تاریخ انتشار: 
1403/09/05

چرا از جنگ دست برنمی‌داریم؟

ادوارد ان. لوتواک

چرا جنگ؟ ریچارد اووِری، انتشارات پلیکان، ۲۰۲۴.

اکنون سرخط اخبار به دو جنگِ تمام‌عیار ]در اوکراین و غزه[ اختصاص یافته و جنگ‌های داخلیِ احتمالاً مر‌گ‌بارتری هم در آفریقا در جریان است. در چنین شرایطی، احتمالاً کتاب جدید ریچارد اووِری توجهی را که در خور آن است برخواهد انگیخت، به‌رغم این واقعیت که آثار منتشرشده در این حوزه از مدت‌ها قبل مایه‌ی دلسردیِ نویسندگان و خوانندگان بوده است.

اووری استاد تاریخ در دانشگاه اِکسِتِر در بریتانیا است و چندین کتاب پرفروش و در عین حال بسیار دقیق و موشکافانه، عمدتاً درباره‌ی جنگ جهانیِ دوم، نوشته است. او کتابِ جدیدش را نوعی فضولی خوانده است، چون آثار تاریخ‌نگارانه‌ی قبلی‌اش صرفاً متمرکز بر دو دهه‌ی قرن بیستم بود، در حالی که پژوهش جدیدش درباره‌ی جنگ ناگزیر چندهزاره را دربر می‌گیرد، و چون نوشته‌های موجود درباره‌ی علل جنگ عمدتاً از منظر انسان‌شناسی، قوم‌شناسی، بوم‌شناسی، روان‌شناسی، زیست‌شناسیِ انسانی و باستان‌شناسی به این مسئله پرداخته‌اند، و نه از دیدگاه تاریخ‌نگاری، که رشته‌ی تحصیلیِ خودِ اووری است. البته او نادیده گرفتنِ تاریخ‌نگاری را به درستی «عجیب» می‌خوانَد. همه‌ی ما باید سپاس‌گزارِ او باشیم که تصمیم گرفته است که فضولی کند، زیرا نتیجه‌ی این کار کتابی واقعاً خواندنی است که بر خلاف اکثر آثار موجود از ارائه‌ی پاسخ‌های سطحی و ساده‌انگارانه خودداری می‌کند.

اووری در آغاز به مکاتبه‌ی فروید و اینشتین در سال ۱۹۳۲ درباره‌ی علل جنگ اشاره می‌کند. «مؤسسه‌ی بین‌المللیِ همکاریِ فکریِ» که به «جامعه‌ی ملل» تعلق داشت از اینشتین دعوت کرد که هم موضوع و هم طرف مکاتبه را انتخاب کند. اینشتین علل جنگ و فروید را برگزید. در آن زمان، او هنوز مشهورترین فیزیک‌دانِ دنیا و فروید نامدارترین روان‌شناسِ جهان بود. تنها چند سال بعد زندگیِ هر دو به شدت تغییر کرد و صرفاً به دو پناهنده‌ی یهودی در میان دیگر پناهندگان یهودی تبدیل شدند ــ آن دو مجبور شدند که کتاب‌ها و آرشیوهای شخصی‌شان را پشتِ سر جا بگذارند اما در عین حال بر خلاف اکثر همکارانِ یهودیِ خود، سرپناهی یافتند.

پاسخ فروید مایه‌ی دلسردیِ اینشتین شد زیرا فروید گفت که خشونت یکی از ویژگی‌های همه‌ی جانوران، از جمله انسان‌ها، است. به نظر فروید، میل هر موجود زنده‌ای به منازعه و ویرانگری ناشی از «غریزه‌ی مرگ» است. من وسوسه شدم که با فروید مخالفت کنم چون هیچ‌وقت ندیده‌ام که گاوهای نرِ خودم که به نژاد نِلور تعلق دارند با یکدیگر بجنگند، اما بعد فکر کردم که شاید علتش این است که این گاوها در مرتع وسیعی در آمازون زندگی می‌کنند و به علوفه‌ی فراوان دسترسی دارند ــ طولی نکشید که در یوتیوب ویدیوهایی پیدا کردم که نشان می‌داد گاوهای نر در مراتع کوچکِ محصور با یکدیگر سرشاخ می‌شوند و به هم آسیب می‌رسانند. به یاد نظریه‌ی خودم درباره‌ی «قلمروطلبیِ» انسان افتادم اما اووری تازه شروع به معرفیِ انبوهی از متونِ مهمی کرده بود که خوانده بود. او با مرور سریع این نوشته‌ها نظریه‌های معقول درباره‌ی علل وقوع جنگ را یکی پس از دیگری، با دقت و متانت، رد می‌کند.

