تاریخ انتشار: 
1397/07/14

زمانى براى خشم

استفان هِسِل

RFI

در سال ٢٠١٠ کتاب کوچکى منتشر شد که در مدتى کوتاه سه و نیم میلیون نسخه از آن به فروش رفت و حکم کتاب مقدس یا مانیفست جنبش «اشغال وال استریت» را پیدا کرد. آن‌چه می‌خوانید شرح حال نویسنده و ترجمه‌ی متن این کتاب است.                                                                                                         


درباره‌ی نویسنده

استفان هسل در سال ١٩١٧ در برلین در خانواده‌ی فرانتس هسل، نویسنده و مترجم آلمانى-یهودى، و هلن گرند، نقاش، موسیقی‌دان و نویسنده به دنیا آمد. در سال ١٩٢۴ خانواده‌اش با دو فرزند خود به پاریس نقل مکان کرد.

زندگى و رشد در خانواده‌اى هنردوست، این دو فرزند را با جنبش آوانگارد پاریس، نقاش دادائیست، مارسل دوشان و الکساندر کالدرِ مجسمه‌ساز که از دوستان خانواده بودند، آشنا کرد. استفان در سال ١٩٣٩ به دانشکده‌ی «اکول نورمال سوپریور» در پاریس رفت اما تحصیلاتش با شروع جنگ متوقف شد. او که از سال ١٩٣٧ به تابعیت فرانسه در آمده بود به سربازى فراخوانده شد و در جنگ «فونى» شرکت کرد. وقتی که فهمید حاکمیت فرانسه به دست مارشال پتن افتاده، فرانسه را ترک کرد و در سال ١٩۴١ به نیروهاى فرانسه‌ی آزاد «دوگل» در لندن پیوست.

در این دوره هسل در اداره‌ی مرکزى عملیات و جاسوسى به کار مشغول شد. در اواخر مارس ١٩۴۴ به فرانسه اعزام شد. مأموریت او ارتباط با جنبش‌هاى مختلف مقاومت، تأسیس مراکزى براى ارسال اخبار جنبش به لندن و آماده‌سازى موقعیت براى ورود متفقین بود. وی در ١٠ ژوئیه ١٩۴۴ درخاطرات خود نوشته که به او خیانت کردند و در پاریس توسط گشتاپو دستگیر شد. در این خاطرات که با نام «رقص با قرن» در سال ١٩٩٧ منتشر شد، نوشت: «براى کسى که زیر شکنجه اعتراف کرده نباید هیچ مجازاتى قائل شد». هسل خود بازجویی و شکنجه -به‌ویژه احساس غرق‌شدگى- شد اما احاطه‌اش به زبان آلمانى شکنجه‌گرانش را دچار سردرگمى کرد. در اوت ١٩۴۴ چند روزى پیش از آزادى پاریس او را به اردوگاه «بوخنوالد» فرستادند تا به دار آویخته شود. شب قبل از اعدام موفق شد کارت شناسایى خود را با یک فرانسوى که در همان اردوگاه بر اثر ابتلا به حصبه درگذشته بود، عوض کند و در نتیجه براى کار به اردوگاه دیگرى در نزدیکى یک کارخانه فرستاده شد. خوشبختانه (و این هم نمونه‌ی دیگری از خوش‌شانسى هسل است) او را به کار حسابدارى گماشتند.

او یک بار دیگر سعی کرد که بگریزد اما دستگیرش کردند و به اردوگاه «دورا» فرستادند، جایی که آلمانی‌ها در آن به تولید بمب‌هاى پرنده مشغول بودند -یعنی موشک‌هایى که امیدوار بودند با استفاده از آن در جنگ پیروز شوند. او یک بار دیگر گریخت و این بار با موفقیت خود را به سربازان متفقین که به اردوگاه نزدیک شده بودند، رساند. عاقبت به پاریس برگشت و به خانواده‌اش پیوست.

در خاطراتش مى‌نویسد: «زندگى خود را باز یافتم و قصد دارم متعهد زندگى کنم.»

در سال ١٩۴۶ به وزارت خارجه رفت و دیپلمات شد. اولین مأموریتش خدمت در سازمان ملل بود، جایی که از او خواستند در کمیته‌ی تهیه‌ی منشور حقوق بشر به خدمت پردازد. او فعالانه از استقلال الجزایر حمایت کرد. هسل اشتغال به دیپلماسی را مدیون دگردیسى‌ای ‌می‌داند که در دوره‌ی ریاست جمهورى فرانسوا میتران اتفاق افتاد. او بعدها به حزب سوسیالیست پیوست.

«فکر مى‌کنید چرا؟ پاسخ فورى من این است که هیچ وقت فکر نمى‌کردم مردم فرانسه تا این حد عارى از حس مسئولیت باشند که به ژاک شیراک رأى دهند.»

هسل در سال 2009-2008 با همسرش به نوار غزه سفر کرد تا از نزدیک شاهد مبارزه‌ی ساکنان آن باشد. در همان زمان اعلام کرد که «من همواره جانب ناراضیان را گرفته‌ام.»

