آیا همهی انقلابها پایان بدی دارند؟
arthive.com
انقلاب ۱۹۱۷ نشان میدهد که چگونه انقلابها شرایط مساعدی را برای رشد دیدگاههای افراطی فراهم میکنند
دانیل بیر، دانشیار تاریخ اروپای مدرن در رویال هالووی، دانشگاه لندن
در سپتامبر 1916، واسیلی مکلاکُف، سیاستمدار لیبرال، روسیه را با اتومبیلی مقایسه کرد که رانندهاش دیوانه است. مسافران میدانند که با خطر مرگ روبرو هستند اما از ترس تصادف کسی جرئت ندارد که فرمان اتومبیل را از دست راننده بگیرد. میتوان گفت که انقلاب فوریهی 1917، سرانجام، کوششی نافرجام برای به دست گرفتن فرمان اتومبیل بود. اصلاحطلبان لیبرال امیدوار بودند که انقلاب سیاسی بتواند از وقوع انقلابی اجتماعی و شورشی مدنی جلوگیری کند. در این صورت، روسیه که از سایهی سنگین نظام استبدادی نجات مییافت تا رسیدن به نتیجهای موفقیتآمیز مبارزه میکرد. جمهوری جدید وعدهی حقوق سیاسی برای همه را میداد؛ اقدامات تزویرآمیزِ اصلاحات ارضی را میشد به بعد واگذاشت.
اما تنها طی چند ماه، بلشویکها زمام قدرت را به دست گرفتند و پس از آن نخستین پارلمانِ کاملاً دموکراتیک روسیه منحل شد. آنچه پس از آن روی داد جنگ داخلیِ وحشیانهای بود که کشور را ویران ساخت و به ظهور یک دیکتاتوری مرگبار انجامید.
شاید شگفتآور نباشد که یک مورخ روسیه نظر نسبتاً بدبینانهای دربارهی محاسن انقلابها داشته باشد. دشوار میتوان پژوهشگرانی، چه از جناح راست و چه از جناح چپ، یافت که عقیده داشته باشند که انقلاب 1917 پایانی خوش داشت. فقط تعداد اندکی از آدمهای مرتجع هستند که هنوز بر این تصورند که دستاوردهای آموزشی و علمی، ارزش آنهمه قحطیهای انسانساخته، اردوگاههای کار اجباری و جوخههای آتش را داشت.
انقلاب 1917 نشان میدهد که چگونه انقلابها شرایط مساعدی را برای رشد دیدگاههای افراطی فراهم میکنند و طرفداران سازش و اصلاح را در کام خود فرو میبرند. صداهای معتدل و میانهرو نادیده گرفته یا سرکوب میشود: خصومت و نفرت عمومی به جای آنکه مهار شود، به سلاح مجهز میشود. لنین ادعا میکند که مسئلهی اصلیِ مبارزهی انقلابی این است که «چه کسی چه کسی را خواهد زد؟» و جنگ داخلی را پیامد مطلوب انقلاب اکتبر میشمرد. اقوام تحت سلطهی امپراتوری تزار پیشین با انتخابی دشوار مواجه شدند: دفاع از نظام فئودالیِ قدیمی یا پذیرش نظام آرمانشهریِ خشونتبار بلشویکها. اکثر آنها هیچیک از این دو را نمیخواستند.
مائو میگفت، «انقلاب مهمانی شام نیست.»
الیزابت فاستر، مدرس چین مدرن، دانشگاه ساوتهمپتون
چین یکی از اندک کشورهای سوسیالیستیِ باقیمانده است که حزب کمونیست بر آن حکومت میکند و از شأن و منزلت بینالمللی و رفاه اقتصادی فزایندهای بهره میبرد. آیا انقلاب چین پایان بدی داشت؟
از نظر مائو تسهتونگ، انقلاب چین اصلاً تا مدتی بسیار طولانی به سرانجامی نرسید. انقلاب در حالی پیش میرفت و ادامه مییافت که طرح و نقشه و هدف آن خشونتآمیز بود. مائو میگفت، «انقلاب مهمانی شام نیست.»
