گلی امامی، ترجمه کردن زندگی در ایران
roadsandkingdoms
اخباری که از ایران میرسد اغلب به نسل جوان این کشور مربوط میشود. اما از نسل قدیمیتر چه خبر، از زنانی که بعد از انقلاب در کشور ماندند و جنگیدند و سوختند و ساختند؟ به ملاقات گلی امامی مترجم میرویم، زنی که جمهوری اسلامی را به چالش کشید.
گرایشها و گرفتاریهای جمعیت رو به رشد جوانان ایران – که اغلب در چارچوب شورشهای آرامشان علیه نظام محافظهکار به تصویر کشیده میشوند – داستانهای مناسبی برای خبرنگاران خارجیِ بازدیدکننده از این کشور فراهم میکنند. آنچه کمتر به چشم گزارشگران غربی میآید آن نسلی از زنان ایرانی است که پیش از انقلاب 1357، وقتی ایران هنوز در مراحل اولیهی تجدد و مدرنیزاسیون بود، پیشاهنگان جامعه بودند.
این زنانی که حالا هفتادوچند ساله شدهاند طبقهی نوینی از زنان شاغل را به وجود آوردند که در دههی منتهی به انقلاب اسلامی وارد بازار کار شد. در سالهای پس از انقلاب، با وجود نابسامانی و محدودیتها، این زنان برای ادامهی فعالیت در زمینههای کاری خود مبارزه کردند، تا راه را برای نسل جدید زنان هموارتر کنند. اینها زنانی الگو اما بدون هیاهو هستند، زنانی که ناچار به کنار آمدن با اوامر و اوهامِ نظام دینسالار شدند.
گلی امامی، مترجم و محقق ادبی برجسته، یکی از این زنان درخشان است. در طول پنج دههی گذشته، امامی 44 کتاب خارجی – از جمله حباب شیشهی سیلویا پلات و چهار اثر از آلن دوباتن – را به فارسی ترجمه کرده است. امامی تصفیههای شغلی، سانسور، مشکلات مالی، و حوادث ناگوار در زندگی شخصیاش را تاب آورده تا بتواند در حیطهی کاری خود به اوج برسد، و ستایش نسل جوانتر ایرانیان را برانگیزد – و الهامبخش آنان شود.
در خرداد 1397، «شهر کتاب» (مجموعهای از کتابفروشیها که با پشتیبانی شهرداری تهران اداره میشود) مراسم بزرگداشتی در شعبهی خود در الهیه، در شمال تهران، برای تجلیل از آثار سه مترجم برجسته برگزار کرد. یکی از این سه مترجم گلی امامی بود: زنی بلندبالا، زیبارو، با چهرهای چشمگیر و موهای سفیدی که به شکل برازندهای آنها را کوتاه کرده است. بعدتر که به ملاقات امامی در خانهی او در تهران رفتم، به من گفت که در آن مراسم دختری به سراغاش آمده، دانشجوی «دانشگاه هنر» تهران بوده و میخواسته از او تشکر کند. دختر دانشجو به امامی میگوید که بهترین کتابهایی که حین تحصیلاش خوانده کتابهایی است که مُهر «دانشگاه فارابی» رویشان خورده بوده: یادگارهایی از دوران اولیهی فعالیتهای امامی، وقتی که مسئولیت سامان دادن به کتابخانهی آن دانشگاه را بر عهده داشت – دورهی کمتر شناختهشدهای در زندگی و کارنامهی امامی که بسیاری از ستایشگران او هم از آن بیخبرند.
عدهی کمی «دانشگاه فارابی» را به خاطر میآورند، دانشگاه کمدوامی که امامی شغل ایدئال خود به عنوان یک آدم پرمطالعه و با علاقهی پرشوری به هنرها را در آنجا یافته بود. در سال 1354، امامی به استخدام این دانشگاه تازهتأسیس در آمد تا کتابخانهی آن را سر و سامان بدهد. «دانشگاه فارابی» زاییدهی افکار فرح (دیبا) پهلوی بود: همسر محمدرضا شاه پهلوی، که در فرانسه تحصیل کرده بود و در جریان انقلاب اسلامی، همراه همسرش، آخرین شاه ایران، مجبور به ترک کشور شد. «دانشگاه فارابی» به دنبال آن بود که برنامهی درسی مرسوم در «دانشکدهی هنرهای زیبا»ی تهران را با برنامهی جدید و روزآمدی برای مقطع کارشناسی ارشد تکمیل کند.
