تب‌های اولیه

رضا علیجانی: انقلاب، رؤیایی که به کابوس تبدیل شد

رضا علیجانی، فعال سیاسی ملی‌-‌مذهبی

حکومت شاه حکومت مستبدی بود و در دوران انقلاب، دو جریانِ رادیکالیزم روشنفکری و رادیکالیزم روحانیت سیاسی، ناخواسته با هم به یک ائتلاف عملی رسیدند. روشنفکران، آزادی، عدالت و استقلال میخواستند و روحانیت سیاسی، به‌ویژه آقای خمینی، در پسِ ذهنش اجرای فقه و فقاهت و این‌ها بود. آقای مطهری هم بالا دستی روحانیت را در سر میپروراند و این‌ها با هم این رؤیا را تبدیل به یک کابوس کردند.

میترا صفاری: آرمان‌های انقلاب شکست خورد، اما تلاش برای تحقق آنها ادامه دارد

میترا صفاری، فعال سیاسی و اجتماعی

از دیگر بیم‌های آن روزهای من، تسلط مساجد و روحانیت بر تظاهرات بود، در شرایطی که دانشجویان و فعالان سیاسی نسبتاً مترقی و عمدتاً غیرمذهبی و مارکسیست در زندان بودند، تسلط مساجد و روحانیت بر تظاهرات اصفهان بیشتر شده بود. انقلاب «هدف» شده بود و مسیر رسیدن به هدف مورد توجه نبود.

فریبا داودی مهاجر: بعد از ۴۰ سال، هیچ امیدی محقق نشده

فریبا داودی مهاجر، فعال حقوق‌ زنان

در آن سن آرزوهایی داشتیم که برایش حاضر بودیم فداکاری بکنیم، ولی هیچ بیمی نداشتیم. در آن زمان، نوجوانانی مثل من سنی نداشتیم که به مسئولیت فکر کنیم، ولی از آنهایی که خاک سیاست را بیشتر خورده بودند، توقع بیشتری برای آگاه‌سازی مردم می‌رفت. در واقع ما فریب اطمینان‌مان به افرادی را خوردیم که شعارهای انقلاب را تئوریزه میکردند. 

حمید نوذری: دستاورد انقلاب، درک اهمیت آزادی‌های شخصی و دموکراتیک بود

حمید نوذری، مسئول کانون پناهندگان سیاسی ایرانی در برلین

جوان ۲۰-۲۱ سالهای بودم که به اصطلاح خیلی هم سر پر شوری داشتم و خودم را یکی از کسانی میدانستم که برای خواست سرنگونی رژیم شاه در حال مبارزه است. اگر بگویم که در زمان، آینده‌ی سیاسی را خیلی منسجم پیش‌بینی می‌کردم، حرف درستی نزدهام. میخواستم وضع بهتر از آنی باشد که هست. این را مطمئن بودم، ولی درباره‌ی این‌که چه چیزی بهتر است و باید چگونه باشد، نظر منسجمی نداشتم.

رویا کاشفی: اولین مواجهه با انقلاب، تصاویر اعدام‌شدگان در لندن

رویا کاشفی، مسئول کمیته‌‌ی حقوق بشر انجمن پژوهشگران ایران

من آن موقع ۱۷ سال داشتم و مثل همه‌ی تابستان‌هایی که در تهران بودم یک مینی‌شورت جین و بلوز آستین حلقه‎ای پوشیده بودم. از پیاده‎روی میرداماد که در حال عبور بودیم، دو خانم با عصبانیت و پرخاشگری شدید از داخل این جمعیت به سمت ما آمدند و از زیر چادرشان دو تا روسری بلند درآوردند و به سوی من پرت کردند. گفتند خودت را بپوشان، این چه وضعی است که در خیابان هستی. من شوکه شده بودم. چون هنوز انقلاب نشده بود و من مثل همه‌ی تابستان‎هایی دیگری که به ایران می‎رفتم لباس پوشیده بودم و انتظار این برخورد را نداشتم.

حسین قاضیان: برابری، برادری و آزادی، آرمان‌های به‌هم‌ریخته‌ی انقلاب ۵۷

حسین قاضیان، جامعه‌شناس

انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روی دوش یک گفتمان عمومی به پیروزی رسیده بود که آن گفتمان صرف‎نظر از تعلقات مذهبی یا سوسیالیستی‎اش، سه عنصر برجسته و نسبتاً مشترک داشت: برابری، برادری و آزادی. منتها این گفتار بسیار مبهم و کلی و فاقد جزئیات روشن بود؛ به این معنی که ما دلبستگی به آزادی داشتیم اما در مورد دموکراسی چیز زیادی نمی‎دانستیم. یعنی تصور روشنی از شکل تحقق آن آرمان آزادی در قالب سیاسی و اجتماعی نداشتیم.

عبدی کلانتری: ریسک امید بستن به پوپولیسم، درس انقلاب ۵۷ بود

عبدی کلانتری، نویسنده و جامعه‌شناس

هرچه و هرکه با استبداد مدرنِ سلطنتی یا با غرب یا حتی با استعمار می‌جنگد الزاماً از آن حکومت‌ها مترقی‌تر نیست بلکه می‌تواند بارها واپسگراتر و خطرناک‌تر باشد. این شناخت می‌بایست و می‌باید به ارزیابیِ تازه و بازسازی بسیاری از تئوری‌ها و استراتژی‌های چپِ مارکسیست در کشورهای درحال توسعه بینجامد.  

رزا افتخاری: بیم‌هایی که از سوختن سینما رکس آبادان شعله کشید

رزا افتخاری، روزنامه‌نگار

در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷،‌ یعنی شش ماه پیش از پیروزی انقلاب، سینما رکس آبادان آتش زده شد و ۳۷۷ نفر در آتش سوختند. زنده زنده، جلو چشم بسیاری از ما جوان‌ها که رفته بودیم بلکه بتوانیم درهای سینما را باز کنیم و آنها را نجات دهیم. این تجربه برای همیشه خاطره‌ی مرا از انقلاب تحت تأثیر قرار داد. گورستان شد محل تجمع ما. خشم از بیداد زبانه می‌کشید اما معلوم نبود باید چه کسانی یا کجا را نشانه گرفت، و بیم از همان‌جا آغاز شد.