پیش از آن که به صفحه‌ی هشتم کتاب برسیم او نظریه‌ی «صلح‌طلبیِ آغازین» را رد کرده است، نظریه‌ای که در سال ۱۹۴۰ توسط برونیسلاو مالینوفسکی، انسان‌شناس نامدار، مطرح شد. مالینوفسکی جنگ جهانی دوم را نادیده گرفت و در عوض به سراغ گذشته‌ی دورِ بهتری رفت که در آن انسان‌های اولیه به ندرت به خشونتِ مرگ‌بار متوسل می‌شدند و رویارویی‌های آیینیِ غیرمرگ‌بارِ را ترجیح می‌دادند. اما اووری به انبوهی از شواهد و مدارک باستان‌شناختی اشاره می‌کند که حاکی از خشونتِ مرگ‌بار در ابعادی جنگ‌مانند در دوران نوسنگی حتی قبل از پیدایش اولین شهر و حکومت (در چاتال‌هویوک در جنوب آناتولی، با جمعیتی حدود ۱۰ هزار نفر در ۵۲۰۰-۷۴۰۰ سال قبل از میلاد) است. حتی احتمال دارد که سابقه‌ی خشونتِ انبوه، یعنی جنگ، بسیار قدیمی‌تر از ۷۴۰۰ سال قبل از میلاد باشد: کیت اوتِربِین، انسان‌شناس آمریکایی، استخوان‌های فسیل‌شده‌ی ۸۰۰ هزار سال قبلِ انسان‌های اولیه در غاری در بورگوس در شمال اسپانیا را قدیمی‌ترین نشانه‌ی جنگ دانسته است، فقط به این دلیل که در یازده مجموعه استخوان آثار آدم‌خواری دیده می‌شود. البته این افراد ضرورتاً در جنگ کشته نشده‌اند و شاید علت قتل آنان صرفاً گرسنگی و آسانیِ نسبیِ شکار انسان‌ها در مقایسه با اکثر حیوانات بوده است. اما بعید نیست که جنگ مدت‌ها قبل از پیدایش چاتال‌هویوک آغاز شده باشد. اووری از پی‌یر کلاستر، انسان‌شناس فرانسوی، نقل می‌کند که «جامعه‌ی بدوی ... جامعه‌ای طرفدار جنگ است.»

بعضی عقیده دارند که جنگ در حال افول است، فقط به این دلیل که هنوز جنگ جهانیِ سومی رخ نداده است. اووری با این نظر مخالف است و به وفورِ جنگ‌های کوچک‌تر (از جمله، همین حالا، در اوکراین، میان ایران و اسرائیل، و جنگ داخلیِ مرگ‌بارتری در سودان) اشاره می‌کند.

اووری مرور نظریه‌های (ظاهراً) علمی را از حوزه‌ی زیست‌شناسی آغاز می‌کند زیرا نظراتِ چارلز داروین پیامدهای محتومی برای جنگ دارد. او در مورد نظراتِ داروین دو نقل قول کاملاً متضاد ارائه می‌کند، یکی از سِر آرتور کیت، داروینیست ساده‌اندیش، که در سال ۱۹۳۱ جنگ را داسِ هَرَسی برای افزایش نیروی بشر دانست، و دیگری از «اعلامیه‌ی سال 1۹۸۶ پژوهشگران دانشگاه سویل درباره‌ی خشونت» که چیزی نیست جز انکار فوق‌العاده احمقانه‌ی جبرگراییِ زیست‌شناختی توسط گروهی از آدم‌های ابله متکبر، از جمله سانتیاگو جِنووِز، انسان‌شناس مکزیکی. جنووز در سال ۱۹۷۲ آزمون تجربیِ ناموفقی را برای مطالعه‌ی علل وقوع خشونتِ مرگ‌بار طراحی کرد. او شش زن و پنج مرد غریبه را ترغیب کرد که سوار بر یک قایق بادیِ بدقواره از اسپانیا به مکزیک بروند. هیچ‌کس حق نداشت که کتابی را با خود به قایق ببرد و جنووز انتظار داشت که فعالیتِ جنسی میان این افراد عامل تفرقه و خشونت شود. بعد از ۱۰۱ روز این قایق بدون هیچ حادثه‌ی خاصی به جزیره‌ی کوزومِل در مکزیک رسید. مثل روز روشن است که جنووز مرتکب خطای روش‌شناختی شده بود: غیر از عشق‌بازی، که به ندرت رخ داد، چیزی وجود نداشت که مسافران بر سرِ آن با یکدیگر بجنگند. البته اگر من هم فریب خورده و سوار قایق شده بودم، شاید آن‌قدر از کسالتِ محض کلافه می‌شدم که جنووز را به دریا می‌انداختم.