امامی، در آپارتمان کوچکاش در شمال تهران که دکوراسیون بیعیبونقصی دارد، و محل کار او هم هست، به من میگوید: «فرح میخواست این دانشگاه همتای ایرانیِ مدرسهی هنرهای زیبای پاریس شود.» فرح پهلوی به دنبال ترویج و تبلیغ هنرهای ایرانی بود، و هنر و فرهنگ غربی را هم به مخاطبان ایرانی معرفی میکرد. فرح، به همراه پسرعمویش کامران دیبا، «موزهی هنرهای معاصر تهران» را پایهگذاری کرد که به یکی از مهمترین مجموعهداران هنر غربی در خاورمیانه تبدیل شد.
خودش میگوید: «لذتی بزرگتر از این در زندگی نبود که کارتنهای کتابها را که طرف حساب ما تازه از لندن فرستاده بود باز کنم.»
امامی، بعد از تحصیل در رشتهی زبان و ترجمه در آلمان، به تهران برگشت و کار حرفهای خود را به عنوان منشی «مؤسسهی انتشارات فرانکلین» آغاز کرد، یک سازمان غیرانتفاعی آمریکایی که در دههی 1340 در ایران آغاز به کار کرده و هدف آن ترویج کتابهای نویسندگان آمریکایی و حمایت از صنعت نشر در داخل کشور بود – این مؤسسه زیرمجموعهی «برنامهی کتاب فرانکلین» بود که خود بخشی از «برنامهی اصل چهار» هری ترومن (رئیس جمهور وقت آمریکا) برای مقابله با نفوذ کمونیسم در کشورهای در حال توسعه در سالهای جنگ سرد به شمار میرفت. در میان 17 مؤسسهی اینچنینی که در گوشه و کنار دنیا راهاندازی شدند، «مؤسسهی انتشارات فرانکلین» در ایران بزرگترینِ آنها بود. در «مؤسسهی فرانکلین»، کار امامی کمک به فهرستبرداری و بازآرایی کتابخانهی خود انتشارات بود اما، مهمتر از آن، این فرصت هم به او داده شد که اولین ترجمههای خودش به فارسی را انجام دهد. از جملهی آنها پیپی جوراببلنده نوشتهی آسترید لیندگرن، نویسندهی سوئدی، بود: اولین کتاب از مجموعه کتابهایی برای کودکان، دربارهی یک دخترک شورشی که توان و استقامتی فراانسانی داشت.
سال 1354 به امامی پیشنهاد شد که به هیئت مؤسس «دانشگاه فارابی» بپیوندد و او هم از فرصت پیشآمده به شدت استقبال کرد: کار او انتخاب و خرید کتابهای هنری برای کتابخانهی این دانشگاه نوبنیاد بود. امامی کتابها را ندیده از روی فهرستهای ناشران سفارش میداد. خودش میگوید: «لذتی بزرگتر از این در زندگی نبود که کارتنهای کتابها را که طرف حساب ما تازه از لندن فرستاده بود باز کنم.» تا اواخر سال 1357، امامی 9 هزار کتاب برای کتابخانهی دانشگاه خریده بود.
و بعد انقلاب اسلامی اتفاق افتاد. موجی از مقاومتهای مدنی و سکولار در برابر حکومت شاه، که به شکل فزاینده خودکامهتر میشد، به اعتصابات و تظاهرات گسترده و فلجکننده در سال 1357 منجر شد، و خروج شاه از ایران و به تبعید رفتن او در دیماه همان سال را در پی آورد. سلطنت او در بهمن ماه فرو پاشید، و آیتالله خمینی از تبعید برگشت و زمام قدرت را به دست گرفت. ایران، تقریباً یکشبه، از یک سلطنت نسبتاً سکولار اقتدارگرای غربینما به یک دینسالاری اقتدارگرای ضدغربی تبدیل شد.
