پادشاه را توصیف میکند؛ اما اینکه به یک دستِ همهتوانی قائل باشیم، به گمان من مربوط به عصر تجدد است. به گمان من پیدایش تئوری توطئه، نتیجهی یک نوع عرفیشدن نیمبند جامعه است. در جامعهی خدا محور، همه چیز حساب دارد؛ همهی کارها معمار ازلی دارد؛ مردم جایگاه خود را میدانند و بر این باورند که هر چه را نفهمند، روزی خدا برایشان توضیح خواهد داد. یا منجی، یا امام زمان، یا حضرت مسیح، یا منجی یهودیها، یا پرولتاریای مارکس در آینده میآید و شرایط را درست میکند. به گمان من، گسترش این باورها، هم در اروپا و هم در ایران، مرتبط با این پدیده هست که حضور همهتوانِ خدا به عنوان معمار هستی به تدریج جای خود را به یک فرهنگ عرفی میدهد؛ مذهب و خدا بیشتر به عرصهی خصوصی برمیگردد و تکلیف جهان را مردم و خرد باید معین کنند. انسان هم، به قول نیچه، حیوانی تاریخی است و دوست دارد تاریخ و علت و تبیین هر پدیده را بداند. وقتی خدا را از این معادله حذف کنیم، پیدا کردن یک معادلهی کامل و جامع برای توجیه جهان، به وسوسهی بزرگی تبدیل میشود.
تئوری توطئه یعنی قائلشدن به یک دست نامرئی همهتوانی که در واقع یک عرصهی پهناوری از سیاست یا هستی یا جهان را اداره میکند. این مفهوم تئوری توطئه هم در غرب، هم در ایران رواج دارد؛ اما آغاز رواج تئوری توطئه بسته به این که در غرب باشد یا ایران، با هم تفاوت دارد.
همزمان با این، به خصوص در ایران روحیهی منجیطلبی (انتظار برای مهدی) را هم از دست دادیم. همین منجیطلبی در اروپا (انتظار برای مسیح)، جایش را به پرولتاریا داد و در یهودیت به اندیشههای غیرمنجیگرایانه تبدیل میشود. وقتی ما روحیهی منجیپرستی، (در ایران: مهدیپرستی) را به تدریج از دست میدهیم، به راحتی به دستِ همهتوانِ یک مرکز توطئه (مثل دست انگلیس در قرن نوزدهم و دست آمریکا در ذهن آقای خامنهای امروز) تبدیل میشود. دقیقاً مثل همان تصوری است که از دست امام زمان و توان امام زمان یا توان مشیت الهی برای تبیین همهچیز در ذهن دارند.
کارکرد دیگر تئوری توطئه این است که با آمدن تجدد، پدیدهی شهروندی ظاهر میشود؛ یعنی اینکه ما به عنوان انسان حقوقی داریم و در کنار این حقوق وظایفی داریم. تئوری توطئه از ما سلب مسئولیت میکند. هر بلایی که بر سر ما آمده است، دست انگلیس است، دست آمریکاست، دست کمونیسم است، دست روسیه است و... . به گمان من، اینها به شکل پیچیدهای در هم تنیده هستند و به ملعنتی که امروز به آن تئوری توطئه میگوییم، تبدیل شده است.
این نوع نگاه، با منظری که در غرب از تئوری توطئه میشناسیم متفاوت میشود.
تئوری توطئه در غرب هم رواج دارد، ولی قواعدش خیلی متفاوت است. در اینجا، مثلاً فیلمهای هالیوودی مختلفی با مضمون تئوری توطئه میسازند، مانند فیلم پروندههای مجهول (The X Files)؛ ولی به ندرت به یک مرکز سیاسی واحد اشاره میکنند که تمام جهان را تبیین کند. الان، آمریکا وارد یک فاز عجیبی شده است؛ برای اینکه رئیسجمهور سابق مملکت، دونالد ترامپ، به تئوریهای عجیب و غریب توطئه باور دارد. او طرفدار فردی به نام الکس جونز است. اگر به برنامههای رادیویی الکس جونز گوش کنید، میبینید که مثلاً معتقد است آمریکا هرگز به کرهی ماه نرسید، بلکه این توطئهی سازمان ناسا بوده تا پول بگیرد. یا معتقد است که خیلی از این کشتارها صورت نگرفته است، بلکه لیبرالها بازیگر استخدام کرده و صحنهسازی کردند. دربارهی حادثهی یازدهم سپتامبر میگوید که این توطئهی دولتیان است؛ زیرا میخواهند اسلحهها را از ما بگیرند. و یک چنین بلاهتی مورد پسند ترامپ است و ترامپ هم مورد پسند حدود ۳۵ درصد جامعهی آمریکاست. به همین خاطر، وارد فاز خطرناکی از تئوری توطئه در آمریکا شدیم.
در خیلی از کشورهای اروپایی تئوری توطئهی فراماسونری خیلی قوی است. مثلاً در ایتالیا یکی دو فیلم درخشان با مضمون تئوری توطئه ساختهاند. عنوان یکی از آنها، «مردم کوچولو کوچولو» است که همهاش دربارهی توطئهی فراماسونری است. من وقتی در ایران بودم، دربارهی تئوری توطئهی فراماسونری خیلی شنیده بودم و خیلی کنجکاو بودم. سالها پیش یک روز در آمریکا در خیابان که راه میرفتم، دیدم یک جا نوشته «لژ ماسونی». شگفتزده شدم. پرسیدم: مگر میشود؟ گفتند: اینجا ملت میروند و مینشینند، کلاههای عجیب و غریب بر سر میگذارند، مناسک غریب دارند و مسابقهی فوتبال آمریکایی اداره میکنند. یعنی فراماسونی که برای ما مرکز توطئهی جهانی است، اینجا بیشتر یک مضحکه است. یک انجمن اخوت است که جمع میشوند و کارهای غریب میکنند. ولی ماسونها در همین آمریکای قرن نوزدهم به اندازهی ایران مورد نفرت بودند. من خیلی کنجکاو بودم که چطور میشود آمریکاییها، ماسونها را مهم ندانند. متوجه شدم یک دیوانهای به نام لیندن لاروش دقیقاً همان حرفهایی را دربارهی ماسونها میگوید که ایرانیها مطرح میکنند. مثلاً اینکه کسینجر عامل فراماسونری است و در یک جلسهای در سال ۱۹۷۰ در پاریس با شریعتی و فرانتس فانون بودند و جنبش مذهبی را سازماندهی کردند. ولی اینجا لیندن لاروش آدمی در حاشیه است و هیچکس او را جدی نمیگیرد و وقتی من در کتابخانه به دنبال آثار او میگشتم، کتابدارها فکر میکردند که من هم کمی خل شدهام!
اما در ایران تئوری توطئه یک نظریهی غالب است. رهبر ایران میتواند نظریاتی شبیه نظریات لیندن لاروش و حتی غریبتر از او بگوید و کسی هم جرئت نمیکند به ایشان بگوید: آقا مگر میشود دنیا را اینطور اداره کرد؟ تئوری توطئه در ذهن ما ایرانیها به این معناست که همهچیز در دست یک مرکز است، هیچ چیز تصادفی نیست، و آن مرکز، همهتوان است و ما در مقابله با آن مرکز، ناتوانیم.
