با من به آزادی بیا
nydailynews
«از خیلی دور وقتی هنوز بوق و پرچم نخریده بودیم، زنهای ماشینهای دیگه از حال و هوامون تشخیص میدادن که داریم میریم استادیوم، انگار برق شادی و شگفتی ما رو به هم معرفی میکرد.» اینها را خیزران، که پنجشنبه ۱۸ مهر ماه ۱۳۹۸ برای اولین بار به استادیوم صدهزارنفری آزادی رفته در حساب توییترش نوشته است. یکی از صدها روایت لحظه به لحظه در شبکههای اجتماعی اینترنتی، برای ثبت حال و هوای زنانی که برای اولین بار بوق خریدند، پرچمهای ایران روی دوششان انداختند، صورتشان را سبز و سفید و قرمز کردند و به تماشای بازی فوتبال تیم ملی ایران نشستند. روایتهایی آنقدر دقیق و پرشمار که به مدد آنها میتوان، اولین حضور هزاران زن ایرانی پس از چهار دهه محرومیت از تماشای فوتبال در استادیوم را بازسازی کرد.
دروازهی اول، آنطور که فرحناز تعریف میکند، پارکینگ شرقی استادیوم بود: «از ورودی پارکینگ که گذشتیم خانم جوان نمایندهی فیفا را دیدیم، یکی از دخترهای هوادار تیم ملی جلو رفته بود تا حرف بزند، یکی از اعضای فدراسیون یا وزارت ورزش رفت جلوی دختر که مانع شود اما دختر جوانِ پرچم بهدست، داشت به انگلیسی روان، از مشکلات بلیتگرفتن و زود تمامشدنش میگفت و کمیِ جا برای زنان و حالا هم پشت در ماندن بیبلیتها. نمایندهی فیفا هم گوش داد و آخر سر هم آب سردی روی سر دختر جوان ریخت که رییس فیفا هم میداند، به همین هم راضی باشید، اولین گام است و تلاش کنید آرام برگزار شود.»
بعد، اتوبوسهایی بود که زنان را داخل استادیوم میبرد و صدای بوق و فریاد شادیای که قطع نمیشد. فریادهای شادمانهای که هرازگاه بغضآلود هم میشد. خیزران نوشته که «توی اتوبوسهای استادیوم یکی از دخترا گفت بچهها بالاخره اومدیم تو، من بغض کردم، خیلیهای دیگه هم، محکمتر فوت کردیم توی بوقهامون.»
فریادهای شادمانهی بیشتر، برای وقتی بود که به تونل منتهی به زمین چمن آزادی رسیدند. همان لحظهای که از پنجشنبه تا کنون، صدها فیلم از آن در اینستاگرام و توییتر منتشر شده، همان لحظهای که فی اینطور تعریفش کرده است: «وصف مواجه شدن با تونل رو نمیدونم باید چطور بگم... شنیده بودم تونل تاریکتره. صدای جیغ و بوق و شیپور میاومد. جلوتر رفتیم و کمکم مستطیل روبروم کامل شد. همون چمن سبزی بود که وعده داده بودند. یک سبز دوستداشتنی. سه تا جایگاه پر از زن و دختر مثل ما بود، به هم نگاه میکردیم و ذوق و شوقمون صد برابر میشد. بیسروصدا زل زده بودم بهش. میدونستم، از همون اول میدونستم این مستطیل سبز و این شور رو هرگز فراموش نخواهم کرد.»
به قول فرحناز: «گذر از این تونل، انگار، قبل و بعدش را تقسیم میکرد. کدام قبل؟ کدام بعد؟ کسی نمیدانست.» شاید همانطور که الهه خسروی نوشته عجیبی آن لحظه بهخاطر «درک ابهت چیزیست که امکان تجربهاش رو نداشتی ولی تمام عمر معاشرش بودی.»
