«جوانان، جنگ و مهاجرت»
شهرزاد مجاب پژوهشگر، فعال سیاسی و مدیر مطالعات برابری در دانشگاه تورنتو است. کتابها و مقالات متعددی از او دربارهی تأثیرات جنگ، آوارگی و خشونت بر آموزش و یادگیری زنان؛ رویکرد ضدنژادپرستانه و فمینیستی به تعلیم و تربیت؛ و زنان و انقلاب در خاورمیانه منتشر شده که بعضی از آنها به زبانهای کردی، ترکی، فارسی، عربی، آلمانی، فرانسه و سوئدی ترجمه شده است. از میان آثار اخیر او میتوان به مارکسیسم و فمینیسم (۲۰۱۵)؛ و زنان، جنگ، خشونت، و یادگیری (۲۰۱۰) اشاره کرد. از ویژگیهای مهم کارهای مجاب در دسترس گذاشتن نتایج تحقیقاتش برای عموم به صورتهای مختلف هنری است.
دکتر مجاب با همکاری گروه پژوهشی-آموزشی خود در دانشگاه تورنتو، از سال ۲۰۱۶ سرگرم انجام پروژهای تعاملی با عنوان «جوانان، جنگ و مهاجرت» بوده است. در این پروژه ۳۸ جوانی مشارکت دارند که در پنج سال گذشته از آفریقای شمالی و خاورمیانه به علت مشکلات ناشی از جنگ به کانادا رفتهاند. با او در مورد تاریخچه، اهداف، روند، پیامدها و دستاوردهای این پروژه به گفتگو نشستم.
افسانه هژبری: موضوع و ابعاد این پروژه چیست و شرکتکنندگان در آن چه ویژگیهایی دارند؟
شهرزاد مجاب: با تاریخچهی این پروژه شروع میکنم. این پروژه در واقع در سال ۲۰۱۴ به عنوان پروژهای بسیار بزرگ با ابعاد بینالمللی و با شرکت محققانی از چند کشور در آمریکای شمالی، اروپا و خاورمیانه حول محور اصلیِ «جوانان و امنیت بخشیدن به جامعه» شروع شد. در پی وقایع یازده سپتامبر، برخوردهای امنیتی دولتهای مختلف از اروپا و آمریکا گرفته تا کانادا و خاورمیانه علیه گسترش گروههای افراطی و بهویژه علیه گرایش جوانان به این گروهها صورت میگرفت. اما میدانیم که برای مقابله با گرایشهای جوانان به این گروههای افراطی و برای کسب امنیت چه مقدار از حقوق شهروندی زیر پا گذاشته شد.
در واقع، آغاز این پروژه مقارن شد با آنچه «بحران مهاجرت» خوانده میشود که البته به باور من بحران دنیای سرمایهداریِ امپریالیستی، این بحران مهاجرت را ایجاد کرده است. اما به هر صورت، آغاز این پروژه همزمان شد با موج عظیم پراکندگیِ مهاجران، بهخصوص جوانان، در اروپا و آمریکای شمالی که عمدتاً از مناطق جنگی خاورمیانه آمده بودند اما منشأ این پروژه به سالها قبل از این بحران برمیگردد.
۳۸ مرد و زن در این پروژه شرکت دارند. از نظر جمعیتی و گروه سنی، ما بر اساس تعاریف موجودِ قانونی از سن مهاجرت و با توجه به اهداف پروژه، افراد بین ۱۸ تا ۳۵ سال را انتخاب کردیم. از نظر جغرافیایی، این افراد از کشورهای آفریقای شمالی و خاورمیانه به تورنتو آمدهاند: از سومالی، سودان، عراق، سوریه، فلسطین، لیبی، اردن و ترکیه، یعنی کشورهایی که درگیر جنگ بودهاند.
