تاریخ انتشار: 
1399/04/21

بی‌رحمی و اخلاق

پل راسل

fubiz.net

«فساد بهترین‌ها موجد بدترین‌ها خواهد شد» – تاریخ طبیعی دین، دیوید هیوم

جودیت اشکلار (Judith Shklar)، فیلسوف سیاسی سرشناس، به پیروی از میشل دو مونتنی، استدلال کرده است که قساوت یا «بی‌رحمی» را باید منتهای شرارت شمرد، و باید آن را بدترین رذیلت به شمار آوریم. ماهیت بی‌رحمی این است که عامدانه و بی‌دلیل درد و رنجی به یک موجود زنده‌ی دیگر (چه حیوان و چه انسان) تحمیل کنیم. بدخواهی و دیگرآزاری (سادیسم) هم ارتباط نزدیکی با همین رذیلت دارند، و هردو متضمن لذت بردن یا شاد شدن از رنج کشیدنِ دیگران‌اند. بی‌رحمی شاید منحصر به انسان نباشد، اما وجه آشنا و اذعان‌شده‌ای از سرشت بشری و زندگی اجتماعی است. یک وجه مهم بی‌رحمیِ انسانی آن است که چنین رفتاری، به لحاظ وسایل و موارد اعمال آن، و بسته به شرایط فرهنگی و اجتماعی خاص ما، گوناگونی فراوانی دارد. با این اوصاف، آیا می‌توان پرسید: چه رابطه‌ای بین بی‌رحمی و اخلاق وجود دارد؟

به ظاهر امر، بی‌رحمی و اخلاق در تضاد و تقابل با هم قرار می‌گیرند. اخلاق به منزله‌ی سد یا مهاری در برابر محرک‌های بی‌رحمی عمل می‌کند، حال آنکه این محرک‌ها ما را از مسیر اخلاق منحرف می‌کنند. با این حال، در نگاه دقیق‌تر، رابطه‌ی بین این دو پیچیده‌تر و نابه‌سامان‌تر جلوه خواهد کرد. یک شیوه برای ارزیابی این رابطه آن است که تمایلات و گرایش‌های کین‌خواهانه‌ی خود را مورد تأمل قرار دهیم، تمایلات و گرایش‌هایی که قطعاً ما را به تحمیل درد و رنج به کسانی تحریک می‌کنند که آنان را قابل توبیخ یا واجد تهدید به حساب می‌آوریم. با این همه، اشتباه است که رابطه‌ی بین اخلاق و بی‌رحمی را کلاً در چارچوب نهادها و روال‌های اجتماعی و حقوقی کلان، نظیر زندان‌ها، و شیوه‌های مجازات متداول در آنها مد نظر قرار دهیم. هرچه باشد، این نهادها و روال‌ها ممکن است برحسب ویژگی‌های معرف‌شان موجد بی‌رحمی باشند یا نباشند. به علاوه، نباید این نکته را ندیده بگیریم که اخلاق هم اغلب در سطحی شخصی‌تر و روزمره‌تر مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرد، به شیوه‌ای که اصلاً ارتباطی به نهادهای قانونی و روال‌های حقوقی ما پیدا نمی‌کند. شکل خاصی از بی‌رحمی که من می‌خواهم به آن بپردازم نوعی «اخلاقی‌گری» (moralism) است.

منظور من از اخلاقی‌گری، در بستر این بحث، به طور کلی «سوءاستفاده» از اخلاق در راستای اهداف و مقاصدی است که خود شریرانه یا فسادآلودند. اخلاقی‌گران (moralisers) جلوه‌ای از دغدغه‌ی اخلاقی اصیل به نمایش می‌گذارند، حال آنکه انگیزه‌های واقعی‌شان متوجه منافع و ارضای امیالی است که خصلتی کاملاً متفاوت دارد. وقتی نقاب را از چهره‌ی این انگیزه‌ها کنار بزنیم، سیمایشان آلوده و بسی بی‌جاذبه‌تر از آن جلوه می‌کند که ما تصور می‌کردیم. بی‌رحمی، بدخواهی، و دیگرآزاری در زمره‌ی این انگیزه‌ها به شمار می‌روند. با این حال، همه‌ی اَشکال اخلاقی‌گری انگیزشی این‌چنین ندارند. برعکس، می‌توان استدلال کرد که مألوف‌ترین و متداول‌ترین شکل اخلاقی‌گری نه در بی‌رحمی بلکه در خودنمایی ریشه دارد. 

ایده‌ی اساسی پنهان در پشت «اخلاقی‌گری خودنمایانه» (vain moralism) این است که انگیزه‌ی رفتار و گفتار (اخلاقی) عاملانِ به این رویه متوجه بزرگ جلوه دادن جایگاه اجتماعی و اخلاقی‌شان در دید دیگران است. چنین کاری با عرضه‌ی فخرفروشانه‌ی فضایل اخلاقی خود به دیگران برای جلب تمجید و تحسین آنان انجام می‌شود. اخلاق‌گرایان متعدد و متنوعی در طول اعصار گذشته ــ که پیشینه‌شان به امثال فرانسوا دو لاروشفوکو (François de La Rochefoucauld) (80-1613) و برنارد مندویل (Bernard Mandeville) (1733-1670) بر می‌گردد ــ تلاش کرده‌اند تا نشان دهند که اکثر، اگر نه تمام، رفتارها و کردارهای اخلاقی ما متکی به همین خودنمایی است. نظریاتی از این دست قطعاً ارزیابی مبالغه‌آمیزی دارند و حقیقت را تحریف می‌کنند، اما تا حد زیادی نشان می‌دهند که چرا اخلاقی‌گری برای ما مسئله‌ساز به نظر می‌رسد.