اما این نظریه در آمریکا، در اقلیت است. البته ممکن است این نظریه در آمریکا وارد فاز تازهای شود. یعنی نظرات ترامپ و حتی تئوریهای توطئهی غریبتر از فراماسونری اینجا دارد جا میافتد. یا تئوری توطئه در مورد واکسن. یک جامعهی بحرانزده به تئوری توطئه باور دارد. وقتی که دچار بحران اجتماعی-اقتصادی است، تمایل مردم به مراجعه به رمل و اسطرلاب، به فالگیری و به تئوری توطئه بیشتر میشود. برای اینکه در دوران اضطراب، محتاج تبیین تسکینبخشی برای جهان هستیم. تئوری توطئه هم مسئولیت را از ما کم میکند و هم تسکین میدهد که یک دستی در کار است. یا انگلیسیها اداره میکنند، یا آمریکاییها اداره میکنند، یا روسها اداره میکنند، یا از کرهی مریخ اداره میکنند.
نقش غالب مذهب شیعه در ایران در این زمینه مؤثر نیست؟ مثل اینکه میگویند خلفا همواره از ابتدا، علیه یازده امام توطئه کردند و امام دوازدهم پنهان شد تا محفوظ بماند، یا آنچه در منجیطلبی و فلسفهی انتظار مطرح میشود.
تئوری توطئه در تشیع از این بابت که برخلاف بقیه مذاهب یا مکاتب اسلام، بهشدت روحیهی منجیپرستی دارد، قوی است. در تسنن، بخشی کوچکی هستند که معتقدند یک منجی خواهد آمد و جهان را نجات خواهد داد. البته تشیع این را از آیین زرتشت وام گرفته است. یعنی منجیپرستی و هزارهپرستیِ زرتشت را گرفته و به این تئوری امام زمان تبدیل کرده است.
اگر شما هزار صفحه اسنادی را که در مورد ۲۸ مرداد در آمده است بخوانید (من اینها را بهدقت خواندهام) متوجه میشوید که نقش آخوندها در برانداختن مصدق خیلی مهمتر از نقش آمریکاییها بود. این به آن معنا نیست که آمریکاییها علیه مصدق توطئه نمیکردند، ولی نقش اصلی را کاشانی و بروجردی، دیگر طرفداران مصدق که از او فاصله گرفتند و عدهی دیگری که میخواستند مصدق را بیندازند بازی کردند.
در غرب هم، چیزی شبیه به تقیه و منجیپرستی وجود دارد. در مسیحیت، منجیپرستیِ خود حضرت مسیح وجود دارد و بهخصوص در میان یسوعیان، یک مفهوم dissimulation دارند که دقیقاً همان مفهوم تقیه است؛ یعنی دروغ مصلحتآمیز. اتفاقاً در دوران شکسپیر که یسوعیان را خیلی آزار میدادند و آنها را قطعهقطعه میکردند، یکی از تئوریهایی که علیه آنها بود دقیقاً همین است که میگفتند که با اینها نمیشود مدارا کرد، زیرا دروغ مصلحتآمیز در مذهب اینها مجاز است و اینها دروغ میگویند. در سالی که شکسپیر شاه لیر را نوشت، یک یسوعی را رسماً میگیرند و قیمهقیمه میکنند؛ چون او کسی بود که یک جزوه در مورد این نوشته بود که در چه مواردی و چطور میتوان دروغ گفت تا دروغ کامل نباشد و خدا شما را در جهنم نسوزاند. ولی این تقیه فقط در میان بخشی از یسوعیان رایج بوده و بخش کوچکی از مسیحیت را در بر میگرفت؛ در حالی که در تشیع خیلی بیشتر است. منجیپرستی در تشیع به نظر من نقش خیلی مهمی دارد. هر دوی اینها خیلی راحت به تئوری توطئه ربط پیدا میکنند.
شما در کتاب خود به «بیماری تئوری توطئه» نزد ایرانیان اشاره کردهاید. یعنی این نظریه از دل یک پارانویا به وجود میآید؟
حتماً این طور است. یکی از معروفترین کتابهایی که در مورد تئوری توطئه ــ اتفاقاً در مورد آمریکا ــ نوشته شده، سبک پارانویا در سیاست آمریکا (The Paranoid Style in American Politics) است. یک استاد هاروارد به نام ریچارد هاوستدر (Richard Hofstadter) آن را نوشته و واقعاً کتاب درخشانی است و نشان میدهد که آمریکاییها در مقاطع مختلف در قرن نوزدهم چطور دچار چنین پارانویایی بودند. مدتی فکر میکردند Papists یا کاتولیکها توطئهگر هستند. مدتی فکر میکردند که یک گروه روشنفکری آلمانی به اسم ایلومیناتی (Illuminati) جلسهای گذاشتهاند و تصمیم گرفتهاند که جهان را بهنوعی بخورند. بعد فراماسونری. بعد، کمونیستها. بعد، برای خیلیها توطئهی یهودیها مطرح شد.
معتقدین به تئوری توطئه در نظراتشان به نشانههایی از واقعیت اشاره میکنند.
همهی این تئوریهای توطئه فقط در شرایطی دوام پیدا میکند که یک پا در واقعیت داشته باشد. یعنی اگر تئوری توطئه هیچ ربطی به واقعیت نداشته باشد، دوام پیدا نمیکند. تئوری توطئه دربارهی انگلیس در ایران دوام پیدا میکند، زیرا انگلیسیها در ایران هزار و یک نوع توطئه میکردند. بعضی از حرفهایی که در جمهوری اسلامی مطرح میشود، واقعاً ریشه در بخشی از یک واقعیت دارد؛ ولی آن واقعیت محدود را میگیرند و از آن یک تئوری فراگیر میبافند و همهی کاسه و کوزهها را بر سر دیگری میشکنند و بهعبارتی، ریشهی علل را در جای موهومی میجویند تا تسکین کاذب بیابند. حال آن «دیگری» میتواند یهودی باشد، کمونیست باشد، بهائی باشد، باب باشد، روشنفکر باشد و... . ممکن است نامش فرق کند؛ ولی یک «دیگری» در همهی آنها مشترک است که همهتوان است و توطئه میکند و سرنوشت ما را هم تعیین میکند و در مقابلش هم نمیشود کاری کرد.
من واقعاً فکر میکنم اگر شاه به تئوری توطئه باور نداشت، شاید انقلاب نمیشد. زیرا شاه فکر میکرد همهی کارها را در دو سه سال آخر، آمریکا و یا انگلیس میچرخانند. هیچ فکر نمیکرد که مردم ایران هم واقعاً ممکن است بتوانند به خیابان بیایند. سند یک مذاکرهای با سفیر آمریکا و انگلیس (فکر کنم بعد از تظاهرات تاسوعا) در دست است. شاه اینها را شب به کاخ فرا میخواند و به آنها میگوید: شما چرا این کار را کردید؟ میگویند: چه کار کردیم؟ میگوید: فقط شما میتوانید این تظاهرات را در ایران سازماندهی کنید؛ ملت ایران نمیتوانند.
وقتی حادثهی یازدهم سپتامبر اتفاق افتاد، روزنامه رسمی دولت مصر، سرمقالهای نوشت مبنی بر این که این حتماً کار یهودیها و آمریکاییهاست؛ عربها توان چنین سازماندهیای را ندارند. حقارت را نگاه کنید! هم حقارت شاه، هم حقارت الأهرام... خاستگاه تئوری توطئه، دقیقاً همین خودکمبینی و ناتوان پنداشتن خود است. این خودکمبینی تا حدی نتیجهی استبداد و تا حدی نتیجهی تجربهی است. شاه دیده بود که انگلیسها با پدرش چه کردند. در چنین فضایی میشود تصور کرد که ملت ایران ممکن نیست بتوانند ۵۰۰ هزار نفر را به خیابان بیاورند و مواجببگیر یک مرکز توطئه نباشند.