اووری مرور نظریه‌های (ظاهراً) علمی را از حوزه‌ی زیست‌شناسی آغاز می‌کند زیرا نظراتِ چارلز داروین پیامدهای محتومی برای جنگ دارد. 

اووری می‌گوید که داروین خودش به پیامدهای کتاب تبار انسان برای جنگ‌پژوهی علاقه نداشت و صرفاً می‌گفت که بعضی از قبیله‌ها ممکن است به دست دیگر قبایل نابود شده باشند. اما داروینیست‌های نظامی‌منشی که در اواخر عصر ویکتوریا هیاهو به پا کردند (عصری که برای نازی‌های دوآتشه تا سال ۱۹۴۵ ادامه داشت) تسریع غیرطبیعیِ روند انتخاب طبیعی بر اثر جنگ را مزیتِ بزرگی می‌دانستند. عجیب است که حتی جنگ جهانیِ اول هم این ایده را بی‌اعتبار نکرد، در حالی که مهم‌ترین ویژگیِ بازماندگانِ آن جنگ این بود که به علت عدم آمادگیِ جسمانی اصلاً به جبهه اعزام نشده بودند.

در حوزه‌ی زیست‌شناسی، اووری سپس به سراغ تحقیقاتِ مربوط به حیاتِ وحش می‌رود، یعنی همان پژوهش‌هایی که تازه بعد از جنگ جهانی دوم رایج شد و توجه زیادی را برانگیخت، عمدتاً به این دلیل که پرده از خشونتِ درون‌گونه‌ایِ گسترده‌ای برداشت که با الگوهای خشونتِ میان‌گونه‌ایِ «داروینیسمِ» ناپخته سازگار نبود. پژوهشگران کوشیدند تا یافته‌های جانورپژوهی را به رفتار انسان ربط دهند اما طولی نکشید که پدیده‌ی نوظهور و اکنون فراگیر «نزاکت سیاسی» مانع از پیشرفت در این مسیر شد: وقتی که ادوارد او. ویلسون کوشید تا یافته‌های حشره‌شناختیِ خود درباره‌ی خصائص موروثیِ مربوط به بقا را در مورد انسان‌ها به کار ببرد نه تنها از نظر روش‌شناختی به او اعتراض کردند بلکه در سال ۱۹۷۸ در هنگام برگزاریِ یک کنفرانس دانشگاهی، اعضای خودگمارده‌ی «کمیته‌ی بین‌المللیِ مبارزه با نژادپرستی» ــ که نظریات علمیِ ویلسون را با «اصلاح‌ نژاد» مرتبط می‌دانستند ــ به سِن هجوم بردند و روی سرِ ویلسون آب سرد ریختند. اووری بی‌درنگ می‌گوید که در سال ۱۹۷۹ جایزه‌ی پولیتزر به کتاب ویلسون، درباره‌ی سرشت انسان، اهدا شد. و البته این تفاوتِ بارز میان آن زمان و امروز است: این روزها هر پژوهشگری که در معرض هرگونه اتهام بی‌اساسِ نژادپرستی قرار بگیرد تقریباً بدون استثنا از صحنه‌ی دانشگاهیِ آمریکا حذف خواهد شد و هر کسی که از چنین متهمی دفاع کند خودش هم به نژادپرستی متهم خواهد شد.