یک وجه «اخلاقی‌گری خودنمایانه» که به‌ویژه مسئله‌ساز بوده این است که نگرانیِ افراطی یا نابه‌جا درباره‌ی حسن شهرت یا موضع اخلاقیِ خود نشان‌ می‌دهد که چنین اخلاقی‌گرانی فاقد هرگونه التزام عمیق یا صادقانه به ارزش‌ها، اصول، و آرمان‌هایی هستند که از دیگران انتظار دارند آن ارزش‌ها و اصول و آرمان‌ها را انگیزه‌بخش رفتار و کردار ایشان به شمار آورند. چنین اخلاقی‌گرانی اساساً سطحی‌نگر و متقلباند. طبعاً، نمونه‌های بی‌شماری از این‌گونه شخصیت‌های اخلاقی داریم، از خطیبان مسیحی تبشیری که در متل‌های فرودگاه‌ها در حال مصرف مواد مخدر با روسپی‌ها به دام می‌افتند، تا انبوهی از استادان آکادمیک که با دریافت مبالغ کلان به تورهای پرتجمل سخنرانی می‌روند و در همان حال از ضرورت برقراری عدالت اجتماعی حرف می‌زنند و از اتخاذ افراطی‌ترین شیوه‌های ایجاد برابری‌خواهی حمایت می‌کنند. این کاراکترها و فعالیت‌هایشان، با هر آموزه‌ای، عمدتاً اسباب مضحکه‌اند نه دغدغه‌ی اخلاقی جدی. به مرور زمان، ماهیت انگیزه‌های پنهان در پشت «خودفرازی» و «فضیلت‌فروشی»شان افشا می‌شود، و تعهد توخالی اخلاقی‌گران به آرمان‌ها و ارزش‌های اذعان‌شده‌شان بر همگان آشکار خواهد شد. اما در عین حال که نباید اخلاقی‌گران خودنما را صرفاً به عنوان افراد بی‌خطر و بی‌ضرر ندیده بگیریم، باید متوجه این نکته باشیم که هیچ پیوند اساسی بین این‌گونه اخلاقی‌گری و بی‌رحمی یا دیگرآزاری وجود ندارد.

انگیزه‌های خاص پنهان در پشت «اخلاقی‌گری خودنمایانه» تا حد زیادی مسبب مجموعه رذایل ملازم با آن محسوب می‌شوند، از جمله ریاکاری، تقدس‌مآبی، جلوه‌فروشی، تظاهر، و دنباله‌روی. این رذیلت‌ها گواه عملکرد «اخلاقی‌گری خودنمایانه»اند. «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» (cruel moralism) متضمن مجموعه انگیزه‌های بسیار متفاوت و مجموعه رذایل متفاوتی است. احتمال دارد اخلاقی‌گرانِ خودنما نگرش‌ها و روش‌های بی‌رحمانه را هم اتخاذ کنند، اگر این نگرش‌ها و روش‌ها در راستای اهداف (خودنمایانه و توخالی) آنان باشند، اما رویکردشان متضمن خشنود شدن و لذت بردن از نفس رنج بردن و تحقیر شدن دیگران نیست. اما وضعیت در مورد «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» تفاوت دارد. آن‌چه اخلاقی‌گران بی‌رحم را خشنود می‌سازد تحکیم موضع اخلاقی خود در چشم دیگران نیست بلکه رنج رساندن به دیگران و تحقیر کردن آنان به عنوان ابزاری برای کسب قدرت و سلطه بر آنان است. چنین دستاوردی حس خودبرتربینی اخلاقی‌گران را ارضا می‌کند و اعتبار بیشتری به آرمان‌ها و ارزش‌های مد نظرشان می‌بخشد. همین «خودمعتبرسازی» (self-validation) ــ نه معتبر شدن برای دیگران ــ است که اخلاقی‌گران بی‌رحم دغدغه‌ی آن را دارند و به دنبال تحکیم آن‌اند. تحمیل کردن رنج و تحقیر به اشخاص گناه‌کار و اخلاقاً مشکل‌دار ابزاری است که این اعتبار را فراهم می‌آورد، و همین نکته است که انگیزه‌ی اصلی و عمیق عاملان به «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» در اتخاذ رفتارها و واکنش‌های اخلاقی‌شان را ایجاد می‌کند. اخلاق نزد عاملان به «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» در معرض سوءتعبیر و سوءاستفاده قرار می‌گیرد، و این قابلیت را دارد که به رویکردی بی‌رحمانه و دیگرآزارانه تبدیل شود.