شرکتکنندگان به لحاظ موقعیت شهروندی در کانادا چه وضعیتی دارند و آنها را چطور انتخاب کردید؟
چند گروه داریم. بعضی مهاجرانی هستند که از طریق پروژهی مخصوص سوریه آمدهاند[1]. عدهای هم پناهنده هستند. اما برای شرکت در این پروژه افراد میبایست از موقعیت قانونی در کانادا برخوردار بودند، یعنی کسانی که وضعیت اقامتشان نامشخص بود نمیتوانستند شرکت کنند. در مورد روش گزینش شرکتکنندگان، فراخوان وسیع دعوت به شرکت در این پروژه را به چهار زبان فارسی، عربی، ترکی و کردی در تمام مؤسسات ارائهدهندهی خدمات به پناهندگان و مهاجران پخش کردیم و افراد مایل به شرکت خودشان با ما تماس گرفتند.
رویکرد نظری شما در این پروژه چیست و چه اهدافی را دنبال میکنید؟
نوعی رویکرد انتقادی، فمینیستی، ضداستعماری و ضدنژادپرستانه را دنبال میکنیم. اهداف ما در این پروژه اول مستندسازی تجربهی جوانان از جنگ است: جنگ چه تأثیراتی بر تصمیمات، زندگی و تفکر جوانان داشته و چه نتایجی برای آنها در بر داشته یعنی آوارگی و جابجایی میان اردوگاههای پناهندگی در خاورمیانه چه تأثیراتی بر آنها دارد. دوم این که، این روندِ گذار وقفههایی در زندگی این جوانان ایجاد میکند: وقفه در آموزش، وقفه در دسترسی به کار، و پایین آوردن سطح زندگی اجتماعی؛ این وقفهها چه تأثیری بر زندگی جوانان و بازسازی زندگیشان دارد و چه امکاناتی لازم است تا این وقفهها ترمیم و زندگی آنها بازسازی شود. نکتهی سوم این که کل این بحران چه تأثیری بر تفکر و بینش سیاسی جوانان دارد و آینده را چطور میبینند.
اغلب پروژههای پژوهشی مشابه به تجربیات مهاجران و پناهندگان از مهاجرت و مفاهیمی مثل تعلق، هویت فرهنگی و مقاومت فردی پرداختهاند تا همدلی، آگاهی، مدارا و پذیرش تفاوتهای فرهنگی را در جامعه رواج دهند. آیا کانون تمرکز و هدف پروژهی شما نیز همین طور است؟
این نکتهی مهمی است که حتما ًباید در موردش توضیح بدهم. ما در این پروژه از مفهوم گذار یا انتقال(transition) استفاده میکنیم. اکثر پروژهها به مسائلی نظیر چگونگی کسب اجازهی اقامت و طرز ادغام و جذب شدن مهاجران و پناهندگان در جامعهی کانادا میپردازند اما به نظر ما این رویکرد خیلی محدود است. به عقیدهی ما، کل روندِ گذار و حرکت، از لحظهی اخذ تصمیم به جابجایی و ریشهکنی تا زمان ورود به کشور میزبان، بسیار مهم است و حتی بر اقامتگزینی آنها هم تأثیر دارد. در نتیجه، به نظر ما مهم بود که افراد بدانند چه عوامل و شرایطی باعث آوارگی و از دست دادن دار و ندارشان شده و وقتی که وارد کانادا میشوند، با چه شرایطی روبرو خواهند شد.
از گروه پژوهشی خود و روشهای جمعآوری اطلاعات بگویید.
زنانی که مدتی را در اردوگاههای پناهندگی گذراندهاند با مسئلهی مهم امنیت جنسی روبرو هستند. خشونت علیه این زنان، بهخصوص خشونت جنسی، علیه آنها خیلی زیاد است.
در مجموع ۱۰-۱۲ نفر در مراحل مختلف پروژه کار کردهاند. یک عده داوطلباند، عدهای دستیار تحقیق هستند و عدهای دانشجو. در حال حاضر دو نفر از شاگردانم رسالهی دکترای خود را به این پروژه اختصاص دادهاند؛ دیگر همکاران هم در دیگر قسمتهای این پروژه کار میکنند. پروژه با برگزاری چند کارگاه آموزشیِ دانشجویی در مورد روششناسی و چگونگی جمعآوری اطلاعات شروع شد. دومین مجموعه کارگاهی که برگزار کردیم در مورد راههای جمعآوری اطلاعات به روشهای متنوعتر و خلاقانهتر بود. در این کارگاهها از افراد متخصص در زمینههای داستانگویی دیجیتال، تهیهی پادکاست، یا ویدئوگرافی با عکس دعوت میکردیم و این روشها را برای جمعآوری اطلاعات به کار میگرفتیم. البته از این مجموعه روشها تنها دو مورد به ثمر رسید: برنامهی رقص و تدریس زبان انگلیسی به شیوهای متفاوت ــ که بیشتر دربارهی آنها حرف خواهم زد.