وقتی که جِین گودال انتظاراتِ خوش‌بینانه‌ی ناشی از غیرخشونت‌آمیز پنداشتن رفتار درون‌گونه‌ایِ نخستی‌سانان را نقش بر آب کرد هیچ‌کس روی سرش آبِ سرد نریخت، اما مدت‌ها سرسختانه از پذیرش یافته‌های او درباره‌ی هویت‌های جنسیتیِ مشخص شامپانزه‌ها و دیگر خصائص انسانیِ آنها، از جمله استعداد چشمگیرشان برای خشونتِ برنامه‌ریزی‌شده (مثلاً کمین کردن به قصد کشتن دیگر شامپانزه‌ها)، سر باز می‌زدند. از زمان رواج نظریات گودال، انسان‌شناسان با استناد به شواهد متقنِ باستان‌شناختی به رفتار مشابهی در میان گروه‌های انسانیِ شکارچی-گردآورنده‌‌ی باقی‌مانده در جزایر آندامان، در بالادستِ رود آمازون و در قبایل قطبیِ در آمریکا اشاره کرده‌اند.

به نظر می‌رسد که گزارش اووری از رویکرد زیست‌شناختی ثابت می‌کند که خشونت در انسان، مثل همه‌ی نخستی‌سانان، امری ذاتی است. اما اووری بعد از مدتی ورق را برمی‌گرداند و می‌گوید که شامپانزه‌های قاتل زیاد نیستند و بونوبوها (شامپانزه‌های کوتوله) خشونت‌پرهیزند و انسان‌ها، با مغزی بسیار بزرگ‌تر، گزینه‌هایی بیشتر از جنگ یا گریز دارند. البته انسان‌ها به لطف همین مغزهای بزرگ، برای افزایش قدرتِ خود به اسلحه‌سازی روی آورده‌اند، فعالیتی که مستلزم مهارت‌ در تصویرسازیِ ذهنی و طراحی، و همچنین محتاج تواناییِ یافتن مواد و مصالحی برای اسلحه‌سازی و استفاده از این مواد و مصالح است.

لازم نیست که باستان‌شناس باشیم تا بدانیم که همیشه دو چیز در محل دفن طبقه‌ی حاکم پیدا می‌شود: زیورآلات و سلاح، خواه سلاح‌های دستی مثل نیزه یا کمان برای تیراندازی. نوع پیشرفته‌ی کمان سرانجام به مؤثرترین سلاح دوران باستان تبدیل شد: کمانِ ترکیبی، که لایه‌های بیرونی‌اش از زردپیِ خشک‌شده (برای ذخیره کردن انرژی) و لایه‌های درونی‌اش از استخوان (برای مقاومت کردن در برابر فشار) ساخته می‌شد. عیب این سلاح آن بود که استفاده از آن محتاج مهارت‌اندوزی بود (خواستگاران پِنِلوپه، که به اندازه‌ی اودیسئوس جهان‌دیده نبودند، نمی‌دانستند که چطور باید از این کمان استفاده کرد و همین امر به قیمتِ جانشان تمام شد).[1] حُسن این سلاح آن بود که به تیرانداز اجازه می‌داد که دشمن را زخمی کند یا بکُشد و در عین حال از تیررس کمان‌های ساده و نیزه‌های آنها در امان بماند. وقتی کمانِ ترکیبی (احتمالاً از سرزمین آشور) به سبزدشت‌هایی رسید که در آن اسب‌های کوتوله‌ی قوی می‌توانستند به راحتی تولیدمثل کنند و کمانگیران نیز یاد گرفتند که در هنگام اسب‌سواری با استفاده از کمانِ ترکیبی به جلو و عقب تیراندازی کنند، به تدریج امپراتوری‌هایی پدید آمد.

قدیمی‌ترین شواهد مربوط به استفاده از کمان‌های ترکیبی به قرن چهاردهم قبل از میلاد برمی‌گردد، اما مدت‌ها پیش از آن سلاح‌های مسی، سپس مفرغی و بعد آهنی تولید شده بود. اووری پیامدهای اختراع این سلاح‌ها را با دقت بررسی می‌کند: این سلاح‌ها به پیدایش طبقه‌ی حاکمِ جنگجویی انجامید که امروز ردپای آنها را در همه‌جا می‌توان یافت زیرا با سلاح‌هایشان دفن می‌شدند. اووری می‌گوید که حتی بدون فلزکاری هم ممکن بود که سلاح‌ها بسیار مؤثر باشند. برای مثال، می‌توان به استفاده‌ی مایاها از فلاخن، نیزه، تیروکمان و حتی چماق‌هایی با لبه‌های تیزی از جنس شیشه‌ی آتشفشانی اشاره کرد.