اکنون این همان شخص است که در نود و سه سالگى سخن مى‌گوید:

 

امروز بى‌شرمانه به ما می‌گویند که دولت دیگر نمی‌تواند هزینه‌ی امور مدنى را بپردازد. از زمان «آزادی»، یعنی از وقتی که فرانسه به‌کلی ویران شده بود، کشور ما هرگز چنین ثروتمند نبوده است، پس چطور ممکن است نتوانیم از عهده‌ی چنین هزینه‌هایی برآییم؟؟

در نود وسه سالگى آخرین روزهاى عمرم فرا مى‌رسد، مرحله‌ی آخر این سفر نزدیک است. فرصت خوبى است که وقت را غنیمت شمرده و به تأمل درباره‌ی نهضت مقاومت فرانسه و برنامه‌ای بپردازم که شصت و شش سال پیش توسط شوراى آن نوشته شد، رویدادهایی که سبب دلمشغولی مادام‌العمرم به سیاست شد. از این بابت باید سپاس‌گزار ژان مولن باشیم که بانى اتحاد نیروهاى پراکنده و مخالف اشغال فرانسه -جنبش‌هاى مقاومت، احزاب سیاسى، اتحادیه‌هاى کارگرى- و گرد آمدن آنها به دور تنها رهبر واقعى‌اش ژنرال دوگل شد. من در مارس ١٩۴١ در لندن به دوگل پیوستم، آن جا بود که در مارس ١٩۴۴ فهمیدم که شوراى مقاومت بیانیه‌اى نوشته که در آن به ارزش‌‌ها و اصولى پرداخته که سنگ بناى دموکراسى مدرن ما پس از آزادى از قید اشغال‌گران خواهد بود.

امروز بیش از هر زمانی به آن اصول و ارزش‌ها نیازمندیم. همگی وظیفه داریم که مطمئن شویم جامعه‌ای داریم که  اسباب غرور ما است، و نه نگران حضور مهاجران و خواهان اخراج آن‌ها، یا مخالف با دولت رفاه یا دارای ثروتمندانی حاکم بر وسایل ارتباط جمعى. اگر با چنین چیزهایى مخالفت کنیم وارثان حقیقى نهضت مقاومت‌ایم.

سال ١٩۴۵ سال پایانى تراژدى هولناک بود. آن سال زمان آغاز نقشه‌اى بلندپروازانه براى بازسازى جامعه توسط نیروهایى بود که نهضت مقاومت را تشکیل می‌دادند. فراموش نکنید این سالى است که تأمین اجتماعى در فرانسه برقرار شد، درست همان گونه که نهضت مقاومت آن را در برنامه‌اش مقرر کرده بود. «یک نظام تأمین اجتماعى عمیق که تضمین مى‌کرد هیچ شهروند بیکاری از ارضای نیازهاى اولیه‌ی خود محروم نماند. مستمری بازنشستگى به کارگران اجازه مى‌داد با سربلندى روزهاى پایانى زندگى خود را بگذرانند.»

منابع انرژى، برق، گاز، زغال سنگ، بانک‌هاى بزرگ، ملى شد، برنامه‌اى که هواداران فراوانی داشت. ملت همه‌ی ابزار تولید را که ثمره‌ی کارِ کارگران و تا آن زمان در مالکیت انحصاری بود باز پس مى‌گرفت.

همه‌ی منابع انرژى، منابع طبیعى، شرکت‌هاى بیمه و بزرگ‌ترین بانک‌ها ملى شدند تا دموکراسى حقیقى، اجتماعى و سیاسى تأسیس شود، به این معنا که فئودالیسمِ حاکم بر منابع مالى و اقتصادى از میان برود و منافع عمومى بر منافع فرد حاکم شود. نهضت مقاومت می‌گفت بازسازى معقول نظام اقتصادى که بر اولویت منافع عمومى بر منافع فردی تأکید دارد، نظامى عاری از خودکامگى مدیران و حکومت‌هاى فاشیستى است.

دولت موقت جمهورى فرانسه ١٩۴۶-١٩۴۴ مجرایى بود که از طریق آن این برنامه‌ها اجرا شد. دموکراسى حقیقى بر آزادى مطبوعات پا مى‌فشرد، نهضت مقاومت این حقیقت را درک کرده و به این اصل پایبند بود. از «آزادى مطبوعات، منزلت و استقلال آن از دولت و نفوذ قدرت سرمایه» حمایت مى‌کرد. از همان آغاز سال ١٩۴۴ دولت قانونى را به تصویب رساند که این آزادى‌ها را تضمین مى‌کرد. اما امروز این آزادى‌ها در مخاطره‌اند.

نهضت مقاومت خواهان تعلیم و تربیت همگانی کودکان فرانسوی عاری از هر گونه تبعیض بود. با وجود این، اصلاحات سال ٢٠٠٨ در فرانسه این اصل را به خطر انداخت. شمارى از آموزگاران جوان، که از آنها حمایت می‌کنم، تا آنجا پیش رفته‌اند که از اجراى این اصلاحات سرباز زده‌اند. درعوض، دولت براى مجازات آنان از دستمزدشان کاسته است. به نظر آنها، این اصلاحات خیانت به آرمان‌های جمهوری، خدمت به جامعه‌ای پول‌پرست، و مانع از پرورش خلاقیت و روحیه‌ی بحث و گفت‌وگو بود. این احساس بی‌عدالتی آنها را برانگیخت تا به «نافرمانی» روی آورند.