در مورد روشهای جمعآوریِ داده، در ابتدا میخواستیم با برقراری ارتباط شخصی و نزدیک با هر فرد اعتمادشان را به کل پروژه جلب کنیم. در نتیجه، با مصاحبههای غیررسمی، دوستانه، صمیمانه و در واقع با ارائهی اطلاعات در مورد پروژه شروع کردیم. مصاحبهها بیشتر به زبان عربی بود که با کمک مترجم انجام میشد و یا به کردی که خودم انجام میدادم.
بعد از این مصاحبههای اولیهی فردی، مصاحبههای طولانیتر با سؤالات مشخصتر را با همان افراد انجام دادیم. و پس از آن هم موضوعات مورد بررسی را با گروههای نمونه مطرح کردیم. اما چیزی که بیش از همه باعث جلب اعتماد این جوانان به پروژه شد این بود که در مدتی که با آنها بودیم ــ که هنوز هم ادامه دارد ــ آنها را خیلی در وقایع سیاسی، فرهنگی و دانشگاهیِ شهر درگیر میکردیم. برای مثال، همه با هم به جشنوارهی فیلم سوریه یا جشنوارهی فیلم فلسطین میرفتیم.
بعضی از همکاران و دانشجویان شرکتکننده در تحقیق، جوانان شرکتکننده را به کلاسهای درس دعوت میکردند، با آنها به کنفرانس، برنامههای هنری و حتی تظاهرات در شهر میرفتند. به این ترتیب، به جای این که بعد از یکی دو ساعت مصاحبه این جوانان را به حال خود رها کنیم، آنها را در روندی طولانی درگیر میکردیم. رابطهی ما با جوانان شرکتکننده یکباره و یکجانبه نبود بلکه رابطهای بود که همچنان ادامه دارد و به همان مسائلی میپردازد که به نظرمان مهم است.
اشاره کردید که یکی از دستاوردهای مهم این پروژه برنامهی رقصی بود که با عنوان «سرزمین بیصاحب» در مارس گذشته در تورنتو اجرا شد. ایدهی این کار از کجا آمد و به چه شکل اجرا شد؟
یکی از موضوعاتی که در مراحل اولیهی پروژه به آن پیبردیم، و البته در تأیید گزارشهایی بود که قبلاً دیده بودیم، این بود که زنانی که مدتی را در اردوگاههای پناهندگی گذراندهاند با مسئلهی مهم امنیت جنسی روبرو هستند. خشونت علیه این زنان، بهخصوص خشونت جنسی، علیه آنها خیلی زیاد است، به حدی که مثلاً در سوریه یکی از نگرانیهای خانوادهها، بهویژه مادران، در مورد دخترانشان امنیت جنسی آنها بود و به همین علت فشار میآوردند که دخترها خیلی زود ازدواج کنند تا خیالشان راحت شود که دخترهایشان دیگر در معرض خطر نیستند یا خطر ازالهی بکارت آنها را تهدید نمیکند. برای پناهندگان و مهاجرانی که از مناطق مختلف آفریقا میآمدند این مسئله بسیار حاد و وحشتناک بود و هر گروهی که ماهها یا سالهای بیشتری را در این اردوگاههای پناهندگی سپری کرده بود، تجاوز، خشونت جنسی، و ناامنیِ بیشتری تجربه کرده بود.
