در مدرسهی طبیعت چه میگذشت؟
sahebkhabar
اتفاقی که در سال ۱۳۹۲ افتاد، یعنی مجوزی که سازمان محیط زیست برای آغاز مدارس طبیعت در ایران صادر کرد، برای من که همیشه به عنوان معلم، منتقد روند آموزشی مدارس بودم، رخداد مهمی بود. به نظرم رسید که حالا می توانم با کار کردن در مدارس طبیعت، کاری برای کودکانی انجام دهم که بار یادگیری در مدارس عادی برای دوششان سنگین بود. در مدارس طبیعت دیگر یادگیری محفوظات مطرح نیست بلکه آموزش از راه تجربه است که بچه ها را با طبیعت و زندگی آشنا میکند. حالا که مدارس طبیعت به دلایلی مبهم تعطیل شدهاند، بسیاری از من میپرسند معلمی در آن جا چطور تجربهای بود؟
پاسخ من این است که در مدارس طبیعت کسی به نام معلم وجود نداشت بلکه ما تسهیلگرانی بودیم که امکان بازی و تخیل و کاوش شاد و رهای کودکان را در محیطی امن فراهم میکردیم. کمک میکردیم استعدادهای حرکتی خود را بشناسند و از محرکهای عاطفی برای درک طبیعت و جریان هستی بهره برند. معلم تمامی ما چه تسهیلگران و چه کودکان، طبیعت بود و کار من به عنوان تسهیلگر، کمک به پرورش عشق به طبیعت در نهاد کودکان.
مدرسهی طبیعت در دنیا، پدیدهای رایج است. حدود چهل هزار مدرسهی سبز در دنیا وجود دارد. کشورهایی مثل سوئد و فنلاند و نروژ و آمریکا سابقهی طولانی در ایجاد مدارس طبیعت دارند. در این کشورها مدارس طبیعت با نامهایNature School یا Forest School، در مواردی تا سن هجده سالگی با آزاد گذاشتن کودکان در دامان طبیعت، به آموزش آنان میپردازند. این ایده در ایران به همت دکتر عبدالحسین وهابزاده، بومشناس و فعال محیطزیست، بومی شد و وقتی اولبار در سال ۹۳ نخستین مدرسهی طبیعت در مشهد آغاز به کار کرد، مادر و پدرهای بسیاری ار آن استقبال کردند و این مدارس در شهرهای ایران گسترش یافت.
در مدرسهی طبیعت، ما تسهیلگران از محیط زیست و مفاهیمی چون گرم شدن زمین و آلودگیهای محیط زیستی و اخبار ناخوشایندی چون شکار حیوانات و کاهش تنوع زیستی چیزی به کودکان نمیگفتیم. وقت برای شنیدن ناگوارها و فاجعهای که بزرگسالان برای محیط زیست رقم زدهاند، بسیار است. کار ما یاددادن محفوظات نبود بلکه باید فقط به عنوان یک مراقب کنارشان میبودیم تا خودشان طبیعت را تجربه کنند. با دستان خود اسباببازی بسازند. با حیوانات اهلی در تماس باشند و ساز و کار چرخهی طبیعی را با وجود خود لمس و با چشمان خود تماشا کنند. بازی برای کودکان تمرین زندگی است و در مدارس طبیعت این امکان فراهم آمده بود که کودکان در ساعاتی از وقت مدرسه عادی نزد ما بیایند و با حضور در طبیعت، که میل و علاقهشان بود، خلاقیتشان بارورتر شود. آرزوی من این بود که مانند بسیاری کشورهای دنیا، مدرسهی طبیعت به عنوان نوعی مدرسهی رسمی جا بیفتد و حتا روزی جایگزین مدارس ابتدایی فعلی شود اما طبیعی است که رسیدن به این آرزو مستلزم پیمودن راهی طولانی بود که با استقبال والدین و بچهها، به خوبی آغاز شده بود. در مدارس طبیعت ایران کودکان سه تا دوازده ساله پذیرش میشدند چون به اعتقاد ما، تا قبل از دوازده سالگی است که خوی کاوش و خلاقیت در بچهها میتواند رشد کند، بی انکه یادگیری محفوظات به روش مرسوم در مدارس ابتدایی عادتشان شود و از کشف و خلاقیت دورشان کند.
در اندکزمانی مدارس طبیعت با استقبال مادر و پدرهایی مواجه شد که سیستم یادگیری در مدارس را برای کودکان خود کافی نمیدیدند. من کنار بچههایی قرار گرفتم که گاهی هراس و اضطراب داشتند. کودکی را دیدم که از همهچیز، از انسان و حیوان و نور و تاریکی در هراس بود. روز اول فکر کردم باید چه کنم؟ و طبیعت جواب مرا در خود داشت: باید صبر میکردم و به او نشان میدادم کنارش هستم و هرجا و هروقت به کمک من نیاز داشته باشد در دسترسش خواهم بود. ساعات طولانی با هم حرکات حیوانات باغ مدرسه را تماشا کردیم و منتظر به گل نشستن یک گیاه ماندیم. او در عرض چند ماه از ترس فاصله گرفته بود و خودش میل داشت تجربه کند. اتفاقی که تصور میکنم در یک مدرسه از نوع مدارسی که من سالها درشان معلم بودم، به راحتی رخ نمیداد.