آیا میتوانیم بگوییم که در تاریخنگاری ما هم یک نوع پارانویا وجود دارد؟ مثلاً در تاریخنگاری دورهی قاجار به بعد که مکتوبات معتبرتری داریم؛ و از زمانی که روس و انگلیس به طور مشخص وارد ایران شدند. هنوز هم سندهای ساختگی، مرجع بعضی از مورخین و محققین ماست. مثل استناد به اعترافات پرنس دالگورکی معروف که در مورد سید علی محمد باب نوشت و معلوم شده که این مطلب جعلی است؛ یا وصیتنامه پتر کبیر که آن هم ساختگی بود.
مصادیق این نوع تئوریها که براساس وجود یک سند جعلی است، خیلی زیاد است. معروفترین آنها در سطح جهانی «پروتکلهای بزرگان صهیون» است. الان شکی نیست که این سند ساختگی است. پلیس مخفی روسیه آن را ساخته است. تاریخ آن و حتی نویسندهاش را هم میدانند؛ ولی کماکان عدهی عظیمی در جهان فکر میکنند که چنین سندی وجود دارد و در آن روز، دوازده نفر از سران یهودیت با یک نفر سیزدهم نشستهاند و تصمیم گرفتهاند که جهان را به فساد بکشانند و هر چه به این افراد بگویید این سند ساختگی است، در کَتشان نمیرود؛ برای اینکه بخشهایی از واقعیت را میبینند که آن را تأیید میکند. مثلاً شاه در گفتگویش با مایک والاس عملاً حرفهایی را تکرار میکند که در «پروتکل بزرگان صهیون» هست. به مایک والاس میگوید که مطبوعات، بانکها، رسانههای عمومی و فرهنگ شما در آمریکا، در کنترل یهودیهاست. شاهی که دوست اسرائیل است! مایک والاس باورش نمیشود که شاه این حرفها را میزند. بعد سعی میکنند که مایک والاس را متقاعد کنند تا این قسمت را پخش نکند اما موفق نمیشوند. یعنی حتی کسی که ــ به مفهوم متعارف ــ سامیستیز نبود و حاضر بود با اسرائیل رابطه برقرار کند، به اسرائیل کمک کند، یهودیها را در ایران بهنسبت آزاد بگذارد، بهائیها را در ایران بهنسبت آزاد بگذارد، هنوز اینطور فکر میکند. برای اینکه این بخشی از واقعیت هم هست. به هر حال، یهودیها در هالیوود نفوذ فراوانی دارند، در دانشگاهها نفوذ دارند و در بانکها حضور دارند. ولی اکثریت یهودیهای آمریکا تا سال ۱۹۶۰ در نصف کلوپهای آمریکا حتی اجازهی ورود نداشتند و علیه آنها در دانشگاهها موانع جدی وجود داشت. ولی چون راچیلد و چند بانکدار معروف وجود داشتند، این تئوری توطئه دوام پیدا کرد.
به گمان من، تئوری توطئه در تاریخنگاری ایران دقیقاً از پایان قرن نوزدهم ایجاد میشود. در تواریخ معتبر دیگری که موجود است، توطئه هست، ولی تئوری توطئه نیست و این به خاطر این است که هم از یک طرف، ضعف ایرانیان است و از طرف دیگر دخالتهای انگلیسها و روسها. اینها دخالت جدی میکنند. آخوندها از اسنادی که در مورد بهائیت دارند، خیلی صحبت میکنند، اما اینها را رو نمیکنند. اسنادی هم که دارند، خیلی اسناد معدودی است. اسناد رابطهی سفارت انگلیس با آخوندها و اسناد رابطهی سفارت آمریکا با آخوندها، بهمراتب بیشتر از اسنادی است که در مورد اقلیتهای دیگر دارند. ولی در ذهن خودشان آن یک سندی که گوشهای از واقعیت را در بر میگیرد، به تئوری توطئه سندیت میدهد.
نَفْس تئوری توطئه، هم در تاریخنگاری و هم در ذهن مردم، طوری صورتبندی شده که ابطالپذیر نیست. در واقع، شما هرگز نمیتوانید با آدمی که به تئوری توطئه باور دارد، بحث جدی کنید. برای اینکه هر جوابی که شما به سؤالهایش بدهید، او در تئوری خودش برای جواب شما، یک جواب دارد. جواب شما خودش بخشی از آن توطئه است!
عامهی مردم به دنبال یقین میگردند، به دنبال کسی میگردند که بگوید من هر چه را لازم باشد انجام بدهی به تو میگویم و تنها کاری که باید بکنی این است که آزادیات را تسلیم من کنی و من تسکین را به تو ارزانی میکنم.
اگر شما هزار صفحه اسنادی را که در مورد ۲۸ مرداد در آمده است بخوانید (من اینها را بهدقت خواندهام) متوجه میشوید که نقش آخوندها در برانداختن مصدق خیلی مهمتر از نقش آمریکاییها بود. این به آن معنا نیست که آمریکاییها علیه مصدق توطئه نمیکردند، ولی نقش اصلی را کاشانی و بروجردی، دیگر طرفداران مصدق که از او فاصله گرفتند و عدهی دیگری که میخواستند مصدق را بیندازند بازی کردند. حتماً این تهمت را خواهند زد که چنین حرفی را عامل آمریکا میزند. کما این که سلطنتطلبها نقدی بر کتاب من دربارهی هویدا و بعد شاه نوشتند و گفتند که من از آمریکا، انگلیس، شرکتهای نفتی، کمونیسم بینالمللی و موساد پول گرفتهام تا اعلیحضرت و سلطنتشان را خدشهدار کنم! من فکر میکنم کتاب، سلطنت شاه را خدشهدار نمیکند. ولی در ذهن بیمارِ توطئهباوران، ممکن نیست شما به عنوان محقق و از سر کنجکاوی، ده سال کار کنید و یک کتاب بنویسید.
به گمان من، این در تاریخ ما متأسفانه ملعنتی است. ولی من فکر میکنم در نسل جدید و جوانتر ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج، این ملعنت رو به کاهش است. یعنی اگر نسلی داشته باشید که بیشتر به ذهن خودش متکی باشد، جوابهای مطلق نمیطلبد. تئوری توطئه با یک یقین کاذب همراه است. معرفت تاریخی واقعی (و نه معرفت تئوری توطئه) همیشه عارضی و تغییرپذیر است. یعنی نسبی است و با شک و شروط همراه است. یعنی همواره میگوید که بر اساس اسناد موجود، به نظر میآید که این اتفاق به این دلیل افتاده است. خیلیها چنین ابهامی را برنمیتابند. آیا شاه خائن بود یا خادم؟ مصدق را آمریکاییها انداختند یا قیام ملی بود؟ تقریباً به هیچ مسئلهی تاریخیای با این قطعیت و به این شکل نمیتوان جواب داد. به گمان من، به نوعی به «مفتش بزرگِ» داستایوفسکی برمیگردد که آیا انسان ابهام را بر میتابد یا به یقین لازم دارد؟ تجدد و علم جدید تاریخ، همه بر این اساس است که ابهام وجود دارد. اساس دموکراسی، ابهام است. هیچکدام از ما از حقیقت مطلق آگاه نیستیم و باید عقلهایمان را روی هم بگذاریم و به یک حقیقت نسبی تغییرپذیر برسیم. خیلیها چنین فضایی را بر نمیتابند. کتاب گریز از آزادی از اریک فروم، دقیقاً دربارهی همین ابهامی که لازمهی تجدد و یک جامعهی عرفی است، بحث میکند؛ پدیدهای که عامهی مردم بر نمیتابند. عامهی مردم به دنبال یقین میگردند، به دنبال کسی میگردند که بگوید من هر چه را لازم باشد انجام بدهی به تو میگویم و تنها کاری که باید بکنی این است که آزادیات را تسلیم من کنی و من تسکین را به تو ارزانی میکنم. داستایوفسکی، از قول مفتش بزرگ، میگوید انسانها این را میطلبند نه آزادیای که مسیح به آن باور داشت.
