نسرین ستوده، شجاعتِ مسری
نسرین ستوده، در تمام سالهایی که از دور و نزدیک میشناسمش، نمادی از همان شجاعتی است که خودش میگوید مسری است. نمادی از زنان و مردانی که تهدید و احضار و بازداشت و شکنجه صدای حقطلبیشان را خاموش نمیکند و در کورهراههای سخت و تاریک پیش رو، یادمان میآورند که نترسیم و نگذاریم که صدایمان را در گلو خفه کنند.
نسرین ستوده، وقتی سال ۱۳۹۱ بعد از سه سال حبس، از زندان آزاد شد، میگفت ترس و شجاعت هردو مسری است و ما میتوانیم کاری کنیم که به اطراف خودمان شجاعت بدهیم. میگفت خیلی وقتها هنگامی که همراه موکلانش به دادگاه میرفته، نگران این بوده که او را هم بازداشت کنند اما نمیشود به دریا زد و خیس نشد.
زندگی این وکیل دادگستری از وقتی که کارش را به عنوان یک فعال سیاسی با گروههای ملیـمذهبی آغاز کرد تا زمانی که به روزنامهنگاری روی آورد و از حقوق زنان و حقوق متهمان نوشت و بعدتر که به عنوان وکیل دادگستری، دفاع از فعالان سیاسی و مدنی و کودکانِ زیر حکم اعدام را برعهده گرفت، گواه روشنِ شجاعتی است که حتی از پشت دیوارهای بلند زندان نیز تسری مییابد و به دیگران قوت قلب میدهد.
برای من، تصویر نسرین ستوده، آنجا که برای دفاع از حق دختر ۱۲ سالهاش اعتصاب غذا میکند و تا رفع ممنوعالخروجی او کوتاه نمیآید، آنجا که در بیرون ساختمان دادگاه، در اعتراض به دستبند زدن به دستانش، آنها را بالا میگیرد و همان دستان دستبندزده را به دور گردن همسرش حلقه میکند، آنجا که پس از آزادی از زندان و در اعتراض به حکم ۲۰ سال ممنوعیت از کار وکالت در مقابل ساختمان کانون وکلای دادگستری تحصن میکند و هر روز با پلاکارد «حق کار، حق دگراندیشان» در آنجا میایستد تا این حکم را بشکند، نماد زنی است که در برابر تضییع حق کوتاه نمیآید و شجاعتش را با گامهایی که برمیدارد تکثیر میکند.
شجاعتش در این است که پس از آزادی از زندان و با همهی صدماتی که این بازداشت سه ساله بر او و خانوادهاش تحمیل کرده، به کنج عافیت پناه نمیبرد و نه تنها همچون قبل به دفاع از موکلانش ادامه میدهد و از اظهارنظر و موضعگیریهای صریح پرهیز نمیکند، بلکه با وجود همهی تابوها و ممنوعیتها پیرامون مخالفت با حجاب اجباری، بدون حجاب در برابر دوربینها ظاهر میشود، پیگیر سرنوشت «دختران خیابان انقلاب» میشود، وکالت زنان معترض به حجاب اجباری را بر عهده میگیرد و پس از بازداشت دوباره با زدن نشانِ «من به حجاب اجباری اعتراض دارم» به سالن ملاقات زندان میآید.
از نزدیکتر و براساس تجربهی شخصیام که به نسرین ستوده نگاه میکنم هم در هرگوشهی خاطراتم، تصویر روشنی از او برای جلو رفتن در روزهای ناامیدی و هراس دارم. اولین تصاویرم از نسرین، تلاشهای او برای نجات موکلان زیر ۱۸ سالش از چوبهی دار در سالهای نخست دههی ۸۰ است. از نخستین وکلایی بود که علیه اعدام و بهویژه علیه اعدام کودکان فعالیت میکرد و با وجود همهی خط قرمزها و ممنوعیتها، برای توقف احکام اعدام و رسانهای کردن پروندههای موکلانش تلاش میکرد. هر کدام از موکلانش که در خطر اعدام بود، مصاحبه با رسانهها را پا به پای پیگیریهای حقوقی در پیش میگرفت و میگفت که نباید سکوت کنیم. روزنامهنگاری که باید دنبال خبر را میگرفت، من بودم، اما بارها و بارها پیش آمده بود که نسرین تلفن کند و بگوید فلان موکلِ زیر ۱۸ سالِ من در معرض اعدام است، فلان موکلم را بازداشت کردهاند، فلان موکلم در زندان اعتصاب کرده است و ... و نیاز به کار رسانهای داریم. بعد با صدای آرام و مهربانش کلمات را شمرده شمرده طوری برایم ردیف میکرد که میشد همان پیشنویس را فرستاد به صفحهبندی روزنامه که منتشر بشود. خودش روزنامهنگاری کرده بود و خیلی خوب بلد بود چطور خبر بگوید و چه وقت سراغ رسانهها برود. هیچ وقت به مصاحبه «نه» نمیگفت و اعتقاد داشت که باید آن قدر دربارهی نقض حقوق بشر و کاستیهای حقوقی حرف بزنیم و بنویسیم تا همه بشنوند.
