چرا خانوادههای قربانیان جنایت نباید شاهد مراسم اعدام باشند؟
در آمریکا، برخی از ایالتها قانوناً به خانوادههای قربانیان اجازه میدهند تا در مراسم اعدام قاتلان شرکت کنند. با این حال، تماشای اعدام اغلب به جای آن که به تسلای خانوادههای قربانیان کمک کند، مشکلات بیشتری برای آنان ایجاد میکند.[1]
خویشاوندان قربانیان معمولاً برای شرکت در مراسم اعدام یکی از دو دلیل زیر را میآورند. در نظر برخی از ایشان تماشای اعدام فرصتی است برای پایان دادن به ماجرا. بروکس داگلاس، که لایحهی «حقِ تماشا» را در ایالت اکلاهما شانزده سال پس از قتل پدر و مادرش نوشت، میگوید: «وقتی من میخواهم در مراسم اعدام کسی که پدر و مادرم را کشته شرکت کنم به دنبال قصاص یا مقابله به مثل نیستم. این پایان دادن به ماجرا است، پایان دادن به دورهای از زندگیِ من که ورود به آن انتخاب من نبوده است. پایان دادن به سالهای خشم و نفرت.» گروهی دیگر حضورشان در اتاق اعدام را به منزلهی آخرین فرصتی میبینند که میتوانند نمایندهی عضو مقتول خانوادهشان در جریان اجرای عدالت قضایی باشند. مادری که داشت برای شرکت در مراسم اعدام قاتل دختراناش حاضر میشد، میگفت: «این آخرین کاری است که برای آنها از دستمان بر میآید ... کار سادهای نخواهد بود اما شاید کمکمان کند.» با این حال، چه در نظر و چه در عمل، این نکته محل تردید است که اجازه دادن به خانوادههای قربانیان برای تماشای اعدام به تحقق هیچیک از این دو هدف کمک کند.
اگر چه برخی از خانوادهها اظهار میکنند که دیدن اعدام باعث احساس پایان دادن به ماجرا میشود، همین مفهوم «پایان دادن» باعث بروز مشکلاتی میشود. «پایان دادن» در بهترین حالت یک مفهوم مبهم است. شاید یک خانواده پس از از دست دادن یکی از اعضایاش هرگز احساس پایان ماتم را تجربه نکند. کل این مفهوم شاید تنهای یک امید واهی پدید آورد. افزون بر این، یک اتاق اعدام که دور تا دورش را اصحاب رسانه و اعضای خانواده پر کردهاند و دولت در آن میان دارد یکی از شهرونداناش را میکشد جای مناسبی برای یک پالایش روانی نیست.
تماشای اعدام رضایت خاطر کسی را فراهم نکرده است
قوانین حامی «حق تماشا»، که قرار است کمک حالِ خانوادههای قربانیان باشد، شاید دوباره این خانوادهها را قربانی کند. برخی از این خانوادهها به جای حس تسلی و پایان یافتن ماجرا، پس از تماشای اعدام، احساس سرخوردگی و انتقامجوییِ بیشتر کردهاند. برخی خانوادهها به این نتیجه میرسند که فرد اعدامی مرگ خیلی راحتی داشته، یا میخواهند که لحظهی اعدام را چندباره تماشا کنند، یا آرزو میکنند که کاش میشد به شکل دردناکتری اعدام کرد. الیزابت هاروی پس از مشاهدهی اعدام رابرت لی ویلی با صندلی الکترونیکی، گفت: «او بینهایت آسانتر از دختر من مُرد ... یک مشاور معنوی پیشاش بود، و حق انتخاب آخرین وعدهی غذایاش را هم داشت. دلام میخواست یک بار دیگر میتوانستم که با دخترم باشم.» ورنون هاروی، بعد از این که دید اعدام رنج و یأساش را از بین نبرده، به مشاور معنویِ ویلی چنی گفت: «میدانی که باید با ویلی چه میکردند؟ باید او را با تسمه به صندلی برقی میبستند و شروع میکردند که تا ده بشمرند، به نُه که میرسیدند او را از صندلی باز میکردند و برای یکی دو روز به سلولاش بر میگرداندند و بعد دوباره او را به صندلی میبستند.»
یک اتاق اعدام که دور تا دورش را اصحاب رسانه و اعضای خانواده پر کردهاند و دولت در آن میان دارد یکی از شهرونداناش را میکشد جای مناسبی برای یک پالایش روانی نیست.