تئوری توطئه از این بابت نوعی تسکین (مانند یک نوع مخدر) است. من این را دقیقاً نمیتوانم اثبات کنم ولی یک تقارن قریبی دیدم: ایرانیها همیشه از زمان حافظ و رومی تریاک میخوردند. تریاک را در شراب میخوردند. ولی تریاککشیدن از قرن نوزدهم به وجود آمده است. عدهای میگویند که انگلیسیها آوردند. ولی همزمان با آن، تئوری توطئه هم رواج پیدا میکند. من نمیدانم ریشههای واحدشان کجاست، ولی هر دو یک کار واحد میکنند: یک ذهن و هستی ناآرام را تسکین میدهند و برای انسانهایی که برای کنجکاویشان جواب قطعی سراغ نمیکنند، نظریهپرداز توطئه میگوید که من همه را برایت توضیح میدهم. جهان از منظر نظریهپردازهای توطئه، خیلی ساده است. به گمان من، جهانِ واقع ساده نیست. جهانِ توطئه، جهان سیاه و سفید است. جهان واقعیت، به قول پریمو لوی (Primo Levi)، جهان خاکستری است. او حتی در آشویتس هم سیاه و سفید نمیبیند. تئوری توطئه همیشه جهان را سیاه و سفید میبیند. یک عامل نیکی است یک عامل شر، و اینها مشغول توطئه در جهان هستند.
استفادهی بنیاد قدرت از تئوری توطئه برای حذف دیگران یا غیر خودیها هم نمونههای سهمگینی دارد که با ایجاد توهم توطئه در افراد، نسبت به یک دسته یا قوم وحشت اخلاقی ایجاد میکنند و بعد، جنایت و تبعیض خود را علیه آنها موجه میکنند. همهی مردمی که یهودیان را لو دادند، نازی نبودند. مردم عادی اروپایی بودند، ولی باور داشتند که اینها آنقدر فاسدند و بنیاد جامعه را به هم میریزند که لابد حکم پیشوا آنقدرها هم ناموجه نیست و من هم میتوانم با او همکاری کنم؛ حتی همکاری خاموش. یا در ایران امروز که به اهل تسنن اتهام سَلَفیگری و یا وهابیت میزنند؛ به گروههای جاز زیرزمینی اتهام شیطانپرستی میزنند؛ یا همینطور به بهائیهای ایران که اتهام جاسوسی علیه میهن میزنند، و مرتبطشان میکنند با دولت اسراییل. در حقیقت حکومت، مردم را آماده میکند تا بپذیرند که این گروه و یا آن مذهب، عامل شرّند تا در رضایت و سکوت جامعه، بتواند همه را قلع و قمع کند.
هیتلر، استالین، مائو، موسولینی و به نوعی، جمهوری اسلامی، برای اینکه ترورشان را توجیه کنند، احتیاج به یک طعمه دارند. احتیاج به این دارند که یک گروهی را به عنوان اقلیت توطئهگر مشخص کنند که باید محدود باشد و نمیتواند خیلی مبهم باشد. ضعیفترین حلقه را پیدا میکنند تا تمام کاسه و کوزهها را بر سر او بشکند. مثلاً هیتلر از کمونیسم تا بحران اقتصادی و از مشروبخوری تا رواج مواد مخدر را توطئهی یهودیان میدانست. امروز میدانیم که هیتلر و تقریباً تمام رهبران حزب نازی، در سطح وسیع، معتاد بودند و قرصهای مسکن میخوردند؛ قرصهایی شبیه به تریاک میخوردند و در سطح بسیار گسترده، به تمام سربازها میدادند. ولی این تئوری را ترویج کردند که رواج مواد مخدر توطئهی یهودیان است. یا مثلاً بلشویسم، توطئهی یهودی است. برای اینکه میخواهند جهان را ساده کنند. و در آن یک ریای عجیبی هست. بدون شک گروههای زیرزمینی در ایران، ضد جمهوری اسلامی عمل میکنند؛ برای اینکه جمهوری اسلامی سعی میکند تا یک فرهنگ عقبافتادهای را بر جامعه تحمیل کند و هرکسی که در مقابل این عمل میکند، در مقابل وضع موجود عمل میکند. این تئوری توطئه نیست.
وجه مشترک انواع تئوریهای توطئهای که در مورد انقلاب ایران رایج است، این باور است که در آن نه شاه و نه ما (مردم ایران)، مسئولیتی برای اینکه این بلا بر سرمان آمده، نداریم؛ کسان دیگری یک جایی توطئه کردهاند و این بلا را بر سر ما آوردهاند.
تئوری توطئه چیزی است که آقای خامنهای میگوید. او میگوید همهی اینها بخشی از ناتوی فرهنگی است که آمریکا از یک مرکز واحد، اینها را هدایت میکند و همین مرکز، اینترنت را ایجاد کرده است تا زن و مرد بتوانند در آن با هم رابطه ایجاد کنند و ما نتوانیم جلویش را بگیریم و یک اتاق فکر هم دارند که هدفشان زدن اسلام است! این تئوری توطئه است. ولی گروهی که در خانهشان تئاتر اجرا میکنند و ضد جمهوری اسلامی هستند، تئوری توطئه نیست، واقعیت است. اگر مفهوم تئاتر شما، تئاتر ارزشی مداحان باشد، به این ترتیب هر کسی که در خانهاش تئاتر غیر ارزشی اجرا میکند، بر علیه شما کار میکند. آیا کسی که تئاتر اجرا میکند، علیه جمهوری اسلامی است؟ بله، حتماً هست. زنی که به خیابان میآید و میگوید که من میخواهم تصمیم بگیرم که چگونه لباس بپوشم، آیا علیه وضع موجود است؟ حتماً هست. ولی آیا اینها بخشی از ناتوی فرهنگی است؟ آیا آمریکا اینترنت را ساخته تا زن و مرد بتوانند ــ به رغم آپارتاید جنسی جمهوری اسلامی ــ با هم ارتباط داشته باشند؟ اینجاست که تبدیل به بیماری میشود.
مصادیق تئوری توطئه در تاریخ معاصر ایران کداماند؟
به نظر من چند توطئهی عمده وجود دارد و از همه بیشتر، توطئهی انگلیس است. بعد، توطئهی آمریکاست. بعد، توطئهی کمونیسم است. بعد، توطئهی بهائیت است. اینها مهمترینها هستند. به این معنا که در مورد هر کدام از اینها یک تئوری هست مبنی بر این که اینها جهان را اداره میکنند و برنامهی خیلی مشخصی برای زدن ایران یا اسلام دارند.
در نوشتههای آقای خامنهای (که در سی سال اخیر رهبر جمهوری اسلامی بوده)، بهخصوص آنهایی که از سید قطب ترجمه کرده، و در نوشتههای خودِ سید قطب (مهمترین متفکر اهل تسنن) نظریاتی که در مورد یهودیها و تجدد وجود دارد، شگفتانگیز است! میگویند کل تجدد و رنسانس را یهودیها راه انداختهاند تا اسلام را بزنند. واقعیت این است که بعضی از متفکرین تجدد، یهودی بودهاند: لایبنیتس، یهودی بوده، آیزایا برلین یهودی است ولی تجدد، پروژهی یهودیت نیست!