از همه قشر و تیپی در بین زنان دیده میشدند، از دختران کمسن و سال نوجوان و جوان گرفته تا زنان میانسال. از زنانی با لباسهای رنگی و کلاههای سه رنگ تیم ملی تا زنانی با حجاب کامل و چادری. همانهایی که شبیه مأموران پلیسی که چادر به سر داشتند نبودند و به قول یکی: «همین آدمهای محجبهی معمولی که برای تماشای فوتبال اومده بودن و از رفتارشون میشد فهمید خودیاند».
بعد از چهل سال، دوباره از بلندگوی استادیوم آزادی شنیده شده که «خانمها و آقایان به ورزشگاه آزادی خوش آمدید» و صدای بوقها و فریادها به فلک رسید.
کاری نکنید آخرین بار باشه که راهتون میدیم به آزادی
استادیوم از همان در ورودی پر از مأمور بود. مأمورهایی که بعضیهاشان محترمانه تذکر میدادند و «با قربونت برم فدات شم حرف میزدن» و بعضیشان مثل همان مأمورهای گشت ارشاد خشن و تندخو بودند.
آنطوری که نفیسه نوشته، تقریبا هر ردیف دو نفر پلیس زن ایستاده بودند وپایین و بالای سکوها هم مأمور بود. مأمورهایی که حواسشون بود کسی بدون روسری نباشد و با زنانی که سیگار میکشیدند، برخورد میکردند.
آنقدر هم به سیگار کشیدن زنان حساس بودند که حتی یک بار نیای که دست یک دختر بود را با سیگار اشتباهی گرفتند و با بیسیم آمدند بالای سرش که «در دوربین دیدهاند سیگار دستته» هرقدر هم که دخترک گفته بود سیگار نیست و نی است، جواب شنیده بود: «باشه اجازه نداری بکشی!»
آوردن فندک به استادیوم ممنوع است، اما تا به حال اینطور بوده که مردها فندکهایشان را مخفی میکردند وبه داخل استادیوم میبردند و سیگار هم میکشیدند. کسی هم کاری به کارشان نداشت. سیگار کشیدن زنها اما گویا «گناه نابخشودنی» بوده. طوری که به گفتهی مستوره نصیری حساسیتی که به سیگار داشتند حتی به افتادن شال و حجاب نداشتند. زنها البته چانهزنی هم میکردند: «به یکیشون گفتم این فضا میطلبه، الان خودت دلت میخواد بکشی، من میدونم، خندید رفت. البته بعد بزرگترش اومد مجبورمون کرد خاموش کنیم.»
خیزران هم نوشته غیر از ۴۰-۵۰ پلیس زنی که در جایگاه کنار زنان از بالا تا پایین نشسته بودند، در مسیرهای رفت و آمد هم تعداد زیادی «خانم ناظم و عمه لیدیا» مراقب بودند که کسی روسریاش نیفته یا دست از پا خطا نکنه. غیر از اینها تعداد دیگری هم در بین جمعیت بودند که لباس و سرآستین پلیسهای زن را نداشتند ولی به نظر میآمد که تماشاگر معمولی هم نیستند.
مأمورها آنقدر دربخش زنان زیاد بودند که فاطمه جمالپور نوشته: «استادیوم بدون مأمور چه شکلیه؟ الان سوالم اینه؛ مأموری که به همکارش میگفت “اینها همهشون خرابن، ببین اینجا رو شیرهکش خونه کردن” مأمورهایی که توهین میکردن، تهدید میکردن و آخرش درگیر هم شدن، برای امنیت ما اونجا بودن؟»
با بیسیم آمدند بالای سرش که «در دوربین دیدهاند سیگار دستته» هرقدر هم که دخترک گفته بود سیگار نیست و نی است، جواب شنیده بود: «باشه اجازه نداری بکشی!»