دولتهای ایالتی با خطر دیگری هم مواجه هستند و آن رویارویی خانوادهی فرد قربانی با خانوادهی فرد زندانی است در حالی که هردو گروه در مراسم اعدام شرکت کردهاند. در برخی از ایالتها محض احتیاط اتاق تماشای اعدام را برای دو گروه جدا کردهاند، اما همچنان احتمال این رویاروییِ وحشتناک وجود دارد. در گذشته نتایج مواجههی خانوادهی فرد قربانی با خانوادهی فرد محکوم نتایج ویرانگری به بار آورده است. در پی چنین رویاروییای شأن افراد از بین میرود و فرآیند التیام لطمه میبیند.
در برخی از ایالتها قانون «حق تماشا» متممی را به قانون مجازات اعدام اضافه میکند که بر اساس آن تصمیمگیری در خصوص کسانی که در مراسم اعدام حاضر میشوند به صلاحدید مسئولان زندان موکول شده است. تنها در اکلاهما حضور همهی بستگان بزرگسال و درجه یکِ قربانی تضمین شده است. سایر ایالتها یا تعداد خویشاوندان را برای شرکت در مراسم محدود میکنند و یا تصمیمگیری در این باره را به رئیس زندان واگذار میکنند. تعیین دلبخواهیِ تعداد اعضای خانواده که مجاز به تماشای اعدام هستند هم باعث ایجاد ناهماهنگی و ناسازگاری در جریان درخواستها میشود. اگر زندانی دو یا چند قربانی داشته باشد مشکلات بیشتری هم پیش میآیند. شاید وقتی که فقط یک خانواده اجازهی حضور در مراسم را بگیرد، خانوادهی دیگر احساس سرخوردگی و تحقیر کند.
خانوادهی قربانیان اغلب مخالف اعدام هستند
بعضی از خانوادههای قربانیان نمیخواهند که در اعدام شرکت کنند. شاید اعدام به معنی پایان نقش دستگاه قضایی در جریان رسیدگی به پروندهی یک جنایت باشد اما به معنی التیام یافتن خانوادهی قربانی نیست. هیچ قصاصی جای عزیز از دست رفتهای را پر نمیکند. باید غمخوار خانوادهی یک قربانی بود نه این که برایشان نمایشی هولناک ترتیب داد. مطالعات جامعهشناسی به ما میگویند که شاید حمایت خانواده و دوستان از قربانیان خشونت به آنها کمک کند که، با کاهش احساس ترس و انزوا، دوباره احساس امنیت کنند. خانوادههای قربانیان جرائم جنایی هم به همین ترتیب احساس انزوا میکنند. بیشتر اوقات، دوستان و خویشاوندان از خانوادههای عزادار دوری میکنند، و رفتارشان را این طور توجیه میکنند که میخواهند خانوادههای داغدار زمان و خلوتِ کافی برای سوگواری داشته باشند. در واقع، تأکید جامعه روی شاد بودن باعث میشود که مواجهه با ماتمِ دیگران بسیار دشوار شود. دوستان در دوران سوگواری به جای این که دور و بر سوگواران بمانند، بیشتر خودشان را کنار میکشند، و خانوادهی قربانی از تسلیبخشی روابط غیرخانوادگی بیبهره میماند.
در این موقعیت شکننده، دولت آخرین مرحلهی جریانِ مجازات را به شکل نوعی جایزه برای التیام و پایان سوگواری خانوادهی داغدار در نظر میگیرد و با همین کار دوباره قربانیشان میکند. خانوادههای قربانیان احتمالاً به دنبال یک «راه حلِ روانشناسانه» برای غمِ از دست دادن یکی از اعضایشان هستند. تأکید دستگاه قضایی روی اعدامها و پوشش خبریِ گریزناپذیرِ آن معمولاً این احساس را به وجود میآورد که راه حلی که به دنبالش بودیم همان اعدام فرد زندانی است، اما حکم اعدام پرونده را برای چندین سال باز نگه میدارد و خانواده را مجبور میکند که در چندین و چند جلسهی استیناف و بررسی امکان آزادی مشروط شرکت کند. وقتی که زمان اعدام فرا میرسد، اگر تماشای اعدام، آن التیام و تسلایی را که در انتظارش بودند به بار نیاورد، ممکن است که خانوادهی قربانی نسبت به بهبودِ حالشان بیشتر ناامید شوند. به احتمال زیاد، تماشای خشونت حال کسی را خوش نمیکند. به قول یک روانپزشک: «بحث از انتقام است، و شک دارم که انتقام در دراز مدت تواناییِ فرد را برای کنار آمدن با مرگ اطرافیان بیشتر کند.» «هر فرهنگی روشی برای سوگواری دارد، اما تماشای اعدام جزء هیچیک از آنها نیست.»