در دوران شاه، سیستم سانسور شدیدی برقرار بود که هیچگونه مخالفت سیاسی از سمت مطبوعات را بر نمیتافت و روزنامهنگاران را اغلب به زندان میانداخت یا مورد ضربوشتم قرار میداد. شبکهی گستردهای از مأموران امنیتی و شهروندان خبرچین، هر حرف و حدیث و هر بحث و جدلی در انتقاد از شاه را سرکوب میکرد. با انقلاب اسلامی، بُعد دیگری هم به سیستم سانسور افزوده شد: سانسور هرآنچه که در عرصهی هنرها، فرهنگ، و نمود افکار و عقاید جهانی، اموری غیراخلاقی و مستهجن تشخیص داده شده و محکوم میشد – چیزهایی که در دوران شاه چندان مناقشهانگیز محسوب نمیشدند.
این سانسورِ استثنائی هنرها و ادبیات تأثیر تعیینکنندهای بر زندگی و آثار امامی گذاشت. ظرف شش ماه، انجمن اسلامی دانشگاه او را از کار برکنار کرد. «دانشگاه فارابی» و سه دانشکدهی دیگر در هم ادغام شدند و «دانشگاه هنر» تهران تشکیل شد که بزرگترین دانشگاه هنری ایران محسوب میشود. «دانشگاه فارابی» حتی پیش از آن که به طور کامل راهاندازی شده باشد منحل شد، اما جانمایهی آن – و مجموعهسازی دقیق امامی – با هزاران کتابی دوام آورد که مهر «دانشگاه فارابی» روی آنها خورده بود و در نهایت از «دانشگاه هنر» تهران سر در آوردند.
سالها بعد، امامی از دوستان خودش میشنود که یکی از همکاران سابقاش، که جای او را گرفته بوده، شبها تا دیروقت در کتابخانه کار میکرده تا صفحاتی از کتابها را که ممکن بوده به نظر مدیران انقلابی جدید برخورنده و موهن بیاید بپوشاند – تکهکاغذی روی تصاویر بحثانگیز کتابها میچسبانده تا خود کتابها را از خطر تکهپاره شدن و نابود شدن نجات بدهد. و بعد از آن بوده که دانشجویان دانشگاه از گستره و شیوهی سانسور کتابهای هنری کتابخانه شگفتزده میشدند. دوستی که خودش آنجا درس خوانده یک بار به من گفت که، در تصاویر تابلوهای برهنه، قسمتهای مربوط به اندام تناسلی را با چسب کاغذی یا ماژیک سیاه پوشاندهاند، یا آن قسمتها را ناشیانه و بدون ملاحظه کلاً بریدهاند.
برای بعضی از اقشار شاغلانی که در دوران شاه به موفقیت حرفهای دست یافته بودند، مخصوصاً کارمندان دولت و کسانی که تحصیلات غربی داشتند، ماههای بعد از پیروزی انقلاب دورهی سردرگمی و بلاتکلیفی بود. چنین افرادی را پشتیبان رژیم سابق و «غربزده» میشمردند – تعبیری که برای بدنام کردن روشنفکران غربگرا به کار میرفت.
اما در مورد امامی، داشتن دعوتنامهای از طرف «انستیتوی آمریکایی ایران» برای مشکوک شدن به او کفایت میکرد. عکسی که امامی و سایر اعضای هیئت علمی دانشگاه را در جریان بازدید حامیشان، در کنار ملکه، نشان میداد این حکم را به تأیید قطعی رساند که این زن برای تصدی هیچ منصبی در جمهوری اسلامی صلاحیت ندارد.