مأمورها چهار چشمی زنان را میپاییدند و مدام تهدیدشان میکردند که «کاری نکنین بار آخری باشه که راهتون میدن به استادیوم» اما با همهی اینها، به زنان خوش گذشت ویکی از آنها آخرش نوشت: «با تمام اون تذکرها و اون برخوردهای پر از خشم، بغض و کینه، مثل وقتی که دم ورودی بوق را از دوستم گرفت پرت کرد که نزنه! اون سه ردیف یکی کردن و پریدن مأمورها لابهلای ما تماشاچیان زن برای سیگار نکشیدن، سیگار گرفتن از بچهها، تذکر برای شعار ندادن، حجاب و..... امروز روز ما بود.»
به قول مستوره نصیری : «مثل مهمانی بود، از بس که آشنا دیدیم، چنان خوب بود که هر کسی از دوستان را که دیدم، حتما همدیگر را بغل کردیم، یک غم مشترک، یک شادی مشترک، یک چیز دردناک اما شاد، بینمان رد و بدل میشد.»
جای خالی دختر آبی در آزادی
شادی ورود زنان به استادیوم آزادی، غم جای خالی سحر خداوردی را از یاد نبرد، زن جوانی که پس از بازداشت برای ورود به استادیوم آزادی خودش را آتش زد. در تمام طول بازی بارها و بارها نامش تکرار شد و پلاکاردهایی که اسم سحر، دختر آبی بر آن نوشته شده بود، بالای دست زنان رفت.
اینطور که خیزران نوشته: «نیمهی اول چندین بار از چند جهت فریادهایی اومد که “دختر آبی، جای تو خالی”. ولی در هیچ لحظهای همهی زنها باهم این شعارو ندادن. عدهای معتقد بودن نباید گفت، بیشتر از مادرها و زنهای بزرگسالتر. میگفتن اگه بگید دیگه راهمون نمیدن! گاهی بحثی در میگرفت در همین باره. بین دو نیمه چند ردیف بالاسری ما شروع کردن به خوندن “دختر آبیِ اس اسِ ایران، جای تو خالیه، نامت جاویدان” اینجا چون بازی در جریان بود تعداد شعاردهندهها خیلی زیاد شد. ما هم پیوستیم. یکی مقوایی درآورد که روش نوشته بود که “دختر آبی جای تو خالیست”. نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد، از اینجا بود که عمه لیدیاها اومدن سمت جایگاه ما. مادر دوستمون که دورتر نشسته بود گفت بیسیم زدن و شماره ردیفتون رو اعلام کردن. ما و بقیهی شعاردهندگان سعی کردیم متفرق شیم. اومدن پلاکارد رو گرفتن، تقریبا همهی شعاردهندهها جابجا شدن، من بعد از جابجایی فقط یک لحظه سرم رو برگردوندم و دیدم یک ردیف ده پونزده نفری از پلیسهای زن اومدن و از همون سمتی که شعار دختر آبی داده میشد رد میشن، بقیهشون هم اومدن و به شکل متراکمتری اطرافمون ایستادند.
از نیمهی دوم و بعد از اون شعارها، فضا آنقدر ترس داشت که من حواسم دیگه به بازی نبود. ولی آخرها که دیگه انگار همه خیالشون راحت شده بود قرار نیست اتفاق خاصی بیفته، چندتا از عمه لیدیاها هم شروع کردن به عکس و سلفی گرفتن با پرچم و بوق.انگار اینا هم که وظیفهشون این بود که جلوی حق ما رو بگیرن و اجازه ندن یادآوری کنیم که یک زنی خودش رو سوزونده تا اومدن به ورزشگاه میسر شده، خودشون هم از بودن تو اون فضا خوشحال بودن. شب شده بود و نور موبایل دیده میشد. یکی رو اسکرین موبایلش با رنگ آبی نوشته بود “دختر آبی” دستش رو بالا برده بود و تصویر موبایل رو میچرخوند تا همه ببینند، همه باهاش فریاد میزدند: دختر آبی، جای تو خالی.»