قربانیان اغلب در جستوجوی معنایی برای قربانی شدنشان هستند نه به دنبال تلافی، و کینهتوزیای که در شرکت خانوادهها در مراسم اعدام متبلور میشود با این نکته مغایرت دارد.
قربانیان اغلب در جستوجوی معنایی برای قربانی شدنشان هستند نه به دنبال تلافی، و کینهتوزیای که در شرکت خانوادهها در مراسم اعدام متبلور میشود با این نکته مغایرت دارد. «التیام باید چیزی ورای دست زدن به کارهای نفرتانگیز باشد.» برخی از خانوادهها از طریق عفو توانستهاند به تسلا برسند. بروک داگلاس پس از ملاقات جورج ایک، قاتل پدر و مادرش، توانست احساس خشنودی کند. ایک صادقانه ابراز پشیمانی کرد، و داگلاس به همین دلیل او را بخشید. «واقعاً با او احساس نزدیکی کردم. هردوی ما برای سالیان سال اسیرِ یک دام بودیم.» پل استیونز، پدر یک قربانی قتل، اینک در زندان ادیویلِ کنتاکی به زندانیان منتظر اعدام خدمت میکند. او بخشش را وسیلهای میداند که به واسطهی آن توانسته روح دخترش را شاد کند. استیونز دگرگونیاش را چنین توصیف میکند: «همهی روزهای زندگیام غرق نفرت شده بودند، تا وقتی که شروع به صحبت با زندانیان در زندان کردم. یک بار به دیدار کسانی رفتم که منتظر نوبت اعدامشان بودند. گیر افتادم. الان یازده سال از آن ماجرا میگذرد و من هنوز دارم میروم.»
بعضی دیگر از خانوادههای قربانیان قتل هم به دنبال از میان برداشتن همین مجازاتی هستند که دولت برای تسلای خاطرشان ارائه میکند. عروس فردی که به قتل رسیده بود گروهی تشکیل داد تا در مخالفت با مجازات اعدام فعالیت کند. استدلالاش هم این بود که: «چطور ما، خانوادههای قربانیِ یک قتل میتوانیم، که خودمان غرق در غم و اندوه باشیم و آن وقت خانوادهای دیگر را هم به آن دچار کنیم؟» ماریتا یگر، که دخترش در یک سیر و سیاحت خانوادگی ربوده و کشته شده بود، از پیشنهاد تلافیجویانهی دولت برای مجازات ناراحت است و میگوید: «گفتن این که اعدام یک مجرم حال من را بهتر خواهد کرد توهین به یاد و خاطرهی دختر کوچولوی من است. او سزاوار یادبودهای باشکوهتر، آبرومندتر، و زیباتری است.»
قانون «حق تماشا» به طور ضمنی حضور در مراسم اعدام را نوعی ارزش به حساب میآورد
قانون «حق تماشا» در شرایطی که خانوادهی قربانی مطمئن نیست که میخواهد در مراسم اعدام شرکت کند یا نه احتمالاً به صورت بالقوه بیشترین آسیب را میرساند. کنگره هم تصویب کرده است که مجبور کردن فرد به حضور در مراسم اعدام آزار به شمار میآید. مسئولان زندانهای فدرال را هم نمیتوان به مشارکت در آمادهسازی مراسم اعدام ملزم کرد. هیچ قانون «حق تماشا»ی ایالتیای هم نمیتواند خانوادهی قربانیِ جنایت را مجبور به شرکت در مراسم کند، اما در نظر گرفتن این حق برایشان تلویحاً این تصور را ایجاد میکند که استفاده از این حق کار ارزشمندی است. وقتی این قانون به موازات صحهگذاری جامعه بر مجازات اعدام و آسیبپذیریِ خانوادهی داغدار در نظر گرفته شود، تضمین برخورداری از این «حق» میتواند خانواده را به شکل مؤثری به شرکت در مراسم ترغیب کند. بعد از قتل، خانوادهی قربانی به دنبال یک معنی و پذیرش از سوی جامعه است. خواستِ جامعه، رسانهها، و دولت برای مجازات اعدام ممکن است که افراد آسیبپذیر را تحت تأثیر قرار دهد.
