«امروز برای بشر چه کردید؟» به یاد بنجامین فرنتز، دادستان دادگاه نورنبرگ
hls.harvard.edu
تصویر بنجامین فرنتز در فیلمهای مستند «حسابدار آشویتس»، «تعقیب کیفریِ شر» و «ما اکنون نخواهیم مُرد»، کالنقش فیالحجر در خاطرم نقش بسته است. چندی قبل هنگام گوش سپردن به سخنان او در مستند «تاوان»، سرودهای از ماریو بِنِدِتی، شاعر اروگوئهای، به ذهنم خطور کرد: «چه خوش است آنکه دانم/که تو در میانِ مایی»
این واپسین دادستان بازمانده از دادگاه نورنبرگ، که در ۷ آوریل ۲۰۲۳ درگذشت، هر شب از چهار فرزندش میپرسید: «امروز برای بشر چه کردید؟» او حتی پس از صد سالگی نیز چنان سرگرم خدمت به آدمیان بود که میگفت: «آنقدر کار دارم که برای مُردن وقت ندارم.» شاید بتوان زندگیِ پربارِ وی را تجسم سه فضیلت عدالت، عشق و سخاوت دانست. سخنان آغازین او در دادگاه نورنبرگ حاکی از بصیرت جوان ۲۷ سالهای بود که دادخواهی را به انتقامجویی نمیآلود: «هدفِ ما نه انتقام است، و نه صرفاً مجازاتی عادلانه. ما از این دادگاه میخواهیم که با اقدام کیفریِ بینالمللی، حقِ انسان برای زیستن در صلح و کرامت، فارغ از نژاد یا عقیده را تأیید و تصریح کند.»
او دریافته بود که تأمین «صلح و کرامتِ» همهی آدمیان مستلزم همبستگی و اتحاد کشورهای جهان است. در ۹۷ سالگی در مصاحبه با گاردین گفت: «استدلال کلیِ من این است که دنیا سیارهی کوچکی است. ]همهی[ ما باید در منابع این سیاره سهیم شویم، تا همه بتوانند در صلح و کرامت زندگی کنند، و این کار را میتوان انجام داد. پذیرش این امر که ما باید بهعنوان یک واحد اقدام کنیم به ایجاد اتحادیهی اروپا انجامید... اکثر جنگها علیه گروه دیگر، "دیگری"، درمیگیرد. اما وقتی بخشی از دیگری هستید، کمتر تمایل دارید که به آن حمله کنید.»
او در همین مصاحبه ضمن تأکید بر این که «ما همه خواهر و برادریم»، گفت که برای مقابله با نفرتپراکنیِ سیاستمداران باید از کودکی به اطفال شفقت، شجاعت و مصالحه را آموخت.
شعار همیشگیِ این حامیِ دیرین تأسیس «دیوان کیفری بینالمللی»، «قانون نه جنگ» بود. فرنتز عقیده داشت که در صورت توقف رقابت تسلیحاتی، بسیاری از مشکلات اقتصادی حل خواهد شد.
او که در خانوادهی مهاجر تنگدستی به دنیا آمده و بعدها میلیونها دلار از ثروتِ خوداندوختهاش را بخشیده بود، میگفت: «من به شهرت اهمیت نمیدهم، به میراث بها نمیدهم، به پول اهمیت نمیدهم، همهاش را میبخشم. مسکین به دنیا آمدم، بیشترِ عمرم را در فقر گذراندم، و حالا دارم کلِ ثروتم را میبخشم.»
فیلیپ سندز، متخصص نامدار حقوق بینالملل و استاد حقوق در یونیورسیتی کالج در لندن، در تقریظی بر کتاب وداعگفتارها (۲۰۲۰) ــ که ثمرهی همکاریِ فرنتز با نادیا خمامی، روزنامهنگار بریتانیاییِ ایرانیتبار است ــ فرنتز را «یکی از استثنائیترین انسانهای دنیا» خوانده است.