چنین اخلاقی‌گرانی اساساً سطحی‌نگر و متقلب‌اند. طبعاً، نمونه‌های بی‌شماری از این‌گونه شخصیت‌های اخلاقی داریم، از خطیبان مسیحی تبشیری که در متل‌های فرودگاه‌ها در حال مصرف مواد مخدر با روسپی‌ها به دام می‌افتند، تا انبوهی از استادان آکادمیک که با دریافت مبالغ کلان به تورهای پرتجمل سخنرانی می‌روند و در همان حال از ضرورت برقراری عدالت اجتماعی حرف می‌زنند و از اتخاذ افراطی‌ترین شیوه‌های ایجاد برابری‌خواهی حمایت می‌کنند.

همچنان که انگیزه‌ی عاملان به «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» با انگیزه‌ی عاملان به «اخلاقی‌گری خودنمایانه» تفاوت بسیار دارد، مجموعه رذایل اساساً ملازم با آن هم فرق دارد. آنچه «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» به همراه می‌آورد رذیلت‌هایی مانند خشک‌اندیشی، کین‌توزی، تعصب، و خودکامگی است. عاملان به «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» موضعی متکی به خودباوری و خودراییِ افراطی اتخاذ می‌کنند، و همین است که قدرت و سلطه‌ی آنان بر خطاکاران و گناه‌کاران را تحکیم می‌کند. این می‌تواند ژستی برای پنهان کردن تردیدها و تزلزل‌های آنان باشد اما در راستای حفظ و تقویت نیاز عاملان به «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» به تحکیم جایگاه و اهمیت اخلاقی‌شان در نظام اخلاقی موجود عمل می‌کند. همین نیاز است که باید ارضا شود، و وسیله‌ی تأمین آن هم تحمیل رنج و تحقیر به اتکای ابزار اخلاق است.

به «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» که فکر می‌کنیم، چه نمونه‌هایی به ذهن‌مان می‌رسند؟ آن‌چه احتمالاً به ذهن اکثر افراد می‌رسد نمونه‌هایی از رخدادهای کلان در تاریخ دنیا است که متضمن نوعی «محاکمه‌ی نمایشی» بوده‌اند. این می‌تواند طیفی از عرصه‌های ایدئولوژیک و تاریخی را در بر بگیرد، از محاکمه‌ی سقراط یا تصلیب مسیح گرفته تا «دادگاه تفتیش عقاید» در اسپانیا، «محاکمات» انقلاب فرانسه، و مضحکه‌ی محاکمه‌های نمایشی مسکو در دهه‌ی 1930، «دادگاه مردمی» نازی‌ها، جلسات حساب‌رسی مک‌کارتی در سنای آمریکا در دهه‌ی 1950، و تحقیرها و بی‌رحمی‌های «انقلاب فرهنگی» چین در طول دهه‌ی 1960. این فهرست همچنین می‌تواند موارد بی‌شمار تحقیر و ارعاب خداناباوران، زناکاران، همجنس‌گرایان و سایر «خطاکاران» در ملأ عام را شامل شود ــ شیوه‌هایی از بی‌رحمی از جانب اشخاصی که انگیزه‌های (ظاهراً) اخلاقی دارند و تا به امروز در سراسر دنیا دوام پیدا کرده‌اند.    

قطعاً وجوه مهمی از «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» را می‌شود در این نمونه‌ها نمایان دید: دوره گرداندن متهمان در مقابل قضات و جمعیت همصدا، بازگویی و شرح خطاهای مختلف آنان، و صدور احکام و مجازات‌های سنگین بر اساس آن. استفاده و سوءاستفاده از اخلاق برای ارضای تمایلات دیگرآزارانه‌ی گردانندگان دادگاه‌ها و تماشاگران‌شان در تمام این موارد مشهود است. در عین حال، نمونه‌هایی از این دست از جهات متعددی بی‌فایده و گم‌راه‌کننده هم هستند.

یک دلیل برای این که تماماً به نمونه‌هایی از این دست اتکا نکنیم این است که نباید تصور کنیم «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» تنها در سطح رخدادهای کلان یا حوادث مربوط به تاریخ جهان پدیدار می‌شود. برعکس، «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» نوعاً در بی‌شمار‌ برخوردهای کوچک و روزمره بین اشخاص جلوه‌گر می‌شود و طرف‌های مستقیماً درگیر در این ماجرا عمدتاً متوجه آن نمی‌شوند. با این همه، این برخوردها بی‌رحمانه و اخلاقاً آسیب‌زننده‌اند. دلیل دیگر و مهم‌تر برای اجتناب از نمونه‌هایی که در بالا اشاره شد این است که در چنین نمونه‌هایی مسائل متمایز متعددی مخلوط و مغشوش می‌شوند. در مواردی که اشاره شد، اصول، ارزش‌ها، و ایدئولوژی اخلاقی‌گران (دستگاه دینی، حزب، دولت، و ...) همگی به شدت قابل تشکیک‌اند. فراتر از آن، روند و روال تشخیص خطا و گناه نیز کمتر از آنها مشکوک و معیوب نیست. تقریباً در تمام این موارد، این‌طور به ما القا می‌شود که متهمان تماماً و از هر منظر اخلاقیِ متناسبی بی‌خطا و بی‌گناه بوده‌اند (به واقع هم امکان دارد که آنان اشخاص اخلاق‌مدار، قابل تحسین، و باشهامتی بوده باشند که صرفاً مورد آزار و اذیت بی‌دلیل قرار گرفته‌اند). در این شرایط، قربانیانِ بی‌رحمیِ اخلاقی می‌دانند که نه کسانی که آنان را محکوم کرده‌اند و نه اتهاماتی که به دلیل آن محکوم شده‌اند، هیچ‌یک کم‌ترین ارزش یا اعتبار اخلاقی ندارند ــ هرقدر هم که در عین حال بی‌رحمانه بوده باشند.