تنها صحنهای که از درگیری بین مأموران پلیس و تماشگران زن مخابره شده نیز، تلاش مأموران برای بازداشت زنی است که پلاکاردی درباره دختر آبی در دستش بود. فرحناز که همان نزدیکیها بوده، این صحنه را هم تعریف کرده است: «...مأموران آمدند ولی دخترک قصد فرار نداشت کمی هم مردد بود، تا اینکه نزدیک ما روی صندلیها افتاد ولی در کشاکش توانست با کمک دختران به پلههای بالا بگریزد، کیفش را هم دستبهدست دادند.»
یکی از دختران هم با آرامش با ماموران پلیس استدلال میکرد، و میگفت: « خب خانوم جاش خالیه دیگه، اگه الان اینجا بود به مراد دلش میرسید، خوشحال نبود؟ زنده نمیموند؟»
خانم پلیس هم بعد ازشنیدن حرفهای دخترک، واقعا سکوت کرد و رفت.
ادای احترام تیم ملی به زنان، باشکوهترین لحظهی آزادی
خیلیها، بهترین لحظهی بازی ایران و کامبوج را آن لحظهای میدانند که بعد از پایان بازی، مسعود شجاعی، کاپیتان تیم ملی ایران، اعضای تیمش را جمع کرد، همگی آمدند جلوی جایگاه زنان و به آنها ادای احترام کردند. به زنانی که اینهمه سال، آنها را از دور، از توی قابهای تنگ تلوزیون تشویق کرده بودند و بالاخره در آزادی بودند و ۹۰ دقیقه تمام برای تیم ملی فریاد زده بودند.
قبل از آن، در وسط بازی هم اول سردار آزمون رو به سمت جایگاه زنان، پاهایش را جفت کرده و دست به سینه ادای احترام کرده بود. بقیه بازیکنان تیم ملی، حتی بیراوند، دروازهبان تیم که بیشتر از همه از سوی زنان تشویق شد، هنوز نمیدانستند با این تماشاچیهای جدیدشان چه کنند.
فرحناز میگوید که بازیکنان تیم ملى، در این شرایط تازه، هم معذب بودند و هم انرژى گرفته بودند: «وقتی در نیمهی اول گل میزدند با اینکه دروازه حریف پشت به جایگاه زنان بود، به تشویق سرسامآور زنان توجهی نمیکردند. انگار زنی در قهوهخانهی مردانهای، با صدای بلند از مردی تعریف کرده باشند. مرد نیمنگاهى هم به زن نمیاندازد و آشنایی نمیدهد. در نیمهی دوم هم بیراوند، دروازهبان ما که بیشتر اوقات تنها بود چند بار تشویق شد و بار اول در حالیکه به داخل زمین میدوید و پشتش به زنان بود دستش را بالا برد. خجالت میکشید رو به ما کند یا میترسید؟ وقتی تیمملی به سمت جایگاه زنان آمد، بازهم نگاه فوتبالیستها به ما کامل نبود. شرم به دستها و چشمهایشان بود.»
مردان شادمان از این آزادی
به غیر از بازیکنان تیم ملی، بقیهی مردان هم شریک شادی و هیجانِ اولین حضور زنان در استادیوم بودند. از زنها دور بودند، چند جایگاه بینشان فاصله بود و نتوانسته بودند کنار همسر، دوست دختر، مادر، خواهر، رفیق و دخترشان به تماشای فوتبال بنشینند. اما خیلیهاشان با شور و شوق برای زنهای دور و برشان لباس و بوق و پرچم خریده بودند و تا دم در ورزشگاه با هم آمده بودند. بعضیها پلاکارد خوشآمدگویی به زنان با خودشان آورده بودند، بعضی از آنها که مدتها بود با خودشان شرط گذاشته بودند تا وقتی زنها را راه ندادهاند پایشان را به استادیوم نگذارند، پنجشنبه شادمانه به استادیوم آمده بودند، بعضی هم خانه مانده بودند که بچهها را نگهدارند تا همسر و مادرشان برای اولین بار به استادیوم بروند. بعضی دیگر هم پشت در استادیوم، کنار زنانی که بلیط نداشتند، ایستاده بودند تا اگر آنها را راه دادند با هم وارد ورزشگاه شوند.