افکار عمومی، خبرگزاریها، و حتی خانوادههای سایر قربانیان حالت احساسیِ شدید خانواده را در این وضع وحشتناک تقویت میکنند، و این احساس را در خانواده ایجاد میکنند که شرکت نکردن در مراسم اعدام به معنی تنها گذاشتن عضو عزیز و از دست رفتهشان است. خیلی وقتها مردم بیرون زندان جمع میشوند و با شنیدن خبر اعدام هلهله میکنند. قطعاً، دولت باید خانوادههای قربانیان را در برابر صحنههایی که حاکی از بهرهبرداری تظاهرکنندگان از یک جرم خشونتبار، یا از دولتی که حکم مرگ داده، محافظت کنند و نگذارند که سوگ دستِ کم دو خانواده به یک بلوای سیاسی مبدل شود. در مقابل، قوانین «حق تماشا» به طور ضمنی این طور القا میکنند که حضور خانوادههای قربانیان در مراسم اعدام و غوغای پیرامون آن میتواند به حالشان سودمند باشد.
سیاستمداران هم برای خودنماییِ سیاسی از خانوادههای قربانیان سوءاستفاده کرده و از اعدامهای آشکار و اعدامهایی که خبررسانی فراوانی دربارهی آنها شده بهرهبرداری میکنند. سیاستمداران میدانند که حمایت از مجازات اعدام به افزایش آرایشان منجر میشود. حمایت صریح آنان از اعدامها سوءاستفادهای است از خانوادههای هردو قربانی و هم بهرهبرداری قبیحی است از سوگ آنان برای پیروزی سیاسی؛ به علاوه، این وضعیت خانوادهها را تحت فشار قرار میدهد تا این مجازات و تاوانِ پیشنهادی از طرف سیاستمداران را قبول و تأیید کنند.
رسانهها هم با آوردن خانوادهها به نشستهای خبری و نمایش رضایت آنها به این خونخواهی فشار مضاعفی به خانوادهها وارد میکنند تا در مراسم اعدام شرکت کنند. درست وقتی که خانوادهها نیاز به غمخوار و گوش شنوا دارند، رسانهها آنها را مجبور میکنند که یا عواطفشان را به نمایش بگذارند و شاهد قتل یک نفر توسط دولت باشند، یا با دلیل و منطق از شرکت نکردن در مراسم اعدام دفاع کنند. تمامِ این جار و جنجالها و فشارها بر خانوادهی قربانی، که در مراسم اعدام شرکت کند، ممکن است منجر به تجربهای شود که بعدها مایهی پشیمانیشان باشد. افراد هم ممکن است نظرشان نسبت به موضوع اعدام عوض بشود، یا باز هم بدتر، شاید بعداً شواهدی مبنی بر بیگناهی زندانی اعدامشده پیدا شود. به احتمال زیاد، خانوادهی قربانی از تماشای اعدام ناراحت خواهند شد.
آنچه که خانوادهی قربانی خواهد دید
حقیقت این امر این است که صحنهای که شاهدان اعدام میبینند خودش قانعکنندهترین دلیل و بیشک ناراحتکنندهترین بحث در مخالفت با اجازهی خانوادههای قربانیان برای شرکت در مراسم اعدام است. شاید صحنهی مهیب یک اعدام به اندازهی کافی برای یک دادگاه توجیه قانونی فراهم نکند تا قانون حق تماشا را ملغا کند، اما جزئیات دقیقِ این ماجرا محتوای مؤثری برای بحث فراهم میآورد تا دولت ایالتی اجازه نداشته باشد که درهای اتاق اعدام را به روی خانوادههای قربانیان جنایت باز بگذارد – خانوادههایی که ممکن است به ویژه نسبت به صحنهی خشونتبارِ اعدام حساس باشند. از قضای روزگار، در یک استفادهی نادرست از واژگان، دولتها روشهای گوناگون اعدام را «انسانی»، «بدون درد»، و باوقار میخوانند.
اینک ایالتها در چهار روش از پنج روش اعدام به اعضای خانواده اجازهی شرکت در مراسم اعدام را میدهند: دار زدن، تیرباران، مرگ با صندلی الکتریکی، و تزریق مهلک. با این حال، یک عضو آسیبپذیر خانواده که در مراسم اعدام شرکت میکند حقیقت مهیبی را میبیند که پشت سرپوشهای لفظیای پنهان است که این مجازات را با متمم هشتم قانون اساسی آمریکا سازگار میکنند. صحنهی اعدام در آن اتاق برای خویشاوندی که منتظر اعدام یک انسان است میتواند بسیار تکاندهنده باشد.