تصمیم گرفتیم که این جنبهی پروژه، یعنی مجموعهی گزارشها و نتایج مصاحبهها با زنان در مورد ناامنی جنسی را به پروژهی مجزایی تبدیل کنیم که بخش عمدهاش هنر باشد. به این نتیجه رسیدیم که رقص میتواند فرم جالبی باشد. از شورای هنر اونتاریو برای یک پروژهی سه ساله بودجه گرفتیم که تحقیقی را مشخصاً با تمرکز بر این مسئله انجام دهیم. برای این بخش از پروژه از ابتدا با هنرمندان حرفهای کار کردیم و روشنک جابری که رقصنده و «طراح رقص» است مسئول این برنامه شد. کار فوق العادهای که در این خصوص انجام دادیم این بود که گزارشهای رسمیِ موجود دربارهی خشونت جنسی علیه زنان در اردوگاههای پناهندگان را با افراد مختلف حاضر در گروههای نمونه یعنی زنان تامیلی، سریلانکایی، سومالیایی، سودانی، سوری وعراقی، در میان گذاشتیم. پس از آن، روشنک با استفاده از نتایج این تحقیقات، چند کارگاه هنری با شرکت رقصندهها برگزار کرد تا به این ترتیب درک بهتری از داستانِ رقص و کل تجربیات زنان داشته باشند که خوِد این بخش به نوعی آموزشِ مهم برای رقصندهها تبدیل شد.
رقصندهها حرفهای و بیشتر از نسل دوم و سوم مهاجر بودند و نتیجهی کار که برای اولین بار در مارس ۲۰۱۹ به نمایش در آمد، بسیار تأثیرگذار و از نظر هنری، تکنیکی و اجرایی قوی بود. کلام، متن، موسیقی، و اجرای رقص همگی حرفهای بود. این اجرا در سه شب تکرار شد و بلیتها از سه هفته قبل از نمایش به فروش رفته بود. ما با همهی سازمانهای خدماتیای که از طریق آنها شرکتکنندگان در پروژه را پیدا کرده بودیم تماس گرفته و خواسته بودیم که این زنان را به تماشای برنامه بیاورند. این برنامه تماشاچیان را به شدت متأثر کرد و بعضی از آنها را به گریه انداخت. امیدواریم که بتوانیم در آینده این رقص را در دیگر شهرهای کانادا به روی صحنه ببریم.
Photo: Wayne Eardley / Production: No Woman's Land, by Jaberi Dance Theatre
گفتید که یکی از دیگر دستاوردهای مهم این پروژه برگزاری کلاسهای تدریس زبان انگلیسی برای شرکتکنندگان در این پروژه بود. به نظر میرسد که این کار از ابتدا جزئی از پروژه نبوده اما ضرورتش را در هنگام انجام پروژه حس کردید.
دقیقاً همین طور است. یکی از مشکلاتی که جوانان در مصاحبهها مطرح میکردند این بود که آنهایی که میخواستند ادامهی تحصیل دهند و به دانشگاه وارد شوند با محتوا و نوع آموزش زبان انگلیسی مشکل بسیار حادی داشتند. تدریس زبان انگلیسی برای آنها هم از نظر محتوا و هم از نظر سبک بسیار محدود و خستهکننده بود و آنها را به جایی نمیرساند. آنها میگفتند به یک کلاس زبان انگلیسی احتیاج دارند که دستکم نشان دهد که یک کلاس دانشگاهی چگونه ارائه و اداره میشود و سطح زبان انگلیسی برای ورود به دانشگاه باید چطور باشد. این همزمان شد با بحثهای زیادی که دربارهی گزارش «کمیسیون حقیقت و آشتی» در مورد تأثیرات منفیِ مدارس مسکونی بر بومیهای کانادا درگرفته بود. بحثهای دیگری هم دربارهی رابطهی بین تازهواردین، و مردم بومی و تاریخ مردم بومی کانادا وجود دارد. فکر کردیم خیلی خوب خواهد بود اگر یک دوره کلاس انگلیسی ارائه دهیم که بتواند از واژههای عمدهی این گزارش استفاده کند، به تاریخ و گذشته مربوط باشد و تجربهی این جوانان از مهاجرت را هم در برگیرد.