ظهور طبقه‌ی حاکمِ جنگجو مصادف بود با پیدایش یکی از دیگر علل احتمالیِ جنگ ــ سرآغاز بسیاری از بحث و جدل‌های امروزینی که مسئولیتِ جنگ را به گردن جنگجویان، یا دست‌کم فرماندهان آنان، و حتی بیش از آن به گردن اسلحه‌سازانِ دنیا می‌اندازد. اووری با حزم و احتیاطِ مخصوصِ خود بابِ بحث را باز می‌کند: «این مسئله که جنگ‌افزارِ جدید در دستِ چه کسی بود تشخیص ساختار اجتماعی یا سلسله‌مراتب‌های موجود در جوامع قبیله‌ای یا سالارسانِ اولیه را دشوارتر می‌کند. بی‌تردید بعضی از قبیله‌ها برابری‌طلب بودند... در آنها همه‌ی مردانِ بزرگسال می‌توانستند در یورش‌ها یا حملاتِ انتقام‌جویانه شرکت کنند، اما در بعضی دیگر... یک طبقه‌ی حاکمِ جنگجو پدید آمد.» از این‌جا تا آنچه دوایت اف. آیزنهاور نوعی «مجتمع نظامی صنعتی» می‌خواند تنها یک قدم فاصله است، گرچه چندهزار سال طول کشید تا خودِ این اصطلاح وضع شود.

در فصل «منابع»، اووری صاف و پوست‌کنده توضیح می‌دهد که چرا کمبود منابع یکی از انگیزه‌های جنگ است. او در این فصل مثال‌های بسیار جالبی را ارائه می‌دهد، از جمله «جنگ چاکو» (۱۹۳۵-۱۹۳۲) میان بولیوی و پاراگوئه بر سر منابع نفتی‌ای که هیچ‌وقت پیدا نشد. (در زمان «جنگ فالکلند»، اغلب می‌شنیدم که تاجرانِ معتبرِ ایتالیایی این جنگ را به منابع بزرگ نفتی نسبت می‌دهند. آنها نمی‌توانستند تصور کنند که «انگلیسی‌ها» کل یک ناوگان را صرفاً بر سر عقیده به یک اصل به خطر بیندازند ــ نمی‌فهمیدند که انگلیسی‌ها دارند سعی می‌کنند که نه تنها یک ناوگان بلکه کل فرهنگی نظامی را حفظ کنند.)

اووری بعد از مدتی ورق را برمی‌گرداند و می‌گوید که شامپانزه‌های قاتل زیاد نیستند و بونوبوها (شامپانزه‌های کوتوله) خشونت‌پرهیزند و انسان‌ها، با مغزی بسیار بزرگ‌تر، گزینه‌هایی بیشتر از جنگ یا گریز دارند.

اووری به طور روشمند از استناد به نمونه‌هایی که صرفاً به درد سخنوری و لفّاظی می‌خورَد خودداری می‌کند و در عوض به مثال‌های واقعاً شاخص اشاره می‌کند. ارزش این امر بیش از هر زمانِ دیگری وقتی آشکار می‌شود که در فصل «عقیده» به سراغ دین می‌رود. او در آغاز به تغییر تاریخ‌نگاریِ جنگ‌های صلیبی اشاره می‌کند: تاریخ‌نگاران در ابتدا بر انگیزه‌های معنوی تأکید می‌کردند و بعد بر انگیزه‌های مادی تمرکز کردند و سرانجام دوباره به سراغ انگیزه‌های معنوی رفتند. در مورد جنگ‌های آزتک‌ها باید گفت که آزتک‌ها انگیزه‌های مادی داشتند اما این انگیزه‌ها فرعی بود. آنها اسرا را صرفاً برای بقای خود قربانی می‌کردند: اگر به خدای خورشید، هویتْزیلوپُچْتْلی (و نه فقط خدای زمین، تلالتِئوتل، که اووری از آن نام می‌برَد) به اندازه‌ی کافی خون نمی‌رسید، همه را نابود می‌کرد. با وجود این، در سرزمینی عاری از حیواناتِ اهلی، جنگجویان و خانواده‌هایشان برای تأمین پروتئینِ لازم به خوردن اجسادی می‌پرداختند که از صحنِ قربانگاه هرمی‌شکل به پایین پرتاب می‌شد. بنابراین، تلاشِ زیاد برای به اسارت گرفتن و قربانی کردنِ پرطول و تفصیلِ قربانیان کاملاً عاری از نفع شخصی نبود.