خمامی در مقدمهی این کتاب در ستایش فرنتز مینویسد: «از او میتوانیم درسهایی را دربارهی تابآوریِ روح انسان، حتی در مواجهه با بدترین مصائب، بیاموزیم. میتوانیم بفهمیم که فارغ از اینکه اهل کجاییم یا چه شغلی داریم، وجوه اشتراکمان بیش از آن است که میپنداریم؛ و میتوانیم بیاموزیم که اتحاد ما را نیرومندتر میکند.»
فرنتز هرگز مقهور یأس و ناامیدی نمیشد. خمامی میگوید در زمانهای که اخبار ناخوشایند ــ از جمله خیزش جهانیِ ناسیونالیسم، ترویج یکجانبهگرایی توسط رهبران دنیای بهاصطلاح آزاد، سرکوب خونین اعتراضات مردمی در گوشه و کنارِ جهان، تشدید «جنگهای فرهنگی» در قالب «ما علیه آنها»، گسترش فساد و نابرابریِ اقتصادی، و حمله به ساختارها و نهادهای دموکراتیک ــ رسانهها را اشباع کرده، سخنان فرنتز تسلیبخش است.
فرنتز از مخاطراتِ کنونی بهخوبی آگاه بود و در مقامِ وجدانِ بیدارِ دنیا همواره به فرو نشاندن آتش منازعات و مخاصمات همت میگماشت. در عین حال، او عقیده داشت که هرچند پیشرفت، امری پیچیده و تدریجی است اما وقتی به سیر تاریخ مینگریم، درمییابیم که معجزه امکانپذیر است زیرا اموری مثل لغو بردهداری، برچیده شدن بساط استعمار و فراگیر شدن حقوق زنان که زمانی در مخیّلهی کسی نمیگنجید، امروز تحقق یافته است.
وقتی خمامی از فرنتز میخواهد که سه توصیه به جوانان ارائه کند، او بیدرنگ میگوید: «اینکه کاری نداره. اول: هرگز ناامید نشوید. دوم: هرگز ناامید نشوید. سوم: هرگز ناامید نشوید.»
«مسیرِ زندگی مستقیم نیست. پُر از پیچ و خم و فراز و نشیب و دستانداز است. در این مسیر وقتی به نقطهای میرسید که منظرهاش را دوست دارید، میفهمید که عبور از همهی آن پیچوخمهای ناخوشایند به زحمتش میارزید.»
فرنتز در فصل اول کتاب ــ دربارهی رؤیاها: مجبور نیستید که از جماعت پیروی کنید ــ میگوید: «اگر رؤیایی دارید، خواه تغییرِ کار باشد یا تأسیس یک مؤسسهی خیریه، دستیابی به تناسب اندام، اشتغال به شغلی جدید، یا صعود به قلهی یک کوه، نگذارید که وجود موانع یا این واقعیت که همسنوسالهایتان چنین کارهایی نکردهاند، جلویتان را بگیرد. انسان روی ماه راه رفته است. با ایمان و تعهدِ کافی، میتوانید به هرچه میخواهید دست یابید.»
در فصل دوم ــ دربارهی آموزش: خود را بشناسید ــ چنین میخوانیم: «باید بفهمیم که چه چیزی ارزش مبارزه کردن دارد و برای چه چیزی نمیارزد که مبارزه کنیم... بزرگترین مانعِ احساس رضایت خاطر، مقایسه ]کردن خود با دیگران[ است… هر کاری که انجام میدهید فرصتی برای یادگیریِ چیزِ تازهای است که شاید روزی به دردتان بخورد.»
یکی از راهنماییهای فرنتز در فصل سوم ــ دربارهی شرایط: روی پای خود بایستید ــ این است: «اگر از نقاط ضعفِ خود بهعنوان نیروی محرکه استفاده کنید، ممکن است به نقاطِ قوتِ شما تبدیل شوند. از ناملایمات و بدبیاری گله و شکایت نکنید؛ آه و ناله مشکل را حل نخواهد کرد و بنابراین ]فقط[ وقتتان تلف خواهد شد. علاوه بر این، از سختیها بیش از آسانیها میتوان درس گرفت.»