امروز مبانی دستاوردهاى نهضت مقاومت در معرض حمله قرار گرفته است.

 

این خشم است که آتش مقاومت را تند مى‌کند

امروز بى‌شرمانه به ما می‌گویند که دولت دیگر نمی‌تواند هزینه‌ی امور مدنى را بپردازد. از زمان «آزادی»، یعنی از وقتی که فرانسه به‌کلی ویران شده بود، کشور ما هرگز چنین ثروتمند نبوده است، پس چطور ممکن است نتوانیم از عهده‌ی چنین هزینه‌هایی برآییم؟؟ به‌جز نیروى فاسد‌کننده‌ی پول، که نهضت مقاومت به شدت با آن مبارزه می‌کرد، وحالا بزرگ‌تر، گستاخ‌تر و خودخواه‌تر از همیشه شده است، چه عامل دیگری می‌تواند مسبب این وضعیت باشد؟

ثروتمندان بردگان خود را در عالی‌رتبه‌ترین مناصب دولتی گماشته‌اند. بانک‌ها خصوصى‌اند و دغدغه‌ای جز سود ندارند. هیچ علاقه‌ای به منافع مشترک و عمومى ندارند. شکاف میان فقرا و ثروتمندان گسترده‌تر از همیشه است، و مال‌اندوزی و رقابت تشویق و تحسین می‌شود.

اجازه ندهید ظلم بازارهاى مالى جهان که صلح و دموکراسى را در سراسر جهان به خطر انداخته ما را شکست دهد.

انگیزه‌ی مقاومت مبتنی بر خشم بود. ما، کهنه‌سربازان نهضت مقاومت فرانسه و نیروهاى رزمنده‌ای که سرزمین‌مان را آزاد کردند، از شما نسل‌هاى جوان‌تر مى‌خواهیم تا میراث و آرمان‌های مقاومت را احیا کرده و پیش برید. این پیام ما است؛ حالا وقت به دست گرفتن امور است، حالا وقت عصبانیت است! سیاستمداران، اقتصاددانان، روشنفکران، تسلیم نشوید! اساس جامعه‌ی ما قوى است. اجازه ندهید ظلم بازارهاى مالى جهان که صلح و دموکراسى را در سراسر جهان به خطر انداخته ما را شکست دهد.

آرزو دارم همه‌ی شما دلیل خشم خود را پیدا کنید. این کارى ارزشمند است. وقتى خشمگین شدید، آن چنان که من نسبت به نازى‌ها بودم، آن وقت مبارزی قدرتمند و متعهد مى‌شوید و به جریان بزرگ تاریخ می‌پیوندید، که به تحقق عدالت و آزادى معطوف است -نه آزادى افسارگسیخته‌ی یک روباه در مرغدانى. درسال ١٩۴٨ مجمع عمومى سازمان ملل منشور بین‌المللى حقوق بشر را ارائه کرد. اگر کسی را دیدید که حقوقش پایمال شده بر او رحم کنید و یاری‌اش دهید تا حقوق از دست رفته‌اش را به دست آورد.

 

دو تصور از تاریخ

وقتى می‌کوشم منشاء فاشیسم را بفهمم و این که چه شد فرانسه زیر سلطه‌ی رژیم «ویشى» قرار گرفت، به خودم مى‌گویم ثروتمندان، به علت خودخواهى از بلشویک‌ها ترسیده بودند. ترس بر آنها مستولى شده بود. آن‌چه امروز، همچون آن روز، بدان نیازمندیم بخشى از جامعه است که به مخالفت برخیزد. یک اقلیت، مثل کارى که خمیرمایه  براى خمیر مى‌کند، این تنها چیزى است که به آن احتیاج داریم.