مدرسهی طبیعت دیوار نداشت و تنها به وسیلهی چند طناب مرزبندی شده بود. دیوار نداشتن مدرسه یکی از قوانین بود. اصلا قرار بود مفهوم دیوار وارد ذهن کودکان نشود.
من، تسهیلگر مدرسهی طبیعت، همراه کودکان تماشا میکردم. کارم گاهی گشودن دریچهای به آگاهی و گاهی بستن دریچهای دیگر برای رسیدن به راهکاری بدیعتر بود. کودکان میباید در مسیر استقلال فردی، راههای جدیدی را برای رسیدن به هدفی امتحان میکردند. من نباید در مشاهدات آنها دخالتی میکردم. کار من فقط و فقط مشاهده و یاری بود. مشاهدهی کودکان و امکانات در دسترسشان قرار دادن و یاری رساندن به آنها در وقت اضطرار.
مدرسهی طبیعت در واقع باغی بود که با انواع وسایل و فضاهای بازی و اکتشاف، تجهیز شده بود. در گوشهای، مکانی برای شنبازی و جایی دیگر، طنابهایی که بههم بافته شده بودند یا به درختان باغ وصل شده بودند تا کودکان با بالا رفتن از آنها، تعادل میان بدن و مغز را یاد بگیرند. وسایل نقاشی و ابزار سادهی نجاری مهیا بود و کودکان هرچه دوست داشتند برای بازی انتخاب میکردند. تنها خط قرمز موجود، ایمنی بود و تسهیلگر باید از کودکان مراقبت میکرد تا ایمنیشان به خطر جدی نیفتد، ضمن اینکه مجاز نبود در روند کشف و مشاهدهی کودک دخالتی کند یا او را وادار به انجام کاری کند. کودکان باید از چند قانون ساده تبعیت میکردند: رعایت ایمنی، بازی در محدودهی مدرسه و رعایت نظم. مدرسهی طبیعت دیوار نداشت و تنها به وسیلهی چند طناب مرزبندی شده بود. دیوار نداشتن مدرسه یکی از قوانین بود. اصلا قرار بود مفهوم دیوار وارد ذهن کودکان نشود.
امروزه کودکان در خانوادههایی کوچک و در آپارتمانهایی کوچکتر با چشمانداز دیوارهای سیمانی و بتونی، وقت خود را به تلویزیون و بازیهای کامپیوتری میگذرانند. روند شهرنشینی موجب شده کودکان از طبیعت دور شوند. اینجا اما در مدارس طبیعت بچهها میان درخت و آب و خاک میتوانستند گل و گیاه بکارند و به گیاه خود رسیدگی کنند تا به گل و میوه بنشیند. آنها گندم آرد میکردند و خودشان نان میپختند. بچههای بسیاری بودند که صبح زود با اشتیاق از خواب بیدار میشدند و به مدرسهی طبیعت میآمدند و والدین بسیاری، که برای حضور بیشتر فرزندانشان در مدرسهی طبیعت، از ساعات حضور آنها در مدرسهی عادی کاسته بودند.
بارها شاهد بودم که کودکان بسیاری از حیوانات اهلی هراس دارند. به نظرم این هراس طبیعی است. تاریخ اجتماعی ما، تاریخ مردمانی است که چندان با حیوانات دوست و مهربان نبودهاند. سگ نجس شمرده شده و گربه نحس. نه تنها کودکان ما، که بسیاری از خود ما هم از حیوانات هراس داریم. در مدرسهی طبیعت کودکان در اطراف خود حیوانات اهلی را میدیدند. از گاو و گوسفند تا مرغ و گربه. کودک میدید که حیوان عضوی از طبیعت است و دشمن او نیست. کمکم بدون اینکه اجبار و فشاری بر خود حس کنند به حیوانات نزدیک می شدند و لمسشان میکردند. این قسمتی مهم از دوستی بچهها با طبیعت بود. آن جا از اسباببازیهای پلاستیکی و کارخانهای خبری نبود. هر کودک میباید اسباب بازیهایی را که دوست داشت، خودش میساخت. با چوب و وسایل کمکی برای خودشان قایق و خانه و پارو میساختند و در تخیلات خلاقانهشان راهی برای رسیدن به چیزی که میخواستند مییافتند.
بازی، تمرین زندگی است. من و کودکانم کنار هم زندگی را آنطور که میخواستیم و حق ما بود تعریف میکردیم: زندگیِ با نشاطی که به ما فرصت میداد از دیوارهای بلند آموزش رسمی بگذریم و شادی و خلاقیت و طبیعت را با دستان و چشمانمان تماشا و لمس کنیم.