خانوادههای قربانیان در ایالتهای دِلاوِر و واشنگتن ممکن است دار زدن، یعنی قدیمیترین روش در بین پنج روش اعدام، را مشاهده کنند. شاهدانِ دار زدن ابتدا زندانی را روی سکو میبینند. زندانی روی درِ دریچه میایستد و همان وقت مأمور اجرای حکم، طناب را دور گردناش میبندد و چشمبند یا کلاه لباساش را روی چشم و صورتاش میکشد. دریچهی زیر پای زندانی درش باز میشود و زندانی پایین میافتد. مقداری که فرد پایین میرود بسته به وزناش است؛ مثلاً در واشنگتن، یک نفر که حدوداً 77 کیلو وزن دارد تقریباً 183 سانتیمتر پایین میرود و بعد حلقهی طناب دور گردناش تنگ میشود. کلاهی که از پشت لباس روی صورت زندانی میکشند مانع از این میشود که شهود تشخیص بدهند که زندانی چه مدت رنج میکشد، اما پزشکان معتقداند که مرگ در لحظه اتفاق نمیافتد. وزن بدن باعث میشود که پوست، رگها، و ماهیچهها پاره شوند. قسمت بالاییِ ستون مهرهها از جا در میرود، نخاع از مغز جدا میشود و در نتیجه فرد میمیرد. کلینتون دافی، زندانبان پیشین زندان سان کوئنتین، که شاهد بیش از شصت اعدام بوده است، صحنهی اعدام را برای کمیتهای از کنگره چنین توصیف میکند:
قانون «حق تماشا» در شرایطی که خانوادهی قربانی مطمئن نیست که میخواهد در مراسم اعدام شرکت کند یا نه احتمالاً به صورت بالقوه بیشترین آسیب را میرساند.
«وقتی که دریچهی زیر پایاش را باز میکنند، از انتهای طناب آویزان میشود ... چشمهایاش تقریباً از حدقه خارج میشوند، زباناش ورم میکند و از دهاناش بیرون میزند، شاید گردناش شکسته باشد، و بسیاری از اوقات، بخش عمدهای از پوستاش، در آن قسمتی که با طناب در تماس بوده، کنده میشود. کنترل ادرار و مدفوعاش را از دست میدهد و همهی اینها جلوی چشم شهود روی زمین میریزند، و تقریباً در اکثر اعدامها یک یا دو نفر غش میکنند و باید آنها را به بیرون از اتاق شاهدان انتقال داد.»
اگر ارتفاعی که زندانی سقوط میکند خیلی کوتاه باشد، یک زندانبان بدناش را ثابت نگه میدارد تا زندانی جان بدهد. اگر این فاصله خیلی زیاد باشد شتابِ سقوط باعث جدا شدنِ سرِ زندانی از بدناش میشود. حلقآویز کردن وستلی الن داد در پنجم ژانویهی 1993در واشنگتن اولین اعدام از طریق دار زدن در ایالات متحده از سال 1965 بود. دولت ایالتی دِلاوِر هم بیلی بِیلی را در بیست و پنجم ژانویهی سال 1996 از طریق دار زدن اعدام کرد و دو تا از پسران قربانی شاهد حلقآویز کردن او بودند.
اعدام از طریق تیرباران هم روش دیگری برای اعدام است که به ندرت استفاده میشود اما همچنان در اکلاهما و یوتا قابل اجرا است. وقتی دولت ایالتی یوتا جان آلبرت تیلور را در بیست و ششم ژانویهی 1996 تیرباران کرد، بیست سال از دفعهی قبلی که این روش، برای اعدام گری گیلمور، به کار رفته بود میگذشت. نگهبانان دست و پای گیلمور را با تسمهی چرمی به یک صندلی بستند و یک کلاه سیاه روی سر و صورتش کشیدند. یک پزشک هم محل دقیق قلباش را با گوشی پزشکی پیدا کرد و روی آن یک دایرهی پارچهای را، برای هدفگیری، سنجاق کرد. پنج تفنگدار پشت دیواری پارچهای ایستادند تا هویتشان مخفی بماند و با تفنگهای سی-سی (وینچستر) از شکافهایی که در دیوار پارچهای بود به سوی او شلیک کردند. اگر سر کسی هدف گلوله قرار بگیرد فوراً خواهد مرد، اما در تیرباران قلب را نشانه میگیرند. زندانی «هشیاریاش را از دست میدهد؛ چون بدن تواناش را برای رساندن خون به مغز از دست میدهد»، سپس در اثر از دست دادن خون یا پارگی ریه میمیرد. دو دقیقه طول کشید تا گیلمور جان بدهد. اگر تیر تفنگداران خطا برود، چنان که در اعدام الیسیو مارس به سال 1951 در یوتا اتفاق افتاد، مدت خیلی بیشتری طول میکشد تا فرد آن قدر خون بریزد که بمیرد. اغلب اوقات گلولهها بدنِ فرد را تکه تکه میکنند و مرگ خونباری را رقم میزنند.