نگرانی دیگر در مورد نمونه‌های پیش‌‌گفته این است که در هر محیط اجتماعی که جو سنگین اجبار و تحریف اخبار بر آن حاکم باشد، ما کاملاً محق هستیم که در صداقت کسانی که محکوم‌شدگان را آزار و تحقیر می‌کنند تردید و تشکیک کنیم. امکان دارد این اشخاص هم این اقدامات را به نام اخلاقی مرتکب شوند که خود نیز از آزادی به چالش کشیدن یا رد کردن آن «اخلاق» برخوردار نبوده باشند. از این نظر، هم آزاردهنده و آزاردیده قربانیان یک نظام اخلاقیِ کلاً فاسد به حساب می‌آیند که در آن فقط ظاهر، و نه جوهره‌ی، اخلاق و قانون دوام می‌آورد. این‌ها طبعاً موجب دغدغه‌ی اخلاقی شدید می‌شوند، اما برخی وجوه «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» را مغشوش می‌کنند، وجوهی که ارتباطی به شرایط با انگیزه‌هایی از این دست ندارد. من این‌گونه موارد را «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه‌ی مشکوک» می‌نامم.

با این حساب، چه چیزی می‌تواند نمود «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه‌ی منزه» باشد؟ در سال 2017، مایکل ماروس، استاد بازنشسته‌ی تاریخ و پژوهشگر برجسته‌ی هولوکاست، در گفت‌وگویی با سه دانش‌آموخته در دانشکده‌ای وابسته به دانشگاه تورنتو شرکت کرد. رئیس یا به اصطلاح «ارباب» (master) دانشکده هم، که در آن زمان چنین عنوانی داشت، به آنها محلق شد. آن‎وقت، ماروس به یکی از دانش‌آموختگان، که سیاه‌پوست بود، رو کرد و گفت: «می‌دانید که این ارباب شما است، نه؟ تازیانه را احساس می‌کنید؟» تلاش ماروس برای «شوخی» کردن به شکل آشکاری احمقانه، بی‌ملاحظه، توهین‌آمیز، و آزارنده از کار در آمد، و خود او در نامه‌ی استعفایی که چند روز بعد نوشت، به همین نکته اذعان کرد. آن‌چه این مورد را از موارد مبهمی که در بالا بحث شد متمایز می‌کند این است که ماروس عملاً از موازین کاملاً معقول و محسوس (یعنی اصول مبارزه با نژادپرستی) عدول کرده بود. او علناً در این شرایط بی‌گناه به شمار نمی‌رفت ــ و عذرخواهی خود او هم این نکته را تصریح می‌کرد. از سوی دیگر، این هم روا نیست که تصور کنیم کسانی که او را بنا به این موازین مورد بازخواست قرار می‌دادند از نوعی ایدئولوژی زیان‌بار پیروی می‌کردند. به همین منوال، هیچ دلیلی ندارد که تصور کنیم کسانی که به تلاش ماروس برای «شوخی» کردن اعتراض کرده بودند به نوعی در پی خودنمایی یا خودفرازی اخلاقی بوده‌اند ــ چه رسد به این که تصور کنیم صادقانه به ارزش و اصول مبارزه با نژادپرستی متعهد نبوده‌اند.

اگر این همه درست بوده باشد، آن‌گاه چه بسا به این نتیجه برسیم که شرایط این ماجرا حامل هیچ وجهی از «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» نیست. پس بیایید ببینیم که در این ماجرا عملاً چه اتفاقی افتاده است. همان‌طور که رسانه‌های کانادایی شرح داده بودند، «شوخی» ماروس «آتش‌فشانی از خشم و انزجار عمیق» به وجود آورده بود. ظرف چند روز، پیش از این که ماروس استعفا بدهد، نامه‌ای تنظیم شد و به امضای حدود 200 نفر از کارکنان دانشکده و دانشجویانی رسید که همین «خشم و انزجار عمیق» را بازتاب می‌داد. این نامه همچنین حامل چندین درخواست بود، از جمله این که دانشکده باید تمام پیوندهای خود با ماروس را قطع کند و رئیس (master) دانشکده باید از بابت این ماجرا عذرخواهی کند. مجموعه تدابیری هم برای رسیدگی به «نژادپرستی نهادینه» اتخاذ شد که گفته می‌شد در دانشکده و دانشگاه رواج دارد. در حال حاضر، نام ماروس، به همراه شرح مختصری از ماجرا، به شکل دائمی در وب‌سایتی با عنوان «استاد نژادپرست مرا ارزیابی کنید» ثبت شده است. گردانندگان این وب‌سایت می‌گویند که مأموریتشان «افشا و ارتقای آگاهی در خصوص حوادث ناشی از نژادپرستی، تعصب، نارواداری، و سوءاستفاده از موقعیت آکادمیک در آمریکای شمالی» است. «نمره‌ی نژادپرستی» ماروس ۲/۳ (در مقیاس 1 تا 5، بر اساس نظرخواهی انجام‌شده) است. به نظر می‌رسد این «نمره» قرار است نشان بدهد که هم اعتبار علمی و هم مشروعیت دموکراتیک ماروس بسته به آن حکم نهایی است که در مورد ماروس و کسانی که همردیف او شناخته شده‌اند صادر می‌شود.