در مورد اسلام، اووری می‌گوید که محمد، سرمشق مسلمانان، حاکم جامعه‌ی اسلامی بود و خودش فرماندهیِ بیست‌وهفت جنگ (یا به تعبیری دقیق‌تر، شبیخون) را بر عهده داشت و دستور تعداد بسیار بیشتری (به روایت‌های مختلف، سی، یا سی‌وهشت، یا پنجاه‌ونه جنگ) را صادر کرد زیرا ــ بنا به احادیث ــ می‌گفت: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه». با توجه به این که یهودیان و مسیحیان دقیقاً همان خدا را می‌پرستند، پیروان این سه دین باید همیشه در هماهنگیِ کامل با یکدیگر می‌زیستند (این همان عقیده‌ای است که فتح‌الله گولن قبل از فرار از ترکیه در سطحی گسترده رواج می‌داد)، اما در عمل در طول تاریخ فقط معدودی از مفسّران هر یک از این ادیان یکتاپرستیِ دیگران را به رسمیت شناخته‌اند.

اووری با خونسردی تحلیلی روشمند از احیای جهاد ارائه می‌دهد و با رد عذر و بهانه‌های رایج در علوم اجتماعی که تقصیر را به گردن جهانی‌شدنِ غربی می‌اندازد بر مقصرانِ واقعی تمرکز می‌کند: مبلّغانِ موفق جهاد، از سید قطب و اخوان المسلمین در دهه‌ی ۱۹۵۰ در مصر تا مرشد اسامه بن لادن، عبدالله یوسف عَزام (که جهاد شخصی در سرزمین‌های اسلامی، از جمله اندلس، را مشروع می‌دانست)، و «تکفیری‌ها»ی پرشمار، از همه مهم‌تر داعش، که در حمله به مسلمانانی که به نظرشان به اندازه‌ی کافی مسلمان نیستند تخصص دارند. هرچند اووری در حوزه‌ی اسلام‌شناسی تحصیل نکرده اما تحلیل او از رابطه‌ی اسلام با جنگ دستاورد چشمگیری است که به فهم مسئله کمک می‌کند. برای مثال، بر خلاف بسیاری از تحلیل‌گرانی که استناد بوکو حرام به آموزه‌های اسلامی را صرفاً نقابی برای سرپوش نهادن بر بی‌رحمی می‌دانند، اووری نقش آرمان‌خواهیِ اسلامی در قساوتِ بوکو حرام را نادیده نمی‌گیرد.

پس از زمینه‌چینی از طریق پرداختن به انگیزه‌های خاص‌تر، اووری به سراغ عام‌ترین علل جنگ می‌رود: طلب «قدرت» و «امنیت»، که در عمل با یکدیگر به شدت تفاوت دارند و تنها وجه تشابه‌ آنها نابسندگیِ همیشگی‌شان است. اووری در ابتدا به سراغ رمی‌های «جمهوری رم» می‌رود. توسعه‌طلبیِ نامحدود رمی‌ها با تصرف کاپوا آغاز شد ــ شهری در نزدیکیِ رم که تا سال ۳۱۲ قبل از میلاد از طریق جاده‌ی آپیا به رم متصل شد. توسعه‌طلبیِ رمی‌ها از طریق خشکی ادامه یافت اما وقتی جنگ‌های رم و کارتاژ، پس از ۱۱۸ سال، در سال ۱۴۶ قبل از میلاد، پایان یافت بخشی از این توسعه‌طلبی از طریق دریا رخ داده بود.