در ایران، تئوری توطئهی یهودیت، کمونیسم، انگلیس، آمریکا و جهانوطنی (Cosmopolitanism) بهائیت، در مقاطع مختلف، بر نگاه طیف وسیعی از رهبران و طیفی از مردم عادی جامعه نفوذ عجیبی داشته است. اگر نیچه درست بگوید ــ که به نظرم درست میگوید ــ ما حیوانهای تاریخی هستیم و محتاجِ تبیینِ آغاز و انجامی برای زندگی، و توجیهی برای بودنمان در این جهان هستیم. اگر دانش و اطلاعات واقعی نباشد، اطلاعات کج و معوج رواج پیدا میکند. هر چه سانسور را بیشتر کنید، نیاز به تئوری توطئه بیشتر میشود؛ برای اینکه نیاز ما به تبیین جهان کم نمیشود. اگر اطلاعات نداریم، اگر بحث آزاد نمیشود، حکام میتوانند نظریاتشان را در جامعه رواج دهند. با وجود اینکه تئوری توطئه در آمریکا، در فیلم و کتاب و ادبیات هست، اما عامیت پیدا نمیکند؛ برای اینکه که شما اینجا میتوانید آشکارا بر ضد تئوری توطئه هم بنویسید. اما در ایران کسی جرئت ندارد که بر کتاب آقای خامنهای نقد جدی بنویسد و بگوید که اینها مبنایی در واقعیت ندارد. مثلاً سید قطب در کتابهایی که آقای خامنهای از او ترجمه کرده است، از یک طرف میگوید: غرب فاسد و بیبندوبار است، همه یهودی هستند و... . اما از یک طرف، مهمترین منابعی که برای توجیه اسلام نقل میکند، از متفکران درجه ششمی است که در غرب چیز مثبتی در مورد اسلام گفتهاند. مثلاً فلان آدم درجه شش در کانادا گفته است که رهبری جمهوری اسلامی در جهان، نجاتدهنده است. این را نقل میکنند، ولی تمام سنت فکری و فلسفی متفکرین درجه یک غرب را بخشی از توطئهی یهودی و توطئهی صلیبیون تلقی میکنند.
در ادبیات هم نمونههای مهمی از پرداختن به تئوری توطئه وجود دارد.
در ادبیات خیلی نوشته شده است برای اینکه واقعاً موضوع جالبی است. البته در ادبیات فارسی کم نوشته شده است. خیلی عجیب است که با اینکه تئوری توطئه در ذهن و زبان فارسی خیلی رواج دارد، چنین مسئلهی گیرایی در رمانها خیلی مورد استفاده قرار نگرفته است. یک رمان درست و حسابی در مورد آن هست و آن، رمان دائیجان ناپلئون است که خیلی هم شهرت پیدا کرده است. اخیراً یکی دو نفر از نسل جوانتر نویسندهها برای استفاده از تئوری توطئه کارهایی میکنند. رمان خیلی جالبی هست که یک خانم جوان ایرانی به نام آیدا مرادی آهنی نوشته؛ کتابی با عنوان گلف روی باروت در مورد توطئهی فروش اسلحه و درگیری جمهوری اسلامی. ایشان را به استنفورد دعوتش کردیم. اولین باری است که میبینم نسل جوان، فضای توطئه را ملات کار ادبی میکند.
اما در فضای انگلیسی زبان، اگر کارهای اومبرتو اکو را خوانده باشید، دو رمان درخشان در مورد همین قضیه دارد: پاندول فوکو و قبرستان پراگ. قبرستان پراگ یا پاندول فوکو شبیه ماجراهای دائیجان ناپلئون خودمان است. یعنی یک ذهنیت بیمار ولی در عین حال خلاق، رطب و یابس را به هم وصل کرده است. همیشه هم گوشهای از واقعیت را برگرفته و از آن یک تئوری ساخته است. و کنجکاوی و میل انسان را هم جذب میکند.
فضاهای مجازی در آینده به راحتی میتوانند یا همان ابزار رهایی بشوند ــ آنچنان که در آغاز امید داشتیم ــ یا ابزار سرکوب وحشتناک اوروِلی
مثلاً اسم قبرستان پراگ، در واقع مبتنی بر سالها تحقیقات بسیار دقیق است، در مورد این که چطور «پروتکل بزرگان صهیون» تدوین شد و چطور بعضی دیگر از اسناد مربوط به روسیه، مربوط به انقلاب فرانسه، مربوط به نقش یهودیان در انقلاب فرانسه و نقش ماسونها در انقلاب فرانسه، شکل گرفت. توان اکو این است که با تحقیق دقیق تاریخی، یک بافت روایی خیلی گیرا به این داستان داده است.
یک نویسندهی دیگر آمریکایی هست که کارهایش واقعاً درخشان است. فکر نمیکنم آثارش به فارسی ترجمه شده باشد. اسمش دن دلیلو (Don DeLillo) است. نصف کارهای دلیلو در مورد فضاهای توطئه و تئوری توطئه است. از فضاهای غریب بیمارگونهای مثل اینکه عدهای فکر میکنند برای مسمومکردن فضا توطئهای وجود دارد تا توطئههای مربوط به قتل کِنِدی. در مورد توطئهی قتل کندی رمانی دارد که واقعاً شگفتانگیز است. برای اینکه در مورد قتل کندی هم هزار و یک تئوری توطئه وجود دارد.
شخص دیگری هم هست به نام ماری دوراک (Mary Durack) که چندین رمان در مورد تئوریهای توطئهی مختلف از ماسونی تا تئوریهای رایج در مصر دارد. به نظر من، کارهای او هم خیلی شگفتانگیز است. همهی اینها رمانهای ادبی جدی هستند. کارهای باسمهای هم خیلی زیاد است. کتاب راز داوینچی از دن براون (Dan Brown) هم دربارهی تئوری توطئه است که خیلی هم موفق بود. در فرانسه اخیراً کتابی منتشر شد که در مورد توطئهی مسلمانها برای تسخیر جهان است. خیلی هم بحثانگیز شد. کتاب آقای هوئلبک (Michel Houellebecq) با اسم submission یا همان «تسلیم»؛ که مسلمین با پول عربستان آمدهاند و فرانسه را گرفتهاند. کتاب خیلی جالبی است؛ هم از بابت ذهنیت توطئه و توهم توطئه، و هم شرایطی که تئوری توطئه در آن رواج پیدا میکند.