با همهی ترسها و هراسی که به دل همه ریخته بودند که در فضای «ناامن و بیاخلاق» استادیوم چهها که بر سر زنان نخواهد آمد، هیچ اتفاقی نیافتاد و زنان و مردانی که در سینما و کافه و خیابان و بازار و .... کنار هم مینشینند و راه میروند، در استادیوم هم در کنار هم و در فضایی محترمانه و همدلانه فوتبال را تماشا کردند.
سارا ثابت ، یکی از این صحنههای همدلی را اینطور تصویر کرده است: «آخر همه صحنههای قشنگ ورزشگاه آزادی که بقیه تعریف کردن، وقتی سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم دم پارکینگ، یه آقای مسنی از راننده اتوبوسا اومد طرفمون و بلند گفت تبریک به همهی خانوما. فریاد شادی ما بلند شد. این تبریک برای من از شیرینترین لحظهها بود.»
در نیمهی دوم هم بیراوند... که بیشتر اوقات تنها بود چند بار تشویق شد و بار اول در حالیکه به داخل زمین میدوید و پشتش به زنان بود دستش را بالا برد. خجالت میکشید رو به ما کند یا میترسید؟
البته قبل از بازی، توصیههای بسیار زیادی از طرف برخی مردها صادر شده بود که در استادیوم چنان کنید و چنان نکنید، توصیههایی که خیلی از آنها با نگاه مردسالارانه و از بالا بود، برخی رگههایی از تمسخر داشت، و بعضیهایش انگار میخواست توی دل زنها را خالی کنند. اما حرف آخر همانی است که میات بعد از تمام شدن بازی نوشت: «مردان خوب سرزمینم، باید بگم که هیچ کدوم از توصیههاتون به دردمون نخورد، با من به ورزشگاه بیا، ولی بذار همه چی رو به سبک خودم تجربه کنم.»
پشت درهای آزادی
همانطور که زنها از توی تونل دوان دوان خودشان را به صندلیهای روبروی مستطیل سبز آزادی میرساندند و ایران ایران میکردند، چندصد زنی که سهمی از چهار هزار بلیط فروخته شده به آنها نرسیده بود، پشت میلههای آزادی مانده بودند.
شرط فیفا این بود که حضور زنان در این بازی بدون محدودیت باشد و هرقدر که تقاضا بود بلیط به زنان فروخته شود. ایران اما به این شرط پایبند نماند و فیفا هم با دیدهی اغماض از آن گذشت.
بسیاری از زنانی که موفق به خرید بلیط نشده بودند، فکر میکردند حالا که نصف بیشتر استادیوم خالی است، بالاخره آنها را هم راه میدهند. بلندگوهای پلیس اما مدام تکرار میکردند: «زنانی را که بلیط ندارند به ورزشگاه راه نمیدهیم اینجا تجمع نکنید، بروید خانه و از گیرندههایتان فوتبال را تماشا کنید»
به نوشتهی غنچه قوامی، بسیاری از این زنان تا آخرین لحظه پشت در ایستادند، شعار دادند و اعتراض کردند. اما به دلیل فضای امنیتی تصویرشان ثبت نشد: «یه عالمه مأمور و لباس شخصی آورده بودن، با کسایی که فیلم میخواستن بگیرن برخورد میکردن و گوشی رو میگرفتن. درگیری هم شد چند تایی. اواخر بازی مأموران دختری را گرفته بودند و با خشونت میکشیدند. جمعیت او را از دست مأموران رها کرد.»
یکی از زنان معترض به بقیه میگفت: «از اولش هم میدونستیم راه نمیدن، برای اعتراض اومدیم.»