فرنتز در فصل چهارم ــ دربارهی زندگی: مسیر همیشه ناهموار است و هرگز مستقیم نیست ــ میگوید: «مسیرِ زندگی مستقیم نیست. پُر از پیچ و خم و فراز و نشیب و دستانداز است. در این مسیر وقتی به نقطهای میرسید که منظرهاش را دوست دارید، میفهمید که عبور از همهی آن پیچوخمهای ناخوشایند به زحمتش میارزید.»
فرنتز در فصل پنجم ــ دربارهی اصول: نیکبودن را برگزین ــ بر تمایز میان عدالت و انتقام تأکید میکند: «انتقامجویی غریزهای انسانی است، اما باید با آن مبارزه کرد. به چیزی که از آن نفرت داری تبدیل مشو ــ وگرنه، به دشمن شخصِ دیگری تبدیل میشوی و این چرخه تا ابد ادامه مییابد... این حرف به معنای پرهیز از قضاوت دربارهی تکتکِ ما بر اساس اعمالمان نیست؛ منظورم فقط این است که قضاوت باید مبتنی بر عدالت باشد ]نه انتقامجویی[.
عنوان فصل ششم این است: «دربارهی حقیقت: همیشه حقیقت را بیان کن، حتی اگر هیچکس گوش نکند.» فرنتز درس این فصل را چنین خلاصه میکند: «مردم فکر نمیکنند که اتفاقات آلمانِ دوران هیتلر میتواند دوباره، بهویژه در کشورِ خودشان، رخ دهد. اما این اتفاقات کمتر از صد سال قبل در آلمان رخ داد، و در آن زمان هم هیچکس فکر نمیکرد که چنین اتفاقاتی ممکن است رخ دهد... دفاعیاتِ متهمان دادگاه نورنبرگ امروز هم به کار میرود. هنوز هم جنایتهای جنگی در گوشه و کنارِ دنیا اتفاق میافتد... حقیقت چیزِ گرانبهایی است. حقیقتی را که میدانی بیان کن، و گمان مَبَر که مردم از آن باخبرند یا آن را بهیاد دارند... من به این نتیجه رسیدهام ]و این حقیقت را دریافتهام[ که جنایت جنگی، فارغ از اینکه چه کسی آن را مرتکب شود، جنایت جنگی است؛ من در سراسر عمر با قدرتمندان مبارزه کردهام تا این واقعیت را به آنها یادآوری کنم و آنها را پاسخگو سازم.»
فرنتز در فصل هشتم ــ دربارهی تابوتوان: تختهسنگ را هل بده و کمی از تپه بالا ببر ــ با اشاره به تلاش دیرینِ خود برای تأسیس «دیوان کیفری بینالمللی» از سه درس سخن میگوید: «اول: ممکن است انجام دادن کاری ارزشمند باشد حتی اگر خودمان زنده نباشیم تا نتیجهی نهایی را ببینیم یا از آن سود ببریم. این هدفی متعالی است که بخواهیم کاری کنیم که دیگران در آینده از آن بهره برند... در جهت منافع کسانی کار کنید که ثمرهی کارتان را به ارث خواهند برد. دوم: هیچ انسانی جزیره نیست. نمیتوانید هیچ کاری را به تنهایی انجام دهید. رمز موفقیتهای مستمر، و انشاءالله ماندگارِ، ما در همکاری با گروهها، اجتماعات و دوستان نهفته است. و سوم: اجازه ندهید که سرعت حواستان را پرت کند. حکایت لاکپشت و خرگوش را از یاد نبرید. هر چیزِ خوبی را نمیتوان بهسرعت به دست آورد، و سریعبودن موفقیت را تضمین نمیکند. تلاش برای تغییر مرا خسته نمیکند. اگر احساس میکنید که تغییر دادن چیزی ارزشمند است اجازه ندهید که تلاش برای ایجاد تغییر شما را از توان بیندازد. من حدود ۷۵ سال است که به تغییر دادن نظر مردم دربارهی جنگ امیدوار بودهام.»