قطعاً وجوه مهمی از «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» را می‌شود در این نمونه‌ها نمایان دید: دوره گرداندن متهمان در مقابل قضات و جمعیت همصدا، بازگویی و شرح خطاهای مختلف آنان، و صدور احکام و مجازات‌های سنگین بر اساس آن. استفاده و سوءاستفاده از اخلاق برای ارضای تمایلات دیگرآزارانه‌ی گردانندگان دادگاه‌ها و تماشاگران‌شان در تمام این موارد مشهود است.

در رابطه با بحث «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» چه برداشتی می‌شود از این ماجرا کرد، یا چه درسی می‌توان از آن گرفت؟ بگذارید ابتدا بر این نکته تأکید کنیم که موازین مبارزه با نژادپرستی کاملاً مشروع و معتبرند، و حرف (یا «شوخی») ماروس آشکارا با این موازین مغایرت دارد. همچنین، اجازه دهید توافق کنیم که کسانی که چنین موضعی می‌گیرند، از جمله امضاکنندگان آن نامه‌ای که گویای «خشم و انزجار عمیق» بوده، در التزام خود به این موازین و اصرارشان بر این که این موازین را باید به درستی رعایت کرد و از آنها تبعیت کرد، صداقت کامل داشته‌اند. و در نهایت، بیایید این نکته را هم مد نظر داشته باشیم که ماروس نه فقط به شخصه به خطای خود اذعان کرده بلکه تلاش کرده بود تا مستقیماً از دانشجوی مورد بحث عذرخواهی کند، هرچند که آن دانشجو عذرخواهی او را نپذیرفت. با توجه به تمام این دلایل، روشن است که این نمونه علناً با الگوی «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه»ی مشکوک («محاکمه‌ی نمایشی») انطباق ندارد. هیچ‌گونه معیار اخلاقی یا سیاسی نامشروع یا فاسدی در این مورد دخالت نداشته، و نه فرد محکوم‌شده نیز از اتهامات واردشده به او مبرا نبوده است. پس او چگونه می‌تواند قربانی «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» بوده باشد؟

آن‌چه برای شناسایی موارد «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه‌ی منزه» اهمیت دارد انگیزه‌ی اشخاصی است که فرد خاطی را مورد مؤاخذه قرار می‌دهند. در اینجا، گواه مشکوک بودن انگیزه‌ی این اشخاص را در «خشم و انزجار» شدید و غلیظی می‌شود مشاهده کرد که برانگیخته شد – و بروز تنش‌های به شدت داغ در پردیس دانشگاه و انفجار آتش‌فشان جدل‌ها و مناقشه‌ها در بیرون دانشگاه را در پی داشت. با این حساب، اگر امضاکنندگان نامه‌ی ابراز «خشم و انزجار عمیق» از حرف ماروس با امثال هاینریش هیملر یا نژادپرستانی از آن نوع و در آن ابعاد مواجه می‌شدند، دیگر چه مهمات اخلاقی‌ای برایشان مانده بود تا با چنین افرادی مقابله کنند؟ هیچ‌کس نباید انکار کند که نمونه‌های فراوانی از نژادپرستی (در تورنتو و نقاط دیگر) وجود دارند که شایسته‌ی ابراز «خشم و انزجار عمیق»اند، و با این حال مورد ماروس از آن موارد نیست. افراط‌ها و زیاده‌روی‌های «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» از مغشوش کردن و مخلوط کردن این‌گونه موارد نشئت می‌گیرند. آنچه موجب این برخوردها می‌شود لزوماً خودنمایی اخلاقی نیست ــ هرچند که این هم می‌تواند مؤثر بوده باشد ــ بلکه لذت آشکار و آشنای سرمست شدن از حس خودبرتربینی اخلاقی در چنین شرایطی است.