دو راه برای تعیین زمان پایان انقلاب چین وجود دارد. یکی آن است که بگوییم در سال 1949 پایان یافت، یعنی پس از آنکه حزب کمونیست چین در جنگ داخلی (9-1945) در برابر رقیبش، حزب ناسیونالیست (کیومینتانگ) پیروز شد. ناسیونالیستها سپس به جزیرهی تایوان عقبنشینی کردند، و تا امروز در آنجا ماندهاند.
از نظر مائو، انقلاب همیشه «ادامه» مییابد، مبادا که شور انقلابی تودهها از میان برود یا مبادا که حزب کمونیست زیر سلطهی اعضایی درآید که در واقع «راه سرمایهداری» را دنبال میکنند.
اما، بیتردید، کار انقلابیِ تبدیل کردن چین به یک دولت سوسیالیست تازه با پیروزی کمونیسم در سال 1949 آغاز شد. از نظر مائو، انقلاب همیشه «ادامه» مییابد، مبادا که شور انقلابی تودهها از میان برود یا مبادا که حزب کمونیست زیر سلطهی اعضایی درآید که در واقع «راه سرمایهداری» را دنبال میکنند.
بخشی از این کارِ انقلابی، ابتکارات غیرخشونتآمیز بود، از قبیل مبارزه برای ترویج سوادآموزی، جلوگیری از شیوع امراض، تغییر قانون ازدواج، و اعطای حقوق برابر به زنان، و اقدامات صلحآمیز بر ضد سلاحهای اتمی. اما «انقلاب دنبالهدار» بیش از پیش خشونتآمیز شد، از جمله سیاستهای اقتصادیِ فاجعهبار «جهش بزرگ رو به جلو» (62-1958) که دستکم 20 میلیون نفر را از قحطی کشت و آشوب «انقلاب فرهنگی» (77-1966) که شمار قربانیانش ــ به عبارتی، زندانیها، زخمیها یا کشتهشدگان ــ بالغ بر میلیونها نفر شد و آثار و بقایای فرهنگی را ویران و کشور را دستخوش شورش و طغیان کرد.
تجربهی چین نشان داد که چگونه انقلابها اغلب پس از آنکه ظاهراً پایان یافتند ادامه مییابند.
جهان بدون انقلاب جهانی است که بهرهکشی و استثمار در آن پایانی ندارد
دیوید اندرس، استاد تاریخ مدرن، دانشگاه پورتسموث
طبقهی سیاسی فرانسه در پایان سال 1789 تصور میکرد که انقلابی داشته است، جامعهی خود را بر مبنایی جدید استوار کرده است و کاری جز نظم و نسَق دادن امور باقی نمانده است. یک دههی بعد، با نیم میلیون مرده در جنگ و قیامی خونین، سرزمینِ از پا افتاده به دست ناپلئون افتاد، مرد نیرومندِ خودبزرگبینی که جنگ با تمام اروپا را از نو زنده کرد و به سائقهی جاهطلبیهای مخربش دست به کشتار میلیونها نفر زد.
در حدود 60 سال پس از 1789، ملت فرانسه هنوز درگیر سلسلهای از انقلابات جدید بود. بیش از 80 سال بعد از 1789، ملت فرانسه بخشهایی از پایتخت خودش را بار دیگر با قتل عام و برادرکشیِ شوم به خاک و خون و ویرانی کشاند و اقدام دیگری در جهت راهحلی انقلابی را سرکوب کرد.
وجه تمایز یک کارگر فرانسوی دههی 1870 یا 1880 از یک کارگر بریتانیایی یا آلمانی، از نظر مادی یا سیاسی، بسیار اندک است. هر سه بیشک از جنبشهایی که انقلاب را راهی به سوی آیندهی بهتری میدانستند خبر داشتند (و شاید هم به این جنبشها تعلق داشتند.) اما، البته، به نحوی دور از انتظار، این روسها بودند که، در سال 1917 -پس از اقدامات مقدماتی در سال 1905- عملاً دست به انقلاب زدند. و حال چه کسی، با مرور و بررسی تاریخ صد سال گذشته، میتواند به راستی ادعا کند که مردم روسیه بر اثر این تجربه به سعادت و بهروزی دست یافتند؟
اگر به یاد آوریم که ایدهی انقلاب زیربنای قدرت یوزف استالین را تشکیل میداد و آدولف هیتلر در آغاز کودتای مونیخ در نوامبر 1923 فریاد زده بود «انقلاب ملی آغاز شده است»، ممکن است دیگر برای انداختن انقلاب به زبالهدانیِ تاریخ چندان دچار عذاب وجدان نباشیم. اما در این صورت این واقعیت را نادیده انگاشتهایم که انقلابهای به راستی بزرگ، فارغ از نحوهی پایان خود، با خشم و خروش کسانی آغاز میشود که بیش از حد مورد بهرهکشی و استثمار قرار گرفتهاند. دنیای بدون انقلاب، بدون تهدید ناشی از چنین شورش و طغیانی، جهانی خواهد بود که در آن چنین بهرهکشی و استثماری پایان ندارد.