فرنتز میافزاید: «اینکه تغییر چقدر طول میکشد به این بستگی دارد که چیزی که به تغییرش همت گماشتهاید چه قدمتی دارد. همیشه میدانستم که دشوار است که بتوانم در طول عمرم ]نظر مردم دربارهی[ چیزی را که قرنها خوب جلوه داده شده تغییر دهم. جنگ چنان در فرهنگ ما جاافتاده است که شاید متوجه نشده باشید که هنوز آن را ــ از طریق نمایشهای نظامی، برافراشتن پرچمها و رژهی سربازان ــ شکوهمند جلوه میدهیم.»
به نظر فرنتز، «رهبران و مردمی که میگویند کشورشان عظیمترین کشورِ دنیاست، یا میخواهند عظیمترین کشورِ دنیا شود، کوتهفکرند... کسانی که فقط به عظمت بخشیدن به کشورِ خودشان بها میدهند مثل بچههایی هستند که بر سر تصاحب گوشهای از زمین بازی با یکدیگر دعوا میکنند؛ و کسانی که میگویند ایجاد یک دنیای متحدِ بزرگ ناممکن است بیبصیرتاند یا از وضعِ موجود سود میبرند.»
فرنتز با اشاره به پیشرفتهایی که در طول عمرِ بلندِ او رخ داده است، میگوید: «همهجا همهجور قانون برای حفاظت از حقوق بشر وجود دارد. این قوانین خیلی خوب اجرا نمیشوند، اما دادگاههایی مثل دیوان کیفری بینالمللی داریم. آیا این رضایتبخش است؟ بیتردید، خیر. آیا سرانجام رضایتبخش خواهد شد؟ بیتردید، آری. بیش از آنچه فکر میکردم پیشرفت کردهایم. همهی دانشگاههای دنیا درسهایی دربارهی حقوق بینالملل و حقوق بشر ارائه میکنند. وقتی من به دانشکدهی حقوق میرفتم چنین درسهایی وجود نداشت. قانون اساسیِ آمریکا میگفت زنان حق رأی و حق مالکیت ندارند. حالا زنان و رنگینپوستان نامزد انتخابات ریاستجمهوری میشوند و به ریاستجمهوری میرسند. پیشرفت واقعی است. نگران غلیان و فروکش کردن احساسات نباشید، آنچه مهم است روند است.»
او در فصل نهم ــ دربارهی آینده: به افق چشم بدوزید و فرمان را در دست بگیرید ــ میگوید: «آینده پیشبینیناپذیر است و دقیقترین نقشهها هم نقش بر آب میشود. با چشمِ باز مراقبِ آینده باشید، اما از همه مهمتر این است که حیّ و حاضر باشید: ضروریترین کار این است که فرمان ]هدایتِ امورِ جاری[ را در دست بگیرید...».
اشاره به فصل هفتم ــ دربارهی عشق: چیزهایی مهمتر از نجات دادن دنیا وجود دارد ــ را تا کنون به تعویق انداخته بودم تا یاد و خاطرهی عشق دلنشین بنجامین فرنتز و گرترود فرید به حُسنِ ختام این مقاله تبدیل شود.
فرنتز در زمانهای آکنده از خودخواهی، بیوفایی و گریز از تعهد، از نوجوانی تا پایان عمر فقط عاشق یک نفر بود: گرترود فرید. او کتاب وداعگفتارها را به همسر عزیزِ درگذشتهاش، گرترود، تقدیم کرده و یادِ «۷۴ سال ازدواج سعادتمندانهی عاری از یک بار دعوا» را گرامی داشته است. گویی این دو همچو مرغان شاخسارِ طرب در کنار هم زیسته و «در روضهی قلب جز گُلِ عشق» نکاشته بودند. خمامی به ما یادآوری میکند که شادمانیِ این زوج ثمرهی آن بود که هر دو سودای بهبود دنیا را در سر داشتند و به جهانیان خدمت میکردند. از سال ۲۰۱۹ که گرترود دنیا را ترک گفته بود، بنجامین تنها شده بود اما اکنون دوباره این عاشق و معشوق دست در آغوشِ یکدیگرند. نامشان در دفتر عاشقان جاودانه باد!