شاید مفید فایده باشد که ماجرای ماروس را با دیگر ماجراهای پرسروصدای اخلاقی‌گری مقایسه کنیم که در سال‌های اخیر در پردیس‌های دانشگاهی اتفاق افتاده‌اند. یک مورد مشهور به تعقیب اخلاقی یکی از کارکنان دانشکده‌ای در دانشگاه ییل در سال 2015 مربوط می‌شود که گستاخی به خرج داده و گفته بود که، شاید، در محدوده‌ی اختیارات دانشگاه نباشد که بر نوع لباس پوشیدن دانشجویان در جشن هالووین نظارت کند. دانشجویان (پذیرفته‌شدگان در نهاد نخبه‌ای که سنگر برتری‌داری بوده، و بسیاری از آنان ــ اگر نه اکثرشان ــ از انواع خانواده‌های ثروتمند و برخوردار از مزایا می‌آیند) حرف او را در هوا قاپیدند، و آنان هم ابراز خشم و انزجار کردند و خواهان استفعای آن استاد شدند، بر این اساس که آن خانم با ایجاد «فضای امن» برای حاضران در محیط دانشگاه مخالفت کرده است.

بدون این که وارد جزئیات ماجرا شویم (رسانه‌های خبری بین‌المللی به طور گسترده آن را پوشش دادند)، همین کفایت می‌کند که در راستای بحث خود نشان دهیم این مورد، برخلاف شباهت‌های آشکارش، نمونه‌ای از «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه‌ی مشکوک» است ــ یا، دست کم، من آن را این‌طور در نظر می‌گیرم. مشکوک بودن این اخلاقی‌گری از آن رو است که موازین اخلاقی و سیاسی کسانی که آن استاد را تعقیب و تحقیر کردند، و نهایتاً موجب اخراج او شدند، ابداً بی‌اشکال و خالی از مناقشه نبود. به علاوه، رفتار بسیاری از دانشجویانی که در این ماجرا درگیر شدند و شیوه‌های آزاررسانی که اتخاد کردند قویاً نشان می‌دهد که این ماجرا نمونه‌ی برجسته‌ای از «اخلاقی‌گری خودنمایانه» بوده است. آنچه به ویژه در اینجا اهمیت دارد این است که آن استاد کاملاً حق داشته بر بی‌گناهی خود اصرار کند و بر این نکته پا بفشارد که اتهامات واردشده به او بی‌پایه‌واساس بوده و اخلاقاً مشکوک و مضر محسوب می‌شوند. این موضعی است که ماروس نمی‌توانست بگیرد. به علاوه، کسانی را که ماروس را در تورنتو محکوم می‌کردند نمی‌توان به سادگی به عنوان اشخاصی آشکارا گم‌راه‌شده یا به خود مشغول طرد کرد. با این حال، همین جنبه از «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه‌ی منزه» است که شناسایی آن و واکنش نشان دادن به آن و جلب توجه دیگران به آن را دشوارتر هم می‌کند.

این ملاحظات درباره‌ی نمونه‌های «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه‌ی مشکوک» و «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه‌ی منزه» توجه ما را به یکی دیگر از وجوه مهم این رویه جلب می‌کند: این که چگونه «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» می‌تواند خود را به انواع کمال‌گرایی یا آرمان‌گرایی اخلاقی منتسب کند. مرور اجمالی تاریخ نشان می‌دهد که اخلاقی‌گری و اخلاقی‌گران موطن طبیعی خود را در ادیان و جنبش‌ها و ایدئولوژی‌های سیاسی‌ای می‌یابند که بهینه‌گرایی اخلاقی و آمال آرمان‌شهری را تبلیغ و ترویج می‌کنند. کسانی که قادر به انطباق با موازین و آرمان‌های مورد نظر نباشد منبع اصلی سرخوردگی و ناخشنودی برای کسانی می‌شوند که سرسپرده‌ی آن موازین و آرمان‌ها هستند. طنز دیگر این سازوکار آن است که همان ایدئولوژی‌ها و جنبش‌هایی که وعده‌ی دست یافتن به کمال و آرمان‌شهر می‌دهند خودشان به ویژه مستعد اتخاذ انواع بی‌رحمی‌های اخلاقی و دیگرآزاریاند. مدافعان این ایدئولوژی‌ها و جنبش‌ها، با هر مرام و هر گرایش، از تحقیر شدن و رنج کشیدن مخالفان‌شان به ویژه خشنود می‌شوند، همان کسانی که آنان را «دشمنان اخلاقی» خود تلقی می‌کنند. رنج کشیدن «دشمنان»شان به گواه دیگری بر سلطه، برتری، و امیدواری آنان به تحقق آینده‌ای کمال‌یافته بدل می‌شود. ادیان و جنبش‌های سیاسی‌ای که بنیان‌شان نوید عشق و عدالت بوده از مصمم‌ترین و وقیح‌ترین مجریان سیاست‌ها و روال‌های ظالمانه، استبدادی، و متعصبانه‌اند ــ در حالی که این همه را در پشت پرده‌ی آرمان‌ها و انگیزه‌های عالی‌تر و ارزنده‌تر کاملاً پنهان می‌کنند.

بسیاری از نقاشی‌ها و حکاکی‌های فرانسیسکو گویا (1828-1746) به شکل نافذی انگیزه‌ها و روال‌های پلید «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» را افشا می‌کنند و ما را به همدلی با قربانیان این اخلاقی‌گری فرا می‌خوانند.