ما ۱۲ هفته، یعنی یک ترم کامل، هر جمعه به مدت سه ساعت کلاسهای تدریس زبان انگلیسی را برگزار کردیم. در این کلاسها با استفاده از واژهها و موضوعات مربوط به تاریخ کانادا، بهویژه در مورد مردم بومی و ریشههای استعماری جامعهی میزبان و ارتباط همهی اینها با شرایط استعماریِ حاکم بر خاورمیانه توضیح داده میشد. از دیگر موضوعات این کلاسها میتوان به خشونت علیه زنان و زنان بومیِ کشته و مفقود؛ اردوگاههای پناهندگان و مدارس مسکونی؛ نظارت بر مرزها و وضعیت شهروندی؛ و جنگ، مهاجرت و اسکان اشاره کرد. روش کار به این شکل بود که مثلاً در مورد تاریخ، یک کارشناس تاریخ بحث را شروع میکرد و یک معلم انگلیسی با اشاره به واژههای همریشهی مرتبط با اجزای جمله مانند اسم، صفت، قید و فعل بحث را ادامه میداد. در این کلاسها از فیلم هم استفاده میکردیم. به این منظور، نوعی «منبع مواد آموزشی» ایجاد کردیم و داریم کاربردهای گستردهتر آن در آینده را بررسی میکنیم.
برنامهی تدریس متفاوت زبان انگلیسی با استفاده از منابع زیادی از جانب ما انجام شد و نتیجهی فوقالعاده مثبتی برای شرکتکنندگان داشت. البته از ۳۶ شرکتکننده، ۱۸ نفر در این کلاسها شرکت کردند، یعنی آنهایی که میخواستند برای آموزش عالی وارد دانشگاه شوند. از تیم تحقیق ۶ نفر درگیر این کلاسها بودند. دو معلم داشتیم، از چند دانشجوی داوطلب استفاده کردیم که در بخش تمرینهای مکالمه یا تکلیفهای سر کلاس با شرکتکنندگان همکاری میکردند. یک نفر فقط نوشتههای آنها را از نظر دستور زبان تصحیح میکرد. در مجموع، دستاوردی بسیار مهم و برای شرکتکنندگان تجربهای فوقالعاده بود. به زودی گروه مجری این طرح، نتایج آن را در کنفرانسی ارائه خواهد داد.
این نوع آموزش چه تأثیری بر تفکر و زندگی جوانان تازهوارد گذاشت؟
آگاهی از تاریخ کانادا برای شرکتکنندگان واقعاً تکاندهنده بود. یکی از متونی که برای یادگیری زبان انگلیسی در اختیارشان قرار داده بودیم داستانهای مدارس مسکونی بود. اصلاً برایشان قابل درک نبود. و این خیلی جالب است چون ناخواسته تمام تفکرات و سؤالهای نژادپرستانهی کلیشهای در مورد مردم بومی را از خود بروز میدادند. برای مثال، وقتی که گزارش «کمیسیون حقیقت و آشتی» در مورد سرکوب فرهنگی، زبانکشی، و تجاوز جنسی به بچهها در این مدارس را میخواندند، میگفتند «خب، ما وقتی که جنگ شد و زندگیمون به هم خورد، ریسک کردیم، به دنبال یک چیز دیگه رفتیم و بلند شدیم آمدیم اینور دنیا. چرا اینها هم بلند نمیشن برن توی شهرها؟ خوب اینها هم بیان، چرا اصرار دارند که همونجا بمونند؟ ما سختی کشیدیم، خب اونها هم بیان سخت کار کنند و سختی بکشند.» در ابتدا با این نظرات کلیشهای رایج در بارهی مردم بومی در واقع در مقابل تاریخ مقاومت میکردند اما کمکم که با تاریخ آشناتر شدند و واقعاً تکان خوردند، سؤال بعدی این بود که «پس این دموکراسی و لیبرالیسم و آزادی که دولت کانادا میگه چی شد. اینها کجاست؟» در مورد سیاهپوستان و نژادپرستی هم چنین واکنشی نشان دادند.
نکتهی مهم این است که وقتی این مطالب را میخواندند، معنی تجربیات خودشان را میفهمیدند. مثلاً ما چند زن جوان شرکتکنندهی سودانی داشتیم که یکی از آنها از رهبران مبارزات سودان است و تظاهرات همبستگی در تورنتو را رهبری میکرد. او بر اساس تجربهی شخصی متوجه وجود نژادپرستی در جامعه شده بود. نمیتوانست به طور سلیس بگوید که چرا این طور با او رفتار میشود اما از طریق این کلاس و خواندن این مطلب فهمید که این یکی از واقعیتهای جامعه است.