آزادی دور بود و دیر
خیلی از زنهایی که پنجشنبه برای اولین بار به استادیوم آزادی رفتند، زنانی در دههی ۳۰ و ۴۰ زندگیشان بودند که استادیوم رفتن و بوق زدن در آن شیپورهای سه رنگ، آرزوی دور سالهای نوجوانی و جوانیشان بود. خیلیهاشان اصلا بازیکنان این تیم ملی را نمیشناختند و هنوز در سودای عابدزاده، عقاب آسیا و تیم ملی آن سالها با مهرداد میناوند و رضا شاهرودی و علی کریمی و مهدی مهدویکیا بودند. اما آمده بودند که این راه باز شود و باز بماند.
لپ کلام را نوشته: «خیلی تو راه بودیم، اینقدر رفتیم که موهامون سفید شد و وقتی رسیدیم گفتن عابدزاده دیگه دروازهبان نیست. آزادی خیلی دور بود.»
اما نیکو نوشته زنها به جای تمام آن سالهایی که روی نیمکتهای آزادی راهشان ندادند، حتی عابدزاده و مهدویکیا را هم تشویق کردند: «مثلا خیلی سال پیش بود»
ما دیگه ولکن آزادی نیستیم
برای نازنین متیننیا و خیلیهای دیگر، این پنجشنبه یک «عیش بیپایان» بود: «همهاش فک میکنم چندبار، چندجای دیگه تو زندگیم لحظه شکسته شدن سدها رو میبینم و مثل امروز سرخوشانه زندگی میکنم... اینکه ارزش انتظار، مبارزه و صبر رو داشت، بقیه هم دارن. بهزودی زود.»
با همهی اینها سوالی که بسیاری از زنها بعد از پایان بازی از خودشان و بقیه میپرسیدند این بود که «چرا قبلا نمیذاشتن بیاییم تو ورزشگاه؟»
بازی که تمام شد، خیلیها امید داشتند که دوباره و چندباره به استادیوم آزادی برگردند و درهای آزادی دیگر به رویشان بسته نشود. خیلیها سرخوشانه نوشتند که «ما دیگه ولکن استادیوم نیستیم، خیلی باحاله»
خیلیها امیدوار شدند که باز شدن این در، کلید بقیهی استادیومها را هم برای زنان بچرخاند و هروقت که خواستند به تماشای بازی تیمهای محبوبشان بروند.
در کنار این امیدها اما این ترس هم وجود دارد که نکند اخرین بار باشد. نیکو و خیلیها مثل نیکو که تا لحظهی آخر هلهله میکودند، به مأموری که میگفت: «خانم محترم دیگه بسه» میگفتند: «باشه، اما اگر دوباره نیامدیم چه؟»
رسیدن به آزادی، یک قدم به سوی برابری
بسیاری از زنهایی که برای تماشای فوتبال به استادیوم آزادی آمده بودند، شکستن این سد را در راستای احقاق حق زنان برای برابری در استفاده از فضاها و امکانات عمومی میدانند. سدی که شکستن آن به زنان برای برداشتن گامهای بعدی نیز امید میدهد.
چند دختری که زیر مانتوهای جلو بازشان تیشرتهایی با شعارهایی در راستای برابری جنسیتی پوشیده بودند، زنانی که پشت درهای استادیوم سرود برابری زنان را میخواندند، دو دختر جوانی که بلیط ورود به استادیوم را نداشتند و بیرون ورزشگاه بنری دربارهی کم بودن تعداد بلیطهای در نظر گرفته شده برای زنان آماده میکردند و همهی زنهایی که اصلا فوتبال دوست نبودند اما پنجشنبه به آزادی آمدند، فقط نشانههایی کوچک از این بود که ماجرا فقط تماشای فوتبال نیست و زنان حقشان را میخواهند.
چنانکه مرضیه رسولی یادآوری میکند: «راه پیدا کردن زنها به ورزشگاه دستاورد بزرگی نیست اما دستاورد ارزشمندیه، بیشتر به این خاطر که یه مطالبه که از دههی پیش و از طرف تعداد محدودی زن شروع شد، دست به دست پیش اومد، تداوم پیدا کرد و فراگیر شد. درس خوب یه کمپین مستمر که خاموش نشد.»