این تمایل به آرمان‌گرایی اخلاقی و اهداف اوتوپیایی پیوند نزدیکی با جهان‌بینی مانوی دارد که دنیای اخلاق را به دو اردوگاه خیر و شر، بی‌گناهان و مجرمان، قربانیان و سرکوبگران، استثمارشدگان و استثمارگران، دوستان و دشمنان، قدیسان و گناه‌کاران و ... تقسیم می‌کند. این جهان‌بینی به سازوکار دیگری برای «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» تبدیل می‌شود. عاملان اخلاقی در دنیایی که به این شیوه به دو قطب خیر و شر تقسیم شده به ویژه در معرض این خطرند که خود را با «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» خشنود کنند. دنیایی که چنین تقسیمات و قطب‌بندی‌های اخلاقی ساده و خامی بر آن حاکم باشد دنیایی است که در آن به آسانی می‌شود کل احساس همدلی و خویشاوندی خود با کسانی را که در سمت منفی تقسیم‌بندی قرار گرفته‌اند کنار گذاشت. خویشتن‌داری‌ها و میانه‌روی‌هایی که ممکن است بر اثر رویکردهای مهرآمیزتر به وجود آیند از دست می‌روند، و لذت بردن از تماشای رنج کشیدن اشخاص نگون‌بخت تشدید خواهد شد. در بسیاری از ادیان، این روال به جزئی از تصویر «الهام‌بخش» برای تحقق آینده‌ی اخلاقی ما تبدیل می‌شود ــ و این نوعی بیماری اخلاقی است که تا عمق ایدئولوژی‌های سیاسی که از دل آن ادیان در آمده‌اند رسوخ کرده است (از جمله همان ایدئولوژی‌هایی که مدعی‌اند ریشه‌ها و خاستگاه‌های دینی خودشان را زوده‌اند).

در پرتو چنین فهمی از «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه»، شاید باید بپرسیم که چه گام‌هایی برای مهار کردن و محدود کردن اثرگذاری آن بر زندگی بشر باید برداشت. شاید مشهودترین و مهم‌ترین محیطی که «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» در آن متبلور می‌شود نگرش‌ها و کردارهای توبیخ‌گرانه‌ی خود ما باشد. به دلایلی که پیش‌تر گفته شد، اشتباه است که تصور کنیم اخلاقی‌گری و توبیخ‌گری معادل یکدیگرند. برخی اَشکال توبیخ‌گری شاید برای برقراری شکل پایداری از حیات اخلاقی و اجتماعی کاملاً مقتضی و مورد نیاز باشند. کاملاً نادرست است که بگوییم این نگرش‌ها و کردارها هیچ منطق یا توجیهی سوای ارضای امیال دیگرآزارانه یا بدخواهانه ندارند. این نیز درست نیست که بگوییم تمام انواع توبیخ‌گری‌های افراطی را می‌توان به حساب «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» و انگیزه‌های دیگرآزارانه‌‌ی آن گذاشت. برعکس، گذشته از قضاوت‌های ساده‌ی معیوب درباره‌ی آنچه ممکن است برای برقرارسازی و محافظت از یک جامعه‌ی ایمن و استوار ضرورت داشته باشد، انگیزه‌های مسئله‌دار دیگری نیز وجود دارند که به شکل‌های افراطی و غایی توبیخ‌گری دامن می‌زنند ــ و برجسته‌ترین آنها ترس است. با تمام این اوصاف، تردیدی در این نمی‌توان کرد که «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» به واقع نقش مهمی در تحریک و تأمین پوشش (اخلاقی) برای توبیخ‌گری افراطی در سراسر جامعه و نهادهای آن، از جمله نهادها و روال‌های حقوقی آن، ایفا می‌کند. حقیقت آزارنده در خصوص «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» آن است که این رویکرد گرایشی است که ریشه‌های عمیقی در خود اخلاق دارد، و خود را هم در زندگی اجتماعی و هم در زندگی خصوصی متبلور می‌کند و به نمایش می‌گذارد. و در هردو عرصه، انگیزه‌ی زیان‌بار و اثرات مخرب آن عمدتاً پنهان می‌ماند.

در عین حال که هیچ درمان ساده و آسانی برای هر شکلی از اخلاقی‌گری وجود ندارد، ابزارها و روش‌هایی برای مهار کردن و محدود کردن اثرات آن وجود دارند. برای مثال، می‌توانیم این کار را با ترویج آن شکل‌هایی از آموزش و پیشرفت اخلاقی آغاز کنیم که فضیلت‌هایی را پرورش می‌دهند که در تقابل با بی‌رحمی اخلاقی و دیگرآزاری قرار می‌گیرند و آنها را محدود می‌کنند. بدیهی‌ترین این فضلیت‌ها مهربانی و همدلی‌اند ــ که هردو شکل‌هایی از بخشایش را تبلیغ می‌کنند و تسهیل‌کننده‌ی آشتی‌جویی، و نه توبیخ‌گری، اند. در سطح نهادهای سیاسی و اجتماعی‌مان، ساختارهای دموکراسی لیبرالی شکل‌هایی از شفاف‌سازی و مسئولیت‌پذیری را ترویج می‌کنند که باعث می‌شوند اخلاقی‌گران نتوانند به سادگی انگیزه‌هایشان ــ از جمله بی‌رحمی ــ را در پشت نقاب اموری اخلاقاً مشروع پنهان کنند. در سطح فرهنگی، از همه‌ی قالب‌های هنری می‌توان برای افشای انواع پنهان‌کاری‌ها و فسادهایی بهره گرفت که «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» متضمن آنها است. صرفاً به عنوان یک نمونه، بسیاری از نقاشی‌ها و حکاکی‌های فرانسیسکو گویا (1828-1746) به شکل نافذی انگیزه‌ها و روال‌های پلید «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» را افشا می‌کنند و ما را به همدلی با قربانیان این اخلاقی‌گری فرا می‌خوانند.

