چگونه میتوان به سوگیری و پیشداوری پایان داد؟
NYT
اغلب پیشداوری را مشکلی میدانیم که دیگران به آن مبتلایند. دشوار بتوان کسی را یافت که بپذیرد خودش هم به آن مبتلاست. این بود آنچه هنگام خواندن کتاب جدی و عمیق جسیکا نوردل، پایانِ پیشداوری، مرا تحت تأثیر قرار داد، و این گزینش درست در همان زمانی رخ داد که مجذوب سریال تلویزیونی جدید زندگی غیرمتعارفِ من شده بودم. این سریال زندگی جولیا هارت را به نمایش میگذارد، یک نیویورکی که در چهل و چند سالگی یک محلهی یهودیِ بهشدت سنتی را ترک کرد و به یک طراح جهانی مُد تبدیل شد. زندگی جدید او چشمگیر است، اما تأملات او در باب زندگی گذشتهاش نیز همانقدر جذاب است. هارت دهها سال از خود میپرسید که چرا دنیایش چنین است، و او چه نقشی در ایجاد این دنیا ایفا میکند. امروز، او میتواند بدون نگرانی در محلهی قبلیِ بهشدت سنتیاش با شلوارک و تاپ قدم بزند زیرا برایش مهم نیست که اهالی محل دربارهاش چه فکر میکنند. اما چنین جهشی برای همه آسان نیست.
در یک صحنه، دختر بزرگسال هارت، که پیش از این برای حفظ سنت حریدی(Haredi) فقط دامن میپوشید، میگوید که شوهرش نسبت به تصمیم او برای پوشیدن شلوار جین نگران و بیقرار است. هارت پاسخ میدهد که مردان نباید در این امر مداخله کنند که زنان چه بپوشند. اما، دخترش صبورانه توضیح میدهد که اگر او بخواهد از برخی از ارزشهایی که با آنها بزرگ شده است فاصله بگیرد، بهتر است که این کار را با تأیید و حمایت مردی که عاشق اوست انجام دهد ــ حتی اگر معنایش این باشد که این کار کمی بیشتر طول میکشد.
کتاب نوردل کمک میکند تا این لحظهی غیرمعمول مادر-دختر را با تمام عوامل مربوط به آن ملاحظه کرد. همانطور که نویسنده توضیح میدهد، غلبه بر پیشداوریِ درونیشده صرفاً فشار دادن یک کلید ذهنی نیست؛ بلکه نوعی فرایند دائمی و مادامالعمر است که باورها و اعتقادات عمیق و ریشهدار را مورد تردید قرار میدهد. چنین کاری میتواند دردناک باشد، حتی هنگامی که با رغبت تمام انجام میشود. بسیاری از ما با شکافهای دستمزدی در میان اقوام و نژادها و جنسیتهای مختلف، با تبعیض ساختاری و نظاممند، با سقف شیشهای (موانع نامرئی در برابر زنان و اقلیتها در ارتقا به پستهای مدیریتی بالا) و زمین چسبناک (الگوی استخدامی تبعیضآمیز دربارهی زنان) آشنا هستیم، و میدانیم که چگونه گروههایی از مردم به علت پیشداوریهای ضمنی و ناخودآگاه ما در محرومیت به سر میبرند. بزرگ شدن در یک جامعه به معنای فرا گرفتن تعصبات و پیشداوریهای خاص آن است. هیچیک از ما از این امر مصون نیستیم.
کتابهای بیشماری به بررسی شیوههای متعدد بروز پیشداوری پرداختهاند. آموزش کثرت و تنوع به اقدام مهم و بزرگی تبدیل شده است. اما غلبه بر پیشداوری همچنان بهشدت دشوار است. دورههای درسی پیشداوری «ناخودآگاه» یا «ضمنی» ممکن است مفید باشد، اما این دورهها توضیح نمیدهند که پیشداوریها از کجا نشئت میگیرند، و ضرورتاً آنها را از میان برنمیدارند. در واقع، آنها از جهتی باعث میشوند که مشکلات بیاندازه بزرگ به نظر برسند. حال اگر همه دچار سوگیری باشند، آیا واقعاً میتوان به اصلاح امور امیدوار بود؟ نوردل با تکیه بر کار روانشناسان مهمی، از جمله جنیفر اِبرهارت در استنفورد، نویسندهی کتاب عالی و درخشان پیشداوری (2019) میپرسد که رویکرد بهتر چه ویژگیهایی باید داشته باشد.
اگر آموزش دربارهی پیشداوری مؤثر نیست، پس چه باید کرد؟ اقدامات سادهای وجود دارند که، هرچند به معنای دقیق کلمه آموزنده نیستند، اما مؤثرند. یک شرکت فناوری پرسشهای مربوط به تعیین هویت افراد را از فرمهای درخواست شغلیاش حذف کرد. وقتی جنسیت یا نژاد شخص نامعلوم باشد، اِعمال تبعیض علیه آنان دشوارتر است.