اووری سپس به سراغ توسعه‌طلبیِ «متکبّرانه» می‌رود که معلول امیالِ عنان‌گسیخته و جاه‌طلبی‌های نامحدود افرادی است که هر یک به شیوه‌ی خاصِ خود مخوف هستند (اووری از اسکندر کبیر، ناپلئون بوناپارت و آدولف هیتلر نام می‌برد). مقایسه‌ی این نوع از توسعه‌طلبی با توسعه‌طلبیِ بسیار متفاوتِ «جمهوری رم» به فهم هر دو کمک می‌کند. جاه‌طلبی‌های بزرگ در توسعه‌طلبیِ «جمهوری رم» هم نقش داشت اما توسط محاسباتِ عقلانیِ هزینه-فایده مهار می‌شد و اعضای سنا، که همیشه آمال و آرزوهای متفاوتی داشتند، به شدت بر سر این محاسبات با یکدیگر بحث و جدل می‌کردند.

حتی وقتی که قدرتِ امپراتور سنا را به محل ورّاجیِ محض تقلیل داد، عادت به محاسبه‌ی سوداگرانه‌ی هزینه‌ و فایده‌های احتمالیِ توسعه‌طلبی از بین نرفت. برای مثال، وقتی دومیتیان، امپراتور رم، به آگریکولا، که تا سال ۸۵ میلادی بر بریتانیا حکم راند، دستور داد که از بخشی از اسکاتلند که تازه به آن حمله کرده بود عقب‌نشینی کند، تاسیتوس، تاریخ‌نگار نامدار و داماد آگریکولا، به علت وفاداری به پدرزنش به شدت از امپراتور انتقاد کرد و با لحنی اغراق‌آمیز نوشت: «بریتانیا به طور کامل فتح شد و بی‌درنگ به حالِ خود رها شد.» نباید تصور کرد که دومیتیان به علت حسادت به افتخاراتِ آگریکولا فرمان عقب‌نشینی را صادر کرده بود. او صرفاً داشت از این قاعده‌ی مرسوم پیروی می‌کرد: هیچ منطقه‌ای که تولید غلات در آن نتواند هزینه‌های پادگانش را تأمین کند، به درد تصرف نمی‌خورد.

کشورگشایانِ متکبر برای توسعه‌طلبیِ خود توجیهاتِ گوناگونی را ارائه می‌دادند اما هیچ یک از این توجیهات معقول نیست. اسکندر کبیر قلمرو ایران، دشمنی تاریخی، را فتح کرده بود که امکان داشت دوباره بقای یونان را تهدید کند، اما هیچ یک از متصرفاتِ اسکندر در آن سوی هرات برای او یا دنیای یونانی ارزشمند نبود. ناپلئون برای حمله به الکساندر اول در سال ۱۸۱۲ دلیل ژئواکونومیکِ ضعیفی سرِ هم کرد و گفت که تزارِ روسیه دوباره بندرهایش را به روی معدودی از تاجرانِ بریتانیایی گشوده است. هیتلر در سال ۱۹۴۱ ادعاهای خود درباره‌ی فواید استخراج منابع روسیه توسط آلمان را تا سرحد انزجار تکرار کرد، اما در واقع لازم نبود که او برای دسترسی به منابع طبیعیِ شوروی به این کشور حمله کند زیرا تا سحرگاه ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ این منابع به وفور و بدون دردسر به آلمان تحویل داده می‌شد. علاوه بر غلات، حبوبات، نفتِ خامِ تصفیه‌شده و همه‌ی مواد معدنیِ موجود در جدول مندلیف که به دستور استالین به میزان انبوه به آلمان داده می‌شد، هیتلر ناوگان ریلی‌ای هم داشت که به آلمان اجازه می‌داد تا از ایران و منچوری مواد خام وارد کند. برای مثال، آلمان از طریق شرکت‌های تجاریِ ژاپنی لاستیک طبیعی (کائوچو) وارد می‌کرد، آن هم به قیمتی نصف نرخ‌های رایج باربری در راه‌آهن سراسریِ سیبری.