در آلاباما، اوهایو، و اکلاهما ممکن است که خانوادهی یک قربانی شاهد اعدام زندانی با صندلی الکتریکی شوند. خویشاوندانِ قربانی زندانی را در حالی خواهند دید که با تسمه به یک صندلی چوبی بسته شده و الکترودها به سرِ تراشیدهاش وصل شدهاند و صورتاش پشت نقابی پنهان شده است. مجری اعدام جریان برق را وصل میکند و، در اعدام با شوک الکتریکی، یک نیروی الکتریکی در حدود دو هزار ولت با شدت جریانِ هفت تا دوازده آمپر به بدن زندانی وارد میشود. سپس مسئول اعدام ولتاژ را کم میکند و پیدرپی به بدن زندانی لرزه میدهد «تا بمیرد». قاضی برنان، در مخالفت با حکم اعدام جیمی گلس در دادگاه لوئیزیانا، صحنهی اعدام با شوک الکتریکی را چنین موشکافانه توصیف کرد: وقتی که جریان برق وصل میشود زندانیِ محکوم «ماهیچههایاش منقبض میشوند»، «میجهد» و «با قدرتی حیرتآور به تسمهها فشار میآورد.» «دستهایاش اول قرمز میشوند، سپس سفید. رگ و پی گردناش مثل یک نوار فلزی بیرون میزند.» اعضای بدن، انگشتان دست، انگشتان پا، و صورتاش به شدت از شکل میافتند. قدرت جریان الکتریکی به حدی قوی است که چشمان زندانی از حدقه بیرون میزند و «روی گونههایاش میافتند.» زندانی معمولاً کنترل مدفوع و ادرارش را از دست میدهد و کف و خون بالا میآورد ... مخصوصاً اگر زندانی «زیادی عرق کند»، آتش میگیرد. شهود صدای بلند و ممتدی را میشنوند مثل صدای «بِیْکِنی که دارد سرخ میشود» و بوی نامطبوعِ گوشتی که میسوزد در اتاق اعدام پخش میشود.
بخش نخست این یادداشت به توصیف صحنهای میپردازد که اگر خانوادهی قربانی شاهد اعدام با تزریق مادهی مرگآور باشند، خواهند دید. همهی این اوصاف تقریبی هستند و نحوهی اعدام در یک ایالت با ایالتی دیگر فرق میکند. البته برخی از شکلهای اعدام بهتر از برخی دیگر به اجرا گذاشته میشوند، اما به هر حال یک شاهد توقع دارد که جریان اعدام از جانب مجریان بدون کموکاست صورت بگیرد، و وقتی که میبیند کارها آن طور که باید پیش نمیروند جا میخورد. اغلب اوقات کارکنان زندان مراسم اعدام را سرسری برگزار میکنند.
دیدن چنین کموکاستیهایی پیش از وقوعِ اعدام آزاردهنده است؛ حتی برای کسانی که از محکومیتشان کاملاً مطمئن ایم. اگرچه که بهترین اعدامها هم، از لحاظ درستی اجرا، بینندهای را که انتظار دیدن یک فرآیند انسانی را دارد آشفته میکنند. تماشای این که دولت ایالتی دارد یک شهروند بیدفاع را میکشد میتواند مرتجعترین حامیان مجازات اعدام را هم خُرد کند. آلبر کامو دربارهی اعدام مینویسد: «انسانی که دارد با لذت قهوهاش را میخورد و در عین حال خبر اجرای عدالت را میخواند، با شنیدن کمترین جزئیات ماجرا قهوهاش را بالا خواهد آورد.»
[1] این مقاله در سال 1997 در ژورنال قانون خانواده (سال 36، شمارهی 4) منتشر شده و پایگاه اینترنتی شبکهی پیبیاس آن را بازنشر کرده است:
Michael Lawrence Goodwin, ‘An Argument Against Allowing the Families of Murder Victims to View Executions,’ Journal of Family Law, vol. 36, no. 4, 1997.