اما بهترین رمانها در مورد توطئه، کتابهای تاریخی هستند که به عنوان کتابِ تاریخ نوشته شدهاند، ولی من آنها را بیشتر به عنوان رمان میخوانم؛ برای اینکه تخیل در آنها زیاد است و مبنای سندیشان اندک است و در عین حال گیرا هستند. مثلاً میتوان مجموعهای از تئوریهای توطئه در مورد انقلاب ایران و این که چرا شاه سقوط کرد تهیه کرد. عدهای آن را توطئهی ماسونها میدانند و مقاله و کتاب نوشتهاند که دعوای انقلابِ ایران بین لژهای ماسونی بود. خود شاه در یک جا میگوید که شرکتهای نفتی ــ که همیشه به یک مقطعی قابل تقلیل است ــ نمایندگانشان را به دفتر شاه میفرستند تا قیمت نفت را پایین بیاورد. شاه حاضر نمیشود، آنها هم میگویند پدرت را درمیآوریم و از فردا تظاهرات علیه شاه شروع میشود. یک روایت دیگر هم هست که کارتر توطئه کرد. به خاطر اینکه کارتر بخشی از گروهی به اسم کمیسیون سهجانبه (Trilateral Commission) بود که در آغاز دههی هفتاد میلادی تشکیل میشود و آنها تصمیم میگیرند که شاه را باید بیندازند و برای آن برنامهریزی میکنند. پنج سال بعد، کارتر را میآورند و او هم از اول برای این آمده است که شاه را بیندازد. دیگر این است که اسرائیل، شاه را انداخت. برای اینکه شاه داشت قوی میشد و اسرائیل آن را بر نمیتابید. تئوری دیگر این است که روسها شاه را برانداختند. همهی اینها را با اسناد نوشتهاند و هرکدامشان بخشهایی از واقعیت را به همراه دارند. ولی آیا انقلاب توطئهی روسها بود؟ تئوری دیگر مربوط به دعوای آمریکا و انگلیس است. به این معنا که انقلاب ایران در واقع بازپرداخت دِینِ آمریکاییها به انگلیس بود (یا جریمهای بود که انگلیسها از آمریکاییها مطالبه کردند). زیرا آمریکاییها، انگلیسها را در سال ۱۹۵۳ از ایران بیرون کردند و ۴۷ درصد درآمد نفت را گرفتند. انگلیسها ناراضی بودند و ۲۵ سال توطئه کردند تا بالاخره آخوندها (نوکرهای انگلیس) را در سال ۱۹۷۹ بر سر کار آوردند. دلیلش چیست؟ مثلاً اینکه آخوندها برای معالجه به انگلستان میروند! بعد، میبینیم که آخوندها هم با آمریکا و هم با انگلیس تماسهایی داشتهاند.
یعنی در تمام این فرضیات، نقش مردم و مسئولیت ملت و جامعه را حذف میکنند.
وجه مشترک انواع تئوریهای توطئهای که در مورد انقلاب ایران رایج است، این باور است که در آن نه شاه و نه ما (مردم ایران)، مسئولیتی برای اینکه این بلا بر سرمان آمده، نداریم؛ کسان دیگری یک جایی توطئه کردهاند و این بلا را بر سر ما آوردهاند. آیا شاه مسئول بود؟ آیا نخستوزیرهایش مسئول بودند؟ آیا روشنفکران مسئول بودند؟ آیا احزاب سیاسی مسئول بودند؟ زیبایی توطئه برای ذهن آدم این است که مسئولیت را از او سلب میکند. من وقتی به انقلاب نگاه میکنم، میبینم که همهی اینها، گوشههایی از واقعیت هستند. ولی، حداقل به گمان من، هیچ تئوری توطئهای انقلاب ایران را توجیه نمیکند و توضیح نمیدهد. پروسهی خیلی پیچیدهای است.
مثلاً در آمریکا در ذهن خیلیها، یکی از مراکز اصلی توطئه، جایی است به نام Bohemian Club. اینجا کلوپی مردانه است، صد سال پیش درست شده و فقط افرادِ خیلی خیلی پولدار در آن شرکت میکنند. نزدیک رود روسیِ کالیفرنیا (Russian river) کمپ عظیمی دارند که شاید زمین آنجا نزدیک دو سه میلیار دلار ارزش دارد. در یکی از اپیزودهای فصل پنجم سریال خانهی پوشالی (House of Cards) اینها به Elysian Field میروند. آن جشن در واقع تمثیلی خیلی ساده و اشتباه از Bohemian Club است. اینها در نزدیکی اینجا، در منطقهای به اسم Bohemian Grove، سالی دو بار جمع میشوند که از بینشان هزار و خردهای نفر عضوند و بقیهشان مدعوند. مراسم مختلفی دارند: موسیقی، تئاتر و گاهی سخنرانی. یک تئوری خیلی وسیع و تکاملیافتهای هست مبنی بر اینکه تکلیف جهان را اینجا تعیین میکنند. هنری کسینجر، جرج بوش، شولتز و خیلیهای دیگر عضوش هستند. من دو بار رفتهام و در دو مقطع مختلف آنجا سخنرانی کردهام. اینها از استادهای استنفورد و برکلی هم دعوت میکنند. دفعهی اولی که رفتم، بیرون از آنجا، چپیها داشتند تظاهرات میکردند که اینجا مرکز تجمع بورژوازی فاسد و فلان است! حداقل تا آنجا که من دیدم، یک عده پولدارند که سالی دو بار جمع میشوند، هم خوشگذرانی میکنند (اجازه نمیدهند خانمهایشان بیایند و منطقهای کاملاً مردسالارانه است)، غذاهای خیلی خوب میخورند، شراب خیلی خوب مینوشند، و هم گاهی صحبتهای سیاسی میکنند. ولی چون ترکیب غریبی دارند، در موردش تئوریِ عجیبی درست شده است.
تئوری توطئه که برساختهی ذهن خود ما است؛ به آن کسی که ما او را توطئهگر میدانیم، قدرتی میدهد که او ندارد. و اینها اگر قدرتطلب باشند ــ که معمولاً هستند ــ از آن به ضرر ما استفاده میکنند.
البته فضای مجازی ــ که هم فضای تنویر افکار شده، هم تکفیر، وهم فضای تبلیغ شایعات عجیب و غریب ــ هم میتواند به انتقال اطلاعات کمک کند و هم به انتقال تئوریهای توطئه. همین آقای الکس جونز که به او اشاره کردیم، بدون فضای مجازی و این امکانات جدید، یک زیرنویس جزئی در تاریخ آمریکا میشد. چهارده پانزده میلیون نفر برنامههای الکس جونز را گوش میدهند. هیچچیزی نیست که برایش توطئه قائل نباشد. فضای مجازی این امکان را میدهد که آدم حرفهایش را در مقابل او بزند؛ ولی او هم این امکان را دارد که با پانزده میلیون نفر تماس برقرار کند و کسی مثل ترامپ را به خودش جذب کند و ترامپ هم از طریق توئیتر با هفتاد میلیون نفر در تماس باشد و تئوریهای توطئهی خودش را از آن طریق اشاعه بدهد. اینکه شما بیایی و بگویی که تمام مطبوعات معتبر آمریکا توطئه هستند و دارند اطلاعات کاذب میدهند، شگفتانگیز است! بدون توئیتر و فضای مجازی، رواج چنین حرفی میسّر نبود؛ ولی مقابله با ترامپ هم بدون فضای مجازی میسّر نبود. کما اینکه در ایران هم همینطور است. جمهوری اسلامی یکی از مجهزترین شبکههای کنترل فضاهای مجازی را دارد. مردم ایران هم یکی از تیزهوشترین جوامع مدنی و شبکههای اجتماعی را برای مقابله با این قضیه دارند.
