این شهرها که از آنِ زنان نیست
Medium
شهر فمینیستی: مطالبهی سهم خود از فضا در جهان ساختهی مردان نویسنده: لسلی کرن، انتشارات: ورسو، ۲۰۲۰
«جای زن در شهر است!» این عنوان مقالهای بود که گردا وکرل، یکی از پیشگامان تحلیل فمینیستی محیط شهری، در سال ۱۹۸۴ منتشر کرد و زود به نقلقولی مشهور تبدیل شد. او مدعی بود که شهر و فقط شهر است که به عنوان یک فضای عمومی میتواند امکانات متعدد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هویتی و پشتیبانی برای آزادی عمل و تحرک زنان را فراهم کند. اگرچه کلانشهرها به زنان فضا و فرصتهایی دادند که در دیگر محیطهای زندگی قابل تصور هم نیست، اما همین شهرها ــ که اغلب مردان طراحی کرده، ساخته و اداره میکنند ــ فضای سرکوب و نادیدهگرفتن نیازها و خواستههای زنان نیز بوده. لسلی کرن، استاد جغرافیای شهری، محیط زیست و مطالعات جنسیت در تازهترین کتابش «شهر فمینیستی: مطالبهی سهم خود از فضا در جهان ساختهی مردان» نشان میدهد چطور شهرها مکانی ناامن، نامناسب و با امکانات نابرابر و ناچیز برای زنان بوده و همچنان هستند.
کرن در کتابش نشان میدهد چطور روابط نابرابر قدرت در نظام طراحی و معماری شهری شکل میگیرد. روابطی که زنان، افراد دارای معلولیت، مهاجران، پناهجویان، اقلیتهای جنسیتی و جنسی را هر روز بیشتر به گوشه میراند و زیست روزمرهی آنها در محیط شهری را با هراس بیشتر همراه میکند. او از جین دارک، استاد مشهور جغرافیای فمینیستی، این نقلقول را میآورد: «شهرهای ما جلوهی عیان مردسالاریاند. مردسالاریای که بر سنگها، آجرها، ستونها، بتونها و دیوارهای شیشهای حک شده است.» این مردسالاری حتی به همهی مردان هم یکسان خیر نمیرساند، چرا که شهر را بر مقیاس خیالی از «مرد توانا» طراحی کرده است: مرد دگرجنسگرا، تنومند و به دور از معلولیت با قامتی متوسط یا بلند. طنز تلخ این است که هرچند نگرش سنتی مردسالارانه جای زنان را در خانه میداند، اما همان خانهها هم متناسب نیازهای زنان طراحی نمیشوند. به عنوان مثال، پیشخوان آشپزخانهها و ارتفاع قفسهها سالهاست بر مبنای مقیاس خیالی از اندام «مرد توانا» طراحی میشود. انگار که خیلی از زنان باید بپذیرند که عادی است دستشان به قفسههای بالای کابینتها نرسد و طبیعی است که پیشخوان آشپزخانه بلندتر از متوسط قدشان برای انجام آسودهی کارهای آشپزی باشد.
در لابلای مباحث مختلف کتاب، کرن تاریخ شهر را بهمثابه جایی که مردسالاری همواره مدعی است محل جولان «بیاخلاقی» زنان است یادآوری میکند. یکی از این نمونهها چارلز دیکنز، نویسندهی مشهور بریتانیایی است که از رفتارش با همسرش گرفته تا نامهنگاریهایش، شواهد گوناگونی از تفکرات زنستیزانه و خشن را نمایش میدهد. دیکنز در یادداشتی مینویسد باید زنانی را که در شهرها «زیادی ول میگردند» و در نتیجه «بیعفت» میشوند، بازداشت کرد؛ آنها را سوار کشتی کرد و به مستعمرههای بریتانیا فرستاد تا شاید یکی از «مردان وحشی مستعمرهها» حاضر شود با این زنان ازدواج کند و اندکی «آبروی از دسترفته» را به آنها برگرداند. دیکنز تأکید میکند که بودن این زنان در «شهرهای متمدن بریتانیا» برای سایر زنان بدآموزی دارد! در نمونههای معاصر، کرن به شهرهایی مثل آمستردام، هامبورگ و بانکوک اشاره میکند که هر مقام تازهی شهری به دنبال این است که محلههای موسوم به «رد لایت» را سامان دهد. قوانین تازهی شهری عملاً به سختتر کردن زندگی و محدود کردن کسب درآمد زنان شاغل در این محلهها منجر میشود. این کارها به اسم «بهبود فضای شهری» صورت میگیرد اما در راستای کنترل هرچه بیشتر بدن و تحرک زنان در شهر بوده و هست.