namhenderson.wordpress
کشور تحتالحمایه شاید محبوبتر از آن است که زمانی تصور میشد
ادوارد والانس، استاد تاریخ در دانشگاه روهمپتون
انقلابها مسلماً پایان بدی دارند، اگر که شما چارلز اول باشید و بحث بر سرِ انقلاب انگلستان باشد.
دقیقتر بگوییم، مورخان تمایلی دارند که رژیمهای دورهی فترت (میان دو حکومت پادشاهی چارلز اول و چارلز دوم) را عقبنشینی تدریجی و منظم از اوج انقلاب سال 1649 توصیف کنند. از این منظر، در پایان زندگانی اولیور کراموِل در سال 1658، حکومت نگهبان [که وی بنا نهاد] از هر جهت مگر از حیث نامش، یک رژیم سلطنتی بود؛ با بازگشت مجلس اعیان دوم، جانشینی که نگهبان (پروتکتور) آن را تعیین کرد و امیر نگهبانی (لرد پروتکتور) که فرّ و شکوه پادشاهی را، اگر نه به مثابهی پیامد امتناع کرامول از بر تخت نشستن بلکه به منزلهی نفسِ عنوان پادشاهی میپذیرد.
بر اساس این نگرش به انقلاب انگلستان، امیدهای انواع گروههای تندرو (جمهوریخواهان افراطی، حفارها، جداییطلبان و غیره)، که با اعدام شاه در ژانویهی 1649 و اعلام جمهوری انگلستان ایجاد شد، درست با همان سرعت بر باد رفت. رهبری ارتش اقتدارش را بر سربازان عادی حفظ کرد، و شورش و طغیانها را در ماه مه همان سال سرکوب کرد. به همین ترتیب، نقشههای حفارها یا «جمهوریخواهان افراطیِ راستین» برای این که زمینها و اراضی زراعی را «دارایی عمومی» اعلام کنند توسط ملاکان و زمینداران محلی نقش بر آب شد. نظم اجتماعی، سیاسی و فکری تثبیتشده و رسمی، به رغم ظاهر سطحیِ «جهان واژگونشده»، به طرز چشمگیری ارتجاعی و برگشتپذیر به نظر میرسید.
با این همه، پژوهشهای اخیر حاکی از تداوم ایدهها و جنبشهای رادیکال از دههی 1650 به بعد است. دیوان عالی عدالت، که برای محاکمهی چارلز اول برپا شد و در طول دههی 1650 برای مقابله با دشمنان رژیمهای دوران فترت به کار گماشته شدند، مدیون ایدههای جمهوریخواهان افراطی دربارهی اصلاحات قضایی و حقوقی بود.
به همین قیاس، دفاع نظام امیر نگهبان از آزادی وجدان از «توافقنامههای مردمیِ» جمهوریخواهان افراطی نشئت گرفته بود. علاوه بر این، هرچند مورخان اغلب حکومت مشترکالمنافع و تحتالحمایه را به شدت نامحبوب میدانند اما پژوهشها نشان داده است که بسیاری از مردم وقتی این رژیمها را با رژیم سلطنتیِ فاسد و بیلیاقتِ دوران بازگشت مقایسه میکنند، نظر نسبتاً مساعدی نسبت به آن دارند.
برگردان: افسانه دادگر
آنچه خواندید برگردان نوشتهی زیر است:
Daniel Beer, Elisabeth Forste, David Andress, Edward Vallance, ‘Do all revolutions end badly?’, History Today, 4 April 2019.