سرانجام این که، به نقش کمدین‌ها هم باید توجه کرد. همین بس که اشاره کنیم عاملان به اخلاقی‌گری خودنمایانه و بی‌رحمانه هردو به یک اندازه از افشای انگیزه‌هایشان به این شیوه، از طریق طنز و تمسخر، به شدت بیم دارند. به همین دلیل است که رذیلت کج‌خلقی شدید – و همه‌ی شکل‌های سرکوب و ستمی که به همراه می‌آورد ــ از دیگر وجوه اشتراک شخصیت و سلوک این‌گونه اخلاقی‌گران به شمار می‌رود. 

اما در عین حال که می‌شود گام‌هایی برای مهار کردن و محدود کردن «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» برداشت، نیروهای نافذی در جهت عکس حرکت می‌کنند. فناوری، در قالب اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، در حال حاضر بستر وسیعی برای انتشار و نفوذ اخلاقی‌گری و اخلاقی‌گران بدخواه فراهم می‌کند. به احتمال قوی، «اخلاقی‌گری خودنمایانه» به ویژه در این محیط نشو و نما می‌کند، با توجه به این که کاربرانِ اخلاقاً برآشفته‌ی فیسبوک یا وبلاگ‌ها، به دلیل خودنمایی اخلاقی از حمایت‌های نامحدودی برخوردار می‌شوند و از این‌گونه اعتباریابی لذت بسیار می‌برند (مثلاً با تعداد «لایک»هایی که می‌گیرند). با این حال، نباید عملکرد این بسترها به عنوان عرصه‌ی تاخت‌وتاز اخلاقی‌گران بی‌رحم را دست کم بگیریم. بسیاری از بی‌رحمانه‌ترین و برّنده‌ترین محتواهای اینترنتی، که هدف حملات‌شان کسانی هستند که تصور می‌شود از برخی اصول اخلاقی عدول کرده‌اند، کلاً به شکل «بی‌نام» منتشر می‌شوند. روشن است که در اینجا بحث خودنمایی مطرح نیست، چون هیچ نام و عنوانی به عنوان منتشرکننده‌ی آن محتواها نیامده است. لذت و خشنودی ساده‌ای که در اینجا وجود دارد به این محدود می‌شود که ببینیم یک نفر دیگر، یک فرد به هر حال خاطی، رنج می‌کشد و تحقیر می‌شود، به شیوه‌ای که شخص بی‌نامی که محتوا را منتشر کرده لذتی دیگرآزارانه از این ماجرا می‌برد. اینترنت عرصهی وسیعی برای نشو و نمای این تمایل انسانی فراهم آورده، و این همه گواه آشکار دیگری بر قدرت و جذابیت‌های «اخلاقی‌گری بی‌رحمانه» است.

شاید بتوان گفت که در نوشتن درباره‌ی اخلاقی‌گری و محکوم کردن آن پیچشی (بدیهی) هم وجود دارد، و ما بی‌شک باید متوجه آن باشیم. از جمله نکات مطرح این است که، اگر در محکوم کردن اخلاقی‌گری و اخلاقی‌گران بیش از اندازه شتاب کنیم، امکان دارد که خود اخلاق را هم دیگر به قدر کفایت جدی نگیریم. با این حال، چنین اتفاقی تنها در صورتی رخ می‌دهد که بین اخلاقی‌گری و اخلاق و انگیزه‌های مختلفی که در این دو ایفای نقش می‌کنند تمایزگذاری نکنیم. شاید پیچش عمیق‌تر در اینجا این باشد که اگر اخلاق را جدی بگیریم، چنان که باید این کار را بکنیم، آن‌گاه دلیل موجهی داریم که اخلاقی‌گری ــ به ویژه بی‌رحمانه‌ترین شکل‌های آن ــ را هم بسیار جدی بگیریم. پیچش بنیادی و ذاتی در وضعیت بغرنج بشری این است که اخلاق هم امکان و هم ابزاری برای تحقق بخشیدن به بسیاری از بی‌انعطاف‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین شکل‌های بی‌اخلاقی است.

 

برگردان: پیام یزدانجو


پل راسل استاد فلسفه در دانشگاه لوند در سوئد و دانشگاه بریتیش کلمبیا در کاناداست. آخرین کتاب او «محدوده‌های اراده‌ی آزاد» است. آنچه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Paul Russell, ‘Vice dressed as virtue,’ Aeon, 22 May 2020.