به گمان رهبران جمهوری اسلامی، خود فضای مجازی بخشی از توطئهی غرب است. یعنی آنها این فضا را برای این ایجاد کردهاند که سیطرهی اسلام را بشکنند و لاابالیگری مرد و زن را تبلیغ کنند. واقعاً شگفتانگیز است دیگر! بدون شک در فضای مجازی، زن و مرد با هم تماسهایی دارند که ممکن است در خیابان نتوانند داشته باشند. من گاهی که در فضای مجازی سیر میکنم، واقعاً بعضی از چیزهایی که مردم در داخل ایران مینویسند ــ از بابت جسارت و آزادگیشان نسبت به روابط انسانها ــ برایم شگفتانگیز است. وقتی که فضای مجازی آغاز شد، امید زیادی به این وجود داشت که یک ناکجاآبادِ دموکراتیک جدیدی در افق نزدیک به وجود بیاورد. در خود استنفورد، حدوداً ده سال پیش، سلسله سخنرانیهایی به اسم «تکنولوژی رهاییبخش» گذاشتند و اساسش این بود که فضای مجازی ــ به لحاظ اینکه مرزها را میشکند، سانسور را نامیسّر میکند و اطلاعات را ارزانی میکند ــ یک فضای دموکراتیکی را در سطح جهانی ایجاد خواهد کرد. غافل از اینکه نیروهای مستبد، خفقان و طرفدار تئوریهای توطئه هم خیلی زود از امکانات این فضا آگاه خواهند شد و از آن استفاده خواهند کرد.
مثلاً از فضای مجازی برای جاسوسی یا فعالیت انتخاباتی استفاده میکنند. این تئوری که یکی از دلایل اصلی انتخاب آقای ترامپ، استفادهی خیلی دقیق از فضای مجازی بود، الآن خیلی قابل اعتبار است. یک گروه دستراستی خیلی قدرتمند در آمریکا ــ که تا قبل از این ماجرا اسمشان هم شنیده نمیشد ــ به گروهی به اسم «کمبریج آنالیتیکا» پول کلانی دادند. اینها شروع کردند و چهرهی مجازی تمام رأیدهندگان آمریکا را مطالعه کردند و برای هر کدامشان، ویژگیهای مشخصی را برشمردند. تبلیغات انتخابات ترامپ، دقیقاً به طور فردی متوجه این افراد بود. یعنی مثلاً میدانستند که شما به تئاتر علاقهمند نیستی و به فلانچیز علاقهمند هستی و تبلیغاتشان را در سطح فردی برای شما میفرستادند. یعنی امکان استفاده از فضای مجازی برای این نوع کارها، دارد ابعاد وحشتناکی پیدا میکند. الآن بعضی از شرکتهای بزرگ، مشغول مطالعه جزئیات روانی شما هستند. از بزرگترین استخدامکنندههای روانشناسان و جامعهشناسانِ تازه فارغالتحصیلشده، فیسبوک و گوگل و... هستند. هزاران نفر برای اینها کار میکنند، برای اینکه از این اطلاعات یک پروفایل درست کنند و بدانند که چه جوری میتوانند قلاب بیندازند و شما را بگیرند. حالا چه بخواهند به شما لباس بفروشند، چه بخواهند یک کاندیدای انتخاباتی بفروشند، چه بخواهند یک نظریه بفروشند و چه بخواهند غذا بفروشند. یعنی الآن میتوانند به طور دقیق دنبال کنند که مثلاً شما در خیابان راه میروید و الآن حدوداً وقتی است که غذا میخورید، نوع غذای مورد نظرتان را میدانند و برایتان تکست میفرستند که فلان رستوران ایتالیایی، در نزدیکی شماست و از آن رستوران پول میگیرند.
اگر میتوانند این کار را برای رستوران بکنند، برای اندیشه، سیاست و توطئه هم این کار را میکنند. تکنولوژی طوری جلو رفته است که هم سیستم اخلاقی، هم سیستم قانونی و هم سیستم ذهنی ما از آن کمی عقب است. فضاهای مجازی در آینده به راحتی میتوانند یا همان ابزار رهایی بشوند ــ آنچنان که در آغاز امید داشتیم ــ یا ابزار سرکوب وحشتناک اوروِلی (رمان ۱۹۸۴ از جورج اوروِل). یعنی فضای اوروِلی و کنترل توتالیتری که یک موقع به خاطر وجود نداشتن امکان فیزیکیاش، واقعاً میسر نبود، الآن هست.
آیندهی «تئوری توطئه» با فضای مجازی، یا خیلی تیره است یا خیلی روشن. فکر میکنم همان گروهی که آن سمینار تکنولوژی رهاییبخش را ده سال پیش در استنفورد شروع کردند، دوباره یک سمینار دیگر در مورد استفادهی قدرتهای اقتدارگرا از فضاهای مجازی راه انداختند. قدرتهای اقتدارگرا، همیشه وسوسهای برای «تئوری توطئه» دارند. برای اینکه این قدرتها، همیشه باید یک دشمن پیدا کنند تا سرکوبش کنند و کاسه و کوزهها را سر او بشکنند و «تئوری توطئه» این امکان را در اختیارشان میگذارد و در این زمینه ــ یعنی تبلیغ روایت خودشان از طریق «تئوری توطئه» ــ خیلی خوب کار میکنند. مثلاً در جمهوری اسلامی، مقدار پولی که اینها در فضای مجازی برای کنترل، نفوذ و دنبالکردنِ آدمها صرف میکنند، شگفتانگیز است. شما اگر به سایتی بروید که در آن بحثی جدی پیش بیاید و بیشتر از چند نفر در آن حضور داشته باشند، تردیدی نداشته باشید که بعد از چند دقیقه، کسی به اسم سجاد، علیزاده یا حسینزاده ــ که حضور قبلی هم نداشته ــ میآید و شروع میکند به بحثکردن و اگر هم بحث را ببازد، شروع میکند به فحشدادن. اینها هزاران نفر را استخدام کردهاند که هم این کار را بکنند و هم بقیه کنترلهایی را که مورد نظر رژیم است اعمال کنند.
این محاسبات برای کنترل افراد و ترویج افکار و ذهنیات، در رأس هرم جامعه است که ساخته میشود. و مردم عادی جامعه در پایین هرم به دلایلی که اشاره کردید میتوانند به آنچه در سطحیترین شکل توجیه و یا حتی مثلاً مستند میشود، باور پیدا کنند. چه میشود کرد که این اتفاق نیفتد؟
زیبایی توطئه برای ذهن آدم این است که مسئولیت را از او سلب میکند.
اگر شما ــ همچون مفتش بزرگ ــ باور داشته باشید که انسانها اصولاً ابهام را برنمیتابند، تنبلاند و دنبال یک تبیین ساده میگردند و اخلاق نیک و بد مطلق میخواهند، «تئوری توطئه» همهی اینها را به انسان میدهد. اگر باورتان این است، راه مبارزهای وجود ندارد. ولی من با مفتش بزرگ همعقیده نیستم. من فکر میکنم در آن بحث، مسیح درست میگفت. من فکر میکنم مردم آزادی میخواهند و تاب تحمل انتخاب و ابهام را هم دارند. ولی این امکانات باید، از سویی، با همت خودشان و، از سوی دیگر، با شرایط اجتماعی رشد کند.
من فکر میکنم همهی ما توان بالقوهای داریم برای اینکه تبدیل به سرباز پیادهی جزم و جهل شویم؛ برای اینکه تنبلیای در همهی انسانها هست. ولی یک میل به تعالی هم در همهی ما هست. به گمان من، تفاوت رژیمها در این است که سعی میکنند با کدام جنبه از انسانیت ما تماس برقرار کنند ــ از رذالت (فرشتهی دیوصفت) تا روح تعالی (فرشتهی نیکصفت) که در همهی ما هست. رژیم لیبرال با برکشیدن جنبههای مثبت ما امکان مقابله با تئوری توطئه را میدهد و در مقابلْ رژیمهای استبدادی، که همواره بر دونترین جنبههای ما و جنبههای حیوانی ما تأکید میکنند، فقط با رواج توطئه میتوانند خودشان را حفظ کنند. من هیچ رژیم اقتدارگرایی را نمیشناسم که «تئوری توطئه» در روایت حکومتیاش نقشی نداشته باشد. از عیدی امین بگیرید تا جمهوری اسلامی، از استالین بگیرید تا مائو، از هیتلر بگیرید تا دیوانهای که در فیلیپین هست ]رودریگو دوترته[. پشت همهی اینها یک «تئوری توطئه» هست؛ برای اینکه اقتدارگرایی بدون دشمنسازی نمیتواند رواج پیدا کند و دوام بیاورد. و راحتترین راه برای دشمنسازی، «تئوری توطئه» است.