از لحاظ تاریخی در کانادا همیشه رابطهی نزدیکی بین مهاجرپذیری و تولید نیروی کار وجود داشته است. نسل سوم مهاجران و اقلیتها در جامعهی کانادا بسیار به حاشیه رانده شده است و به طور کلی، از نظر موفقیت در آموزش و مهارتهای اجتماعی روندی نزولی را طی میکند.
من برای آخرین روز کلاسم با عنوان «زنان، مهاجرت و اشتغال»، چند نفر از شرکتکنندگان در پروژه را دعوت کردم که بیایند و از تجربیات خود، بهویژه در مورد کاریابی، صحبت کنند. یکی از زنان سودانی هم در این جلسه بود. او به دانشجوها گفت چیزی که میخواهم برایتان تعریف کنم شهرزاد هم نمیداند چون اخیراً اتفاق افتاده و برای اولین بار دارم راجع به آن حرف میزنم.» او چشمپزشک است و نمیتوانست هیچ کاری در این زمینه پیدا کند، در حالی که وضع مالیِ بدی داشت و در اتاق خیلی کوچکی زندگی میکرد. گفت دیدم که نمیتوانم اینجوری زندگی کنم و حتماً باید کاری پیدا کنم. گفت رفتم پیش پزشکِ خانوادگیام و انواع و اقسام علائم بیماریهای چشمی را که بلد بودم، گفتم تا قانع شود و مرا به یک متخصص چشمپزشکی ارجاع دهد. همین کار را کرد و من به یک چشمپزشک مراجعه کردم. وقتی آن متخصص خواست که چشمام را معاینه کند به او گفتم، «ببین، من چشم پزشکام، این هم سوابق شغلیِ من است، هیچ مشکل چشمی هم ندارم، فقط دربهدر دنبال کار میگردم. فقط میخواستم یک چشم پزشک را ببینم تا بگویم به من کاری بدهد. اجازه بده من توی مطب تو کار کنم!» آن روزی که این را تعریف میکرد میگفت از هفتهی پیش در همان مطب به عنوان تکنیسین مشغول به کار شده است.
از این منظر، آیا میتوان گفت یکی از اهداف شما آگاهسازی جوانان شرکتکننده از شرایط خود و جامعهی میزبان بوده است؟
صد در صد. بله ما این کار را به شکل هدفمند و کاملاً عمدی کردیم. میخواهم از واژهای کمی اغراقآمیز استفاده کنم اما عمداً این کار را میکنم. ببینید در حال حاضر نوعی جنگ افکار در مورد جوانان در جریان است که یک طرفش پروژههای بزرگ بینالمللی از بانک جهانی گرفته تا انواع و اقسام سازمانهای غیردولتی هستند. مسئلهی جوانان مسئلهای سیاسی-اقتصادی است و برنامهها و پروژههایی وجود دارد که چطور از جوانان در یک نظام عظیم کارآفرینی نئولیبرال استفادهی ابزاری کنند، چطور از آنها در پروژهی بزرگ نئولیبرالیسم و حتی برای بازسازی مناطق جنگزده بهره ببرند. دلیلش هم این است که در حال حاضر تغییر و تحولات بسیار مهمی در طرحهای توسعه صورت گرفته است. الان مطالعات و طرحهای توسعه که قبلاً یکی از وظایف دولتها به شمار میرفت متوقف شده و به دست افراد و شرکتهای خصوصی افتاده و آنها هم روی مهاجران و جمعیت «دیاسپورا» سرمایهگذاری میکنند تا آنها را برای یک سری کارهای مشخص پرورش دهند، با این تفکر که بهترین نوع دموکراسی همین کاپیتالیسم و بورژوازی است[2]. این گروه هم سرمایهی فرهنگی دارند و هم سرمایهی زبانی یعنی هم زبان و فرهنگ آن مناطق را میشناسند و هم با زبان و فرهنگ اینجا آشنا هستند. پس چه کسی بهتر از اینها برای اجرای طرحهای بازسازی در سراسر دنیا؟
بنابراین، در جواب به سؤال شما باید بگویم که قصد ما دقیقاً آگاهسازی است. شرکتکنندگان دانش و تجربهی خود را با ما در میان میگذارند و ما این تجربه را در یک چارچوب نظری-تاریخی میگذاریم و به آنها پس میدهیم.