البته حالا سنى از من گذشته و تجربه‌ام با جوانان امروزی بسیار متفاوت است. وقتى به مدارس مى‌روم به دانش‌آموزان مى‌گویم که دلایل آنها براى تعهدات سیاسى‌شان به اندازه‌ی من در آن روزها آشکار و یکسان نیست. براى ما، مقاومت یعنى نپذیرفتن اشغال فرانسه توسط آلمان، یعنی انکار شکست. همان‌طور که در مورد آن‌چه بعداً رخ داد، یعنی رهایى مستعمرات و جنگ الجزایر، براى ما روشن بود که الجزایر باید به استقلال برسد. در مورد استالین، وقتى ارتش سرخ در سال ١٩۴٣ نازى‌ها را شکست داد همه برایش هورا کشیدیم. اما پیشتر، سال ١٩٣۵، وقتى براى نخستین بار اخبار محاکمه‌ها و پاکسازى‌هاى بزرگ به گوش‌مان رسید، به‌رغم آن که باید در مقابله با سرمایه‌دارى آمریکا مبانى کمونیسم را می‌پذیرفتیم، آشکار بود که باید با تمامیت‌خواهی مخالفت کنیم. به علت عمر طولانى دلایل زیادى دارم که خشمگین باشم. این حاصل متعهد بودن من است، و نه احساساتی بودن. وقتی دانشجوى دانشکده‌ی «اکول نورمال سوپریور» بودم ژان پل سارتر تأثیر فراوانى بر من گذاشت. «تهوع» و «دیوار» او در شکل‌گیرى ایدئولوژى من نقش مهمى داشت. سارتر به ما آموخت که «به عنوان فرد مسئول‌اید». این پیامی آزادى‌بخش بود، مسئولیتی فردى که نه تکیه بر قدرت دارد و نه خدا. شما باید مداخله کنید، انسانیت شما از شما چنین توقعى دارد. در سال ١٩٣١ در دانشکده‌ی «اکول نورمال» پاریس شاگرد پرشور درس «هگل» بودم و به سمینارهاى «مرلو پونتى» مى‌رفتم، سمینارهاى او به تجربه‌هاى مشخصى می‌پرداخت؛ تن در رابطه با حس (حس در شکل مفردش، معنا در برابر احساسات مادی)، به عنوان آدمى خوشبین احساس کردم آن‌چه خواستنى است باید ممکن هم باشد، براى همین با «هگل» بیشتر احساس نزدیکی می‌کردم. در تفسیر «هگل» تاریخ بشر صاحب الگو است. تاریخ از یک سرى تکان شکل گرفته، مقاطع بزرگى که جامعه‌ی انسانى با آن روبرو مى‌شود، به تصحیح آن مى‌پردازد تا به آزادى بیشترى دست یابد. تنها وقتى انسان به آزادى خود نائل شد، مى‌توانیم دولتى دموکراتیک در شکل آرمانى داشته باشیم.

البته هرکس مى‌تواند تفسیر خود را از تاریخ داشته باشد. ترقى -توسعه‌ی آزادى، رقابت، خواست دائمی بهتر و بیشتر- ممکن است طوفان و ویرانى جلوه کند و این تصورى است که فیلسوف آلمانى والتر بنیامین داشت، یکى از دوستان پدرم که در ترجمه‌ی رمان در جستجوی زمان از دست رفتهی پروست به زبان آلمانى با او همکاری کرد. والتر بنیامین تفسیرى بدبینانه از نقاشى «پل کله»، نقاش سوئیسى، داشت که در آن فرشته‌اى دست‌هاى خود را چنان گشوده که انگار قصد دارد وسوسه‌ی، به روایت بنیامین، پیشرفت را از خود براند. به نظر فیلسوفى که در سپتامبر١٩۴٠ براى فرار از دست نازى‌ها خودکشى کرد سیر تاریخ نه ترقى و پیشرفت که رژه‌اى بى‌امان و ویرانگر از یک فاجعه به فاجعه‌اى دیگر بود.

 

بدترین حالت بى‌تفاوتى است

براى اولین بار و در ابعادى جهانى برابری حقوق زن و مرد را به طور شفاف در یک سند رسمى به ثبت رساند.

این روزها دلایل خشمگین شدن کمتر واضح است زیرا جهان ظاهراً جاى پیچیده‌ترى است. چه کسى مسئول است؟ چه کسانى تصمیم مى‌گیرند؟ تشخیص این مطلب کار ساده‌اى نیست، ما با گروه کوچکى از نخبه‌ها روبرو نیستیم که به سادگى به شناسایى اعمال‌شان بپردازیم.

ما با جهانى پهناور روبرو هستیم که به شکلى بى‌سابقه گسترده، به هم وابسته و به هم مرتبط است. اما امورى طاقت‌فرسا در اطراف ما اتفاق مى‌افتد. باید به جستجوى آن پرداخت، جستجو کنید، چشم‌هایتان را باز کنید، خواهید دید. این مطلبى است که به جوانان مى‌گویم. اگر اندکی وقت صرف جستجو کنید دلایلی را براى تعهد خود پیدا مى‌کنید. بدترین حالت بى‌تفاوتى است. «من هیچ کارى نمى‌توانم بکنم، من باید از پس کار خودم برآیم». راستش این طرز فکر شما را از انسان بودن محروم مى‌کند: خشم، یعنی توانایى براى مخالفت، همچون آزادى ما در متعهد بودن‌مان، ضرورى است.

 

ما هم اکنون با دو چالش بزرگ روبرو هستیم.

١ – بى‌عدالتى‌ نه تنها مردمى را که از ضرورى‌ترین لوازم زندگى معقول در جهان سوم -آفریقا، آسیا، هائیتى و جاهاى دیگر- محروم‌اند گرفتار کرده بلکه در حومه‌ی بزرگ‌ترین شهرهاى ما، که به مرکز فقر و انزوا تبدیل شده، به خشم و نارضایتی دامن می‌زند. افزایش شکاف میان مردم بسیار فقیر با مردم بسیار ثروتمند، با وجود اینترنت و اسباب ارتباط جمعى که افزایش این نابرابرى را به رخ فقرا مى‌کشد، توهین‌آمیز است.