کرن برخی از نمونههای این مردسالاری عیان را برمیشمرد. زنان به پوشیدن کفش پاشنه بلند ترغیب میشوند (و در برخی مشاغل از آنان انتظار میرود) اما سنگفرش خیابانها ناهموار، لغزنده و پر از درز برای راه رفتن با چنین کفشهایی است. دمای محیطهای کاری بر مبنای متوسط حرارت بدن مردان تنظیم شده است و زنان چارهای ندارند جز این که همیشه پتو یا ژاکتی اضافه همراه داشته باشند و در حال انقباض با کارآمدی کمتری کار کنند. سهم زنان از دستشوییها در محیطهای عمومی کمتر از مردان است درحالی که نیاز آنها به دستشوییها بسیار بیشتر از مردان است.
یکی دیگر از رسمهای معماری مردانهی شهری این است که مراکز اداری و تجاری جایی بسیار دورتر از محلههای مسکونی قرار دارند. فاصلهی بین خانه تا این مراکز اغلب طولانیست. زنان یا باید در کنار انجام وظایف سنگین خانهداری و بچهداری، این فواصل طولانی را نیز برای کار طی کنند یا این که بالاخره خسته و فرسوده از کار استعفا بدهند. هنوز اتوبوسها در برخی شهرها به زنان با کالسکهی بچه اجازهی ورود نمیدهند. بسیاری از کوچهها و خیابانها و پلهای عابر پیاده در ساعات تاریکی نور کافی ندارند و زنان یا باید با ترس از مواجهه با آزارگران از این محیطها عبور کنند و یا کلاً از حضور در آنها منصرف شوند.
کرن توضیح میدهد که عوامل مختلف جاری در شهر ــ از معماری گرفته تا شیوهی ادارهی حملونقل عمومی ــ روزمرهی زنان در شهر را با هراس بیشتری همراه میکنند. اما به نظر او راهحل این مشکل تنها در تغییر معماری شهرها و شیوهی ارائهی خدمات نیست، بلکه به برنامهی ریشهای و چندجانبه نیاز دارد: «حتی اگر در تمام کوچه و پسکوچهها هم چراغ نصب کنید، مشکل هراس پنهانی زنان از تنها راه رفتن در این کوچهها حل نخواهد شد. نمیتوانیم واقعیتهای جاری اجتماع از نژادپرستی و نگاه طبقاتی گرفته تا جنسیتزدگی را از محیط شهری با همهی شاخصهایش جدا کنیم.»
«شهر فمینیستی» شهری تنها از آنِ زنان و با توجه به نیازهای زنان نیست. شهریست که دیگر با همهی شهروندان در قالب خیالی «مرد توانا» رفتار نمیکند.
برای همین هم کرن در کتابش از رویهی رایج بسیاری از شهرها برای «حل این مشکلات» انتقاد میکند. رویهای که اغلب منجر به این شده که «فضاهای زنانه» یا «فضاهای مناسب مادران و کودکان» ساخته شود و دیوارکشی در فضای عمومی بیشتر شود. از سوی دیگر برخی از این اقدامات که قرار است شهرها را برای «زنان دارای مزیت» (که اغلب این زنان سفیدپوست، تحصیلکرده، دگرجنسگرا و شاغلاند) ایمنتر کند، به قیمت بیگاری کشیدن از گردهی زنان دیگری است که این مزیتها را ندارند یا به نوعی اقلیت محسوب میشوند.