از نظر راهبردی، اشتباه مهلک اسکندر، ناپلئون و هیتلر این بود که وقتی در اوج موفقیت بودند به جنگ پایان ندادند. چنین اشتباهی نتیجه‌ای جز افول و شکستِ نهایی ندارد. شاید تنها راه جبران چنین اشتباهی این است که با سرعتی بیش از سرعتِ پیش‌رویِ دشمن عقب‌نشینی کنید، ترفندی که نه تنها مستلزم اخذ تصمیم‌های شجاعانه بلکه همچنین محتاج عمق جغرافیاییِ کافی است، همان مزیتی که روسیه هنوز به‌رغم هرگونه موفقیتِ احتمالیِ اوکراین از آن بهره می‌برد. در جنگ جهانی دوم، آلمانی‌ها پس از شکست در «نبرد استالینگراد» در سال ۱۹۴۳ با موفقیت به چنین ترفندی متوسل شدند («معجزه‌ی دونِتسک» به رهبریِ فون مانشتاین) و توانستند برای یک سال دیگر به کشتار ادامه دهند اما در پایانِ سال ۱۹۴۴ ارتش سرخ به داخل مرزهای آلمانِ پیش از سال ۱۹۳۹ نفوذ کرد.

آخرین انگیزه‌ای که اووری به آن می‌پردازد امنیت است. راهبردهای دیپلماتیک و رویکردهای آکادمیک به پیشگیری از جنگ همگی با تمرکز بر امنیت، به علل ناامنی می‌پردازند و راه‌حل‌هایی برای آن ارائه می‌دهند. اووری ابتدا از قول مارگارت میدِ همیشه ناآگاه می‌گوید که «جنگ را هم می‌توان مثل برده‌داری منسوخ کرد.» (همین الان تعداد زیادی برده را در منطقه‌ی فِزان در لیبی به فروش گذاشته‌اند.) سپس او سخنی از داگلاس فرای، انسان‌شناس آمریکایی، را نقل می‌کند: «کارِ شاقی که باید انجام دهیم این است که داروغه و قاضی را به غرب وحشیِ جهانی بیاوریم.» من داروغه نیستم اما مسئولیتِ تأمین امنیتِ بعضی کشتی‌های تفریحی در «آب‌های مملو از دزد دریایی‌» در جنوب‌شرقیِ آسیا را بر عهده داشتم. طی آن مدت فهمیدم که دولت‌های کاملاً قانون‌مدار نه تنها حاضر نیستند که برای تعقیب و بازداشتِ دزدانِ دریایی خود را به خطر بیندازند بلکه حتی اگر دزدان دریایی را به رؤسای بندرگاه‌ها تحویل دهید این دولت‌ها با زندانی کردن آنها موافقت نخواهند کرد.

ریچارد اووری به موضوعات دیگری، از جمله جنگ سایبری، هم می‌پردازد اما این کتابی واقعاً خواندنی است و دیگر درباره‌اش چیزی نمی‌گویم تا خودتان آن را مطالعه کنید. با وجود این، نمی‌توانم از ذکر یک نکته خودداری کنم: به نظر می‌رسد که در غرب تعداد جنگجویانی که واقعاً مایل به جنگیدن هستند بسیار اندک است. چند ماه قبل، وزرای دفاع و امور خارجه‌ی ایتالیا هر دو اعلام کردند که ایتالیا تحت هیچ شرایطی حتی یک سرباز را هم به اوکراین نخواهد فرستاد. من چنین موضعی را «پساحماسی» می‌خوانم و نمی‌دانم که در میان متحدانِ ما چقدر رواج دارد.

 

برگردان: عرفان ثابتی


ادوارد ان. لوتواک نویسنده‌ی کتاب‌های پرفروشی در حوزه‌های تاریخ نظامی و راهبرد نظامی است. آثار او به سی زبان ترجمه شده است. آنچه خواندید برگردان این مقاله با عنوان اصلیِ زیر است:

Edward N. Luttwak, ‘Battle grounds’, Times Literary Supplement, 19 July 2024.


[1] در اودیسه، اثر هومر، می‌خوانیم که اودیسئوس پس از بازگشت به ایتاکا خواستگارانِ همسرش را با استفاده از چنین کمانی به قتل رساند. خواستگارانِ پنلوپه از ایتاکا بیرون نرفته بودند و به‌رغم تلاش بسیار، نتوانستند از این کمان استفاده کنند. اما اودیسئوس در یکی از سفرهای خود این کمان را تهیه کرده و طرز استفاده از آن را آموخته بود. [م.]