معلوم بود آنچه در راه است به قول دکتر صدیقی استبداد نعلین است که از هر استبدادی بدتر است. چون استبداد ناسنجیده خودش را به الهیات وصل میکند و خودش را نماینده خدا میداند و مخالفت با او نه فقط مخالفت سیاسی بلکه گناه هم به شمار میرود. بیمهایم متأسفانه نه تنها درست از آب درآمد، بلکه آنچه متحقق شد به مراتب بدتر از آنی بود که من تصور میکردم.
در آن سن آرزوهایی داشتیم که برایش حاضر بودیم فداکاری بکنیم، ولی هیچ بیمی نداشتیم. در آن زمان، نوجوانانی مثل من سنی نداشتیم که به مسئولیت فکر کنیم، ولی از آنهایی که خاک سیاست را بیشتر خورده بودند، توقع بیشتری برای آگاهسازی مردم میرفت. در واقع ما فریب اطمینانمان به افرادی را خوردیم که شعارهای انقلاب را تئوریزه میکردند.
جوان ۲۰-۲۱ سالهای بودم که به اصطلاح خیلی هم سر پر شوری داشتم و خودم را یکی از کسانی میدانستم که برای خواست سرنگونی رژیم شاه در حال مبارزه است. اگر بگویم که در زمان، آیندهی سیاسی را خیلی منسجم پیشبینی میکردم، حرف درستی نزدهام. میخواستم وضع بهتر از آنی باشد که هست. این را مطمئن بودم، ولی دربارهی اینکه چه چیزی بهتر است و باید چگونه باشد، نظر منسجمی نداشتم.
من آن موقع ۱۷ سال داشتم و مثل همهی تابستانهایی که در تهران بودم یک مینیشورت جین و بلوز آستین حلقهای پوشیده بودم. از پیادهروی میرداماد که در حال عبور بودیم، دو خانم با عصبانیت و پرخاشگری شدید از داخل این جمعیت به سمت ما آمدند و از زیر چادرشان دو تا روسری بلند درآوردند و به سوی من پرت کردند. گفتند خودت را بپوشان، این چه وضعی است که در خیابان هستی. من شوکه شده بودم. چون هنوز انقلاب نشده بود و من مثل همهی تابستانهایی دیگری که به ایران میرفتم لباس پوشیده بودم و انتظار این برخورد را نداشتم.
انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روی دوش یک گفتمان عمومی به پیروزی رسیده بود که آن گفتمان صرفنظر از تعلقات مذهبی یا سوسیالیستیاش، سه عنصر برجسته و نسبتاً مشترک داشت: برابری، برادری و آزادی. منتها این گفتار بسیار مبهم و کلی و فاقد جزئیات روشن بود؛ به این معنی که ما دلبستگی به آزادی داشتیم اما در مورد دموکراسی چیز زیادی نمیدانستیم. یعنی تصور روشنی از شکل تحقق آن آرمان آزادی در قالب سیاسی و اجتماعی نداشتیم.
هرچه و هرکه با استبداد مدرنِ سلطنتی یا با غرب یا حتی با استعمار میجنگد الزاماً از آن حکومتها مترقیتر نیست بلکه میتواند بارها واپسگراتر و خطرناکتر باشد. این شناخت میبایست و میباید به ارزیابیِ تازه و بازسازی بسیاری از تئوریها و استراتژیهای چپِ مارکسیست در کشورهای درحال توسعه بینجامد.