با برقراری جمهوری اسلامی، زنان به ویژه روزگار سختی در پیش داشتند. رهبران انقلاب زنان را از آزادیهایشان در دوران شاه محروم کرده بودند: حضور زنان در جامعه از هر جهت با محدودیت مواجه شد، از جمله از جهت مشاغلی که پیش از این زنان اجازهی تصدی آنها را داشتند و لباسهایی که پیش از این اجازهی پوشیدن آنها را داشتند. زنانی که خوشاقبالتر بودند با پیشنهاد کنارهگیری اجباری مواجه شدند. در بسیاری از موارد، علت انفصال از خدمت را به خود افراد اعلام نمیکردند؛ اما در مورد امامی، داشتن دعوتنامهای از طرف «انستیتوی آمریکایی ایران» (یک مرکز فرهنگی که کارش نمایش فیلم و اجرای نمایش و برگزاری نمایشگاه بود) برای مشکوک شدن به او کفایت میکرد. عکسی که امامی و سایر اعضای هیئت علمی دانشگاه را در جریان بازدید حامیشان، در کنار ملکه، نشان میداد این حکم را به تأیید قطعی رساند که این زن برای تصدی هیچ منصبی در جمهوری اسلامی صلاحیت ندارد. امامی، با انگشتهای کاملاً آراستهاش، سیگاری آتش میزند و میگوید: «انقلاب مثل سیلی بود که زندگی ما را با خودش برد.»
گلی امامی، و همسرش کریم امامی، آدمهایی نبودند که بیتفاوت بمانند. دو دختر کوچک داشتند، و خانهای که هنوز پول آن را پرداخت نکرده بودند. میگوید: «خیلیها مثل ما بودند، من، همسرم، و ده تا همکار دیگر. همه خانهنشین شده بودیم و کاری نبود که بکنیم و فقط هم از کتاب سر در میآوردیم. برای همین تصمیم گرفتیم که خودمان یک انتشاراتی راه بیندازیم.» هرکدامشان صدهزار ریال سهم گذاشتند (که آن موقع رقم قابل توجهی معادل 1400 دلار بود اما الان فقط 90 سنت میشود) و انتشارات «زمینه» را راهاندازی کردند.
کار همکاران انتشاراتی در خانه شروع شد، و روزهای خون، روزهای آتشِ بهمن جلالی را منتشر کردند که اولین تقویم تصویریِ انقلاب در ایران بود. در ادامه، جلالی به یکی از برجستهترین عکاسان مستند ایران تبدیل شد، و روزهای خون، روزهای آتش کتاب پرخریداری شد و 32 هزار نسخه از آن ظرف دو سال به فروش رفت. فروش این کتاب در ایران هنوز هم قابل توجه است، در کشوری که میانگین تیراژ کتابها 2 هزار نسخه است و اکثر کتابها به چاپ دوم هم نمیرسند.
انتشارات «زمینه»، برای کسب درآمد، به انتشار کتابهای آشپزی هم اقدام کرد. گلی، که پدرش در دوران شاه در استانهای مختلفی فرماندار بوده و در نتیجه خودش هم در نوجوانی در مناطق مختلف کشور زندگی کرده بود، طرز پخت غذاهای محلی را از دوستان و بستگان خودش یاد گرفته بود: خودش غذاها را میپخت و جلالی از خوراکهای آمادهشده عکس میگرفت. در دوران اول انقلاب، ناشران آزاد بودند که هرچه میخواهند منتشر کنند. دستگاه سانسور شاه از هم پاشیده بود و دستگاه جدید هنوز برقرار نشده بود. در این فاصله، انتشارات «زمینه» 9 عنوان کتاب آشپزی منتشر کرده بود. اما همکاران این انتشاراتی، که رغبتی به دردسر کشیدن برای کسب مجوز از وزارت تازهتأسیس فرهنگ و ارشاد اسلامی نداشتند، کارشان را تعطیل کردند.