٢ – نقض آزادى‌هاى اولیه و حقوق اساسى

فرانکلین روزولت در سخنرانى سالانه‌ی خود در سال ١٩۴١ به تک‌تک این آزادى‌ها اشاره کرد. در آن سخنرانى او به «چهار آزادى» پرداخت که از نظر او «همه‌ی مردم جهان» باید از آن بهره‌مند باشند. آزادى بیان، آزادى مذهب، آزادى خواسته، آزادى از ترس. او در حمایت از این آزادى‌ها تصمیم گرفت به جنگ جهانى دوم وارد شود. این چهار آزادى بعدها پایه و اساس منشور حقوق بشر ملل متحد شد که در ٢۴ ژوئن ١٩۴۵ به تصویب رسید و الهام‌بخش منشور بین‌المللى حقوق بشر شد که تحت ریاست بیوه‌ی روزولت تصویب شد و سپس در دسامبر ١٩۴٨ در «کاخ شایو» به تصویب نهایی رسید. در آن زمان، من رئیس ستاد «آنری لوژیه» و پس از آن معاون رئیس کمیته‌ی حقوق بشر سازمان ملل بودم و در نگارش آن اعلامیه سهیم بودم. اما هرگز نقش بسیار مهم النور روزولت را که محبت واقتدار ذاتى‌اش شگفتى آفرید و اشخاص مختلف را در آن کمیته گرد هم آورد، فراموش نمى‌کنم. او فمینیستى سرزنده بود که به لطف همتش براى اولین بار و در ابعادى جهانى برابری حقوق زن و مرد را به طور شفاف در یک سند رسمى به ثبت رساند. بند دوم منشور به صراحت به این موضوع پرداخته است.

رُنه کاسَن که در سال ١٩۴١ مسئول بخش دادگسترى و آموزش دولت «فرانسه‌ی آزاد در تبعید» در لندن بود و در سال ١٩۶٨ برنده‌ی جایزه صلح نوبل شد، نیز نقشى به همان اندازه مهم بازى کرد. همچنین باید از «پى‌یر منده فرانس»، عضو شوراى اقتصاد و شوراى اجتماعى، یاد کرد که پیش‌نویس ما قبل از ارائه به کمیته‌ی سوم -کمیته‌ی امور بشردوستانه و اجتماعى- به او عرضه شد. این کمیته در آن زمان از نمایندگان پنجاه و چهار کشور عضو سازمان ملل تشکیل می‌شد و من قائم‌مقام منشى آن بودم. ما ثبت کلمه‌ی «جهانى» را مدیون رُنه کاسَن هستیم که به جاى واژه‌ی پیشنهادی دوستان انگلیسی‌زبان ما -«بین‌المللى»- بر استفاده از کلمه‌ی «جهانى» پاى فشرد. مخاطرات پس از جنگ افزایش یافته بود. بشریت باید تهدید تمامیت‌خواهی را رفع می‌کرد. این تنها کارى بود که از اعضاى سازمان ملل که متعهد به اقدام در مورد حقوق بشر جهانى بودند، برمی‌آمد. این تنها راه خلع سلاح کشورهایی بود که مرتکب «جنایت علیه بشریت» شده بودند و به بهانه‌ی حاکمیت‌شان از پاسخ‌گویی طفره می‌‌رفتند -درست همان طور که هیتلر فکر می‌کرد به این بهانه مى‌تواند به قتل عام دست بزند.

اعلامیه متأثر از این عوامل بود: تنفر شدید همگانی از نازیسم، فاشیسم و تمامیت‌خواهی، حضور ما، روح نهضت مقاومت، و هشیاری در برابر ریاکارى فاتحان جنگ که الزاماً در پی وفادارى به ارزش‌هایی نبودند که به آن سوگند وفادارى خورده بودند و ما خواهان تحققش بودیم. در اینجا باید به دو بند از اعلامیه‌ی جهانى حقوق بشر اشاره کنم، بند پانزدهم که مى گوید: هر «فردی حق دارد که تابعیتی داشته باشد.» و بند ٢٢ «هر کس به عنوان عضو اجتماع حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز است از طریق مساعی ملی و همکاری بین‌المللی، حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود را که لازمه‌ی شأن و منزلت و رشد و پرورش آزادانه‌ی شخصیت اوست با رعایت تشکیلات و منابع هر کشور به دست آورد.» هر چند این منشور به خودى خود ضمانت اجرائى ندارد اما از سال 1948 تاکنون نقش قدرتمندى بازى کرده و به کانون اندیشه‌ی مظلومین و کسانى تبدیل شده که براى آزادى خود مبارزه مى‌کنند.

باید تحقق آرزوها جایگزین رنجش شود. رنجش نفى امید است. مى‌توان گفت رنجیدن و خشم امرى طبیعى است اما به هر حال پذیرفتنى نیست چون هرگز نمی‌تواند جای خالی امید را پر کند.

مایه‌ی خوشحالى است که در چند دهه‌ی گذشته شاهد ظهور سازمان‌هاى غیردولتى و جنبش‌هاى اجتماعى -گروه‌هایی مثل انجمن مالیات بر معاملات مالى، فدراسیون بین‌المللى حقوق بشر، عفو بین‌الملل و غیره- بوده‌ایم. سازمان‌هایی پویا و گروه‌هایى مؤثر که باید براى رسیدن به اهداف خود مثل یک شبکه عمل کنند و از وسائل ارتباط جمعى به طور گسترده بهره گیرند. به جوانان مى‌گویم به اطراف خود نگاه کنید تا خشم‌تان موجه شود -رفتار با مهاجرین، اخراج غیرقانونى کارگران، جمع‌آورى چادر کولى‌ها در بعضى از کشورهاى اروپایى؛ در این صورت از شرایط اسف‌بارى آگاه مى‌شوید که به حرکتى مدنى نیاز دارد. جوینده یابنده است.