اگر «تئوری توطئه» را با منجیپرستی مرتبط بدانیم ــ که به گمان من حتماً هست چون پایان منجیطلبی به «تئوری توطئه» میانجامد ــ گلشیری در دو رماناش، خیلی درخشان به این قضیه پرداخته است. یکی برهی گمشدهی راعی است. در این رمان، یک مقاله مانندی هست که خیلی شبیه مقالهای است که «مفتش بزرگ» در برادران کارامازوف (از رمانهای داستایوفسکی) نوشته است. این جملهی مقاله خوب یادم میآید که میگوید شما آیین طهارت را از ملت گرفتهاید و هیچچیز را جایگزیناش نکردهاید. اینها بردهی گمشدهی راعی هستند و هرکسی میتواند بیاید و یکجوری ادعای چوپانیشان را بکند. و دیدیم که هفت سال بعد از آن کتاب کسانی آمدند و ادعای چوپانی کردند؛ ادعای ولایت کردند.
دوم، «حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد» است که به گمان من بهغایت درخشان است. یک رمان کوتاه در حدود ۸۰ صفحه است که چاپ جدیدش بهتازگی در ایران منتشر شده و در مورد منجیپرستی و رواج منجیپرستی در ایران است. مثلاً در مورد اینکه مردمِ دهات شبهای جمعه بیرون از حصار دِه، اسب میبرند و نگه میدارند که اگر مهدی آمد، سواری داشته باشد و اگر نیاید، اسب را میبرند و رجم میکنند. وصف ریشههای منجیپرستی و بلاهایی که بر سر جامعه میآورد، شگفتانگیز است! بعد، میآید دوازده سفیدپوشی را که در آیین زرتشت بودند، به دوازده امام و رهبران پرولتاریا و احزاب نجاتبخش میرساند و عباراتی از مارکس میآورد و... .
بهرام بیضائی هم در نمایشنامهی «آرش» به این موضوع پرداخته است. اگر آرشِ سیاوش کسرایی منجی است و مرز ایران را با جان خودش تعیین میکند، آرشِ بهرام بیضائی دقیقاً میگوید که نه، آرشی در کار نیست؛ همهی ما خودمان آرش هستیم و مسئولیت برآمدن و برافتادن آرش هم با خود ماست. یعنی اگر پادزهری برای «تئوری توطئه» وجود داشته باشد، به گمان من، دقیقاً این نوع تفکر است که هر آنچه بر ما رفته، به رغم واقعیت توطئهی دیگران، بالمآل، مسئولیت و نجاتش به عهدهی ماست. یعنی برای نجاتمان راهی جز این وجود ندارد که خودمان مسئولیت بپذیریم، انتقاد کنیم، کنجکاوی داشته باشیم، از جهان یاد بگیریم و کاستیهای خودمان را وابگوییم و اصلاح کنیم. وگرنه، این دور باطلِ توطئه تکرار میشود. توطئهگر عوض میشود، ولی اینکه ما طعمهی توطئه هستیم و نقش انفعالی داریم، تغییر نمیکند. اگر آدم واقعاً فکر کند که چگونه باید از رواج توطئه و «تئوری توطئه» جلوگیری کند، به گمانم، چیزی جز تأکید بر حقوق شهروندی و وظایف شهروندی نیست.
بحث سیاسی در ایران، بیشتر در مورد حقوق شهروندی است و اینکه حقوق را از ما گرفتهاند، پس لعنت بر فلان رژیم و آنهایی که حقوقمان را گرفتهاند! ولی روی دیگر حق، تکلیف است. تکلیف ما این است که در مقابل هر «تئوری توطئه» و هر کذبی که میشنویم، شخصاً مبارزه کنیم. مثلاً هر دفعه که کسی به ما میگوید که «چون مراکز مقدس بهائی در اسرائیل است، پس این دین برساختهی اسرائیل است»، باید در سطح فردی و در زندگی روزمره و به طور دائم با این توطئه یا توطئهی انگلیس یا توطئهی آمریکا مقابله کنیم ــ البته ممکن است آمریکا در ایران توطئه کرده باشد و من به هیچ وجه منکر چنین توطئههایی نیستم. آن وقت میشود امید داشت که این ملعنت هم از جامعهی ایران و ذهنیت ایرانیان رخت بربندد. کس دیگری جز خود ما نمیآید این «تئوری توطئه» را از ذهن ما خالی کند؛ همانطور که کس دیگری نیامده تا این تئوری را در ما جا بیندازد.
من همهی اسناد مربوط به کتاب شاه را ــ که نزدیک پنجاه شصت هزار صفحه است ــ به دانشگاه استنفورد دادهام. میتوانید بروید و اینها را در آنجا پیدا کنید. دو تا سند هست که سفارت انگلیس در دو مقطع در مورد تئوری توطئهی انگلیس در ایران نوشته است. میگویند که ما هرچه سعی میکنیم به ایرانیها بگوییم که ما آن قدرتی را که شما فکر میکنید نداریم، اینها توی کتشان نمیرود. پس به این نتیجه رسیدیم که دیگر سعی نکنیم این قدرت را تکذیب بکنیم .در عوض، سعی کنیم متقاعدشان کنیم که ما از این قدرت، گاهی هم به نفع آنها استفاده میکنیم. من با سفیر انگلیس، دنیس رایت که مصاحبه میکردم، گفت که ما کاملاً متوجه بودیم که مردم به این تئوری باور دارند و از آن به شکلی استفاده میکردند که همه از ما میترسیدند. با اینکه نمیتوانستیم کارهایی را بکنیم، به هرکس که زنگ میزدیم و میگفتیم که ما از سفارت انگلیس هستیم و میخواهیم با تو صحبت کنیم، فوری حاضر به انجام آن مصاحبه میشدند. یعنی تئوری توطئه که برساختهی ذهن خود ما است؛ به آن کسی که ما او را توطئهگر میدانیم، قدرتی میدهد که او ندارد. و اینها اگر قدرتطلب باشند ــ که معمولاً هستند ــ از آن به ضرر ما استفاده میکنند. پس راهش اطمینان به خود پیدا کردن، کنجکاوی، مبارزه با کذبیات و پیدا کردن ریشههای واقعی مسائل است.
انگلیس و آمریکا و روسیه انقلاب نکردند. شاه و مردم ایران، مشترکاً در اشتباهات، بلندپروازیها و کوتهفکریهایشان باعث شدند که آمریکا و انگلیس، اگر هم در مقطعی میخواستند شاه را بیندازند، به مقصدشان برسند. تنها راه جلوگیری از اینکه آنها ــ و سایر توطئهگران ــ به مقصدشان برسند، این است که ما به حقوقمان آگاه و به وظایفمان ملزم باشیم. کنجکاوی در مورد سرنوشت خودمان، مبارزه با کذبیات و نفوذ غیرمجاز دیگران، از وظایف شهروندی است.