اما این اقدامات برای زنان دارای مزیت هم دردسرهای تازهای درست کرده است. کرن به فرهنگی جدید از مادری کردن اشاره میکند که آن را «نونوار شده» (gentrified) میخواند. فرهنگی که برخاسته از فرآیند نونوارسازی (gentrification) محلههای قدیمی و فرسودهی شهری است که طی آن ساکنانِ فقیر به ناچار به حاشیهی شهر رانده میشوند و جایشان را خانوادههای طبقهی متوسط که تازه تمکن مالی پیدا کردهاند پر میکنند. در طراحی فضای این محلههای نونوار شده اولویت با خدمات و مشاغل مرتبط با بچهداری است. تمام توجه زن هم معطوف به پرورش کودک میشود. کودک را از این کلاس به کلاس بعدی میکشاند. بهترین و تازهترین اسباببازیها و لباسها را از فروشگاههای محله برای کودک میخرد. برای تمام امور بچه متخصص و مشاور استخدام میکند. شبکهی حملونقل هم دچار تغییرات زیر پوستی میشود تا والدین سریعتر بتوانند بچه را از مدرسه به کلاس پیانو و از کلاس پیانو به کلاس نقاشی و بعد زمین بسکتبال و ... برسانند. کرن توضیح میدهد که این شیوهی مادری، که میان نسل هزاره فراگیر شده است، زنانی فرسوده و خسته باقی گذاشته که اگرچه در شهر ساکناند، اما مدام نگران و غمگیناند. مادرانی که مدام مثل هلیکوپتر پیوسته بالای سر فرزندان و مراقب آنها هستند اما همیشه حس میکنند در مقایسه با دیگر مادران عقباند و دارند کم مایه میگذارند.
لسلی کرن جابجای کتاب تجربههای زیستهی خود در فضاهای شهری را با پژوهشهای دانشگاهی تلفیق میکند: به عنوان نوجوانی سفیدپوست در خانهای ویلایی در حاشیهی شهر، به عنوان زنی مجرد و دانشجو در شهری بزرگ، به عنوان زنی متأهل و مادرِ نوزادی کوچک که باید کالسکهی بچه را مدام با خود این سو و آن سو بکشد، و بعد به عنوان زنی مطلّقه و مادرِ دستتنهای بچهای چندساله. عناوینی هم که برای سرفصلهای کتاب انتخاب میکند متناسب با حالات متفاوت حضور در شهر هستند: شهر مردان، شهر مادران، شهر دوستان، شهر تک و تنها، شهر اعتراض، شهر هراس و ... . کرن حواساش هست که خودش زنی با مزیتهای فراوان است: سفیدپوست، دگرجنسگرا، تحصیلکرده، لاغراندام و بدون معلولیت. ویژگیهایی که زیست روزمرهی او در شهرها را بهمراتب آسانتر از بسیاری زنان دیگر کرده است. در عین حال مواظب است تا هرکجا که از هراس، تبعیض و سرکوب دیگر زنان و گروههای جنسی و اقلیتها مینویسد، موضوع را از زبان خود این افراد نقل کند و در موقعیت «زن سفید پوست استاد دانشگاه» به جای آنان راوی نشود. او از منظر «فمینیسم درهمتنیده» مشکلات زیست شهری برای زنان را تحلیل میکند. آگاه است که همهی زنان یک نوع تبعیض و سرکوب را یکسان تجربه نمیکنند، بلکه بسته به پیشینه و موقعیت اقتصادی، اجتماعی، نژادی، مذهبی و جنسی، مهاجر بودن یا نبودن، میزان تحصیلات و جایگاه اجتماعیشان، میتوانند با انواع پیچیده، انباشته و درهمتنیدهای از سرکوب و تبعیض مواجه شوند.