 

فلسطین

امروز بیش از همیشه از وضعیت فلسطین خشمگین‌ام. منبع خشم من اسرائیلى‌هاى شجاعى هستند که خطاب به ما یهودى‌های خارج از اسرائیل مى‌گویند: «شما برادران ما، بیایید و ببینید که رهبران ما با فراموشى ارزش‌هاى اساسى دین یهود مملکت را به کجا برده‌اند.»

من در سال ٢٠٠٢ به غزه رفتم و در هفت سال بعد پنج بار دیگر به آنجا سفر کردم. در سپتامبر ٢٠٠٩ گزارش «گلدستون» منتشر شد. قاضى «گلدستون»، یک یهودى، و حتى صهیونیست، اهل آفریقاى جنوبى بود که از طرف سازمان ملل براى تحقیق درباره‌ی وضعیت غزه به فلسطین سفر کرد. در این گزارش، او ارتش اسرائیل را متهم مى‌کرد که در سه هفته عملیات «سرب مذاب» مرتکب «اعمالى شده که مى‌تواند جنایت جنگى محسوب شود و در نهایت جنایت علیه بشریت به حساب آید.»

حرف‌هاى اخیر «گلدستون» درباره‌ی اغراق در محکومیت اسرائیل را نمى‌توان جدى گرفت. در سال ٢٠٠٩ براى آن که به چشم خود محتوای این گزارش را ببینیم با همسرم به غزه باز گشتم. خوشبختانه با گذرنامه‌ی سیاسى مى‌توانستیم به هر کجا که مى‌خواهیم سفر کنیم. اما همراهان ما اجازه نداشتند به غزه و کرانه‌ی غربی وارد شوند. ما از چند اردوگاه پناهندگان که از سال ١٩۴٨ توسط سازمان ملل بر پا شده بود دیدار کردیم، جایى که بیش از سه میلیون فلسطینى در انتظار بازگشت و پس گرفتن زمین‌هایی هستند که توسط اسرائیل از آن رانده شده‌اند. این قضیه به مرور زمان پیچیده‌تر شده است. غزه براى یک و نیم میلیون فلسطینى همچون زندانى در فضای باز است. ما ویرانى‌های حاصل از عملیات «سرب مذاب» را دیدیم -برای مثال، می‌توان به تخریب بیمارستان قدس اشاره کرد. اما آن‌چه براى همیشه در خاطرمان ماند خاطره‌ی اهالی غزه، وطن‌دوستى آنها، عشق‌شان به دریا و ساحل، توجه دائمى‌شان به فرزندان‌شان، همان بچه‌هاى شاد وخندان‌شان، بود -ما تحت تأثیر شیوه‌هاى هوشمندانه‌ی آنها برای مقابله با شرایط تحریمىِ تحمیلی قرار گرفتیم. مى‌دیدیم که چگونه در نبود سیمان، آجر مى‌سازند تا هزاران خانه‌اى را که تانک‌هاى اسرائیلى ویران کرده بودند دوباره بسازند. به ما ارقام موثقی دادند که بر اساس آن، یک هزارو چهارصد فلسطینى -اعم از زن و بچه و سالخوردگان- کشته شده‌اند، در حالی که در همین عملیات فقط پنجاه اسرائیلى زخمى شده بودند. این واقعیت که یهودیان خود عامل تداوم «جنایت جنگى» باشند براى من غیرقابل تحمل است. متأسفانه در طول تاریخ اندکی از ملت‌ها از گذشته‌ی خود عبرت گرفته‌اند.

سخنرانى‌ اوباما در قاهره امیدهاى بسیارى را برانگیخت اما واکنشش به این وقایع بسیار ناامیدکننده بود. من به خوبى می‌دانم که حماس، برنده‌ی انتخابات گذشته، قادر به جلوگیرى از حمله‌ی موشکى به شهرهاى اسرائیل نبود. آن‌ها به منزوى ساختن و محاصره کردن نوار غزه واکنش نشان دادند. من تروریسم را ناپذیرفتنی مى‌دانم اما وقتى مردمى تحت اشغال ارتشى کاملاً برتر به سر می‌برند، پاسخ‌شان نمی‌تواند مسالمت‌آمیز باشد.

آیا حماس از حملات موشکى به سدره سود مى‌برد؟ نه! این حرکات به جنبش حماس کمک نمى‌کند اما مى‌توان گفت که این نتیجه‌ی سخت‌تر کردن شرایط در غزه است. خشونت ناشی از رنجش است که اغلب نتیجه‌ى قرار گرفتن در موقعیتى غیر قابل قبول است. بنابراین، مى‌توان گفت تروریسم خود شکلى از رنجش است که صورتى منفى‌تر پیدا کرده است. باید تحقق آرزوها جایگزین رنجش شود. رنجش نفى امید است. مى‌توان گفت رنجیدن و خشم امرى طبیعى است اما به هر حال پذیرفتنى نیست چون هرگز نمی‌تواند جای خالی امید را پر کند.