آیا شما تلاش سازمانهای مدافع حقوق پناهندگان برای ترغیب دولت کانادا به پذیرش شمار هر چه بیشتری از پناهندگان را مثبت میدانید یا جزئی از این طرح بزرگ نئولیبرالی میشمارید؟
تشویق به پذیرش تعداد بیشتری از مهاجران و پناهندگان، کاری دموکراتیک و لیبرال و درست است. اما موضوع این است که بعد با این جمعیت چه میکنید، برای چه هدفی آنها را میآورید؟ خب ما میدانیم که این یک پروژهی جمعیتگیری است و از لحاظ تاریخی در کانادا همیشه رابطهی نزدیکی بین مهاجرپذیری و تولید نیروی کار وجود داشته است. اما در عین حال مطالعات جدید نشون میدهد که نسل سوم مهاجران و اقلیتها در جامعهی کانادا بسیار به حاشیه رانده شده است و به طور کلی، از نظر موفقیت در آموزش و مهارتهای اجتماعی روندی نزولی را طی میکند.
این پروژه چه پیامدهایی برای سیاستگذاری، و چه دستاوردهایی برای شرکتکنندگان دارد؟
مهمترین دستاورد عبارت است از دسترسی به دورههای آموزش زبان انگلیسی برای جوانانی که میخواهند وارد دانشگاه شوند. ما مواد گردآوریشده برای تدریس زبان را به صورت «توصیه» ارائه کردهایم و امیدواریم که به طور رسمی وارد نظام آموزش عالی شود. ممکن است که این منبع به صورت کتابچهی راهنما منتشر شود. در حال حاضر روی یک نوع برنامهی ارتباطی کار میکنیم، یعنی برنامهای که پلی باشد بین آموزش و مدرکی که این افراد در کشورشان داشتهاند و برنامههای دانشگاهیای که میخواهند در کانادا دنبال کنند. این خودش یک پروژهی اداری و کاغذبازیِ بزرگ است که در حال حاضر چند کالج و دانشگاه درگیرش هستند. آنها مشغول بررسی این مسئلهاند که برنامهی آمادهسازی جوانان مهاجر برای ورود به دانشگاه چقدر باید طول بکشد، مثلاً بهتر است که یک دورهی یک ترمی باشد یا یک ساله. این پروژهی دسترسی به آموزش عالی در جریان است و ما به شدت پیگیرش هستیم.
مرحلهی پایانی پروژهی فعلی چیست؟
با پایان کلاسهای زبان انگلیسی به پایان مرحلهی جمعآوری اطلاعات رسیدهایم و الان بیشتر داریم روی نگارش مقالات و برگزاری یک کنفرانس بزرگ در سال آینده کار میکنیم. اما ارتباط خود با شرکتکنندگان و دستاندرکاران پروژه را حفظ کردهایم.
[1] به دنبال بحران جنگ در سوریه، دولت کانادا متعهد شد که از نوامبر ۲۰۱۵ تا فوریهی ۲۰۱۶، 25 هزار جوان سوری را در کانادا اسکان دهد؛ این رقم تا ژانویهی ۲۰۱۸ به 40 هزار نفر رسید.
[2]برای مثال، میتوان به یک اردوگاه آموزشی اشاره کرد که توسط یک شرکت نرمافزاری چندملیتی به نام SAP با همکاری سازمان ملل برگزار شد. برنامه شامل برگزاری کارگاههای آموزش کدنویسیِ فشرده برای برای جوانان ۸ تا ۲۴ سالهی ساکن اردوگاههای پناهجویان در خاورمیانه و آفریقای شمالی به منظور «تقویت مشارکت اقتصادی و اجتماعی مهاجران» در کشورهای مبداء و میزبان است.