با وجود این، نهایتاً این امید هست که چه بسا بتوان نحوهی شکلگیریِ تصور و احساس مردم را تغییر داد، تا به برشها و حذفهای اینچنینی نیازی نباشد. نوردل توضیح میدهد که پیشداوری نوعی عادت است، و میتوان خود را طوری تربیت کرد که با کندوکاو و بررسی دقیقترِ باورها و کنشهای خود این عادت را کنار بگذاریم. برای مثال، نویسنده ذکر میکند که در دوران دانشجویی «از خود رضایت» داشت زیرا از معدود زنان شرکتکننده در کلاسهای ریاضیات و علوم پیشرفته بود. تازه بعدها فهمید که در پس این رضایتمندی از خود این واقعیت نهفته بوده است که «من باورهای زیانآورِ وارسینشدهای دربارهی ارزش زنان، و ارزش خودم داشتم.»
theguardian
او میافزاید که وقوع این نوع از دگرگونیِ ذهنی هنگامی که تنشی ندارید آسانتر است. حضور ذهن به این امر کمک میکند. شروع چنین کاری در جوانی نیز مفید است. نوردل از یک کودکستان سوئدی میگوید که پس از اینکه فهمید که مربیان با دخترها و پسرها به نحوی متفاوت رفتار میکنند، و این بر رفتار کودکان با یکدیگر تأثیر میگذارد، شیوهی آموزش را تغییر داد. او مینویسد که آنان «به پسرها اجازه دادند که هر گاه که دلشان میخواهد گریه کنند و آنها را با همان مهر و محبتی که نسبت به دخترها نشان میدادند آرام کردند.» مربیان جنسیت شخصیتهای داستانها را وارونه کردند، و شروع به استفاده از ضمیر سوئدیِ از حیث جنسیت خنثای (hen) کردند. در نتیجه، نگرشهای کلیشهای بچهها نسبت به یکدیگر کمتر شد.
نوردل میپرسد: «بدون توهمات و ردّ و انکارهای خود چه کسی میتوانیم بشویم؟» پاسخ او به اظهارنظر شورانگیزی تبدیل میشود: «چه بسا ما همه آزاد شویم.» اما آنچه در اینجا، همچون بسیاری از دیگر کتابهای مربوط به پیشداوری نادیده میماند، این واقعیت تلخ است که بسیاری از پیشداوریها و سوگیریها به هیچ وجه ناخودآگاه نیست. برای مثال، آن مدرسهی سوئدی نامهای حاکی از ابراز نفرت از اقداماتش دریافت کرد. تعصب آشکار به تقویت جنبشهای پوپولیستی و ناسیونالیستی در سراسر جهان میانجامد. اقلیتهای دینی و جنسی، و مهاجران، به طور خاص آماجِ این تعصباتاند. دروغپراکنیِ منظم و هماهنگ در رسانههای اجتماعی پیشداوریها و تعصبات افراد را برای دستیابی به اهداف سیاسی بسیج کرده است. اکنون واقعیتی که جلب توجه میکند این نیست که پیشداوری را برخلاف ارادهی خود و ناخودآگاه تجربه میکنیم، بلکه این است که به نظر میرسد که بسیاری از افراد آن را برمیگزینند.
دلایل این امر پیچیده است. همیشه نفرت نیست که مردم را به حفظ این باورها برمیانگیزد. شاید عامل دیگری نیز به همین اندازه مهم باشد: شک و تردید نسبت به سوگیریها و پیشداوریهایمان به معنای شک و تردید نسبت به جنبههای دیگری از هویت و فرهنگمان به شیوهای است که امنیت و آرامش ما را از بین میبرد. دختر هارت مدتها صبر کرد تا در ملأ عام جین بپوشد، نه به این سبب که این عمل را شرمآور میدانست، بلکه به این سبب که اجتماعی که او آن را از جنبههای دیگر قدر و ارج مینهاد انتظارات خاصی از وی در مورد چگونگی لباس پوشیدنش داشت. این برای او مهم بود. او آماده نبود که همهی آن انتظارات را رد کند.
بیایید صادق باشیم؛ چه تعداد از ما وقتی به زندگی خود نگاه میکنیم تضادهای مشابهی را احساس نمیکنیم؟ برخی از فمینیستها میپذیرند که تغییر نام خانوادگی یک زن پس از ازدواج تصدیقِ مردسالاری است، اما به هر حال همین کار را انجام میدهند. برخی از بریتانیاییها مخالف اعتراف به خشونت و ددمنشیِ امپراتوریاند، نه بدین سبب که از استعمار حمایت میکنند، بلکه چون این امر ممکن است احساس غرورشان را جریحهدار کند. ما همه محصول فرهنگهای خود هستیم. ما آزادانه حرکت نمیکنیم. باورها، ارزشها و سنتهایی که با آنها پرورش یافته و بزرگ شدهایم همان چیزهایی هستند که ما را به جهان چهارمیخه میکنند. و همهی آنها با پیشداوریهای گذشته به هم بافته شدهاند.
نوردل مجبور بوده است با خورههای وجود خود مواجه شود، از جمله این واقعیت که احتمالاً بردهدارانی در میان نیاکان مادریاش وجود داشتهاند. او مینویسد که آسیب اخلاقی و ناکامی در مواجهه با آن چیزی است که بر چند نسل از خانوادهی او اثر گذاشته است. به گفتهی او «سر و کلهی واکنشها و اسطورههای موروثیِ کهنه بارها و بارها پیدا میشود.» او میداند که دست و پنجه نرم کردن با این احساسات به صداقت، وارسیِ دقیق خود، تعلیم و تربیت و، مهمتر از همه، به زمان نیاز دارد.
برگردان: افسانه دادگر
انجلا ساینی نویسنده و روزنامهنگار حوزهی دانش است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلیِ زیر است:
Angela Saini, ‘The End of Bias by Jessica Nordell review- how to remove your blinkers’, The Guardian, 2 October 2021.