ظالم و مظلوم باید به هم نزدیک شوند و ظلم و سرکوب را از میان بردارند. ما نباید اجازه دهیم که نفرت متراکم حاکم شود.

سوء تفاهم نشود، من با یهودیان خارج از اسرائیل متحدم چون مى‌دانم یهودى بودن یعنى چه. من خود اصل و نسب  یهودى دارم و صریحاً معتقدم که یهودى‌ها پس از تحمل این همه رنج حق دارند که سرزمینى از آنِ خود داشته باشند. وقتی اسرائیل تأسیس شد از خوشحالى فریاد کشیدم و گفتم «بالاخره شد!» و خطاب به منتقدانم تکرار مى‌کنم که من بیشتر از شما اسرائیل را دوست دارم. اما من مى‌خواهم که اسرائیل کشورى صادق و درستکار باشد. بعضى‌ها به انتقاد من از اسرائیل واکنش احساساتى نشان مى‌دهند و من دلیلش را نمى‌دانم. من به جهان‌شمولى حقوق بشر معتقدم و فکر مى‌کنم وقتى حکومت اسرائیل سرزمین‌هاى فلسطینى را اشغال مى‌کند اصولى را نقض کرده که در سال ١٩۶٧ در سازمان ملل به تصویب رسیده است. این قانون‌شکنى است و باید مثل هر کشور دیگر از آن انتقاد کرد. اسرائیل وراى حقوق بین‌الملل نیست.

 

عدم خشونت

شیوه‌اى که همه باید بیاموزیم و دنبال کنیم.

بر این اعتقادم که آینده از آنِ عدم خشونت و مصالحه میان فرهنگ‌هاست .این مرحله‌ی بعدی پیشرفت بشر است. اینجاست که من و سارتر به هم مى‌رسیم. هیچ دلیلى براى تبرئه بمب اندازان وجود ندارد، اما ما آنها را درک مى‌کنیم. سارتر در سال ١٩۴٧ نوشت: «مى‌فهمم که خشونت، به هر شکلی، نوعی شکست است، اما شکستى ناگزیر است زیرا ما در جهانى پر از خشونت زندگى مى‌کنیم. توسل به خشونت علیه خشونت به بروز خشونت می‌انجامد اما شاید تنها راهى باشد که به آن پایان مى‌دهد.» در پاسخ به سارتر باید بگویم که عدم خشونت راهى مطمئن‌تر است.

سارتر در دوران جنگ الجزایر و در تابستان  ١٩٧٣ در حادثه‌ی تروریستی قتل یازده ورزشکار اسرائیلی در المپیک مونیخ از خشونت حمایت کرد، اما هیچ‌کس نباید از تروریست‌ها حمایت کند. چنین کاری غیر قابل دفاع است. خود سارتر در پایان حیاتش به ارزش و معناى تروریسم شک کرده بود. این که به خود بقبولانیم خشونت بى‌تأثیر است از محکوم کردن کسانى که به آن مبادرت مى‌کنند مهم‌تر است. «امید خشن» را تنها در شعر گیوم آپولینر می‌توان یافت و نه در سیاست: «زندگى چقدر کند است، و امید چقدر خشن». سارتر در مارس ١٩٨٠، سه هفته پیش از مرگش، اذعان کرد که: «باید بگوییم که دنیاى معاصر ما به‌رغم همه‌ی اتفاقات هولناکش، تنها لحظه‌اى از سیر طولانى تاریخ است، و امید، نیرویى حاکم بر انقلاب و رستاخیز. به نظر من، امید معنای آینده است».

باید دانست که خشونت به امید پشت مى‌کند. امیدوار بودن و امید به عدم خشونت را باید به خشونت ترجیح داد. این روشی است که باید بیاموزیم و دنبال کنیم. ظالم و مظلوم باید به هم نزدیک شوند و ظلم و سرکوب را از میان بردارند. ما نباید اجازه دهیم که نفرت متراکم حاکم شود.

گاندى، مارتین لوتر کینگ و نلسون ماندلا، حتى در دنیایى گرفتار رویارویی ایدئولوژیک و تمامیت‌خواهی مهاجم،  هنوز از شأن و منزلت والایی برخوردارند. پیام آنها عبارت است از امید و ایمان به قدرت جامعه‌ای که می‌تواند از طریق درک متقابل و صبرى هوشیارانه بر اختلافات غلبه کند. براى رسیدن به آن، باید به اعتقاد خود به حقوق بشر تکیه کنیم به طوری که نقض آن از طرف هر کسی خشم ما را برانگیزد. ما هیچ وقت نباید از این حقوق چشم‌پوشی کنیم.

به سوى رستاخیزى صلح‌آمیز من تنها کسى نیستم که واکنش حکومت اسرائیل به تظاهرات صلح‌آمیز‌ اهالی «بالعین»، دهکده‌ی کوچکى در کرانه‌ی غربى، او را به شگفتى واداشته است. هر جمعه اهالى این دهکده بدون پرتاب سنگ و عاری از خشونت با راهپیمائى تا دیوارى که آنها را محصور کرده علیه جدایى سرزمین‌شان تظاهرات مى‌کنند.