فصل پایانی کتاب خواننده را دعوت به همفکری برای خلق مکانی میکند که با همهی ساکنان به انصاف رفتار شود. کرن در این بخش مثالهای موفقی از مشارکت و همفکری جمعی در سراسر دنیا را مطرح میکند، از جمله تجربهی اصلاح سیستم حملونقل شهر وین اتریش در در سال ۱۹۹۹ میلادی. از زنان وین نظرسنجی شد تا نیازها، کمبودها و اولویتهای خود در استفاده از حملونقل عمومی را مطرح کنند. مشخص شد که اصولاً نیازهای زنان در استفاده از شبکهی حملونقل شهری، چندوجهی و متنوعتر از مردان است. برای مثال، زنان به خاطر مسئولیتهای مختلف در خانه و بیرون از خانه (از بچهداری و بردن بچهها به مدرسه و مهدکودک گرفته تا مراقبت از والدین پیر) در طول روز بیشتر از مردان چندین مرتبه و در مسافتهای کوتاه نیاز به استفاده از حملونقل عمومی دارند و باید انواع موجود بلیتهای مترو و اتوبوس تغییر کند. چون زنان در عمل داشتند هر روز بابت بلیت، هزینهی بسیار بیشتر از مسیری که طی میکنند، پرداخت میکردند. معلوم شد باید بلیتهایی ارزانتر برای مسافتهای کوتاهتر طراحی بشود. نظرسنجی نشان داد که نه فقط در یک یا دو کابین قطار شهری، که در تمام کابینها باید صندلیهای ویژهی زنانِ باردار و افراد داری معلولیت پیشبینی و تعبیه شود و فضای بازی برای کالسکهی بچهها درنظر گرفته شود.
چند سالی است که تلاشهای جمعی برای تصور، تخیل و تغییر فضاهای شهری به این منظور که شهر، فضایی متعلق به همهی اقشار جامعه باشد، از سوی زنان جدیتر شده است. یکی از حرکتهای جمعی که از دل این تلاشها بیرون آمده، گروه اوربانیستا است، شبکهای بینالمللی از زنان که به دنبال تشویق و حضور گستردهتر صدا و ایدههای زنان در طراحی و معماری فضاهای شهری و داخلی است. کار این تشکل از بریتانیا کلید خورد و به دهها کشور دیگر هم رسید. آنها معتقدند صدای زنان در تجربهی طراحی شهری، نادیده گرفته شده، یا در خوشبینانهترین حالت کمتر شنیده شده است و با حمایت، تبلیغ، تشویق، آموزش و لابیگری به دنبال حضور زنان بر سر هر میزی هستند که دربارهی طراحی و امکانات فضاهای عمومی و داخلی تصمیمگیری میکند.
کرن تأکید میکند برخلاف تصور عامه، «شهر فمینیستی» شهری تنها از آنِ زنان و با توجه به نیازهای زنان نیست. شهریست که دیگر با همهی شهروندان در قالب خیالی «مرد توانا» رفتار نمیکند. شهری است که به همان نسبت که به زنان فکر میکند، به وضعیت بچهها نیز توجه دارد، به وضعیت افراد دارای معلولیت، وضعیت مردان دارای وزن و قد و هویتهای فرهنگی، قومی و جنسی گوناگون و ... نیز فکر میکند. از نظر او «شهر فمینیستی یک تجربهی مداوم و پایانناپذیر است که چطور جور دیگری زندگی کنیم، به شیوهای بهتر، طوری که شهر به مثابهی فضای عمومی جمعی ما، بیشتر پذیرا باشد و با عدالت بیشتری برای تک تک ما شهروندان همراه شود.»