سال 1360، در ماههای اول جنگ هشت سالهی ایران و کشور همسایهاش عراق، امامی و همسرش کتابفروشیای در کوچه پسکوچههای الهیه، محلهی سرسبزی در شمال تهران، باز کردند. آنجا، امامی به مدت 18 سال کتاب فروخت، ترجمه کرد، و ادارهی نشستهای خودمانی برای چهرههای فرهنگیای را به عهده گرفت که برای چند ساعتی حرف زدن و همکلامی حین پرسه زدن بین کتابها به آنجا سر میزدند. گلی امامی، و همسرش کریم امامی، ناچار بودند که هرچه از دستشان بر میآید بکنند تا راه بقای خودشان در چارچوب نظام حاکم را پیدا کنند و کسبوکارشان را حفظ کنند. کریم امامی، که به عنوان منتقد هنری و مترجم ادبی هم فعالیت میکرد، فرصتی برای خودش فراهم آورد و یک فرهنگ لغات فارسی به انگلیسی تدوین کرد. اما در چند سال ابتدای هزارهی نو (اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد خورشیدی)، گلی امامی دو چیز باارزشاش را از دست داد.
اول این که، سال 1379، کتابفروشی به دلیل کمبود حمایت مالی تعطیل شد. کتاب فروختن در ایران کار دل است: تیراژهای معمولاً کم و هزینههای بسیار زیاد انتشار، کتاب را به یک کالای تجملی تبدیل میکنند. دیگر این که، همسر گلی امامی در سال 1384 بر اثر سرطان درگذشت. کریم امامی از دست رفت و دو دخترشان هم که در خارج کشور زندگی میکردند، و به این ترتیب گلی امامی دوباره خودش را درگیر کار ترجمه کرد. امامی هرروز، بدون استثنا، کار میکند و به شناخت کاملی از فراز و نشیبهای شدید انتشار کتاب در جو سیاسی پیشبینیناپذیر ایران رسیده است.
در دوران هشت سالهی ریاست جمهوری محمود احمدینژاد، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از صدور مجوز برای انتشار ترجمهی امامی از جستارهایی در باب عشق، نوشتهی آلن دوباتن، خودداری کرد. اما حسن روحانی که به ریاست جمهوری رسید، ناشر امامی دوباره کتاب را برای کسب مجوز فرستاد. این بار، کتاب از سد سانسور گذشت و در حال حاضر به چاپ نهم رسیده – سرشت بوروکراسی در ایران همین اندازه بیبرنامه و تصادفی است.
در طول این سالها، امامی یاد گرفته است که بخشهای بالقوه تحریککننده یا مسئلهسازِ کتابها را به شیوهای ترجمه کند که بتواند از سد سانسور بگذرد. میگوید: «صحنههای عشقی را نمیشود ترجمه کرد، اما میشود به شکلی به آنها اشاره کرد. خوانندهها آنقدر باهوش هستند که خودشان اصل ماجرا را متوجه شوند. وقتی (متن اصلی) نوشته که همدیگر را بوسیدند، من مینویسم صورتهایشان را نزدیکِ هم آوردند، و خوانندهها خودشان باقی ماجرا را میفهمند.»
با این که دو دخترش در نوجوانی ایران را ترک کردهاند و دیگر برنگشتهاند، امامی خودش از بابت ماندن در ایران افسوس نمیخورد. میگوید: «هرجای دیگری که رفته بودم، گلی امامیای که امروز هستم نبودم. گذشت زمان و ارزش کار من بهترین حامیان من بودند. حالا همین رژیم هم به من جایزه میدهد.» نشان یادبودی را پیش چشم من میگیرد که با پلاستیک شفافی طراحی شده و شکل کتابهای گشوده را دارد: جایزهای که سال گذشته «شهر کتاب» به پاس خدمات امامی به صنعت نشر کشور به او داده بود.
امامی حالا در انتظار چاپ تازهترین ترجمهاش از یک نویسندهی اهل کاتالان اسپانیا است: عشق با حروف کوچک، نوشتهی فرانسس میرالس. کتاب با این نقل قول از رابرت برانت آغاز میشود: «از چیزهای کوچک لذت ببرید، چون یک روز ممکن است به پشت سرتان نگاه کنید و ببینید که چیزهای بزرگی بودهاند.»
برگردان: پیام یزدانجو
آنچه خواندید برگردان گزیدهای از مقالهی زیر است:
Haleh Anvari, ‘Translating Life in Iran,’ Roads And Kingdoms, 21 November 2018.