مقامات اسرائیلى این راهپیمایى را «تروریسم مسالمت‌آمیز» نامیده‌اند. بد نیست! شما باید اسرائیلى باشید که عدم خشونت را تروریسم بنامید. از آن مهم‌تر، باید از مؤثر بودن عدم خشونت شرمنده باشید تا حمایت مردمى را که در جهان علیه ظلم فعالیت مى‌کنند درک کنید.

علاقه‌ی بیش از اندازه‌ی غرب به تولید و جمع‌آورى ثروت، جهان را با بحران روبرو کرده است. ما به گذارى بنیادى از این میل دائم‌التزاید، نه تنها در دنیاى مالى بلکه در جهان علم و فناوری، نیازمندیم.

زمانِ آن است که اجازه دهیم صداقت، عدالت و توسعه‌ی پایدار پیروز شود. با مواردى جدى روبروی‌ایم که زندگی ما  روى کره زمین را به خطر انداخته است. اگر انسان به غیر مسکونى ساختن کره‌ی زمین ادامه دهد حیاتش به پایان مى‌رسد. با وجود این، از سال ١٩۴٨ تا کنون پیشرفت‌هاى زیادی حاصل شده است. ما شاهد استقلال مستعمرات، پایان نژادپرستى، فروپاشی امپراتورى جماهیر شوروى و دیوار برلین بوده‌ایم. اما در دهه‌ی اول قرن بیست و یکم، ما به عقب لغزیده‌ایم. به نظرم، بخشى از این پسرفت را باید معلول ریاست جمهورى بوش و واکنش فاجعه‌آمیز ایالات متحده به حمله‌ی ١١ سپتامبر و لشگر کشى به عراق دانست. ما بحران اقتصادى را تحمل کرده‌ایم اما هنوز سیاستى نداریم که از تکرار آن جلوگیرى کند. علاوه بر این، کنفرانس کپنهاک نتوانست مقررات شفافی براى حفظ محیط زیست وضع کند. ما مبتلا به اضطراب‌هاى ابتدای این قرن و مُشرف به چشم انداز دهه‌های آینده هستیم.

اما بگذارید امیدوار باشیم -ما هرگز نباید ناامید شویم. دهه‌ی ١٩٩٠ شاهد پیشرفت‌های فوق‌العاده‌اى همچون برگزارى نخستین کنفرانس بین‌المللى محیط زیست در سال ١٩٩٢ در ریو و کنفرانس جهانى زنان در پکن در سال ١٩٩۵ توسط سازمان ملل بود. در سپتامبر سال ٢٠٠٠، ١٩١ کشور عضو، هشت هدف را براى توسعه‌ در هزاره‌ی جدید به تصویب رساندند که از سوی کوفى عنان عنوان شده بود. بر اساس آن، کشورهاى عضو متعهد مى‌شدند تا سال 2015 میزان فقر در جهان را به نصف میزان آن در اول قرن برسانند. در نهایت تأسف من، نه اوباما و نه اتحادیه‌ی اروپا هیچ پیشنهادى براى میزان مشارکت خود در دوره‌اى سازنده که ارزش‌هاى اساسى ما هر چه بیشتر تثبیت مى‌شد ارائه نکردند. اما امید رو به افزایش است، بهار عربى نویددهنده‌ی تغییرات دموکراتیکى است که همه‌ی ما در سراسر دنیا باید به حمایت از آن برخیزیم.

 

در پایان چگونه مى‌توانم دعوت به خشم کنم

در ٨ مارس  2008 در شصتمین سالگرد برنامه‌ی شوراى ملى مقاومت فرانسه ما کهنه‌سربازانى که بین سال‌هاى ١٩۴٠ و ١٩۴۵ براى آزادى فرانسه جنگیدیم، گفتیم «بله! نازیسم شکست خورد، باید از برادران و خواهران‌مان در نهضت مقاومت ممنون باشیم که زندگى خود را فدا کردند، همچنین از مللی که در مخالفت با نازیسم با یکدیگر متحد شدند.» اما هنوز خطر وجود دارد، ما کاملاً از دستش خلاص نشده‌ایم و در مخالفت با بى‌عدالتى، خشم‌مان  دست نخورده باقى مانده است. خشم‌مان به راستى ادامه دارد -به همین سبب بر دعوت‌مان به طغیانی مصمم و صلح‌آمیز- علیه وسایل ارتباط جمعى ادامه می‌دهیم، وسایلی که به جوانان ما جهان‌بینى‌ای آکنده از وسوسه‌ی مصرف، اهانت به ضعفا، تحقیر فرهنگ، فراموشى تاریخ، و رقابت بى‌رحمانه‌ی همه با همه ارائه می‌دهند.

به همه‌ی مردان و زنانى که به بناى قرن بیست و یکم اقدام مى‌کنند صمیمانه مى‌گوییم:

«خلق کردن مقاومت است مقاومت خلق کردن است.»

 

برگردان: کیوان مهجور


استفان هسل از اعضای نهضت مقاومت فرانسه در جنگ جهانی دوم و از نویسندگان اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر است. او در سال 2013 در نود و پنج سالگی درگذشت. آن‌چه می‌خوانید برگردان این کتاب او است:

Stephane Hessel, ‘Time for Outrage,’ Quartet Books, 2011.