بعدتر، با آغاز به کار «کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیضآمیز» و شدت گرفتن احضار و بازداشت فعالان حقوق زنان، وکالت بسیاری از اعضای این کمپین را برعهده گرفت. فقط وکیلشان نبود. مثل مادری که فرزندش اسیر شده باشد خودش را به آب و آتش میزد و از دلگرمی دادن به خانوادهها و رفت و آمد به دادگاه گرفته تا مصاحبه با هر رسانهای که میتوانست صدایش را بلند کند، در کنار موکلانش بود.
فقط صدا نبود. امنیت و قوت قلب هم میداد. موعد دادگاه بعد از آزادیِ موقتم، چهارشنبهای بود که دوشنبهی بعدش قرار بود نیما، پسر نسرین به دنیا بیاید. فکر میکردم یا باید دنبال وکیل دیگری باشم و یا خودم تنها بروم. زنِ پا به ماهی که شش روز دیگر وقت زایمان دارد که نمیتواند دادگاه بیاید. نسرین اما گفت که میآید و شب قبلش هم تلفن کرد که برای دادگاه آمادهام کند. دیدنش جلوی پلههای دادگاه انقلاب کافی بود که یادم برود چقدر خاطرههای ترسزده دارم از این ساختمان لعنتی و روزهای دادگاه و بازجویی خودم و دوستانم. خانم وکیلم، با آن کیف چرمی و روسری ساتن و مانتوی تا روی زانویش، شانه به شانهی من پلهها را بالا میآمد و بودنش برایم معنای امنیت داشت.
وقتی گفتند قاضی نیست و بروید ظهر بیایید. گفتم چه بهتر، میرود استراحت میکند با این حالش. نسرین را نشناخته بودم هنوز. چیزی را امضا کرد و گفت پس ما ظهر برمیگردیم. تا آمدم بگویم که خب باشد برای یک روز دیگر. گفت من میروم دنبال کارهای صغرا، تو با من میآیی یا میروی و ظهر برمیگردی همین جا؟ همراهش رفتم و تمام مدت برایم از پروندهی صغرا گفت، از دخترکی که از ۱۳ سالگی به اتهام قتل پسر ۹ سالهی اربابش در زندان بود و آن روزها ۳۱ سال داشت. از اینکه پرونده پر از ابهام است و اصلاً گویا قتل کار او نبوده و از نگرانیاش که مبادا زایمانش وقفه در پروندهی صغرا بیاندازد.
فقط من و صغری نبودیم. خیلیهای دیگر بودند که نسرین حتی تا روزهای آخر بارداریاش دنبال کارشان بود. فردای دادگاه من هم، باید برای یک دادگاه طلاق به جنوب تهران میرفت و وقتی از او خواستم که حداقل چند روز آخر را استراحت کند٬، جواب داد: «میدونی چند ساله این زن دنبال طلاقشه؟ این جلسه که عقب بیفته باید حالا حالاها منتظر بمونه. دیگه طاقتش رو نداره. باید برم طلاقش رو بگیرم که خلاص شه». بعد هم برای منی که حتماً از اضطراب دادگاه رنگ به صورت نداشتم، آبمیوه خرید؛ مرا به خانه رساند و خودش رفت دنبال پروندهی یک موکل دیگرش که از او هم مثل من و صغرا، پولی برای حقالوکاله نمیگرفت و فقط میخواست که کنارمان باشد برای اطمینان از اجرای عدالتی که دستمان به آن نمیرسید. حالا، ۱۰ سال پس از آن روزها، نسرین ستوده دوباره پشت دیوارهای بلند زندان است و جرمش همچون تمام بازداشتهای قبلی، که آمارشان از دستم در رفته، تلاش بیوقفه و خستگیناپذیرش برای دفاع از موکلانی است که بدون همراهی وکلایی چون نسرین نه سهمی از عدالت خواهند داشت و نه صدایی برای فریاد کردن حقی که از آنها دریغ شده است.
نسرین ستوده، در تمام سالهایی که از دور و نزدیک میشناسمش، نمادی از همان شجاعتی است که خودش میگوید مسری است. نمادی از زنان و مردانی که تهدید و احضار و بازداشت و شکنجه صدای حقطلبیشان را خاموش نمیکند و در کورهراههای سخت و تاریک پیش رو، یادمان میآورند که نترسیم و نگذاریم که صدایمان را در گلو خفه کنند.